داستان«سومین دفتر خاطرات تام» نويسنده«کرستی می گرنت» مترجم« شادی شریفیان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

25 سپتامبر 2006

آنا ، قبل از تو، من در خیالم به آن دختر فرانسوی توی ایستگاه اتوبوس فکر می کردم،ولی قسم می خورم منظوری نداشتم. اولین باری که من تورا دیدم درونم آب شد و مغزم شروع به پارازیت دادن کرد. با خودم فکر کردم چشم هایت باید برای همیشه در موزه ی هنرهای مصنوعی زیبا نگهداری شوند.

اگر مستقیما ً به من نگاه می کردی، فکر می کنم غش می کردم. می دانم خیلی نزدیک ایستادم، و نزدیک موهای بلند و مشکی تو نفس می کشم. بوی بهشت های استوایی را می دهد. فکر می کنم تو پری دریایی ای هستی که باید مرا نجات بدهی، من یک جستجوگر غرق شده ام، تو در غار مخفی ات از من پرستاری می کنی تا سلامتی ام بازگردد.دست هایم آنقدر عرق می کنند که بلیط اتوبوسم کاملا ً خیس می شود ولی می ارزد به اینکه به تو فکر کنم که بطرز فریبنده ای روی صخره دراز کشیده ای. نصف ماهی ، نصف زن. و نصف عریان .

آن پنج شنبه، اریک که از بچه های سال بالاتر است، به من گفت که داری می روی پیش او. می دانستم این یعنی که حالا او می تواند تو را بعنوان دختر ایستگاه اتوبوسش داشته باشد. بعد از اینکه این حرف را زد به دستشویی طبقه دوم رفتم و کمی گریه کردم. اریک تو را آنطور که من دوستت دارم، دوست ندارد.

روز بعد وقتی پیدایت نشد سعی کردم دوباره سمت آن دختر فرانسوی بروم. اما هیچ بخشی از بدن او به قوزک پای تو، دندان هایت و یا ران هایت شباهتی ندارد.صدای گوشخراشش به من حالت تهوع می داد.همه ی آره و نه هایی که می گفت. تو و اریک را تصور می کردم که باهم در غار پری دریایی ما هستید، و به او اجازه داده ای موهایت را شانه کند، از سر تا پایتان آب چکه می کند و به من می خندید.تو می گویی : " او همیشه به من خیره می شود." و اریک، در حالیکه بازوانش را دور شانه های تو حلقه کرده است می گوید :" بس که آدم عجیب و چندشی ست."

2دسامبر 2006

دبی ، تو قشنگ ترین دست ها را در مدرسه ی ما داری. وقتی سر کلاس ریاضی کنار من می نشینی نمی توانم هیچ کاری جز خیره شدن به انگشت های دوست داشتنی و کوچک تو انجام دهم.

می دانم همیشه کمی ذرت لابلای دندان های تو گیر کرده و روی گونه هایت پر از جوش است. می دانم موهایت شوره می زند و روی پوستت خال های سیاه گوشتی دارد.میدانم چشم های ضعیفت کمی لوچ است. می دانم صدایت تو دماغی ست. میدانم هیچ کس دوست ندارد تو در تیم نت بال آنها بازی کنی و اینکه "س" هایت می زند.

ولی من هر کاری، صادقانه می گویم، هر کاری می کنم که آن دستها را در دست هایم نگه دارم.

 

17 فوریه 2007

هلگا ، تو میزبان شام شگفت آوری هستی. منظورم این است که حیرت آور است.من همیشه پوره ی سیب زمینی تو را تحسین کرده ام ولی اخیراً متوجه احساسات قوی تری در خود نسبت به شما شده ام. وقتی یاد نگاه هایی می افتم که هنگام نهار از پیشخوان غذا رد و بدل می شود، هیجان بزرگی مرا فرا میگیرد.نمی دانم چه کار باید بکنم. داشتم فکر می کردم با هم فرار کنیم، شب هنگام وقتی نور ماه می تابد از مرزها فرار کنیم، و تا جایی که می شود با ماشین های عبوری به سمت شمال برویم، تا به جان اوگروتس برسیم. چند گوسفند و یک کلبه کنار دریا می گیریم و اگر دنبالمان آمدند باز هم به Orkney فرار می کنیم. فکر می کنم خودت هم حس کرده ای که چیزی بین ما هست چون می بینم چطور وقتی دیر به صف نهار می رسم دونات کاراملی مرا برایم نگه میداری. امیدوارم روزی آنقدر شجاعت پیدا کنی که همسرت را ترک کنی و با من زندگی کنی. ولی فعلا ً ، خوشحالم که می توانم به تو فکر کنم که داری شنای صبحگاهی را در دریای شمال انجام می دهی ، و برآمدگی ها و فرورفتگی های روی پوست اسکاندیناویاییت را تصور می کنم .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692