روزی پری تصمیم گرفت برای اولینبار بدون حضور مادرش به خرید برود. دستهایش از زمانیکه در شکم مادرش بود جوانه نزده بودند. همانطور که در پیادهرو قدم میزد، آستینهای خالی و آویزان مانتواش را که مانند بالهایی شکسته وبال گردنش بودند را به طعنه و ترحمهای رهگذران سپرده بود. بههر دری زد لباسی مناسب پیدا نکرد. بدون مادرش نتوانست هیچ لباسی را امتحان کند. اتاق پرو برایش کابوس بزرگی بود. مقابل ویترین مغازهها لباسها را با آستین خالی در تنش تجسم کرد. ناامید تصمیم گرفت به خانه بازگردد. بهسمت نزدیکترین ایستگاه اتوبوس راه افتاد. مادرش در کودکی به او گفته بود: دخترم دستاترو تو دلم جاگذاشتی! اما من همیشه کنارت هستم. تنها مزیت آستینهای خالیاش این بود که لازم نبود در آن خنکای پاییز برای گرم کردن خود دستهایش را بهم بساید. بیاهمیت به عبور رهگذران و درختهای بیبرگ خیره شد. با دستان خیالیاش خودش را بغل کرد تا گرم شود، اما نشد. کودکی خردسال از درون اتوبوس برایش شکلک درآورد. کمی خندید. بلند شد و دوباره از جلوی ویترین مغازهها بهراه افتاد. تصویر یک فرشته را در ویترین یکی از مغازهها دید که بالهایش را باز کرده و پرهای خود را مرتب میکرد. بعد احساس خوشایند یک بستنی حصیری دستانش را نوچ کرد. در خیالش دستانش را با ولع تمام در دهانش فرو کرد و آنها را بیاختیار جوید. خود را غرق رویاهای شیرینش دید. تاریک شده بود. باید هرچه زودتر به خانه بازمیگشت. به ایستگاه اتوبوس رسید. بهسمت اولین اتوبوس دوید. به کمک یکی از مسافران کارت اعتباریاش را به دستگاه کارتخوان رساند تا چند تومان آنرا گاز بگیرد و دستگاه با چشمک چراغ سبز رنگی از روی خوشایندی با صدای بوق از او تشکر کرد. روی صندلی خالی که از روی ترحم و با کنایه برای او آماده شد لم داد. نفس عمیقی کشید. با خودش کلنجار میرفت تا فراموش کند همهچیز را، همه لذتهایی را که از آن محروم بود و هزار و هزار و یک چیزی که ملتمسانه آرزو داشت میتوانست با دستانش انجام دهد. بیرمق حتی تعارف گیلاس نفر بغل دستیاش را رد نکرد. وقتیکه خوب گوشت گیلاس را با دندانهای کوچکش از هسته جدا کرد آنرا با لذت قورت داد. سختی هسته را در زیر دندانهایش حس کرد. نه دست مادرانهای برای بیرون آوردن آن راهی دهانش شد و نه جایی برای بیرون انداختن آن پیدا کرد. هسته گیلاس را تا مقصد در دهانش نگاه داشت و در ایستگاه آخر راهی جوی آب لاجوردی کرد.
دیدگاهها
طرح داستان ضعیف بود اما موضوع موضوعی خوب بود. حتی می توان با این موضوع داستان کوتاه یا بلندی هم نوشت. موفق باشید.
چرا شخصیت اصلی به پری تشبیه شده است؟ مگر نه اینکه در اساطیر ایرانی، پریها از نسل فرشتگان تبعیدی از بهشت هستند که در صورت توبه کردن به بهشت باز می گردند. در منابع قدیمی تر آنها عاملان شیاطین بودند ولی در منابع جدیدتر تبدیل به موجودات غیر شر شدند. پریها موجوداتی بالدار، بسیار دلنشین و با ظاهر فرشته آفریده شده اند. در طبقه بندی موجودات اسطوره ای، آنها آفریدههایی مابین فرشته و ارواح شیطانی هستند. پریها گاهی اوقات برای ملاقاتهایی به دنیای میرا (جهان ما) مسافرت میکنند. پریها هدف سطح پایین موجودات شروری به نام دیوسان بودند. دیوسانان با حبس پریها در قفسهای آهنین، اقدام به آزار آنها می کردند. این آزارها بعلاوه عدم اعتماد به نفس خود پریان، باعث می شد که آنها هم به صف مبارزان با خوبی به پیوندند.
این پری چند روزی مهمان زمین است .... زخم می بیند و دم نمی زند... وابسته است و چند روزی در خاطرات ما زمینیان چرخ می زند و شاید پر می زند. کاش ما انسان های میرا که بی توجه به وجود فرشتگان در زمین ( کودکان، معلولان، پروانه ها .... ) غرق مادیات شده ایم در ایستگاه اول و دوم و نه ایستگاه آخر به خود بیاییم....
دررابطه با اين داستان فقط دو مطلب برجسته دارم بگويم :
1- اينكه نبايد لقمه قشنگ براي من مخاطب پيچيده مي شد و در دهانم انداخته مي شديعني داستان نبايد از همان اول كمبود جسمي و فاقد دست بودن پري را لو مي داد و اين غمي كه نويسنده خواسته با مخاطبانش به اشتراك بگذارد بايد به مخاطب شك وارد مي كرد
2-اساسألزومي نداشت شخصيت داستان را بصورت مشخص (پري)تعين ميكردمن مخاطب مي توانم(در اين داستان با اين مختصات)حتي شخصيت را پسركي نوجوان تصور كنم و لطمه اي به چارچوب داستان نمي زد.
پيروز و سربلند باشيد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا