داستان«مگس چینی» محمد کریمی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مقدمه

مگس چینیٍ سرگذشت انسانی‌ست که در طول تاریخ همواره کوشیده تا با آنچه در نهادش می‌باشد بجنگد و تنها بهانه برای این نزاع راحت‌طلبی خودش می‌باشد که حاضر است آنرا حتی به قیمت نابودی خود بدست آورد. در این‌راستا معدود کسانی هستند و بوده‌اند که تن به چنین جریانی نداده‌اند. جالب آن‌که همین معدود افراد نیز علی‌رغم تقدیر و تقدیس از جانب سایرین بصورت وحشتناکی به ظاهر نابود گشته‌اند. مگس چینی پویائی روند تاریخ انسان‌هائی می‌باشد که هیچ اراده‌ای خواه انسانی که بالاترین اراده زمینی‌ست و یا خدائی‌که فراگیرتر از تصور هر اراده‌ای است تاب ایستادگی در برابر آن‌را ندارد و این‌را جز عشقی فرازمینی توجیه نخواهد کرد. مگس چینی مظلومیت انسانی را نشان داده که تمام توان خود را بکار گرفته تا چشمانش را بروی حقایق ببندد تا واقعیات زندگیش را درک نماید. مگس چینی آینده انسانی را ترسیم می‌کند که بدنبال انقلاب صنعتی و کسب بالاترین سطح آرامش و تن‌پروری جسمی حال بدنبال راهی برای تن پروری روحی خود می‌باشد.

با مختصر اساس خستگی، خود را برای ترک محل‌کار در پایان وقت اداری برای پنج‌دقیقه و سی‌ثانیه دیگر آماده می‌کرد. کامپیوتر روی میزش نیز در این لحظه با آرزوی بعدازظهر و شبی خوش از او خداحافظی کرد و خاموش شد. او هم بعد از مرتب کردن میزش و پوشیدن کت خاکستری‌رنگش از اتاق خارج و سوار آسانسور در طبقه چهل و چهارم شد. چون یک‌دقیقه زودتر محل‌کارش را ترک کرده بود در آسانسور تنها بود. در آینه آسانسور متوجه دمپای شلوارش شد که داخل جورابش بود و گوئی از صبح این وضع را داشته به‌هرحال سریع آن‌را اصلاح کرد. در همین حال به طبقه پارکینگ رسید و پنجاه‌ثانیه بعد دید که اتومبیلش جلوی او توقف کرد و درب آن باز و در‌حالی‌که سلام کرد از وی خواهش نمود مسیر حرکت را اعلام کند. با گفتن جمله منزلشروع کرد به مرور تیتر روزنامه‌ها از روی کامپیوتر داخل اتومبیل و سری هم به ایمیل خود زد. این عادت هر روزش بود. تیتر اغلب روزنامه‌ها انتخابات و جنجال کاندیداتوری نسخه اصلاح‌شده برنامه 2050 در مجلس نمایندگان بود.اگر برنامه 2050 از طرف مردم انتخاب می‌شد ده‌کرسی علاوه بر دویست‌کرسی مجلس به برنامه تعلق می‌گرفت. این برنامه بعد از رد و اصلاح مجدد از طرف سازمان برنامه‌ریزی کامپیوتری دولت طراحی شده و به مجلس ارائه شده بود. راستگرایان که 102 کرسی مجلس را در دست داشتندمخالف اصلی این برنامه بوده و آن‌را شروع یک دیکتاتوری ماشینی می‌دانستند. ولی گروه چپ موافق اجرای آن بوده و این تصمیم را در راستای بالاترین اصول علوم مدیریتی به‌دور از هرگونه سلیقه شخصی و روابط نامشروع اداری می‌دانستند. در نظرسنجی که رسانه‌ها از مردم انجام داده بودند 85% مردم موافق اجرای آن بودند. این مسئله باعث شکاف در میان گروه‌های راست در مجلس شده بود. در همین افکار بود که خود را در پارکینگ منزلش درحالی‌که اتومبیلش خاموش شده بود دید.

احساس تنهائی عجیبی داشت بر روی کاناپه جلوی پنجره که رو به ساختمان شیشه‌ای مجلس بود لم داده بود. خودش هم از این احساس کلافگیش تعجب می‌کرد. تا به‌حال چنین حالتی نداشته بود. هوا داشت رو به تاریکی می‌رفت و نور چراغ‌های پذیرائی که در آن لم داده بود داشت روشن‌تر می‌شد. تصمیم گرفت به آشپزخانه برود. قرار بود در آن‌شب همان‌جا غذا تهیه و همانجا بخورد. با ورود به آشپزخانه چراغ نشیمن خاموش و چراغ آشپزخانه روشن شد. از اینکه مجبور بود غذای بسته‌بندی شده را طبق برنامه از پیش تعیین‌شده مصرف کند کمی دلگیر بود ولی این به نفع او بود و نباید از برنامه خارج می‌شد. البته یک مزیت روز دوشنبه این بود که می‌توانست نوشیدنی‌اش را خودش انتخاب کند و او که بدون دلیل جسارت خاصی پیدا کرده بود یک قوطی 43% با طعم پرتقال را تا 3/2 همراه شامش سرکشید و درحالی‌که هنوز قوطی در دستش بود احساس گرمی در گونه‌هایش کرد و درحالی‌که گوشه لبش را داشت می‌جوید تصمیم گرفت علی‌رغم ممنوعیت مصرف سیگار از برنامه خارج شده و یک نخ سیگار بکشد و به‌سراغ چند نخ سیگاری که دوست خلبانش سال گذشته از یکی از کشورهای عقب‌افتاده بطور غیرقانونی آورده بود، رفت. این تصمیم برایش خیلی هیجان‌انگیز بود، آن‌را به حساب مصرف الکل گذاشت. با خود گفت انسان اگر آزاد باشد که خود را در چاه بیاندازد دلچسب‌تر از آن می‌باشد که زندگی راحتی در قفس طلائی قوانین که به سود خودش باشد، داشته باشد. خاطره‌هابرایش خیلی سریع در ذهنش مرور می‌شد، بدون آنکه به آنها بیاندیشد. مانند کودکی که آلبوم عکسی را بدون آنکه اشخاص درون آن‌را بشناسد، ورق بزند. و این تنوع فقط رنگ‌ها باشند که کودک از آن لذت می‌برد. ولی او از این حالت لذت نمی‌برد و دچار نوعی اغتشاش ذهن و اضطراب روحی بود. نمی‌توانست به چیزی فکر کند، گوئی فکرش منجمد بود. ناگهان تصمیم گرفت افکارش را متمرکز کند، باید به چیزی فکر می‌کرد. به محل کارش فکر کرد، هیچ‌کس به‌یادش نیامد، چقدر با ارباب‌رجوعش سرد بود، هیچکس را نمی‌شناخت. به قوانینی که برای اجرای آنها استخدام شده بود فکر کرد، نمی‌توانست آنها را تحلیل کند، قدرت تصمیم‌گیری در کارش را نداشت آیا این قوانین درست بودند. احساس کرد با کامپیوتر روی میزش هیچ تفاوتی ندارد و فقط برای اجرای برنامه‌ها طرح‌ریزی شده‌اند. قادر به اعمال احساسات خود و دیگران در تصمیم‌گیری نیستند. البته این‌را هم می‌دانست که این قوانین بطور علمی برای بدست آوردن بالاترین سطح بهره‌وری اجتماعی اعمال می‌گردند، ولی بهره‌وری از چه، از ابزار، از سرمایه، از زمان، و مکان، نه بهره‌وری از انسان. یا بهتر برده‌داری مدرن انسانی. بالاترین بهره‌وری از انسان و برای انسان، جهت کسب بالاترین سطح آرامش و آسایش فکر. قوانین طوری طراحی شده‌اند که تنشی در روابط ایجاد نگردد و حقی پایمال نگردد. لذا نیازی به ترحم و احسان نیست و کسی هم لایق محبت نخواهد بود. همه به اندازه لیاقتشان از مواهب اجتماعی نفع می‌بردند. تمام این مزایا را همین قوانین محکم به آنها اعطا کرده بود و تنها یک‌چیز از آنها سلب اختیار شده بود و آن خود اختیار در تصمیم‌گیری بود. در کنکاش ذهنش با این افکار بود که چشمش از پنجره دو جداره تمام سکوریت آپارتمانش به ساختمان هرمی و موزون کنگره افتاد. رشته افکارش بریده شد و دوباره فکرش به بحث داغ آن‌روزهای مجلس منحرف شد. حوصله فکر کردن به موضوع اعطای کرسی به برنامه کامپیوتری 2050 را نداشت. به‌یاد دختری که یکی از ارباب رجوع وی بود افتاد، دختری مهاجر از کشوری توسعه نیافته که کشورش به‌علت نداشتن قوانین پیشرفته در فقر بسر می‌بردند. دخترک توسط دفتر نمایندگی اداره مهاجرتو اصلاح ساختار ذهن در کشورش معرفی شده بود. دختر اول خانواده بود. پدرش به‌علت تفکرات احمقانه سیاسی در کشورش از کار بیکار شده و به‌علت نیاز مالی از طرف ستاد بحران جمعیت به این کشور دعوت شده بود. قرار بود در ازای تولد یک نوزاد مبلغ مختصری پول دریافت کند. البته دخترک می‌گفت همین مبلغ جزئی معادل دو سال درآمد پدرش می‌باشد. دخترک آزمایشات اولیه سلامت و بهداشت را طی کرده بود و به اداره ساختار ذهن برای تائید نهائی و صدور مجوز باروری ارجاع شده بود. مشخصات کامل دخترک را خود او ثبت کرده بود. در ابتدا مشخصات جسمی ثبت می‌شد. بدون آنکه دلیلی برای آن داشته باشد تمام مشخصات دخترک در ذهنش حک شده بود. این بیاد ماندن از نظر او استثناء بود، قد 173، وزن 64، رنگ مو خرمائی تیره، پوست برنزه که در تنه و ران‌ها کمی روشن‌تر بود. رنگ چشم‌ها قهوه ای کشیده،روشن و درشت گوئی تمام عرض صورتش را طی کرده و مانند خط استوا پیشانی بلندش را از صورتش جدا کرده، بینی کوتاه و کمی پهن، گونه‌ها برجسته، لب‌های کم عرض و پر، گردن متوسط، سینه پهن با پستان‌های برجسته و البته کمی درشت، شکم فرورفته، لگن مختصر پهن با پاهای کشیده، تمام این مشخصات را خودش ثبت کرده بود و به‌خوبی در یادش مانده بود و این برایش خیلی عجیب بود. از نظر روانی بر اساس فرم‌های بررسی از پیش آماده افسردگی مختصر برای او گزارش شده بود. بررسی ژنتیک وکروموزمی مورد نگران‌کننده‌ای وجود نداشت. بهره هوشی 142 و در نهایت آنالیز کامپیوتری به دخترک امتیاز 181 از 200 را در نظر گرفته بود. حد قبولی 150 بود که دخترک نمره بسیار بالاتری داشت و لذا مجوز وی صادر شده بود و قرار بود بعد از انجام زایمان پول خود را بعد از کسر 15% مالیات و همچنین کسر 15% حق معرفی نمایندگی معرفی کننده، دریافت کند. به یاد دخترک معصوم افتاد که چشمش از دیدن مبلغ نهائی دریافتی برق می‌زد. البته هزینه اقامت بر عهده دخترک نبود و سازمان آن‌را به عهده میگرفت. دخترک آنقدر خوشحال شده بود که فوری به پدرش زنگ زده بود ولی از چهره دخترک بعد از تماس شادی چندانی باقی نمانده بود. کامپیوتر باتوجه به مشخصات فرد دهنده اسپرم پیش‌بینی کرده بود کودکی با وزن 4200 گرم در تاریخ 9/‌10/ 2053 پا به این جهان می‌گذاشت و دخترک می‌توانست در تاریخ 9/‌10/‌2054 به کشورش و نزد پدرش برگردد. به‌یاد خانمی افتاد که از کشور خودشان بود و علی‌رغم امتیاز کمتر از دخترک (172) مبلغ دریافتیش یک و نیم برابر در نظر گرفته شده بود و این صرفاً به‌علت حق شهروندی خانم هموطنش بود. با این‌حال خانم هموطنش باز هم به مبلغ در نظر گرفته شده اعتراض کرده بود. این خانم اعلام کرد بود که دوستش با امتیاز کمتر (165) پول بیشتری دریافت می‌کرد. با این‌حال نتیجه کمیسیون اعتراضات بر اساس آنالیز کامپیوتری عنوان کرده بود که علت این تناقض اختلاف سطح اقتصادی فرد دوم با امتیاز کمتر می‌باشد و آن دخالت دادن فاکتورهای ناشناخته از جمله شم اقتصادی خانواده داوطلبان می‌باشد. دوباره به‌یاد دخترک افتاد که ساده‌لوحانه پرسیده بود، این بچه‌ها کجا بزرگ می‌شوند و آیا امکان ملاقات یا ارتباط با فرزندش را خواهد داشت. معمولاً این‌گونه مشکلات را با هموطنان داوطلب نداشتند. به او پاسخ داده بود که به هیچ‌وجه امکان دیدار مجدد با نوزادان وجود ندارد و علت آن‌را عدم آموزش و تجربه ناکافی مادران و احیاناً ناتوانی در برخورد مناسب به این اطفال، که آیندگان این کشور خواهند بود، عنوان شده بود. به او اطمینان کامل داده بود که فرزندش زیر نظر متخصصان مجرب علوم تربیتی و رفتاری، روانشناسان زبده، کارشناسان ورزیده علوم بهداشت و تغذیه رشد یافته و از حداکثر توانائی بالقوه خود بهره‌مند خواهند شد. دخترک هم که دیده بود این به نفع کودک آینده‌اش خواهد بود، رضایت اجباری خود را از ته‌دل اعلام کرده بود. باز این سوال در ذهنش آمد، او که ده‌ها مراجعه‌کننده مانند دخترک در ماه داشت چرا فقط به او فکر می‌کرد. تصمیم گرفت پاسخش را از کامپیوتر بگیرد و در‌حالی‌که هنوز از مصرف الکل تعادل خوبی نداشت بلند شد و کنار کامپیوتر رفت. کامپیوتر که خودش به‌طور خودکار روشن شده بود از او کد ورود خواست ولی او هرچه فکر کرد کد ورودی را به‌خاطر نمی‌آورد، انگار زیاده‌روی کرده بود. حوصله نشستن روی صندلی را نداشت کامپیوتر را برداشت وروی زمین، دمر دراز کشید. با خود گفت شاید به‌خاطر بیاورم. بلند شد و با جسارت تمام قوطی ویسکی خود را تا ته سرکشید و دوباره روبروی کامپیوتر دراز کشید. به صفحه کامپیوتر خیره شده بود. زمان برایش کند شده بود. چهره دخترک را دوباره می‌دید که با چشمان درشتش به نگاه می‌کرد و با هر بار پلک‌زدن گوئی نیمی از جمجمه‌اش از وسط جدا می‌شد و او می‌توانست تمام تفکرات دخترک را احساس نماید و با هر بار پلک زدن با آنکه در کسری از ثانیه چشمانش بسته می‌شدند این زمان بسیار طولانی می‌نمود و به انتظاری مرموز و آزار دهنده برای باز شدن مجدد چشمان زیبایش مبدل می‌گشت. دخترک در تمام ذهنش جاری بود چنین احساسی غیرممکن بود. دخترک تمام ذهن او را مانند عنکبوتی که طعمه‌اش را در تار می‌تند تسخیر کرده بود. هر هجای کلمات ساده‌اش برایش معجزه می‌نمود. متوجه شد که کد ورودی کامپیوتر را ناخودآگاه وارد کرده، بعد از چند پرسش و پاسخ توسط کامپیوتر که به‌صورت کلامی رد و بدل شد و با تاخیر حدود سه‌دقیقه‌ای همرا بود، کامپیوتر با بررسی سوابق پزشکی و داروئی او اینگونه پاسخ داد: با توجه به آنکه شما داروی‌SLJ- 2(Sex less ject – 2)را 76 روز قبل مصرف کرده‌اید و این دارو توانائی سرکوب میل جنسی را برای شما 90 روز سرکوب می‌کند. این دارو تداخل اثر با الکل دارد و چون شما در میزان مصرف الکل زیاده روی نموده‌اید و از برنامه خارج شده‌اید. این تداخل باعث کاهش اثر SLJ- 2 شده و این احساس شما صرفاً یک هیجان جنسی می‌باشد. او که از این پاسخ کامپیوتر قانع نشده بود، گفت ولی در حال حاضر هیچ‌گونه میل جنسی ندارد و این احساس بیشتر به یک عشق اساطیری که در گذشکان و در دوران نادانی انسان بوده، شباهت دارد، تا یک میل جنسی ساده. کامپیوتر طی 5 ثانیه جواب داد: من مجبورم برای پاسخ دقیق‌تر به شبکه متصل گردم و یا در صورت عدم تمایل برای اتصال به شبکه دیسکت شماره 666 را در اختیار من قرار دهید. او که می‌دانست وصل به شبکه علاوه بر هزینه همراه با استراق اطلاعات می‌باشد، تصمیم گرفت علی‌رغم بی‌حالی دیسکت را در اختیار کامپیوتر قرار دهد. بعد از ده‌دقیقه دسکت را در کشوی میز اطاق خوابش در میان دسکت‌های کم‌مصرف پیدا کرد و در اختیار کامپیوتر گذاشت. کامپیوتر که از این تاخیر متعجب بود، گفت شما حال خوبی نداری چرا که جای دسکت را می‌توانستید از خو من بپرسید با اینحال جواب سوال شما: SLJ- 2 داروئی است که توانائی سرکوب امیال جنسی را علاوه بر سطح غیر مغزی که در داروی SLJ-1دیده می‌شد در سطح خودآگاه مغز نیز سرکوب نماید. این سرکوب امیال جنسی در سطح خود‌آگاه منشاء کاهش تنش‌های ایجاد شده در مغز بدنبال برخورد فرد با موقعیت‌های متعدد در زندگی روزمره می‌باشد، که در صورت عدم سرکوب باعث متوسط افت 56% در عملکرد فردی می‌گردد. متاسفانه داروی SLJ- 2‌توانائی سرکوب این تمایلات جنسی را در سطح ناخودآگاه مغزی ندارد و ناخودآگاه مغز شما دائما در حال بازسازی بهترین الگوی جنسی مطلوب برای شما می‌باشد. این الگوی ایده‌ال جنسی در گذشته به عنوان عشق تفسیر می‌شد. با این حال مصرف SLJ- 2 علی‌رغم عدم توانائی در سرکوب قسمت ناخودآگاه، با سرکوب قسمت خودآگاه مغز اجازه بروز این تمایلات در حد درک فرد را نمی‌دهد. بطور خلاصه پاسخ شما:

1 - دخترک از بسیاری از جهات به الگوی ساختگی ذهن ناخودآگاه شما شباهت دارد.

2 زیاده‌روی در مصرف در الکل شما باعث متابولیسم پیش از موعد داروی SLJ- 2 در شما شده و این عامل بروز تمایلات جنسی امشب شماست.

3 الکل به تنهائی در افزایش تمایلات جنسی دخیل است.

او در‌حالی‌که تعجب کرده بود پرسید حالا چکار کنم. کامپیوتر گفت: فعلا کاری نمی‌شود کرد، به شما نوید می‌دهیم داروی SLJ- 3 اخیرا فرمول‌یابی شده و در حال کارآزمائی بالینی در فاز حیوانی می‌باشد و در تمام موجودات با موفقیت آزمایش شده به‌جز در یک رده از حشرات بنام مگس چینی موفق نبوده که در حال بررسی می‌باشد و پیش‌بینی می‌شود طی چند سال آینده رفع نقص گردد. برای امشب پیشنهاد می‌گردد تا 50 سی‌سی دیگر از الکل قبلی نوشیده تا وارد فاز خواب آلودگی گردید و بخوابید. ترجیحاً امشب هیچ‌گونه تصمیم‌گیری نفرمائید و کامپیوتر بعد از خداحافظی خاموش شد. دوباره تنها شده بود، کامپیوتر هم از او خسته شده بود. فکر دخترک هر لحظه در ذهنش بزرگ‌تر می‌شد. چنین حالتی را نیز یک‌بار در سن 13 سالگی نسبت به دختر یکی از همسایگان تجربه کرده بود. علت را بلوغ زودرس در او و تاخیر در تزریق SLJ- 1 یافته بودند، به‌هرحال آن احساس بسیار خفیف‌تر بود. 50 سی‌سی دیگر الکل سرکشید و بعد از چند‌دقیقه به خواب عمیقی فرو رفت.

احساس سردی زیادی در سمت راست خود می‌کرد. دست راستش را نمی‌توانست حرکت دهد. چشمانش را باز کرد. نمی‌دانست کجاست، دو بر خود را نگاه کرد، بروی سرامیک‌های سرد و آبی رنگ کف پذیرائیدراز کشیده و خوابش برده بود. کم‌کم خودش را پیدا کرد، هوا هنوز تاریک بود. دست راستش را با دست چپش بلند کرد. مانند دست افراد فلج وقتی آن‌را رها کرد بدون اراده زمین افتاد. بلند شد و نشست. دست راستش را که حالا سوزن‌سوزن می‌شد، با دست چپش ماساژ داد. بلند شد و کامپیوترش را سرجایش گذاشت. دهانش تلخ بود. تصمیم گرفت دوش بگیرد. آبگرم احساس خوبی به او می‌داد، هنوز حالت طبیعی نداشت. در خواست سرد شدن آب را برای 5 درجه کرد و سرش را بالا گرفت و چشمانش را که نمی‌دانست چرا بسته بودند، باز کرد. قطرات آب را می‌دید که صورت او را بی‌هدف نشانه می‌روند. احساس پری و بغض در گلویش داشت. احساس کرد باید فریاد بکشد، ولی خوب نیمه‌شب بود. سرش را در وان زیر آب کرد و با تمام توان فریاد کشید. ولی فقط صدای قلپ‌قلپ آب را شنید. آنقدر این کار را تکرار کرد تا آنکه نفسش گرفت و بدون آنکه خودش را خشک کند به اتاق خواب رفت و بدون لباس روی تخت خود را رها کرد. از عریانی خود لذت می‌برد، گوئی در میان ابرها غوطه‌ور بود و به تنها چیزی که در آن بالا میان ابرها می‌اندیشید دخترک بود. با خود گفت که فردا باید دوباره اورا ببیند، این جمله را ده‌ها بار تکرار کرد، نمی‌دانست در خواب تکرار می‌کند یا در بیداری، فقط چشمانش را که باز کرد متوجه شد که دیرش شده و یک ساعت دیر به محل کارش می‌رسد. با عجله خود را آماده کرد، مایع صبحانه را بدون آنکه گرمش کند از یخچال برداشت و سرکشید، به نظرش خوشمزه‌تر از روزهای قبل بود. به محل کارش رسید و با کامپیوتر از رئیس و همکاران بابت دیرکردش معذرت‌خواهی کرد. از اینکه شانس آورده بود و مراجعه کننده‌ای نداشت خوشحال بود. اصلاً حوصله کار نداشت. کامپیوتر را به بحث روزنامه‌ها برد. باز بحث کنگره در مورد اعطای کرسی به نرم‌افزار 2050 تیتر تمام آنها را پر کرده بود. گوئی به نتیجه رسیده بودند و قرار شده بود علاوه بر 200 کرسی که 102 تای آن برای راستگرایان و 98 کرسی دیگر که در اختیار چپ‌ها بود 10 کرسی در اختیار برنامه 2050 قرار گیرد. این مصوبه به‌علت آنکه 10 نفر از راستگرایان و 2 نفر از چپگرایان حالت ممتنع به‌خود گرفته بودند، با نتیجه 96 رای موافق در برابر 92 رای مخالف و 12 رای ممتنع به تصویب رسیده بود. این نرم‌افزار مدیزیتی که توسط سازمان نرم‌افزارهای دولتی بر اساس آخرین تجدید نظر قانون اساسی و لوایح آن و همچنین متمم‌ها و قوانین چند صد‌سال گذشته و با در نظر گرفتن نواقص قبلی آنها و وقایع تاریخی و بسیاری فاکتورهای تاثیر گذارد دیگر طراحی شده بود و توسط کمیسیون نرم‌افزاری مجلس جهت تصویب به صحن مجلس ارائه شده بود. البته ارائه این طرح به آن دلیل بود که تعداد بیشتری از نمایندگان چپ‌گرا در کمیسیون نرم افزاری عضویت یافته بودند و با زیرکی تمام از اینکه می‌دانستند مردم طرفدار حق کرسی برنامه 2050 می‌باشند و برای جلب‌نظر و آرا مردم این لایحه را ارائه داده بودند. در تیتر دیگری از یک روزنامه دگر خواند که فردا قرار بود لایحه دولت مبنی بر احتساب بیشتر امتیاز مالی در قبال زاد و ولد به افراد با تمول مالی بیشتر در برابر امتیازات هوشی و جسمی در مجلس مطرح گردد. این اولین لایحه‌ای بود که برنامه 2050 با 10 کرسی خود در آن دخالت داده میشد و لذا از اهمیت خاصی برخوردار بود. گروه راست که موافق اعطای امتیاز بیشتر برای افراد با وضعیت اقتصادی بالاتر بود، عقیده داشت که سیستم امتیازدهی فعلی برای افراد ملاک‌های خامی را در نظر می‌گیرد و باید برآیند عملکرد گروه‌های جامعه را که مهم‌ترین آن وضعیت اقتصادی می‌باشد بیشتر در نظر گرفت و همچنین معتقد بود که با امتیاز برابر گروه‌های با شم اقتصادی پائین‌تر رقبت زیادتری جهت کسب پول برای زاد و ولد خواهند داشت و این می‌توانست بسیار خطرناک باشد. گروه چپ مخالف سرسخت این لایحه بود و علت آن‌را زیر پا گذاشتن کرامت انسانی می‌دانست. این مسئله یکبار هم دو سال قبل مطرح و با امتیازات کمتری تصویب شده بود ولی گروه‌های راست در پی کسب امتیازات بیشتری بودند. با توجه به تعداد تقریباً برابر گروه‌های چپ و راست نظر ده کرسی برنامه 2050 می‌توانست حیاتی بوده و در ضمن اولین محک این برنامه نیز بود. ولی برای او مورد مهم‌تری هم وجود داشت از تیتر روزنامه‌ها خارج شد و آرشیو ارباب‌رجوع رفت و فایل آخرین مراجعه‌کننده را باز کرد، تصویر دخترک را باز و از آن پرینت گرفت هتل و شماره آن‌را یافته و یادداشت کرد و تا آخر ساعت کاری نتوانست از فکر کردن به او خلاص شود. خوشبختانه در آن‌روز ارباب‌رجوع نداشت و تنها یک‌بار کامپیوتر به او پیغام داد که حقوقش واریز شده و یک‌بار هم اعلام کرد بابت دیرکرد امروزش از حقوق ماه بعدش کسر خواهد شد. این اولین مورد بی‌نظمی در سوابق درخشان کاریش بود. با پایان وقت کاری باعجله بلند شد و بدون آنکه میزش را مرتب کند، سوار آسانسور شد و بعد سوار اتومبیلش که برای سوار شدن او آمده بود، شد و بدون آنکه منتظر خوشامد گوئی اتومبیلش باشد اسم هتل محل اقامت دخترک را گفت و جمله سریع‌تر را هم عنوان نمود. اتومبیل اعلام کرد باتوجه به مختصر ترافیک طی حدود چهاردقیقه به مقصد خواهد رسید. جلوی هتل از اتومبیل پیاده شد و از اتومبیل خواست خودش جای پارک پیدا کند. در هتل از مسئول پذیرش در خواست ملاقات با مهمان اتاق 818 را کرد. و در لابی هتل که به‌طرز شگفت‌انگیز و زیبائی به سبک شرقی با غلبه رنگ‌های قرمز و درختچه‌های کوتاه مینیاتوری با شاخ و برگ‌های کم‌پشت زرد و قرمز تزئین شده بود، منتظر ماند. اضطراب داشت و با خود در تنش بود، که ناگهان در مقابل خود حضور معجزه‌وار دخترک را دید که با لباسی متفاوت، ساده و فاخر به رنگ آبی، شکوه خاصی به او داده بود. بلند شد و از او خواست که بنشیند و هر دو با هم نشستند. نمی‌دانست چه بگوید، تصمیم گرفت که با چشمانش با او صحبت کند. ولی آیا دخترک این زبان را می‌دانست و در نگاهی که شاید اگر می‌توانست تا ابد ادامه میافت ولی هیچگاه معنای آن را بوضوح درک نمی‌کردند. پر از از ابهام و سوال بمانند تبادل اطلاعات کامپیوترها و با سرعتی فراتر از تصور هر ابر کامپیوتری که حتی پر قدرت‌ترین آنها هم توان درک آن سرعت شگفت را نداشتند. با خودش لحظه‌ای در اعماق تاریک و نا مکشوف ذهن خود سیر کرد. آیا واقعا می‌توانست حقیقت داشته باشد. آیا تنها یک میل ساده حیوانی دارای چنین قدرتی بود و اگر این‌گونه بود پس با شکوه‌ترین جلوه هستی می‌توانست باشد، نوعی کوبیسم اجزای خلقت که علی‌رغم سادگی اجزای سازنده هنری آن، نتیجه نهائی آن عظمتی نامفهوم را می‌توانست تحمل کند. آیا واقعا عشق مفر روشنفکران برای نجات از نابودی نسلشان بود. آیا انسان بیش از حد تکامل نیافته بود، به‌حدی که متوجه این حقیقت شده باشد که حیات دنیویش می‌تواند بیهوده باشد و اگر چنین باشد آیا به یک بن‌بست داروینی ختم نمی‌شد که در آن ادامه تکامل به نفع بقای نسل بشر نباشد و یا آنکه وجود یک واقعیت که می‌توانست نقصی به نفع تداوم نسل بشر باشد، برای این تداوم لازم نبود. پس الزاماً این نقص درونی انسان همان عشق است وگرنه هر انسانی با کمی تفکر متوجه عدم لزوم وجود انسان در زمین می‌شد و آنگاه احمق‌ها و نادانان بودند که مانند قارچ‌های فرصت‌طلب رشد می‌نمودند. پس نقص نمی‌توانست باشد و اگر نقص هم در نظر گرفته می‌شد یک راه فرعی و گریز جهت مبارزه روشنفکران با هجوم نادانی می‌‌توانست باشد و حال آنکه این نقص را انسان امروزی با شجاعتی در خور تحسین در حال رفعش بود. پس چرا دوباره دچار همان موج نادانی و جهل شده بود تا بیایند و ستاد بحران جمعیت را تشکیل دهند تا فرصت کافی برای ادامه حماقتشان در زمین داشته باشند. او که هنوز به چشمان دخترک خیره، و در حال پردازش این مکشوفات ذهنی‌اش در عمق وجودی ذهن دخترک بود و دریافت که دخترک نیز دچار نوعی ابهام است و با خود فکر می‌کند آیا همانگونه که در همه جای دنیا آسمان آبی است، حتی در ورای ابرها و دودها که گاه آسمان را کدر می‌کنند، ایا در اینجا هم می‌توان چشمانی را یافت که قابل خیره شدن باشند و این‌را نیز یک‌بار دیگر در موزه‌ای، هنگامی‌که به حدقه فسیل شده چشمان دایناسوری از ورای زمان خیره شده بود، حس کرده بود. و باز در چشم مردی که مظلومانه به انتظار رهائی و فوران حسی در بند می‌دید، بندی که اگر گسسته می‌شد قادر به ویرانی تمام ساخته‌های تمدن بشر می‌بود. و زمانی‌که گوئی مطلبی نمانده بود تصمیم گرفتند که با یکديگر صحبت کنند و بدنبال غرورشان در کوچه پس‌کوچه‌های کلمات بگردند و شروع کردند به رنجانیدن یکدیگر زیرا هردو می‌دانستند که عشقی را که اگر شعله‌ور می‌شد و در حال بروز بود، می‌توانست جهانی را که تمدن بشری ساخته بود، نابود گرداند، پس هر دو بر آن شدند که از بار این عشق کاسته تا قابلیت گنجایش در این دنیا را داشته باشد و شروع کردند به کوچک کردن عشقشان و بزرگ کردن دنیایشان تا لایق یکدیگر باشند و در اینجا بود که دخترک در اولین دو روئی زیرکانه که به ظاهر ساده می‌نمود ولی در آن عمقی نهفته بود که بظاهر آنرا ظاهری نشان دهد و بعد از گفتگوی بی کلامی اولیه‌ای که بیست‌دقیقه بطول انجامید، با آنکه جواب سوالش را تا حدی می‌دانست، پرسید: با من کار خاصی داشتید، فکر نکنم که از نظر اداری مشکلی داشته باشم. او هم گفت بله اگر کار اداری و مربوط به کار، در زمان اداری از شما درخواست ملاقات می‌کردم. دخترک گفت: لطفاً مشکل را عنوان کنید، و او ادامه داد: برای من مشکل‌ساز هستید نه برای اداره من و اجازه دهید موضوع را برای شما روشن‌تر بیان کنم. در کشور ما تمام مردان و زنان با مصرف دارو امیال جنسی خود را سرکوب می‌نمایند و بدینوسیله رفتار وکردار وحتی نگاهشان بر کارکرد و عملکردشان متمرکز می‌گردد. اما شما که این دارو را مصرف نکرده‌اید در برخورد با دیگران در کشور ما اثر نامطلوبی بر آنها می‌گذارید. دخترک در‌حالی‌که ژست حق به جانبی به خود گرفته بود، گفت: اول بگوئید که منظور شما از آنها چه کسانی هست یا هستند؟ و دوم آنکه من بدلیل مشکلات خودم و برای کاری که انجام خواهم داد قرار است پولی بگیرم و به کشورم برگردم و قصد تاثیرگذاری بروی کسی را نداشته و ندارم. او گفت: شما این اثر را بطور ناخودآگاه می‌گذارید. دخترک اجازه ادامه صحبت را به او نداد و با عصبانیت گفت شما بهتر است قسمت اول سوال مرا جواب دهید تا به شما پاسخ بهتری بدهم. او گفت باشد حالا که خود اصرار دارید باید بگویم که این اثر را بطرز وحشتناکی بروی خود من گذاشته‌اید. دخترک با آنکه سعی داشت با چهره‌اش وانمود کند که این موضوع را تازه متوجه شده، خواست خودش را مضطرب نشان دهد و با لکنت زبان گفت: شما؟ و او گفت بله من و اجازه دهید دلیل آنرا برایتان باز کنم. شما در نا خودآگاه خود بدنبال امیال جنسی خود می‌باشید و شاید حتی خود شما هم آنرا درک نکنید و در رفتارتان دیگران را تحت تاثیر قرار می‌دهید. دخترک با ژستی که گوئی به نکته خاصی دست یافته باشد، با حالتی پیروزمندانه گفت: شما که امیال جنسیتان به‌واسطه دارو سرکوب شده چرا تحت تاثیر قرار گرفته‌اید و دیگر آنکه تمایل اولیه از سوی شماست نه از طرف من و او گفت: بر عکس، تغییر حالت خاصی که در شما می‌باشد بطور اولیه از شما سر زده است. دخترک با غرور و اخم وسط حرف او پرید و گفت: همان‌طور که قبلا هم از شما خواهش کردم، لطفا به سوالات من به ترتیب پاسخ دهید و او گفت: باشد، ولی من نمی‌دانم چرا مجبورم گفته‌های شما را اجرا کنم با آنکه می‌توانم و اختیار دارم که به سوالات شما به ترتیب پاسخ ندهم. ببینید سرکوب میل جنسی باید دو‌طرفه باشد و این از نظر علمی نیز ثابت شده است و اگر این‌طور نبود دارو را در جامعه برای یک جنس تجویز می‌کردند ودلیل این گرفتار شدن من نیز همین می‌باشد. دخترک در این لحظه گفت پس شما گرفتار شده‌اید و خنده بلندی سر داد بطوری که با تعجب سایر افراد حاضر در لابی هتل همراه بود بطوری تعجب کردند که گوئی چنین خنده‌ای را ندیده باشند و یا آنکه به‌صورت عجائب و دیدنی‌ها در تلویزیون دیده باشند و تا چندین دقیقه بحث حاضرین در لابی هتل انگیزه و دلائل احتمالی این خنده عجیب دخترک بود و حتی بعضی از آنها به دخترک حسادت کردند. دخترک ادامه داد، ما در کشورمان به این‌گونه افراد عاشق می‌گوئیم. او ادامه داد خیر گرفتار شدن معادل عاشق شدن نیست، گرفتار شدن در فرهنگ ما آسیبی است که بواسطه علل غیر طبیعی در محیط اطراف در فرد سالمی بروز می‌کند در‌حالی‌که روانپزشکان ما عشق را نوعی آسیب روانی می‌دانند و درمان‌های مناسب و قاطعی نیز برای آن دارند. دخترک گفت ولی به نظر من شما دچار همان آسیب روانی گشته و بهتر است برای جلوگیری از پیشرفت این جنون خود هر چه سریع‌تر به روانپزشکان متبحر خودتان برای دریافت یک درمان قاطع مراجعه بفرمائید و بعد بدون خداحافظی لابی را ترک و به اتاقش رفت. او از اینکه شخصی چنین رفتار تحقیرآمیزی با وی داشته عصبانی بود و از آن بیشتر عصبانی که این رفتار را شخصی از یک کشور غیرپیشرفته با او داشته است و دائم گوشه لبش را می‌جوید. از گارسن خواست صورت حساب را برایش بیاورد و اتومبیلش را برای رفتن فراخواند.

صبح روز بعد در‌حالی‌که شب گذشته مجدد دیر خوابیده بود و دیر بیدار شده بود و با عجله بدون خوردن مایع صبحانه با دو ساعت تاخیر به محل کار خود رسید. حوصله معذرت‌خواهی از کسی را بعلت تاخیرش نداشت. کامپیوترش اجازه روشن شدن خواست و او موافقت کرد. یک خانم مراجعه‌کننده از کشور خودش داشت. فرم او را دید. علت مراجعه برای بارداری انگیزه مالی نبود و طبق تجویز پزشک برای درمان بیماری توصیه شده بود. اصلا حوصله کار نداشت و دنبال بهانه‌ای بود تا او را دست به‌سر کند و به آن پیر دختر گفت: علت بیماری که به‌دلیل آن باید باردار شوید در فرم شما قید نشده است. در‌حالی‌که می‌توانست از طریق شبکه پرونده پزشکی پیر دختر را مرور و علت بیماری را خوش قید کند، از وی که با نگاهی سرد به او نگاه می‌کرد خواست که فردا و بعد از تکمیل فرم مجددا مراجعه کند. پیردختر بیچاره هم قبول کرد و رفت. احساس بدی نسبت به افت راندمان کاریش که در صفحه کامپیوترش از طریق امور اداری برایش ارسال شده بود، نداشت. با بی‌حوصلگی از کامپیوتر خواست که تیتر روزنامه‌ها را برایش مرور کند. اغلب روزنامه‌ها و تیترهای آنها مختص اولین رای‌گیری کنگره با حضور برنامه 2050 بود. در این رای‌گیری لایحه افزایش تعلق امتیاز به افراد متمول در قبال بارداری با توجه به مخالفت برنامه 2050 نتوانسته بود موفق به جلب‌نظر نمایندگان گردد. این برای جناح چپ یک پیروزی بزرگ بود، علی‌رغم آن باعث ایجاد تنش در زیر گروه‌های جناح راست شده بود. گروه راست با اعمال نفوذش، با توجه به داشتن تعداد بیشتر در هیئت رئیسه مجلس، جلوی اعلام عمومی تحلیل برنامه 2050 از دلائل خودش مبنی بر رای منفی به این لایحه را بگیرند و بهانه این جلوگیری از اعلام عمومی را اخلال در امنیت ملی عنوان می‌کردند. البته جناح چپ نیز علی‌رغم خواست و نظر مردم، بدلائل نامعلوم از افشای دلائل نرم‌افزار 2050 طفره میرفت. در کل مردم از نتیجه نهائی راضی بودند و اعتراض نمی‌کردند. در این لحظه صفحه تیتر روزنامه‌ها محو و تصویر رئیس اداره بروی کامپیوتر آمد که از او می‌خواست برای توضیح یک‌سری مسائل به دفتر کار رئیس برود.

نیم‌ساعت به پایان وقت اداری باقی مانده بود. او که از گفته‌های رئیسش عصبانی بود، با آنکه می‌دانست حق با رئیس می‌باشد، بدون آنکه به اتاقش برود یکسره به آسانسور رفت و بعد از رسیدن به منزلش بدون آنکه نهار بخورد، با قرص‌خواب خود را مجبور به خواب کرد.

ساعت شش‌عصر و به توصیه و دستور رئیس اداره برای معاینه نزد روانپزشکی که از طریق اداره برایش وقت گرفته شده بود رفت. البته این‌را دخترکی که گرفتارش شده بود نیز به توصیه کرده بود. در مطب بعد از هماهنگی با منشی وارد دفتر روانپزشک شد و او را دید که با دستان باز به سمت جلو و چشمان بسته پشت میزش در حالتی خلصه مانند به خود آرامش می‌داد. این سطح از آرامش در حدی بود که متوجه ورودش نشد و او مجبور شد با سرفه‌ای ساختگی ورود خود را گوشزد کند، با این حال باز هم بی‌فایده بود و او مجبور شد برگردد و از منشی کمک بخواهد. منشی هم که گوئی این مورد برایش تازگی نداشت، یک ظرف اسپری آب را برداشت واز او هم خواست که وارد اتاق شود. منشی اسپری را به‌سمت صورت روانپزشک گرفت و آن‌را اسپری کرد. بوی خوبی همراه با بیدار شدن و لبخند روانپزشک در هوا پیچید، گوئی فقط آب در ظرف اسپری نبود و معطر شده بود. روانپزشک درحالی‌که گوئی برای اولین‌بار اینگونه بیدار می‌شد تشکر گرمی از منشی کرد. تازه متوجه حضور وی شد و خواست که بنشیند و مشکلش را بیان کند. روانپزشک بطور کامل و دقیق به سخنان او طی هفت‌دقیقه گوش کرد و در تمام این مدت با لبخندی ملیحی به او خیره شده بود و در آخر هم بدون آنکه حرفی زده باشد باز به چشمان او خیره ماند و سکوت دو‌طرفه برای چند‌دقیقه ادامه یافت، به‌حدی‌که او احساس کرد واقعاً هنوز چیزهائی برای گفتن دارد و دوباره شروع کرد به صحبت کردن. این روند آنقدر ادامه یافت و چندین‌بار تکرار شد به‌حدی‌که در آخر زار زار گریه می‌کرد و تمام وقایع زندگیش، حتی موارد به دوران جنینی و درون رحم مادرش را برای روانپزشک بازگو کرد. در آخر بعد از حدود چهار ساعت بالاخره روانپزشک شروع به صحبت کرد و گفت: شما مبتلا به یک بیماری مسری روانی شده‌اید. این بیماری در گذشته در کشورهای پیشرفته وجود داشته است ولی در حال حاضر به علت پیشرفت‌های عظیمی که در امر پیشگیری از بیماری فوق رخ داده است این بیماری در حال ریشه کن شدن می‌باشد و ادامه داد متاسفانه این بیماری در کشورهای کمتر توسعه‌یافته هنوز به‌وفور دیده می‌شود و در موارد تماس هموطنان ما با افرادی از کشورهای کمتر توسعه‌یافته این بیماری در کشور ما بطور محدود دیده می‌شود. البته به‌دلائل مسائل فرهنگی و با کمال تاسف در آن کشورها این اختلال را بیماری نمی‌دانند و در صدد ریشه‌کنی آن نیز نیستند. او در جواب سوالش از روانپزشک مبنی بر چاره کار اینگونه پاسخ گرفت: شما باید امیال جنسی دخترک را مانند خودتان سرکوب نمائید و بدلیل آنکه دخترک برای بارداری در حال اقدام می‌باشد نمی‌توان این گزینه را در نظر گرفت. شما باید دخترک را بارداری منصرف نمائید تا بتوان امیال وی را سرکوب کرد که نیز مشمول پرداخت خسارت به دولت می‌باشد که خودتان بهتر می‌دانید از پس پرداخت آن برنخواهید آمد. پس بهتر است تا زمان به ثمر رسیدن بارداری دخترک با این بیماری نا علاج دست و پنجه نرم کند. در انتها روانپزشک بطور خودمانی به او پیشنهاد داد برای آنکه کمتر عذاب بکشد برای یک سال داروی SLJ- 2 مصرف نکنید. در پایان از اینکه در این جلسه ملاقات به نتیجه رسیده بود از روانپزشک تشکر و در هنگام خروج منشی را دید که با چشمان نیمه‌باز خوابش برده بود. ساعت مطب سات 25 نیمه‌شب را نشان می‌داد. با خود گفت که فردا باز دیر به محل کار می‌رسد و برگشت و از روانپزشک خواست که برایش دو ساعت برای اول وقت اداری مرخصی بنویسد و بعد اتومبیلش را فراخواند و از آن خواست تا او را به منزلش برساند.

دخترک هشت‌ماهه بود و به اتفاق هم برای پیگیری هفتگی وضعیت سلامت جنین و مادر به کلینیک مخصوص مادران غیر هموطن رفته بودند. در آنجا به آنها گفته شد که جنین و مادر در وضعیت مطلوب می‌باشند و از آن به بعد آنها حق تماس جنسی با هم ندارند و در صورت عدم رعایت این موضوع هر دو آنها مسئول عواقب و مسائل بعدی خواهند بود و برای اطمینان یک دستگاه فرستنده رادیوئی به بدن دخترک وصل تا در صورت هر‌گونه تماس جنسی مرکز کنترل باروری از آن مطلع گردد. آنها از این مسئله زیاد ناراحت نشدند چون بهصلاح آنان بود. با هم قرار گذاشتند که کمتر یکدیگر را ببینند. او که به شرایط فوق بیشتر عادت کرده بود و توانسته بود افت عملکرد کاریش را از 50% در سه‌ماه قبل به 22% در زمان حال برساند خوشحال بود و تصمیم گرفت که سر و سامان بیشتری به کارهایش بدهد.

درحالی‌که اتومبیلش را به‌سمت محل کارش هدایت می‌کرد، تصمیم گرفت که فردا قسمت کامپیوتر اتومبیلش را که شش‌ماه بود خراب شده، تعمیر کند. اتومبیلش دیگر خودکار هدایت نمی‌شد و آدرس‌ها را اشتباه می‌کرد و حتی یکبار نزدیک بود یک گربه را زیر بگیرد. به محل کارش که رسید طبق معمول چندماه گذشته اول محل کار خود و ظروف سرویس‌دهی به کارکنان را تمیز کرد و بعد به بهانه بردن قهوه به کارمند جانشین پست قبلیش که با هم دوست هم بودند رفت و در فرصت کوتاه به‌دست آمده تیتر روزنامه‌هارا بروی صفحه کامپیوتر مرور کرد. دوست همکار و جانشین پست قبلی از دست داده‌اش هم علاقه زیادی به جراید داشت و اغلب صفحه کامپیوترش روی تیتر روزنامه‌ها بود. آن‌روزها یکی از جنجالی‌ترین روزهای تاریخ کشورش بود و داشتند به زمان انتخابات ریاست‌جمهوری نزدیک می‌شدند و تفاوت این دوره انتخابات با ادوار قبلی در این بود که علاوه بر کاندیداتوری جناح راست و چپ و افراد مستقل، یک رقیب تازه در صحنه انتخابات ظاهر شده بود و آن نرم‌افزار ارائه شده توسط اداره نرم‌افزاری بود که با توجه به عملکرد بسیار درخشان برنامه 2050 در کنگره که با اقبال عمومی مواجه شده بود، احتمال پیروزی نرم افزار‌2051 در انتخابات ریاست جمهوری بسیار بالا بود. این مسئله باعث نگرانی هر دو جناح راست و حتی جناح چپ که معمولا از طرفداران این‌گونه برنامه‌ها بود، شده بود. هر دو جناح در برنامه‌های تبلیغاتی خود دست به‌هر کاری می‌زدند که نرم افزار 2051 در انتخابات ریاست‌جمهوری پیروز نشود و یکی از مهم‌ترین مسائلی که به آن در جهت تخریب این برنامه اشاره می‌نمودند، قابلیت ارتقاء و خود بازپروری این برنامه بود که می‌توانست در تولید نرم‌افزارهای زیر رده خود در جهت به‌کارگیری در سایرات ادارات و سازمان‌های دیگر دولتی می‌شد. این موضوع از نظر آنها یک دیکتاتوری کامپیوتری تلقی می‌گردید. اما مردم می‌دانستند که این دیکتاتوری نرم‌افزاری خلاف قانون عمل نخواهد کرد و همچنین این نرم‌افزار سود خود را در نظر نخواهد گرفت و صرفاً در جهت افزایش بهره‌وری جامعه عمل می‌نمود و لذا مردم در نظرسنجی‌های انجام شده رقبت زیادی به آن نشان می‌دادند، بویژه آنکه این برنامه یک قابلیت منحصر به‌فرد دیگر نیز داشت و آن طبعیت از خردجمعی جامعه بود، به این‌گونه که هیچ شخص یا گروه و حزبی قدرت دخالت در امور آن‌را نداشتند و تنها موقعی غیرفعال می‌شد که بیش از 3/2 مردم در دوره زمانی یک‌روزه و بطور همزمان آنرا غیر فعال می‌کردند. در همین افکار بود که دخترک با او تماس گرفت و به او گفت که دلش برای او تنگ شده و در ضمن سوالی برایش پیش آمده و آنکه چرا ساعت رسمی در کشور او 25 ساعته می‌باشد و تعجب کرد که چرا این سوال آنقدر دیر برایش مطرح شده است. او گفت بر اساس مطالعاتی که بر روی انسان صورت گرفته، مشخص شده که ساعت بیولوژیک انسان 25 ساعته می‌باشد و نه 24 ساعته و آنها نیز با 25 ساعته کردن ساعت رسمی در کشورشان باعث افزایش 3% در میزان بهره‌وری شده‌اند و بعد خداحافظی کرد. او از اینکه هشت‌ماه است به این سوالات دخترک پاسخ می‌دهد ولی هنوز نتوانسته بود او را با کشور خودش تطبیق دهد، خسته شده بود. اوائل آشنائی این سوالات مکرر دخترک بهانه‌ای برای باز کردن باب صحبت با او بود و از این سوالات بی‌سر و ته دخترک لذت می‌برد ولی این اواخر کمی از این سوالات زیاد کلافه می‌شد و حوصله پاسخ به آنها را نداشت. دلیل آن‌را که از کامپیوتر پرسیده بود و اینگونه جواب گرفته بود که علت این عدم‌تمایل تغییر شکل ظاهری دخترک و کاهش جذابیت جنسی وی می‌باشد. قهوه دیگری را از آبدارخانه برای رئیس آماده کرد و برای رئیس برد رئیس با دیدن او خندید و گفت حال دوست دخترت چطور است، و بعد از اینکه در امورات کاریش موفق‌تر از گذشته است اظهار خوشحالی کرد و به او امیدواری داد که در آینده بتواند شغل قبلی‌اش را بدست آورد. همانطور که رئیس داشت صحبت می‌کرد چشم او به صفحه کامپیوتر رئیس افتاد و تیتر یک مجله پزشکی نظرش را جلب کرد. خبر شگفت‌انگیزی بود: داروی sex less ject – 3 بالاخره تائید و در اختیار بازار داروئی قرار گرفته بود. ناگهان مانند اینکه گمشده‌ای را یافته باشد در‌حالی‌که رئیس هنوز داشت شرایط برگشت به پست قبلیش را توضیح می‌داد، سینی خالی را به زمین انداخت و بدون اجازه از رئیس و بدون آنکه خداحافظی کند سراسیمه از اداره خارج و به داروخانه رفت و بعد از نیم‌ساعت معطلی در صف داروخانه داروی sex less ject3 را تهیه و فورا آن‌را تزریق کرد.

دخترک دائماً به او زنگ می‌زد ولی او جواب نمی‌داد، ساعت 18 بود دوباره گوشی او زنگ زد، دخترک بود،دخترک زایمان کرده بود. تصمیم گرفت که جواب دهد، دخترک د‌رحالی‌که گریه می‌کرد، به گفت که اجازه دیدن نوزادش را به او نمی‌دهند و فقط توانسته عکس او را از طریق مداربسته ببیند و دیگر اینکه چرا به دیدار او نمی‌رود. او گفت که این مقررات می‌باشد زیرا دیدار نوزاد با مادر می‌تواند باعث تأثیر فاکتورهای ناشناخته در نوزاد گردد و دیگر اینکه دلیلی برای ملاقات یکدیگر ندارند و از او خواست که دیگر مزاحم وی نگردد.

درحالی‌که بر روی کاناپه لم داده بود به گذشته‌اش فکر می‌کرد به موقعیت از دست‌رفته‌اش که مجددا آنرا داشت بدست می‌آورد و این‌را مرهون داروی sex less ject – 3 می‌دانست. به‌یاد شبی افتاد که با زیاده‌روی و مصرف خارج از برنامه الکل دچار این مشکلات شده بود. در ذهنش به‌یاد مگس‌های چینی افتاد که برای آزمایش داروی sex less ject – 3انتخاب شده بودند، با خود گفت حالا چرا مگس‌های چینی برای آزمایش این دارو در نظر گرفته شده‌اند برای پاسخ به این سوال از کامپیوترش کمک خواست. کامپیوتر بعد از اتصال به مرکز پزشکی و داروئی واحد ارتقاء و بهره‌وری عنوان نمود: هر داروئی قبل از اخذ مجوز قانونی مصرف انسانی باید بروی تمام گونه‌های حیوانیاز نظر میزان تاثیر و عوارض مورد آزمایش قرار گیرد. این دارو در تمام گونه‌ها با پاسخ مناسب همراه می‌بود به‌جزء یک‌گونه از حشرات به‌نام مگس چینی که برای دانشمندان ما این موضوع غیر قابل‌درک بود ولی با تلاش شبانه‌روزی محققان این نقص با یک تغییر جزئی ولی کلیدی در داروی فوق باعث تاثیر مطلوب در این مگس‌های چینی شد که البته شرح جزئیات خارج از تخصص و حوصله شما می‌باشد. با تغییر ساختار دارو مقاومت این مگس‌ها شکسته شد و حتی باعث افزایش کارآئی و بهره‌وری در این مگس‌های چینی شده و با افزایش میزان تغذیه و کاهش تحرکات بی‌ثمر اندام و بال تبدیل به‌نوعی خرمگس شده‌اند و در تحقیق دیگری که توسط تیم حشره‌شناسی مرکز بهره‌وری صورت گرفته، نشان داده شده که خرمگس‌های جدید از زندگی جدید خود راضی‌تر به‌نظر می‌رسند. در آخر از تمام محققان کشورش از طریق کامپیوترش قدردانی کرد بویژه آنکه داروی sex less ject – 3 را پیش از موعد عرضه کرده بودند. درحالی‌که آماده می‌شد شام خود را سر موقع صرف کند تا سر موقع بخوابد تا فردا به موقع به محل کارش برد و دیگر به هیچ‌چیز دیگری فکر نکند.

دیدگاه‌ها   

#4 پری ناز مهیار 1392-11-17 14:15
داستان شروع گیرائی ندارد ولی از اواسط به بعد بهتر میشود موفق باشید
#3 علی مهرابی 1392-11-13 17:09
روز به خیر
داستان جالبی بود آیا اقتباس از فیلم یا متن خارجی بود
#2 رضا کاظمی 1392-11-13 01:24
با سلام
جالب بود فضای وهم آلود سردی دارد
#1 نوید کاشف 1392-11-12 15:07
سلام
ابتدا مقدمه و بعد هم نثر داستان در همان ابتدا نگذاشت ادامه دهم.
شرمنده
باور کنید زبان مهم ترین عنصر داستان است چرا که بدون آن هیچ شاهکاری نمی تواند منتقل شود، پس اگر شاهکاری در ذهنتان دارید با زبان غیر داستانی و شلخته شهیدش نکنید.
شاد باشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692