داستان« من عاشقشم،عاشقه بوش،عاشقه مزه اش » محمد محمودي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

(( - آره دکتر جان, می‌دونم, سپیده هم بهم گفته بود. هنوز پام‌و تو خونه نذاشته، تو چارچوب دَر جلوم می‌ایستاد و بو می‌کرد و می‌گفت: کشیدی کوروس؟! بازم کشیدی؟! آخه مرد چرا حرف تو کَله‌ات نمی‌ره؟! مگه دکتر نگفت واسه قلبت ضرر داره؟! منو بچه‌هات به جهنم، حرف ما‌رو گوش نمی‌دی نده. حرف دکترت‌و گوش کن. بعدشم هوف مي‌کرد تو صورتم و غرغر می‌کرد و می‌رفت تو آشپزخونه پشت گاز. آره دکتر جان، می‌دونم چی می‌گی؛ حرفت درسته. فریماه هم همین حرفای شمارو می‌زد. می‌گفت: بابایی اگه سیگار بکشی ریه‌هات این شکلی می‌شه‌ها. بعد از تو کتاب دانشگاش، یه عکسه حال بهم‌زن نشونم می‌داد و پا می‌شد و مظلوم نگام می‌کرد. یه چشمکی می‌زد و می‌رفت. نمی‌دونم چرا این چن‌وقته گیر دادن که چرا سیگار می‌کشی؟! آخه دکتر من‌که سیگار نمی‌کشم خودتم که شاهدی. دیدی ما‌رو تو این چن‌وقته سیگار بکشیم یا بوی سیگار بدیم؟! فکرش‌و که می‌کنم می‌بینم که همچین مظلومم نیستن. بابای خدا بیامرزمم می‌کشید. ولی به‌جز ننه‌ام ما بچه‌ها جرات نداشتیم وقته سیگار کشیدنش نگاش کنیم چه برسه که تعیین‌ تکلیفم کنیم. آره دکتر جان من از همون بچگی عاشقه بوی سیگارای بابام بودم. وقتایی که خواب بود می‌رفتم سَرِ کُتش و حسابی بوشون می‌کردم. آخ...‌ هنوز بوش تو دماغمه. این جدیدا که بو نداره. بواَم که داشته باشه بِالفرض، بوش بوی مستراح می‌ده. البته گلاب به روتون دکتر جان. عشق است همین بهمن خودمون. شما هم بهتره این خارجی الکیا‌رو بریزی دور. بهمن بکش دکتر. بو کن دکتر، بو کن دیگه، می‌بینی دکتر جان چه بوی محشری داره این لامصب؟! بو کردی دکتر؟! دکتر این سپیده خانوم ما‌رو یکم نصیحتش کن تا با ما راه بیاد. چن شبه باهام قهر کرده. دیگه نمیاد تو تخت پیشم بخوابه. باشه دکتر؟! دمت گرم. حالا پاشم برم دیگه؟! خبری نیست که؟! کاری نداری دکتر جان؟! خدانگهدار.

- نه شما تشریف ببرید. بگید خانومتون بیان داخل. خدانگهدار.

- سلام آقای دکتر. خوب هستید. خسته نباشید. چی شد؟! نقشه جواب داده؟! چطور بود؟! می‌ترسم دکتر.

- سلام جانم بشین. آروم باش. ترس نداره که. فقط می‌تونم بگم این‌بارم شکست خوردیم. کوروس هنوز عاشق بوی سیگاره. هنوز همون خاطره‌های تکراری‌رو تعریف می‌کنه. هنوز همون‌طوریه.

- خب آخه دکتر من چه کار کنم؟! هر نقشه‌ای که شما گفتی ما پیاده کردیم. دِ آخه کاش می‌کشید. این اصلاً یه نخ هم تا حالا نکشیده.خونه‌مون شده پُر از سیگار بهمن. دیشب رفته چارتا نخ سیگار گذاشته توی قوطی ادویه‌ها. می‌گم آخه مگه مرض داری مَرد؟! می‌گه می‌خوام غذایی که می‌خورم بوی سیگار بده. ماست گذاشتم جلوش کاغذ نخ سیگار رو باز کرده توتون‌هاش و ریخته تو ماست قاطی کرده می‌خوره. یه عالمه نخ سیگار ریخته رو تخت، انگار که گلبرگ گُل ریخته باشه‌ها، می‌خوابه رو اونا. بعد می‌گه چرا نمیای رو تخت بخوابی برات تزیینش کردم، انقده خوشگل شده. دیوانه کرده منو. ذلّه شدم از دستش. بابا یه‌ماهه که اخراجش کردن، هرچی پول داشته داده سیگار خریده. آخه منو بچه‌هام از کجا بیاریم بخوریم؟! می‌ترسم دکتر همین جوری پیش بره، منو بچه‌هاشم مجبور بشیم مثه خودش سیگار بخوریم. پا شده رفته معمار آورده که توی حیاط‌ یه خونه از سیگار براش درست کنن. آبروم‌رو همه‌جا برده. خسته شدم از دستش. چه‌کار کنم دکتر؟!

- تو هم که حرفای تکراری می‌زنی همش. ببین دو‌تا راه بیشتر نداری. یا تحملش کنی، منتظر بشی ببینی چی می‌شه؛ یا ‌بنویسم برات ببریش تیمارستان بستریش کنی. حالا دیگه میلِ خودته...‌

- آهان...‌ همینه دیگه؟!..‌. خب باشه... چشم...‌ ممنون دکتر..‌. خدانگهدار...

- خواهش می‌کنم..‌. حواست بهش باشه... خودمم هر چن‌وقت یه‌بار بهش سَر می‌زنم... یادت نره بری پیش منشی... خدانگهدار...

- سلام...‌ خسته نباشید..‌. این رو آقای دکتر داد بدم به شما..‌.

- سلام... خب... فهمیدم... بیا... آدرس آسایشگاه روانی‌رو برات نوشتم با شماره تلفنش الآنم زنگ می‌زنم شما‌رو معرفی می‌کنم. می‌تونید همین الآن برید اونجا... خداحافظ

- پس خیالم راحت باشه دیگه؟!... ممنون خانم... خداحافظ..‌. آقا کوروس بیا تا بریم..‌.

- سپیده؟! چی می‌گفتی به منشی؟! کجا قرار بریم؟!

- هیچی بابا بیا بریم بعداً خودت می‌فهمی...‌

- خیله خب باشه فقط رفتیم پایین دَمِ اون دکّه وایسیم تا یه چن‌تا پاکت بهمن بگیرم...‌ تمام کردم...

- اِ...اِ...‌ کوروس، قبل از اینکه بریم مطب دکتر چارتا پاکت نو گرفتی. چیکارشون کردی؟!

- هیچی بابا، گرمم بود خب. توتون‌هاشون رو با آب قاطی کردم خوردم. همین. جات خالی توی این گرمای سگ‌کُش عجیب چسبید. نه اینکه داغ کرده بودم. خنک شدم...

- دِ آخه مَرد من چه‌کار کنم از دست تو؟! مگه سیگار پودر شربته که با آب قاطی کردی خوردی؟! من سَر بذارم از دست تو کجا برم؟! کُشتی منو تو کوروس...‌

- اَی بابا شروع کردی تو باز؟! حالا انگار چی شده؟! گرمم بود خب. تب داشتم دیگه. مگه نیومده بودیم دکتر؟! دکتره نفهمیدم چه‌کارم کنه خوب شم، خودم، خودم‌رو خوب کردم..‌.

- حالا کجا داری می‌ری؟! کوروس با تواَم..‌. نرو سیگار بگیر..‌. اِی خاک بر سَرِ من...‌ ای که‌ خدا منو مرگ بده از دست تو مَرد من راحت بشم...‌

- سلام، بی‌زحمت چارتا پاکت بهمن بده. از اون خوشگلاش باشه‌ها. تر تمیز و سالم. لِه پِه نباشه‌ها. دستت درد نکنه...‌ بیا پولشو بگیر...‌ آره سپیده جون تو که می‌دونی من چه‌مِ چرا خودتو آزار می‌دی؟! تو که می‌دونی من عاشقشم، عاشقه بوش، عاشقه مزه‌اش.‌..))

نویسش دوم اسفند 90

 

  

دیدگاه‌ها   

#3 التج 1390-12-25 10:51
سلام
داستان واقعی و ملموس نیست.حتی به نظرم داستان فانتزی هم نیست.البته خلاقیتی دارد که نکته ی مثبتش به شمار می رود.
ممنون از داستانتان
موفق تر باشید
#2 سعيده شفيعي 1390-12-24 14:27
اگر ميان مكالمه اين چند نفر فضايي ، حالتي، حركتي... هم نشان داده مي شد يا يكي از كساني كه حرف مي زند اشاره با باز كردن يا بستن در ، نشستن و... مي كرد بهتر بود.
#1 لطف اله 1390-12-22 06:02
من عاشق داستان هاي رئالم داستان هاي كه نويسنده با عرقريزان روحي نوشته باشد و براي هر شخصيت يك فرد به عينه در جامعه بتوان يافت ولي اين داستان بيشتر فانتزيهتا داستان واقعي
مردي كه توتون مي خوردبه خدا نوبره

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692