داستانك«سومين شب» بهار ارشد رياحي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

چشمانش باز بود. هردو دستش را گذاشته بود زیر گونه‌اش و به پهلو دراز کشیده بود. نور قرمز چراغ خواب با طرح پیچک‌‌های بدنه‌اش، نقش شاخ و برگ‌های پرهراسي روی دیوارها انداخته بود. شب‌ها که خواب نمی‌آمد، می‌ترسید در آینه نگاه کند. آینه را خون می‌گرفت...

مرد، طاق‌باز خوابیده بود. دور. ساعت دیجیتال پشت سر مرد 4:15 را نشان می‌داد. نور قرمزرنگ اعداد در التهاب نور آباژور گم شده بود. زن خواسته بود. قرمز، عشق بود و ترس. صورتک‌های خیالی و ترسناک و گلبرگ‌های رز قرمز روی سپیدی ملحفه.

خواب نمی‌آمد. سومین شب بود. قرص‌های خواب را ریخته بود توی مخلوط‌کن و پودر سفید را ریخته بود روی هره‌ی پنجره؛ برای یا کریم‌های وقت و بی‌وقت؛ که آرام بگیرند.

پلک نمی‌زد. نگاهش مانده بود روی لب‌های نیمه‌باز مرد و بالا و پائین رفتن آرام و منظم سینه‌اش.

سنگینی‌اش را آرام از روی تختخواب برداشت. رفت اتاق کناری که اتاق آینه بود. پدر، قاب طلاکوب شجره‌نامه را از روی دیوار برمی‌داشت و با وسواس بیمارگونه‌‌ای خاک رویش را تمیز می‌کرد. مادر موهایش را شرابی کرده بود. پدر دوست نداشت. می‌گفت اصالتمان لکه‌دار شده. انتخابم مست بوده. مادر سری به هفت شیشه شراب زیرزمین می‌زد و شیشه‌ها را می‌گرفت جلوی نور خیره‌ی ظهر. چشمانش را ریز می‌کرد روی رنگ سرخ مایع شفاف.

مرد عاشق پیراهن بلند قرمز رنگش بود. با موهای مشکی و لب‌ها و ناخن‌های رنگ‌شده‌ی همرنگ پیراهنش. زن از درون آینه‌ی مستطیلی دور مشکی نگاهی انداخت به مرد که نشسته بود لبه‌ی تخت. سرش پائین بود و در سکوت دکمه‌های پیراهنش را می‌بست. شیشه‌ی قرمز عطر گرم و شیرین زمستانی‌اش را برداشت و ذرات عطر را در هوا پراکند. سرش را با ملایمت بالا آورد که غرق شود در مه قطره‌های ریز سرد. مرد گفته بود پررنگ است زن؛ می‌گفت پر رنگ‌تر از نور اعصاب خردکن آباژور و شجره‌نامه زنش حتی. معشوقه بودن قرمز بود انگار.

چراغ قرمز را رد کرده بود. تابلوی ورود ممنوع و عطر گناه نابخشودنی لباس‌ها، حرف‌ها و نگاه‌ها و بی‌خوابی... بی‌خوابی...

نورهای سبز و قرمز و آبی از شیشه‌های ارسی قدیمی پنجره‌ی قدی پذیرایی می‌گذشت و می‌افتاد روی متکای قرمز و تا طاقچه‌ی روی دیوار کش می‌آمد. برگ‌ها می‌رقصیدند و سایه‌هاشان لابه‌لای سبز و قرمز و آبی تکان می‌خورد. مادر سرش را جلو برده بود و با دقت، دستگیره‌ی درب را برق می‌انداخت. تب داشت. خواسته بود با سنجاق قفلی درب را باز کند. پدر سر رسیده بود و بر مادیانش تازیانه نواخته بود. دست‌های مادر قرمز بود. گونه‌اش. سفیدی چشم‌های زن و گونه‌های تبدارش.

معشوقه ناخن‌های قرمز براق را گذاشته بود روی شقیقه‌های ملتهب مرد. نگاه مرد افتاد به لب‌های قرمز و از کنار شانه‌اش در آینه شبح را دید. سومین شب بود...

دیدگاه‌ها   

#9 علي 1395-12-01 17:57
سلام
من هم داستانتان را چندبار خواندم.
واقعا مبهم و خیلی پیچیده نوشته اید.
#8 علی نامی 1392-04-03 11:19
خانوم ریاحی
خوب است که کسانی نظر می دهند ولی خب شما می دانید که نظر باید مبتنی بر نظریه ای باشد.
یک داستان بسیار کوتاه غنایی. با استعاره ها و مجاز ها و جملاتی ترکیب شده از هر دو. طرحی مبتنی بر یک موقعیت و تکنیک تداعی ها تصویری و بیانی. شما برای روایت بخش هایی را انتخاب کرده اید که حاوی بیشترین معنا باشد هرچند رنگ قرمز به افراط می رود.
مادیان بجای زن یک استعاره است.تازیانه هم استعاره از دست. بقیه تعبیرات شخصی است. شما از این نوع زیاد دارید. خب نثر است. ایراد گرفتن به این نوع نثر یا اطلاق مبهم گویی و توصیه به نوشتن برای مردم و چیزهایی از این دست ناشی از ناشی گری است.
موفق باشید.
#7 بهروزپور 1391-12-24 21:30
سلام داستان رو خوندم برام جالب بود نظر دوستان رو هم دیدم . به نظرم با تاکید بر رنگ قرمز تمامی ممنوع ها . گناه ها. خطا ها و اشتباهات رو پر رنگتر کردین . تمامم انزجارو ترس و خاطرات ناخوشایند با استفاده از تصور رنگ به خصوص رنگ قرمز که نشان دهنده حس وافعی عشق. ترس . خطر و شهوت هستند رو به نمایش گذاشتی.د
#6 عباس 1391-10-21 17:56
سلام
داستانتان را دوبار خواندم.
نظر آقای عابد را من هم قبول دارم. خیلی پیچیده در تصاویر و شعر و ابهام نوشته اید.هر چند بعضی جاهایش خیلی زیباست مثلا:
چراغ قرمز را رد کرده بود. تابلوی ورود ممنوع و عطر گناه نابخشودنی لباس‌ها، حرف‌ها و نگاه‌ها و بی‌خوابی... بی‌خوابی...
همچنین این:
مادر موهایش را شرابی کرده بود. پدر دوست نداشت. می‌گفت اصالتمان لکه‌دار شده. انتخابم مست بوده.
به نظر من یا داستان شخصی است و یا تمرین مبهم گویی.
پیروز باشید.
#5 عباس عابد ساوجی 1391-08-01 14:45
سلام
داستان شما در حین گنگی حرفهای زیادی برای گفتن داردکه باید حد اقل سه بار با تأنی آن را خواند.
ولی می دانید انسان امروزی حتی حوصله نمی کندیکبار بخواند! این است که از خواندن داستان پر محتوای گیجی مثل داستان شما لذت نمی برد.
جملات متقاطع وکوتاه برای خواننده مفهوم پیدا نمی کند مثل:
پدر سر رسیده بود و بر مادیانش تازیانه نواخته بود
من مادیان را به باسن زن تشبیه می کنم که پدر با کف دست به آن کوبیده است.
حالا دیگران چه برداشتی کرده باشند باید از خودشان پرسید.
در کل خوب می نویسید اما بسیار گنگ وپیچیده، کمی باید خود را تعدیل بکنید.
#4 آرمان شرفي 1391-08-01 06:18
سلام.خوب مي نويسيد.البته من فقط در مورد همين كار نظر ميدم چون فقط همين قدر ميشناسمتون!! هنر اينه كه ابهاماتي در داستان به وجود بياد و با علائم و نشانه هايي باز بشه براي مخاطب.هنر اين نيست كه سعي كني ابهام رو به وجود بياري.يعني يك جاهايي رو قصدا نيمه تموم رها كني! شما بايد همه چيز رو بگي و اجازه بدي اون مسائل خود بخود لابه لاي قصه پنهان بشن! داستاني به اين كوتاهي با اين شيوه ي مبهم نويسي بسيار خسته كننده شده.اصلا سعي نكنيد مخاطب رو بپيچونيد! اما خوب مي نويسيد.از لحاظ نگارشي.
#3 امین جودکی 1391-08-01 03:36
سلام...برخی از نوشته ها مخاطب خاص هستند و برخی خود مخاطب...
خاص گرایی در داستان نویسی بیش از حد به بیراهه رفته است ...
از این داستانک فقط میشود فهمید شما نویسنده ی خوبی هستید ...
خواهش میکنم برای مردم بنویسید ...
مردم یعنی من....شما....مادربزرگتان...و اکبر آقای سبزی فروش که هرگاه به او میگویید چقدر سواد دارید میگوید تا کلاس نُه خوانده ام...
هنر تبدیل مخاطب عام به مخاطب خاص است نه فرو بردن مخاطب خاص در گیجی مطلق....
دوستانه بود....
#2 شهرام زارعی 1391-07-30 20:08
سلام
مینی مال حشو و زواید ندارد وآیتم های آن در این اثر حضور ندارند این داستان را به اقتضای ژانر آن بلندتر بنویسید تا از تشتت و شلختگی بیرون بیاید
#1 سمیراصفری 1391-07-29 14:28
سلام
داستان بسیار ضعیفی است.ابهام بقدری زیاداست که نمی شود ازچیزی سردرآورد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692