یک همبرگر خام درون ماهیتابهای پر از روغن میافتد و شروع به جلز و ولز کردن میکند و با تکههای سوختهای که از بقیه گوشتهای سرخ شده باقی مانده مخلوط و کثیف میشود.
آشپزی که کارش پخت غذاهای ساده و راحت است، در حالی که تار موی روغنی و بلندش از زیر کلاهش آویزان شده و زیرپوش توری به تنش کرده، کنار ماهیتابه ایستاده است.
یک تکه پنیر کنار همبرگر میافتد که آشپز آن را جابجا میکند.
آشپز به در خواست مشتری یک کارد و چنگال را به همراه یک غذای روغنی و کثیف روی میز میاندازد. مشتری کارد و چنگال را بر میدارد و آنها را مرتب روی میز میچیند.
با ظرف سس خوری، سس صورتی رنگی روی همبرگر میریزد.
صدای ریختن سس روی همبرگر شبیه صدای رعد و برق است. آشپز میرود. زیرپوشش کثیف و چرک است.
مشتری یک کاپشن کلاهدار پوشیده و جایی نشسته که پشت سرش یک پنجره با شیشههای خیلی کثیف دیده میشود.
سیروس چنگال را بر میدارد و سیب زمینیهای سرخ کرده را از داخل ساندویچش بیرون میکشد.
آشپز دستگاه ضبظ و پخش را تنظیم میکند که بهزودی از آن آهنگ شنیده میشود.
سیروس به فضاسازی اطراف ساندویچش پیش از آن که آن را بِبُرد ادامه میدهد.
سیروس ساندویچش را با کارد و چنگال میبرد. او تکهای از برگر را با چنگالش به سمت دهانش میبرد و بعد چشمانش را میبندد و آن را میجود، کمی از آن روی صندلی میریزد، دوباره آن را بر میدارد و دهانش را با دستمال پاک میکند.
آشپز همچنان در حال تنظیم کردن صدای دستگاه است. صدای آهنگ در حال پخش است. او به سمت ماهیتابه میرود. سبدی را که سیب زمینیها را در آن سرخ کرده تکان میدهد.
آریان و دیانا وارد رستوران میشوند.
آریان اسلحهای را از داخل ژاکتش بیرون میکشد و آن را به سمت آشپز نشانه میگیرد. یک تکه پارچه روی اسلحه انداخته شده است.
- پولها رو بده من!
سیروس به جویدن ساندویچش ادامه میدهد. بدون اینکه چشمانش را باز کند. انگار اتفاقی نیفتاده. موسیقی هم ادامه پیدا میکند.
- پولها رو بده به من تا هنوز اتفاقی نیفتاده.
آریان به دستگاه پخش صدا حمله میکند و آن را میاندازد. برای سومین بار فریاد میزند: «پولها رو بده من»
آشپز سرش را به سمت آریان بر میگرداند. بعد بر میگردد به ماهیتابه نگاه میکند و او را عصبی میکند.
- نمیبینی کار دارم؟
آشپز در حالیکه مشغول تمیزکردن ماهی تابه است، میگوید: «مجبوری تا وقتی که کارم تموم بشه صبر کنی.» آریان بر میگردد و به دیانا نگاه میکند.
دیانا برای این که گرمش بشود، دستهایش را در هم قفل کرده است. چشمهای او به سمت سیروس میچرخد. او زیر چشمی به غذا خوردن سیروس نگاه میکند. هنوز مشغول جویدن است.
آریان به سمت راست آشپز میرود.
یک لکه بزرگ سس قرمز و روغن روی زیرپوش آشپز شبیه یک زخم خونی شده است. او وضعیتش را ورانداز میکند و بشقاب های کثیف را از روی میز بر میدارد.
زمانی که دیانا کنار سیروس مینشیند، او هنوز مشغول جویدن و بریدن غذایش است. وقتی آریان اسلحهاش را به سمت آشپز میگیرد، او پول ها را از صندوق در میآورد.
دیانا رو به سیروس میپرسد: «خوشمزهاس؟»
سیروس سرش را به نشانه «بله» تکان میدهد.
دیانا درحالی که به سمت آریان برگشته میگوید: «آریان، من یکی از اینها رو میخوام.»
- هان؟
- یه چیزی میخوام. گرسنهام.
- الان نمیتونی چیزی بخوری!
- امروز هیچی نخوردم.
- بعداً یه چیزی واسه خوردن پیدا کن.
- من الان گرسنهام.
سیروس بدون نگاه کردن به دیانا با آرامش میگوید: «این بهترین غذاشه.
توی منو شماره 36 و 35 هم خوبه...»
آشپز با عصبانیت به سیروس نگاه میکند.
سیروس میگوید: «ولی شماره 36 یه حس خیلی خوب و منطقی داره. به خاطر همین اونو پیشنهاد میدم.»
دیانا در حالی که میلرزد، رو به آریان میگوید: «شنیدی چی گفت. من یکی از اونها میخوام.»
آریان رو به آشپزمیگوید: «یکی بهش بده زود باش!»
- نمیتونم در یه لحظه دو تا کارو با هم بکنم... اول پول رو میخوای و بعد برگر یا اول برگر رو بدم بعد پول رو؟
چشمهای آریان سریع به سمت دیانا بر میگردد. نمیداند چه جوابی بدهد.
دیانا همچنان غذا میخواهد.
آریان عصبی میگوید: «شنیدی چی گفت؟»
آشپز به سمت ماهیتابه میرود و شروع به پاک کردنش میکند.
دیانا روی چهارپایهای نزدیک سیروس مینشیند. او هنوز مشغول خوردن است.
آشپز برگر را درون ماهیتابه بر میدارد.
دیانا از سیروس میپرسد: «معمولاً اینجا غذا می خوری؟»
سیروس در حالی که مشغول بریدن ساندویچش است، سرش را به نشانه «بله» تکان میدهد.
دیانا به اطراف نگاه میکند و میگوید: «جای قشنگیه»
سیروس همان طور که مشغول جویدن است، به اطرافش نگاه میکند و با سر دیانا را تأیید میکند.
آریان با عصبانیت اسلحه را به سمت آشپز میگیرد.
دیانا میپرسد: «مردم زیادی میان اینجا؟»
آریان با خشم میگوید: «دیانا... تمومش کن!»
دیانا به طرف آریان بر میگردد و میگوید: «بیا!»
بعد در حالی که با سیروس رو در رو است، توضیح میدهد: «ما هرگز با کسی هم صحبت نمیشیم، ما حمله میکنیم و هیچ وقت هم کسی را نمیشناسیم.»
آریان، در حالی که اسلحه را به سمت آشپز گرفته، با شنیدن صدای نیروهای پلیس از میز دور میشود.
آریان نومیدانه میگوید: «لعنتی، دیانا. باید همین الان از اینجا بریم. بیا.»
آشپز به سمت آریان بر میگردد و میگوید: «پول ها را نمیخوای.»
آریان پشت در ایستاده و داد میزند: «میای دیانا؟»
دیانا با خونسردی میگوید: «سخت نگیر. من باید اول غذام رو بخورم.»
آریان میرود. آشپز یک بشقاب غذا جلوی دیانا میگذارد. دیانا با میل، برگر را بر میدارد و گاز میزند. سیروس سریع کارد و چنگال را به او میدهد.
دیانا برگرش را در بشقاب میگذارد و با کارد و چنگال شروع به بریدنش میکند.
آشپز دستگاه پخش صدا را بلند کرده ودوباره شروع به تنظیم کردنش میکند.
وقتی دیانا از سرما فینفین میکند، سیروس با آستین کتش بینی او را پاک میکند.
سیروس از او میپرسد: «سرده؟»
دیانا سرش را به نشانه «بله» تکان میدهد و میخورد.
-اگر دوست داشتی میتونی کاپشن منو بگیری.
دیانا بشقابش را نزدیک بشقاب او میگذارد و بعد به او تکیه میدهد و با هم غذا میخورند.
دیدگاهها
من تهشو برا خودم عشقی بستم
و برداشتم اینه عشق تو هر لحظه و شرایطو مکانی اگه بخواد بیاد ,بوجود میاد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا