داستان «کتاب» نویسنده «بن لوری» مترجم «سمیه آمارلوئی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

somayeh amarlooei

زن با بغلی پر از کتاب از فروشگاه برگشت. آنها را یکی یکی به سرعت ظرف چند هفته خواند، اما وقتی که آخرین کتاب را باز کرد، با تعجب سگرمه هایش در هم رفت.

تمام صفحات این کتاب سفید بودند.

تک تک شان.

زن کتاب را به فروشگاه برگرداند، اما مدیر نگذاشت که آن را پس دهد. مدیر گفت، درست آنجا روی جلد نوشته شده که این کتاب کلمه ای ندارد و قابل بازگشت نیست.

زن عصبانی شد. اگر می دانست که کلمه ای داخل کتاب نیست، آنرا نمی خرید. اما مدیر مطلقاً کوتاه نمی آمد.

زن با اوقات تلخی از فروشگاه خارج شده و کتاب را داخل زباله دانی می اندازد.

چند روز بعد، مردی را در مترو می بیند که همان کتاب را می خواند. عصبانی می شود؛ از آن سوی واگن شلوغ فریاد می زند:

هیچ کلمه ای داخلش نیست، نمی تونی بخونیش!

اما مرد حالت تدافعی به خود می گیرد.

مرد می گوید:

می توانی تظاهر کنی. در مورد تظاهر کردن، هیچ قانونی وجود ندارد.

زنی که در همان نزدیکی نشسته می گوید:
من فکر می کنم اگر زیر نور خاصی بهش نگاه کنی، ممکنه کلماتی وجود داشته باشند.

زن دیگری نسخه ای از همان کتاب را در دست گرفته است.

زن فریاد می زند:

احمقانه است! نمی بینی که چقدر احمقانه است؟ نمی بینی که بی معنی است؟

در ایستگاه بعد، پلیسی فراخوانده می شود و به نزاع پایان می دهد.

گروهی تلویزیونی به صحنه می رسد.

در خبر با زن مصاحبه می شود.

او مدتی با صدای بلند در مورد کتاب اعتراض می کند.

روز بعد، کتاب در لیست پرفروش ها ظاهر می شود، زیر هر دو لیست داستانی و غیر داستانی. زن خشمگین و منزجر شده و خونش به جوش آمده است. او با برنامه ای رادیویی تماس گرفته و شروع به داد و هوار می کند. روز بعد، روز بعدی و روز بعد از آن هم تماس می گیرد. دوباره در تلویزیون ظاهر می شود، این بار در گفتگو با نویسنده.

زن می گوید:

کتاب شما مسخره است!

نویسنده فقط آنجا می نشیند و لبخند می زند.

پس از مدتی زن مشهور می شود. حتی خودش کتابی می نویسد. کتابش در تخریب کتاب اول غوغا می کند.

در پاسخ، فروش کتاب اول جهش می یابد.

زن از خود بی خود می شود. نمی داند چه کند. احساس می کند که دارد دیوانه می شود.

سپس روزی در خیابان مردی به او نزدیک شده و روی صورت زن تف می اندازد.

زن شوکه و میخکوب در جا می ماند. متوجه نشده بود که همه از او متنفر شده اند. برمی گردد و تمام راه تا خانه را هق هق کنان می دود. در را قفل می کند و از حال می رود.

با دست ها و زانوانش به اتاق خواب می خزد و خودش را زیر پتوها مخفی می کند.

تمام طول شب گریان دراز می کشد.

حس می کند که قرار است بمیرد.

هنگام صبح، تلفن اش را از پریز می کشد. دیگر نمی خواهد که به تلویزیون دعوت شود. برای مدتی روی لبه تخت می نشیند، و سپس، به آرامی بلند می شود.

زن رفتارش را کاملاً عوض می کند.

حواسش را به چیزهای دیگر پرت می کند.

سراغ سرگرمی هایی می رود. غواصی می کند.

حتی دوستانی پیدا می کند.

بدون مشاجره ای که عصبانیت زن به راه انداخته بود، کتاب به آرامی از لیست پرفروش ها به پایین می خزد. برای هفته های متمادی، پایین می آید و پایین می آید تا اینکه روزی کاملاً ناپدید می شود. کتاب خود زن هم ناپدید می شود. زن حتی متوجه هم نمی شود.

سال ها می گذرد. زن مردی را ملاقات می کند. عاشق می شود و ازدواج می کند. بچه هایی دارد و آنها را بزرگ می کند و اجازه می دهد آنها بروند و خانواده تشکیل دادن شان را تماشا می کند.

او و شوهرش زمان های سختی را سپری می کنند، اما در نهایت با یکدیگر می مانند.

و سپس روزی، اواخر زندگی، شوهرش می میرد.

ماه ها، زن نمی تواند بخوابد. با حواس پرتی در میان خانه می گردد و احساس می کند گم شده است. چراغ ها را روشن می کند، و آنها را خاموش می کند. می نشیند، بلند می شود، می نشیند.

یک روز عصر در اتاق زیر شیروانی، در میان وسایل شوهرش، زن نسخه ای از آن کتاب را پیدا می کند.

سال هاست که به آن کتاب فکر نکرده .

به آرامی، آن را باز می کند.

با کمال تعجب، کلماتی در آن وجود دارند. تعداد زیادی کلمه، به وضوح روز در آن چاپ شده اند. او به صفحه اول رفته و شروع به خواندن می کند.

تمام طول شب مطالعه می کند.

صبح زمانیکه به صفحه آخر می رسد، متوجه می شود که دارد به آرامی گریه می کند.

این زیباترین کتابی است که  تا به حال خوانده است.

سرش را بلند کرده و به بیرون نگاه می کند، خورشید می درخشد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «کتاب» نویسنده «بن لوری» مترجم «سمیه آمارلوئی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692