ترجمه داستان «نخستین مورچه‌ها» نویسنده «فلورنس هالبروک»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

esmaeile poorkazem

صدائی گفت:این خُمره مملو از گوشت‌های دودی است.

این یکی پُر از ماهی و آن یکی پُر از عسل می‌باشند.

آن دیگری را نیز معمولاً برای نگهداری روغن استفاده می‌کنیم.

صدای دیگری گفت: چه خوب است که ما همواره تمامی مایحتاج چندین روز خودمان را یکجا تدارک می‌بینیم.

اینها جملاتی بودند که مرد روستائی درست زمانیکه از سرِ کار به خانه بر گشته بود، ناخود آگاه از زبان مادر و خواهرش شنید.

مرد روستائی با شنیدن این جملات با خودش گفت: مادر و خواهرم غالباً مرا فریب می‌دهند و حیله هائی در کارهایشان بکار می‌بندند لذا الآن زمان مناسبی است که من هم نیرنگی در کارشان بیندازم.

مرد روستائی آنگاه به داخل خانه رفت و گفت: مادر، من امروز بطور اتفاقی دریافته‌ام که از حس بویائی خارق العاده ای برخوردارم و آن توانائی به من کمک می‌کند تا اشیاء پنهان شده را بیابم.

خواهرش با صدای بلند گفت: این می‌تواند یک ویژگی عجیب و حیرت آور باشد.

مادر در عین ناباوری گفت: اگر از توانائی ادعائی برخوردارید، پس به من بگوئید که چه چیزی در این خمره‌ها وجود دارند؟ آنگاه من هم باور می‌کنم که شما واقعاً از یک قدرت حیرت آور و جادوئی برخوردار هستید. خوب، اینک به من بگوئید که ما چه چیزی در آن خُمره ریخته‌ایم؟

مرد روستائی همانگونه که لحظاتی قبل از مادر و خواهرش شنیده بود، اظهار داشت: این خُمره پُر از گوشت دودی است. آن یکی برای ذخیره ماهی و دیگری خمره عسل می‌باشند امّا خُمره آخری را معمولاً برای نگهداری روغن بکار می‌برید.

مادر درحالیکه دهانش از تعجب باز مانده بود، فریاد زد: من در سراسر عمرم هیچگاه چنین چیز شگفت آوری را شاهد نبوده‌ام.

مادر صبح روز بعد تمامی دوستانش را فراخواند و به آنها گفت:

همگی شما بهتر است مطلع باشید که پسرم از حس بویائی بسیار شگفت آوری برخوردار است آنچنانکه دیشب به آسانی توانست بگوید که چه چیزهائی در خمره‌ها قرار داده‌ام، بدون اینکه درب هیچکدام از آنها را باز کند و نگاهی به داخل آنها بیندازد. مدت زمانی طول نکشید که اکثر مردم آن حوالی دریافتند که مرد روستائی از چه حس بویائی شگفت آور و

 اعجاب برانگیزی برخوردار است. این خبرها رفت و رفت تا به سَمع پادشاه رسید. سرانجام پادشاه نیز بر آن شد تا مرد روستائی را از نزدیک ملاقات نماید.

مرد روستائی از این رویداد بسیار ترسیده بود. او از این موضوع هراس داشت که نمی‌دانست چه اتفاقی برای وی خواهد افتاد. ترس و واهمه مرد روستائی زمانی به اوج رسید که پادشاه گفت:

من یکی از انگشتری‌هایم را که نگینی از مروارید داشت، از دیشب گم کرده‌ام. آن انگشتری به ناگهان از دستم افتاد و دیگر پیدا نشد. من از دیگران شنیده‌ام که شما می‌توانید اشیاء گم شده را به آسانی بیابید لذا از شما انتظار دارم که انگشتری مروارید گمشده‌ام را پیدا کنید و گرنه سرتان را به جرم ادعای کذب با هدف فریب دادن مردم از دست خواهد داد.

مرد بیچاره از پادشاه فرصت خواست و بلافاصله برای چاره اندیشی به داخل جنگل پناه برد. او در اوج درماندگی به ناله و استغاثه پرداخت:آه، ایکاش هیچگاه دست به حیله و نیرنگ نمی‌زدم و خانواده‌ام را فریب نمی‌دادم.

این زمان دو صدا از سایه سار درختان مرتفع و انبوه جنگل به گوش رسیدند:

پس به مصیبتی غمناک دچار شده‌اید و به دنبال چاره اندیشی و رهائی از آن هستید؟ شما قصد دارید که حقیقت را از پادشاه پنهان سازید؟

مرد روستائی هراسان پرسید: شما چه کسانی هستید؟

لحظاتی بعد مردی از سایه درختان خارج شد و در داخل روشنائی ایستاد و گفت: آه، شما باید ما را بخوبی بشناسید. اسم من "زیرکی" و آنکه در سایه درختان پنهان شده است، "هراس" نام دارد. ما از شما انتظار داریم که در این مورد چیزی به پادشاه نگوئید. ما انگشتری مروارید را به شما می‌دهیم زیرا آن را یافته‌ایم و به اینجا آورده‌ایم. شما هرگاه نیازی به وجود ما داشته باشید آنگاه نام‌های ما را بخوانید تا بلافاصله خودمان را به شما برسانیم. من امیدوارم که ما را دزد و راهزن به حساب نیاورید. مرد روستائی به قصر بازگشت و انگشتر مروارید را به پادشاه برگردانید. او پس از آن آرزو نمود که دیگر هیچکس در مورد حس بویائی اعجاب انگیزش چیزی نپرسد و در این مورد

 

درخواستی از او نداشته باشد.سه روز بعد از آن ملازمان دربار پیغامی را از طرف ملکه برای مرد روستائی آوردند. ملکه در این پیام از او خواسته بود که هر چه سریعتر به دیدارش در قصر سلطنتی بشتاید.

ملکه فکر می‌کرد که ادعای قدرت بویائی شگفت آور مرد روستائی حیله‌ای بیش نیست لذا تصمیم گرفته بود تا مکر و فریب او را برای همگان بویژه پادشاه برملا سازد.

ملکه برای این منظور گربه‌ای را درون یک کیسه گذاشت سپس کیسه حاوی گربه را در داخل جعبه‌ای قرار داد.

زمانی که مرد روستائی به حضور ملکه رسید آنگاه ملکه با زیرکی از او پرسید: از شما انتظار دارم که به من بگوئید که چه چیزی در داخل این جعبه قرار دارد؟ شما باید حقیقت را برایم آشکار سازید و گرنه سرتان را به جرم ادعای کذب با هدف فریب مردم از دست خواهید داد.

مرد روستائی با خود اندیشید: اینک چکاری می‌توانم برای نجات جانم انجام بدهم؟

او به خاطر نیاورد که اینک چه چیزی باید به ملکه بگوید تا جانش را از دست ندهد لذا ناخواسته بخشی از یک شعر قدیمی را با خودش زمزمه کرد:

ترس و واهمه اینک در من مرده‌اند.

ملکه فوراً فریاد زد: این چه کاری بود که من کرده‌ام؟ گربه‌ام بزودی در درون کیسه خواهد مُرد.

مرد روستائی با ترس و وحشت حرف‌های ملکه را تکرار کرد: گربه بزودی درون کیسه خواهد مُرد.

ملکه به مرد روستائی گفت: شما براستی مرد اعجاب آوری هستید. در داخل این جعبه حقیقتاً کیسه‌ای قرار دارد که گربه‌ای را در داخل آن نهاده‌ایم امّا هیچکس بجز من از آن واقف نبوده است.

افرادی که در آنجا حضور داشتند، یکصدا فریاد برآوردند: او یک مرد عادی نیست، بلکه یک فرد برگزیدۀ خداوند می‌باشد. او می‌بایست در آسمان‌ها و در میان فرشتگان و ملائک زندگی کند. آنگاه مرد روستائی را به اتفاق به سمت آسمان پرتاب کردند.

دستان مرد قبل از پرتاب شدن پُر از خاک بودند لذا وقتی که خاک‌ها ضمن پرتاب شدن از دستانش بر زمین ریختند آنگاه آنها دیگر ذرات خاک نبودند بلکه به شکل مُشتی از مورچه‌ها شده بودند. مورچه‌ها توانائی بی نظیری از نظر حس بویائی دارند. آن‌ها این حس عجیب و خارق العاده را از دستان مردی کسب نموده‌اند که مردم او را به آسمان پرتاب کردند تا در آنجا با فرشتگان و ملائک زندگی کند و این درسی باشد تا هیچکس ادعائی فراتر از توانائی‌های حقیقی و خدادادی خویش نداشته باشد و درصدد بکار بردن حیله و نیرنگ نسبت به دیگران بر نیاید.

 

   

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

ترجمه داستان «نخستین مورچه‌ها» نویسنده «فلورنس هالبروک»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692