جاکوب نردبان برداشت و الیوت موشک. یک سال میشد که الیوت پشت حیاط خلوت خانه اش تمام دستمزدی را که از کار در دفتر نمایندگی تامپسون کسب می کرد صرف آزمایش علمی اش می کرد. از لاستیک کهنه ی جدا شده از یک واگن قراضه ، فنرهای فلزی و لبه ی هلالی شکل صندوق پست، صندلی ساخت. نصف فضای انبار را اشغال کرد و درست شش ماه قبل، دو برادر به نام برادران رایت یک ماشین پرنده را ظرف دوازده ثانیه به هوا فرستادند.
الیوت گفت: من بر آن ماشین غلبه می کنم و اولین کسی می شوم که بر فراز ماه پرواز خواهد کرد.
الیوت سر شام ادعا کرد قرار است روز بعد موشک را پرتاب کند و بابی ، برادر کوچکمان ، زد زیر گریه و پرسید: کی برمی گردی؟
الیوت سکوت کرد. شاید اصلا به این قسمت قضیه فکر نکرده بود؛ تنها دلش می خواست به جایی بدون جاذبه برود.
صبح شد. سرمای صبح کشنده بود. الیوت از انبار صدا زد: بابی را بیار اینجا !! نباید این صحنه را از دست بدهد.
رفتم بابی را کنار ساحل پیدا کردم. روی یک تخته سنگ پوشیده از خزه ایستاده بود و بطری در دست داشت. داخل بطری موجود شاخک داری با بالهای رنگین کمانی و دستهای گشوده شبیه به دندان های کوسه ، بالا پایین می پرید.
گفتم: بگذار برود.
بابی جواب داد: خودش نمی خواهد برود. یعنی حتی نمی تواند فعل رفتن را صرف کند.
در پاسخ گفتم: همه ی موجودات دوست دارند رها شوند. ارزش ندارد بخواهی مالک وجود خودت شوی.
سپس صدای انفجاری به گوش رسید. صدایش درست مثل ترقه ای بود که زمان بچگی به دیوار می کوبیدیم. ابر سفید رنگی در آسمان اوج گرفت، مثل باز شدن پیچ و تاب یک مار و تشکیل توده هایی باریک و باریک تر. بعد شبیه چیزی شد که یکبار در نمایشگاه دیده بودم. شبیه آتش بازی همراه با بارش جرقه های آتش. بطری از دست بابی افتاد و شکست.
تروی فرح، روزنامه نگار و عکاس زاده ی نواحی بیابان نشین است. آثارش در «فونیکس نیوتایمز» و «لیو فلگ» منتشرو آثار عکاسی اش در کتابهای متعدد و سایت VICE.com منعکس شده است. برای سرگرمی معمولا پیاده روی می رود و عاشق بازی های ویدئویی ، نوشیدنی های الکلی و شیرجه در گودال است.