داستان «نون خامه ای» نویسنده «علی لطفی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «نون خامه ای» نویسنده «علی لطفی»

معتقدم یک درد می تواند درمان های متفاوتی داشته باشد. گاهی اوقات درمان دردهای لاعلاج بی خیالی است.که بی خیالی خود به دو دسته تقسیم می شود، بی خیالی اسلامی و بی خیالی غیر اسلامی.

بی خیالی غیر اسلامی الکل، بی خیالی اسلامی نون خامه ای...!

محمود دولت آبادی در کتاب سلوک نوشته: "پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم نوعی عادت....هر آدمی دانسته و ندانسته به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر میبرد، و هیچ دیگری ویرانگر تر از خود آدمی نسبت به خودش نیست."

من اصلا سیگار نمی کشم. حتی بلد نیستم درست سیگار را روشن کنم و دستم بگیرم. ولی آن شب تمام دق دلی ام را سر آن سیگار بد بوی تلخ خالی کردم و آخر سر هم با تمام قدرت زیر پا له اش کردم. خیلی تلخ بود.

دلم یک چیز شیرین می خواست.

فرقی نمی کند عروسی باشد یا عزا، ما ایرانی ها به شیرینی خیلی علاقه داریم.

گاهی حاصل این علاقه می شود نُقلی که بر سر عروس می ریزیم، و گاهی می شود ترکیب خرما و پودر نارگیل که بر سر قبر می گذاریم. و حالا تصور کنید این علاقه را تا جایی محدود کنند که به یک ایرانی بگویند هرگز اجازه خوردن شیرینی نداری!

ناگهان یاد جمله "هرگز یک ایرانی را تهدید نکن" افتادم و خنده ام گرفت.

نه تنها هرگز نباید یک ایرانی را تهدید کرد بلکه اصلا نباید او را محدود کرد!

اولین باری که فهمیدم هرگز اجازه خوردن شیرینی ندارم تنها هفت سال داشتم و آخرین باری هم که نون خامه ای خورده بودم با پدرم دعوایم شده بود.

کام من که هنوز تلخ است ولی ای کاش کام فرشته تلخ نباشد. فرشته اصلا دختری احساساتی نبود.

احساساتی نبودن یک دختر اگر هزار بار بد باشد، لااقل یک جنبه مثبت دارد و من امشب به این قضیه پی بردم و آن هم اینکه دل کندن برایش ساده تر است. و احتمال شیرین کامی اش امشب بیشتر است.

توی دانشگاه ریاضی می خواند و پدرش هم سرهنگ بود. بی نهایت منطقی و منظم بود.

من هم ادبیات می خواندم و پدرم معلم بود. تقریبا هیچ نقطه مشترکی نداشتیم و شاید همین تفاوت ها برایم جذاب بود. همیشه می گفت: خیلی حس مزخرفیه که دو ساعت واسه یه نفر استدلال بیاری و بحث کنی و در جواب یک بیت شعر تحویل بگیری!

رسیدم به شیرینی فروشی. واقعا چرا ما توی جشن های مهم مثل عروسی ها با نون خامه ای پذیرایی نمی کنیم؟

به نظر من که بهترین و خوشمزه ترین گزینه ممکنه.

پشت همان دیواری که قبلا کز کرده بودم و سیگار کشیدم، این بار نشستم ویک جعبه یک کیلویی نون خامه ای روی پاهایم بود و زل زده بودم به ورودی تالار.

همه جا پر از چراغ بود. تعدادی جوان کت و شلواری با موهای سیخ سیخی بیرون از تالار می خندیدند و شربت و شیرینی می خوردند.

صدای موسیقی شادی از دور به گوشم می خورد. آشنا بود. شاید قبلا در رویاهایم بارها مرا رقصانده باشد.

حالا کام من هم مثل همه شیرین بود و باز هم از ته دل آرزو کردم که ای کاش کام فرشته هم امشب شیرین باشد.

به این فکر می کردم که اگر به جای نُقل ، نون خامه ای بر سر فرشته بریزند چه صحنه خنده داری می شود.

مدت زیادی خندیدم.

سی و شش تماس بی پاسخ از خانه داشتم و پیامک های مکرر از پدرم که در تمامشان کلمه انسولین به چشم میخورد. این آخرین چیزهایی است که از آن شب در ذهنم مانده.

انتظار نداشتم زنده بمانم ولی چشمم که باز شد بیمارستان بودم.

حیف...چه مرگ شیرینی می شد...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692