داستان «گرمای جهنم از مایکروفر است» نویسنده «مصطفی سلیمی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «گرمای جهنم از مایکروفر است» نویسنده «مصطفی سلیمی»

ساعت، ده که بشود. همه جا تاریک می‌شود. خیابان خلوت می‌شود. کسی نیست که پنجره‌ها را بپاید. آنوقت می‌روم پشت پنجره آشپزخانه و خیابان را نگاه می‌کنم. ماشین‌های سفید که از دور می‌آیند زرد هستند. هر چه به سمت پنجره می‌آیند سفید تر می‌شوند. به من و پنجره که می‌رسند سفید می‌شوند. از پنجره که رد می‌شوند زرد می‌شوند. کم کم. باز هر چه دور تر می‌شوند زرد تر می‌شوند. از دیگر کتاب‌های این انتشارات قفسه کتاب‌های مفید برای خانم‌های خانه دار محترم. آشپزی آسان. آشپزی برای خانم‌های شاغل. چهل شگرد برای پختن غذاهای آسان و سریع. هفتاد نوع ترشی. هفتاد نوع مربا. و به زودی از همین انتشارات، چطور می‌توانیم کیک‌ها و شیرینی‌ها را حجیم بپزیم. کتاب‌ها را صبح یک دختر آورد.

بعد از رفتن بزرگ‌تر به مدرسه. من ویزیتور کتاب‌های خانم‌های خانه دار هستم. بزرگ‌تر که از مدرسه برگردد، پوشک کوچک‌تر را عوض می‌کنم. هنوز بوی غذا آنطور نیست که پخته باشد. باز بزرگ‌تر کیف مدرسه‌اش را پشت در گذاشته. میگویم بازم کیفت رو گذاشتی پشت در؟ می‌گوید خسته شدم نمی تونم بیارمش تو. بار آخرت باشه. آشغال که نیست کیف مدرسته. کفش‌هایش را هم مثل هر روز هر کدامشان را یک طرف راه پله انداخته. هر روز که میگویم کفش‌هایت را پرت نکن می‌گوید آه خوب دیگه پرت نمی‌کنم. میگویم هر روز همین را می گویی. می‌گوید. درسهامون زیاده امروز. باید تا شب بخونم و بنویسم. بازم آگه تموم بشه. کفش‌هایش را می‌گذارم روی جا کفشی. اگر امروز هم بگویم کفش‌هایت را پرت نکن این ور اونور جواب هر روزی را می‌دهد؟ شایدجواب جدیدی پیدا کرده. هر روز که می گویم کفشهاتو مرتب در بیار می‌گوید، مرتب در می آرم بعد در آوردن نا مرتب میشن. اگر بگویم بعد در آوردن مرتبشون کن باز جواب هر روزی را می‌دهد؟ نمی‌گویم کفش‌هایت را مرتب در بیار کیفش را که می‌آورم داخل رفته سراغ کامپیوتر. میگویم تو که درس داشتی. مگه نگفتی تا شب باید بنویسی؟ می‌گوید این بتل فیلد جدیده. میگویم بتلفیلد چیه؟ می‌گوید یه بازیه. خیلی خوبه بازیش. همه بازی می‌کنند. ساعت را نگاه می‌کنم. و تا ده با انگشتانم می‌شمارم هنوز ده ساعت مانده تا ده. یک پشه هم آمده روی ماست نشسته. صبح هم خودش بال‌هایش چسبید به مربا. یک شاپرک آمده بود روی مربا. رنگ بال‌هایش چسبید به مربا. عصر بزرگتره تلویزیون نگاه می‌کند. تصویر تلویزیون از آینه میز آرایش توی اتاق پخش می‌شود. بزرگتره می‌گوید مامان من می‌ترسم بترسم. اینا چرا دهناشون اینجوریه؟ می‌ترسم که بعدن بترسم. صدای تلویزیون می‌گوید تقریبن در بین پرزهای فرش‌ها یا لباس‌های پشمی شما چند میلیون از انواع این کک‌ها یافت می‌شود که با چشم قابل دیدن نمی‌باشند. کک‌ها دهانشان را باز می‌کنند و از پرزها بالا می‌روند. بزرگتره می‌گوید من میخام برم کوچه. میگویم میخای بری کوچه چی کار کنی؟. می خام برم پیش دوستام. تو که تو کوچه دوستی نداری. خوب از کوچه میرم مدرسه پیش دوستام. تازه از مدرسه برگشتی. تا فردا صبح باید صبر کنی. تا ساعت ده باید صبر کنم. تا ماشین‌ها عوض شوند. ماشینی که از دور زرد است از نزدیک سفید می‌شود. یک ساعت دیر می‌رسد. نمی‌پرسم چرا دیر آمدی. می‌گوید اهرم دستگاه شکست و یک ساعت کار را عقب انداخت. خط جمع شده بود روی هم. تا اهرم را تعمیر کنند شد یک کوه پنیر. پنیر جدید. از این پنیرهایی که هر دفعه میارم نه. یعنی از همین پنیرها ولی ظرفش رو عوض کردن. همچین خیلی خوشگل تر شده. گوشه هاش تیز نیست و پنیر توش نمی مونه. بزرگتره می‌گوید آگه پنیر توش نمی مونه من چی رو لیس بزنم. شام را که می‌خورد می‌گوید یه چای بده و با کنترل ور می‌رود. دکمه را پشت سر هم میزند. و شبکه‌ها یکی یکی عوض می‌شوند. می گویم چه کار می‌کنی؟ می‌گوید دارم تلویزیون نگاه می‌کنم. وقتی که فکرش با حساب و کتاب گرم می‌شود یادش می‌رود دکمه را فشار دهد. هر شب همین طور است. شبکه مانده روی دو دختر جوان. دو پسر جوان. یک پیر مرد و مجری برنامه آشپزی که حالا مجری این برنامه شده. یکی از پسرهای توی آینه میز آرایش، توی آینه میز آرایش می‌پرسد، حرارت جهنم از چه چیزی تأمین می‌شود؟ پیر مرد می‌گوید از منبع انرزی الهی. گرمایی نیست در ظاهر قضیه. مثل مایکروفر داغ است و شما ظاهراً چیزی نمی‌سوزد. یکی از دخترها توی آینه میز آرایش می‌پرسد، پس چرا مصداق آیه شریفه به زنی گفته شده هیزم کش جهنم؟  ساعت ده شده می‌روم پشت پنجره آشپزخانه نگاه می‌کنم به خیابان. ماشین‌هایی که از بلوار کوچک می‌پیچند توی خیابان ما و به سمت بلوار بزرگ می‌روند. از دور که می‌آیند زردند به پنجره که نزدیک می‌شوند سفید می‌شوند و دوباره از پنجره که فاصله می‌گیرند زرد و زرد تر می‌شوند. تا برسند به بلوار بزرگ. انعکاس چراغ‌های زرد وسط خیابان روی ماشین‌ها، به پنجره ما که برسد کمتر می‌شود. امشب باید نگاه کنم نور زرد روی ماشین‌های نقره ای و سیاه چه رنگی می‌شود. زردی لامپ چه رنگی می‌کند ماشین‌ها را؟ کوچک تره شیرش را خورده. یک آینه هم قد خودش می‌گذارم توی تختش. تا به خوش در آینه نگاه کند و ساکت باشد. این وقت شبی گریه راه نیندازد. دنبال خودش توی آینه می‌گردد. می‌خواهد برود توی آینه و با دست‌هایش خود توی آینه‌اش را می زند. دهانش را می‌چسباند به آینه تا خود توی آینه‌اش را گاز بگیرد. پرده اتاق خواب را می‌کشم. می‌گوید چرا پرده رو می‌کشی بذار هوا بیاد تو. می گویم این یارو از بالکن رو به رویی نیگا میکنه. می‌گوید خوب نیگا کنه. چشم‌هایم را چپ می‌کنم تا یک هشدار بدهم. خودش را به ندیدن می زند.  اگر زودتر سرش را به گوشم نچسباند و نفس نکشد، باز مجبور می‌شوم قهر کنم. نفسش را به سمت پنجره بر می‌گرداند و می‌گوید، گور پدرت. امشب هم زن هر شبی می‌خواند. می‌گوید مدل موها را می‌بینی؟ میخاهم بدانم امشب هم تا صبح موهای این خواننده همینطور کپ  می‌ماند؟ خواننده زنی که مجبور است امشب هم  در صفحه مانیتور چهارده اینچ تا صبح بخواند. کاش آوازش درباره راه‌های بلوند نگه داشتن مو تا صبح بود. و نقطه اوج آوازش وقتی بود که نوازنده‌های پشت سرش همه از نواختن دست می‌کشیدند و فقط یکی‌شان شاید پیر مرد  ویولن نواز آرام آرشه را تکان می‌داد. خواننده هم بلند و در گام ششم فریاد می‌زد و نکته کلیدی را می‌گفت. نکته کلیدی بلوند نگه داشتن مو را تا صبح. تا صبح نروم جلوی آینه قدی میز آرایش و شانه پر از موهایی نشود که مارپیچ پیچیده‌اند دور شانه.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692