داستان«آب صدا مي كند» رضا هاشمي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان نويسي، آموزش داستان نويسي، مهدي رضايي دبيركانون فرهنگي چوك، مهدي رضايي مدرس داستان نويسي، داستان‌ نويس، كارگاه داستان، داستان زيبا، كارگاه داستان نويسي، جلسه داستان نويسي، آكادمي داستان نويسي، رمان نويسي، آموزش رمان نويسي، كارگاه رمان نويسي، رمان نويس، داستانك نويسي، كارگاه داستانك نويسي، كارگاه ميني‌مال نويسي، ميني مال، مباني داستان نويسي، مقاله ادبي، مقاله علمي، مقالات مفيد، مقالات اجتماعي، جملات زيبا، جملات خنده دار، جوك، اس ام اس، ارتباط جنسي، روابط جنسي، جايزه ادبي شعر، جايزه ادبي صادق هدايت، جايزه گلشيري، شعر طنز، كلاسيسيم، مدرنيسم ادبي، پست مدرن، رئاليسم ادبي، رئاليسم، سوررئاليسم، عكس هنرمندان، عكس هنري، مكتب هاي ادبي، ناتوراليسم، رئاليسم جادويي، سبك مكتب هاي فرانسوي، مكتب پارناس، دادائيسم، نويسنده،‌شاعر، اجتماع، ماهنامه ادبي، ماهنامه ادبيات داستاني چوك، ماهنامه ادبيات داستان، ماهنامه ادبي، ماهنامه فرهنگي، هفته نامه ادبي، هفته نامه فرهنگي، سبك ادبي، سبك هاي ادبي، داستان كوتاه،فيلمنامه، نمايشنامه، طرح رمان، ماهنامه ادبيات داستاني چوك، سينماي جوان، كانون ادبيات ايران، حوزه هنري، گالري عكس، گالري نقاشي، ادبيات، عشق، ماهنامه ادبیات داستانی چوک، زيبا، شعر زيبا،


آب صدا می‌کند.

-           بچه می‌گم نه سر به سرم نذار بلند می‌شما.

-           هیچی نمی‌شه.

-           نه.

-           تو رو خدا.

-           نه.

-           تو رو خدا مامان.

-           لعنت به تو آدم بشو نیستی، برو اما با پسر همسایه. مواظب باش.

 

شهر زیر باران، خانه‌ها زیر باران و انسان‌ها. معلوم نیست چه اتفاقی خواهد افتاد وقتی‌که طغیان آسمان پدیدار می‌شود و کودکان مست. همه‌جا خیس و گنجشک‌ها خیس و چقدر این انتظار طولانی شده است. پس کی هوای بی ابر را دیده خواهد شد. جوی‌ها در خشم‌اند و ارابه‌های خویش را در امتداد قدرت خدای آب به‌راه انداخته‌اند و مستی همه‌جاست، مستی که از ترس پیدا می‌شود از تعجب و از حقارت و این مستی در کودکان این شهر بیشتر است؛ کودکانی‌که هنوز صدای طبیعت را می‌شنوند.

کشاورز مات و مبهوت به کسی‌که به شاخه‌ها گیر کرده بود نگاه می‌کرد. شاخه‌ها محکم نگهش داشت بودند اما آب در بردنش تقلا می‌کرد. دست‌های کشاورز به لرزه افتاد و بیل از انگشتانش جدا شد. هر لحظه اندام کودکی از دور بهتر نمایان می‌شد.

نه می‌خواست جلو برود از ترس. از ترسی‌که هر انسانی از نابودی بچه‌اش از نابودی قسمتی از وجودش دارد و نه نمی‌توانست جلو نرود، من انسانم.

رفت اما انگار وزنه‌های سنگینی را به پاهایش آویخته بودند. رسیدن به کودک دشوار می‌نمود. در میان جوی بزرگ میان انبوهی از خار و خاشاک و شاخه‌ها گیر کرده بود. مجبور بود صورت کودک را برگرداند اما عقب نشست.

        اگه بچه من باشه موهاش، دستاش، خدای من، نه نه بچه من این‌ور شهر میان این‌همه خار و خاشاک مگه می‌شه.

از آن‌همه صدای اطرافش صدای پرندگان صدای آب و صدای درختان جز سکوت چیز دیگری نمی‌شنید در نظرش آواز مرگ آشنایی بود که از کودک به او می‌رسید و در آن‌موقع صبح در میان زوزه‌های گرگ بیشتر شنیده می‌شد.

صورت کودک کثیف بود مثل این بود که او را در حمام گل شسته باشند در دهانش شن و گل نشسته و لباسش پاره و پر از خار و خاشاک بود. چهره کودک در میان گل‌ها آشنا می‌زد اما کشاورز هنوز نمی‌خواست به آب اعتقاد بیاورد، آبی‌که هر روز با آن آبیاری می‌کند، آبی‌که شاید قربانی‌اش را از او بخواهد و بگیرد.

دست گرم خود را بر صورت سرد او کشید. دستش خشک شده بود. به‌سختی آن‌را از چهر او برداشت. چهره کودک بهتر معلوم شد. کشاورز نه شادمان بود و نه ناراحت بلکه فقط نگاه کرد و نگاه کرد و نگاه کرد.

چهره کودک برای او آشنا بود و برای آب زمانی‌که دیروز می‌رفتند تا سجده‌های شادمانه خود را نثار خدای آب کنند آنان قصیده‌های فی‌البداهه‌ای بودند. قصیده‌هایی که برای ستایش آفریده شده بودند ستایش خروش آب.

بچه کشاورز و پسر همسایه را اگر کسی می‌دید فکر می‌کرد یا دیوانه‌اند یا عاشق یا مست لایعقل. آب آنها را صدا کرده بود و آنها بی‌اختیار به‌سوی آن می‌رفتند.

جویی در نزدیک خانه آنها با صدایش آنها را به‌سوی خود خوانده بود، صدایی‌که فقط کودکان آن‌را می‌شنوند صدایی‌که می‌گفت: بیایید بیایید تا بازی کنیم. صدایی‌که آهنگش کودکان را به رقص می‌آورد.

زمان در انتظار کودکان نیست و سکوت و ایستادگی آن‌را می‌توان کنار کودکان دید. کسانی‌که هنوز خارج از گردونه زندگی می‌کنند اما ناگهان یکی از کودکان، بچه کشاورز آن‌را دید. یعنی حرکت زمان را؛ زمانی‌که دیوانه‌وار پیش مادرش برمی‌گشت. چهره رنگ پریده‌اش در حس ترس. نفسش بالا نمی‌آمد و برای حرف زدن...

-         اصغر اصغر اصغرا بردش

-         بچه درست حرف بزن ببینم چی می‌گی

-         مامان مامان آب آب

-         چی می گی بچه درست حرف بزن دوباره چه دست گلی به آب دادی

-         اصغر اصغرا آب برد


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692