داستان ترجمه کودک و نوجوان «آویزه‌های رنگی» نویسنده «جین آجاپیت»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان ترجمه کودک و نوجوان «آویزه‌های رنگی» نویسنده «جین آجاپیت»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

«توما» (Tumma) دختر سرخپوستی بود که به سوارکاری عشق می‌ورزید‌. او همیشه دوست داشت که مجموعه‌ای از خرمهره‌های رنگی را به زین‌، مهار سینه و یراق اسبش بدوزد و آن‌ها را از اطراف زین آویزان سازد‌. «توما» پس از مدت‌ها به آرزویش رسید‌. او اینک یک جفت از آن‌ها را بر روی افسار اسبش داشت‌.

«شافلی‌ها» (آویزه‌ها) از مقداری موی اسب تهیّه می‌شوند به‌طوری‌که آنها را تا نیمه طول‌شان می‌بافند و آنگاه به دو دسته تقسیم می‌کنند‌. تسمه‌هایی که در ساخت «شافلی» استفاده می‌شوند را از پوست حیوانات تهیّه می‌کنند و مهره‌های درشت و رنگی را در آن‌ها به نخ می‌کشند سپس آن‌ها را در نقاطی که توسط هر سوارکار انتخاب می‌شوند‌، بر یراق اسب‌ها آویزان می‌نمایند تا بر زیبایی و وقار حیوان نجیب افزوده گردد‌.

در این میان «ژیلی» (Gilly) خواهر «یوتا» آن‌چنان به «شافلی‌ها» علاقمند شد که می‌خواست یک دوجین از آن‌ها را بر یراق اسبش آویزان سازد‌. «شافلی‌ها» هنگام دویدن و جهیدن اسب‌ها به نوسان در می‌آیند و صداهای بسیار جالبی از آنها به‌گوش می‌رسند که نظر حاضرین را بخود جلب می‌کنند.

صبح زیبای یک روز شنبه بود و بر روال معمول می‌بایست آماده رفتن به کنار دریاچه می‌شدند تا همانند آخر هفته‌های پیشین همراه بسیاری دیگر از سوارکاران در یک مسیر 20 مایلی حومه شهر گردش کنند‌. پسردائی و برادر کوچکتر «توما» نیز زی‌هایی را تهیّه کردند که «شافلی‌هایی» به آنها آویزان بودند به‌طوری‌که 6 عدد شافلی بر روی نوار سینه‌، 2 عدد شافلی بر نوار روی کفل و همچنین 2 شافلی بر بخش عقب زین اسب آنها نصب شده بودند‌.

«توما» با وسواس و سلیقه بی‌نظیری به تزئین اسبش پرداخت و پس از اتمام کارها اندکی عقب‌تر رفت تا نتیجه تلاشش را ببیند سپس به خودش گفت‌: امروز یقیناً هر دو نفر ما یعنی من و اسبم در نظر دیگران زیبا و چشم‌گیر بنظر خواهیم آمد‌.

خانواده سرخپوست سوار اسب‌ها شدند و به‌زودی به کنار دریاچه رسیدند‌. «توما» ناگهان اسبش را نگهداشت‌. او احساس درد می‌کرد چنان‌که از قسمت پشت و گردنش معذب بود‌. او اندکی گردن و پشتش را مالید امّا این کارش تنها به بدتر شدن اوضاع انجامید‌.

«توما» آن‌روز می‌خواست بتواند بر توانایی‌های سوارکاریش بیفزاید و از طرفی «شافلی‌هایی» را که با کار سخت تهیّه کرده بود‌، به نمایش بگذارد‌. او بلوز جدیدش را که نوار زیبایی بر رویش دوخته بود‌، به تن داشت‌. دختر زیبای سرخپوست اینک درحالی‌که بر روی اسب نژاد گرجی‌اش «زومر» (zoomer) با «شافلی‌های» یراق دوخته‌اش نشسته بود‌، بسیار چشم‌گیر و جذاب به‌نظر می‌رسید‌.

«توما» با تعدادی از سوارکارها ملاقات کرد‌. او از بهای اسب‌های‌شان که بر روی ورقه‌هایی نوشته شده و بر پهلوی زین‌ها وصل بودند‌، اطلاع یافت و از آنها عکس‌های زیادی برداشت‌. تمامی سوارکاران سعی در جلوه‌گری و بازارگرمی داشتند تا اسب‌ها را به بالاترین قیمت بفروشند‌.

«توما» آن‌روز را می‌خواست به‌صورت پیگیر مسیر حرکت دیگران سوارکاری کند پس درحالی‌که سوار اسبش «زومر» بود‌، به تعقیب سایرین پرداخت‌. روز بسیار قشنگی بود‌. مناظر زیبای مسیر برای عکاسی جلوه‌گری می‌کردند و تعدادی از سوارکاران نیز آوازهای محلی جالبی سرداده بودند‌. «زومر» اسب چالاک «توما» در این زمان شروع به ناآرامی‌کرد‌. او بی‌تاب بود که در جلو دیگر اسب‌ها قرار گیرد پس «توما» دهانه‌اش را شل کرد تا «زومر» بتواند از سایرین سبقت بگیرد.

در این هنگام دو سوارکار زن و مرد به طرف «توما» تاختند تا با او صحبت کنند‌. بانوی سوارکار از «توما» پرسید‌: ما شنیده‌ایم که در دانشگاه درس می‌خوانی پس برای ما بسیار تعجب‌آور است که ببینیم یک دختر جوان و زیبا بتواند با نوارهایی از چرم چنین یراق قشنگی برای اسبش درست کند لذا علاقمند شدیم که طرز به‌کارگیری مهره‌های رنگی در ساختن آویزه‌های زیبا را به ما هم بیاموزی‌.

«توما» که از این حرف یکه خورده بود‌، ابتدا لبخندی زد امّا نتوانست از خنده‌اش جلوگیری کند‌. در این هنگام برادر کوچکترش هم که در تعقیبش می‌تاخت به کنارشان رسید تا از چند و چون ماجرا با خبر گردد‌. «توما» موقعیت را مناسب دید تا بدین طریق هم درباره «شافلی‌هایی» که ساخته بود‌، سخنرانی کند و هم وقفه‌ای جهت تفریح و استراحت ضمن سوارکاری‌اش به‌وجود آورد‌.

کم‌کم جمعیت انبوهی از کابوی‌های سوارکار زن و مرد در گرداگرد آن‌ها جمع شدند به‌طوری‌که چنین واقعه‌ای هیچ‌گاه در حین سوارکاری‌های پیشین رُخ نداده بود‌. هرکدام از سوارکارها می‌خواست بداند که چگونه می‌تواند چنین آویزه‌های زیبایی بسازد و آن‌ها را برای قشنگی زین و یراق اسبش بدوزد و بدین‌گونه بر اعتبار گروهش بیفزاید و بهای اسبش را بالاتر ببرد‌. آن‌روز پُر ماجرا با خنده و شوخی گذشت امّا «ژیلی» خواهر «توما» تا زمان سوارکاری بعدی بیکار ننشست بلکه به شدّت مشغول کار بود‌. او تعداد زیادی از «شافل‌های» زیبا با قیمت مناسب را ساخت و تمامی آن‌ها را در ملاقات بعدی سوارکاران در گردهمایی سوارکاری هفتگی کنار دریاچه با قیمت منصفانه‌ای بفروش رسانید و با پولی که از این طریق کسب نمود‌، توانست برخی از وسایل شخصی و سایر لوازم مورد نیازش را خریداری کند‌. او آن‌چنان از حاصل کارش راضی و خشنود بود که وقتی به خانه برگشت‌، فوراً خواهرش «توما» را در آغوش گرفت و بوسید‌. 

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692