روزی چندپاکت سیگار میکشید و اعتیاد شدیدی هم به یک نوع قهوه بدبو داشت.
مردی حدوداً سیساله با قامتی کوتاه و ریش مشکی بلند و نامرتب.
توی بالکن خانهاش یک کاکتوس زرد رنگ بسیار خوشگل، در یک گلدان سفالی کوچک، تلاش میکرد با اینهمه پژمردگی بسازد. نیمهجان بود. ولی همچنان برای زنده ماندن مقاومت میکرد.
اما کمی آنطرفتر گلدانی کاملاً مشابه به چشمم خورد که کاکتوس داخلاش خشک شده بود.
کار من در آن خانه از ظهر شروع میشد و تا نزدیک غروب ادامه داشت.
در خانهای که بهطرز فجیعی کثیف و فضایش بسیار دلگیر بود. نظافت خانهای که بهنظر میرسید سالهاست تمیز نشده کار سادهای نبود. از شستن فرشها و پردهها تا نظافت اتاق خواب و...
از اینکه قرار بود در خانه یک مرد مجرد کار کنم نگران بودم ولی روز اول که مشغول بهکار شدم تقریباً خیالم راحت شد. در عالم خودش بود و حتی یکبار هم بدون دلیل به من نگاه نمیکرد.
هوای خانه سنگین بود. میخواستم تغییری ایجاد کنم. پردهها را کشیدم و پنجرهها را باز کردم.
قهوهاش را سرکشید و با غم غیرقابل وصفی که توی صدایش بود گفت: «خانوم، لطفاً پرده رو بکشید، نور اذیتم میکنه.»
از خانه بیرون نمیرفت و در خانه هم کار خاصی نداشت جز سیگار کشیدن و قهوه خوردن و خوابیدن.
ذهنم پر بود از سوالهای بیجواب راجع به زندگی سوت و کورش، راجع به ظاهر غمگین و ژولیدهاش، راجع به وضع نامرتب خانهاش و راجع به همه چیزش.
آدم عجیبی بود. هرروز به آن کاکتوس نیمهجان سر میزد و دقایقی به آن خیره میشد. بعد آنرا سر جایش میگذاشت و به اتاقاش میرفت.
دلم نمیخواست این کاکتوس هم به سرنوشت گلدان کناریاش دچار شود. دلم برایش میسوخت. گلدان را برداشتم و با دقت به آن نگاه کردم. روی گلدان سفالیاش با خط ریز بسیار زیبایی نوشته شده بود:
«تو برای من نماد مقاومتی... اگر بمانی منهم میمانم...»
چندروز بعد نوبت به نظافت اتاقخواب رسید. اتاقاش از همهجا تمیزتر بود. اتاقی که در و دیوارش پر از عکسهای سوال برانگیز بود. چهره دختر جوانی تمام دیوارها را پوشانده بود. عکسهایی با ابعاد بسیار بزرگ... روی میز تحریر هم پر از قاب عکس بود. عکسهای دونفره در شهرهای مختلف...
و یک شمع سیاه بزرگ که اشک میریخت و کوچک میشد...
زیر یکی از عکسهای بزرگ روی دیوار با خط بسیار زیبایی نوشته شده بود:
«تو که رفتی همهچیز رفت، حتی لبخند گل یاس»
بغض عجیبی گلویم را تا مرز خفگی فشار میداد. اشکم جاری شد و کمکم تبدیل به هقهق شد.
روبروی عکس روی دیوار ایستاده بودم و اشک میریختم که مرد در را باز کرد و بهتزده به من خیره شد.
به دیوار تکیه کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:
«بعضی از غصهها اینقدر بزرگن که میتونن یه مرد رو بهراحتی از پا دربیارن... حتی بعضی از گیاها وقتی تنها میشن نابود میشن. دیگه چه برسه به آدم...»
صدای زیبا بههمراه بغض معصومانهاش، مثل یک خواب عمیق آرامش بخش بود. دلم میخواست همچنان بگوید و من همچنان ببارم.
خیال میکرد برای حال و روزش، یا برای این دختر جوان گریه میکنم. اما من دلم برای خودم میسوخت. برای اینکه تمام زندگی را باختم به مردی که خیانت را بخشی از مرد بودنش میدانست.
وقتی دفتر خاطرات ذهنم را ورق میزنم به صفحهای میرسم که مجبور بودم از زن بودنم خرج نشئگی کسی را بدهم که از یک گیاه هم کمتر بود. ای کاش من بجای این دختر جوان زیر خروارها خاک بودم.
توی چشمهای خیساش زل زده بودم. زبانم حیا میکرد ولی چشمانم هرچه بود را گفت. پته تمام دوست داشتنم را ریخت روی آب. خودخواهانه دوستش داشتم و میخواستم مرد من باشد.
و این دوست داشتن صدبرابر شد زمانیکه دست رد به سینهام زد. و من برای همیشه از آن خانه رفتم.
دیدگاهها
کاکتوس
راوی اول شخص با مخاطب . داستان خبری است مخاطب را از جهان با خبر می کند اما با عدم تعویل روبه رو هستیم. ابهام روایی. استفاده از راوی نا هم جنس. عدم علت مندی. داستان استیج (طرح واره ) است. نشانه ها هیچ کارکرد داستانی ندارد . استفاده از کلمات شعاری و دم دستی. استفاده از صفت و موصوف زیاد به چشم می خورد. تخطی از دیدگاه وقضاوت کردن راوی. اطناب، طولانی بودن نثر.عدم توصیف و کنش. نقطه ی آغازو پایان نامعلوم. عدم معادل سازی (بالکن واژه ی انگلیسی است بهارخواب صحیح است.)
اشکالات :
ابهامات داستان .
کدام خانه؟ بزرگ یا کوچک، آپارتمان یا ویلایی، برج یا سوئیت خانه باید حداقل در یک یا دوخط توصیف شود مخاطب هیچ تصویری از داخل یا خارج خانه ندارد. چرا مرد همیشه تنها و مجرد است. آن دو گلدان کاکتوس چه چیزی را می خواهد نشان دهد چرا دغه دغه ی راوی است. چرا نوراتاق مرد را اذیت می کند. چرا بیرون نمی رفت منظور از کار خاص چیست. چرا آدم عجیبی است آیا به خاطراین که مجرد، تنها، روزی چند پاکت سیگار می کشد، خیانت کرده، اعتیاد شدید به یک نوع قهوه ایی بد بو دارد چه چیزاین نشانه ها عجیب است؟ مخاطب به دنبال پاسخ ها می گردد ولی چیزی در متن پیدا نمی کند با یک سری نشانه های زیادی روبه رواست که به جای توصیف و کنش از صفت استفاده شده .
مثلاً : راوی می گوید : (( یک کاکتوس زرد رنگ بسیار خوشگل)) ویا در جایی دیگر(( خانه ایی که به طور فجیعی کثیف و فضایش... دلگیر بود)) یعنی چه ؟! و الی آخر
استفاده از کلمات شعاری .
هم چنان ... مقاومت می کرد. تو برای من نماد مقاومتی . مجبور بودم از زن بودنم خرج ....
تخطی از دیدگاه و قضاوت کردن راوی .
خیال می کرد برای حال و روزاش یا برای این .....
راوی اول شخص مجاز نیست در ذهن شخصیت برود .
.... خیانت را بخشی از مرد بودنش می دانست . از یک گیاه هم کمتر بود ...
قضاوت صریح راوی، راوی اول شخص قضاوت نمی کند خونسردانه روایت می کند .
غیر قابل باور .
.... از شستن فرش ها و پرده ها تا .....
چه طور یک زن می تواند به تنهایی فرش های زیادی بشورد .
اطناب طولانی بودن نثر .
هوای خانه سنگین بود...... پرده ها را کشیدم، پنجره ها را باز کردم .
کشیدن پرده و باز کردن پنجره همان معنی (هوای سنگین) را می دهد نیازی به گفتن نیست.
ازاین دست زیاد به چشم می خورد .
استفاده از راوی ناهم جنس . چیزی که مّد نظرم هست .
امروزه غالباً توصیه می کنند تا آن جایی که می توانید (تنها در راوی اول شخص) از راوی نا هم جنس استفاده نکنید یعنی نویسنده مرد، بهتر است راوی را از جنس خود استفاده کند با ذکردلیل عرض خواهم کرد .
1_ نوع نگاه زن در روایت کردن با مرد بسیار متفاوت است .
2_ نویسنده ی مرد باید کاملاً حالات، روحیات، یک زن را در سنین مختلف بداند مثلاً راوی داستان که نا هم جنس است باید طوری داستان را تعریف کند و پیش ببرد که مخاطب سن او، میزان تحصیلات، از چه قشرجامعه، مجرد، مطلقه، بیوه .... همه و همه را حدس بزند این که همین طوری یک زن روایتی را از یک داستان بگوید نتیجه اش همین ابهامات است .
مثلاً نویسنده می گوید : روی میز تحریر هم پر از قاب عکس بود......
این نگاه کاملاً مردانه است معمولاً مردها از این نشانه ها گذری عبور می کنند اما یک زن ! خیر، روی تصویردر قاب عکس مکث می کند یاد خاطره ایی می افتد آن را بیان می کند و مشخصاً می گوید عکس های دونفره مربوط به چه کسی است و در کدام شهر و چرا به آن جا رفته ؟
ببنید چخوف عکس را چگونه توصیف می کند .
..... جلوی عکسی که، هفت سال پیش، اندکی پس از مراسم عروسی گرفته بود، ایستاد و مدتی به آن نگاه کرد . آن وقت ها بیست ساله بود..... صورت اُلگا ریزو پرخاشگرانه بود اما گستاخانه ترو چشم نواز، هر چند شباهتی با چهره ی راسو نداشت اما روی هم رفته هرزگی از آن می بارید .
موفق باشی دوست گرامی !
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا