داستان كودك«لاکی» نویسنده لیلا شهبازی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

روزی روزگاری در جنگلی بزرگ لاک پشتی زندگی می کرد، لاکی همیشه آرزو داشت پرواز کند برای همین کارهای مختلف را امتحان می کرد.

لاکی صبح زود بیدار شد. عینکش را به چشم هایش زد و مثل همیشه صبحانه کاملی خورد. بعد سراغ میز کارش رفت. به یادداشت هایش نگاه کرد و گفت: امروز باید پرهایی که دیروز از کلاغ گرفتم به لاکم بچسبانم. این بار حتماً پرواز می کنم.

او با خوشحالی از خانه بیرون رفت. دوستانش خرگوش و گنجشک کنار برکه منتظر او بودند تا ببینند امروز چه نقشه ای برای پرواز کشیده است.

خرگوش گفت: "سلام لاکی امروز روز خوبی برای پروازه."

لاکی گفت: "من امروز حتما پرواز می کنم".

گنجشک گفت: کاش می تونستم بال هام رو بهت قرض بدم؛ بعد وقتی که پروازت تموم شد، به من برگردونیشون"

لاکی لبخندی و زد از گنجشک تشکر کرد.

خرگوش و گنجشک کمک کردند تا لاکی پرها را به لاکش بچسباند.

لاکی آماده پرواز شد و با کمک سنجاب به بالاترین شاخه درخت رفت. لحظه هیجان انگیزی بود همه به لاکی نگاه می کردند لاکی از آن بالا به دوستانش دست تکان داد و فریاد زد: دارم پرواز می کنم.

لاکی با تمام توانبه طرف جلو آمد و از روی شاخه پرید. بعد خودش را در هوا رها کرد. خیلی سبک شده بود. فکر کرد دارد پرواز می کند و دستانش را به دو طرف باز کرد. لاکی از اینکه داشت پرواز می کرد خیلی خوشحال بود. کمی که گذشت، احساس کرد چیزی او را به طرف پایین می کشد، او داشت می افتاد.، خرگوش چشمانش را بست . گنجشک با نگرانی لاک پشت را نگاه می کرد ولی هیچ کدام نمی توانستند کاری بکنند ...

وقتی خرگوش چشمانش را باز کرد، لاکی را دید که وارونه روی قارچ بزرگی افتاده بود. همه دوستان لاکی به طرفش دویدند. لاکی چشمانش را باز کرد و گفت: اولش داشتم پرواز می کردم، اما بعد...

دوستانش لاکی را بلند کردند و به خانه اش بردند.

لاکی هنوز هم دوست داشت که پرواز کند.

صبح روز بعد پدر بزرگ لاکی از مسافرت برگشت و لاکی از آمدن پدر بزرگ خوشحال شد. وقتی پدر بزرگ فهمید که لاکی چقدر دوست دارد پرواز کند، داستانی از پدر بزرگ خودش برای لاکی تعریف کرد.

پدر بزرگ گفت که سال ها پیش پدربزرگ او هم مثل لاکی خیلی دلش می خواسته پرواز کند، برای همین راه های مختلف را برای پرواز امتحان کرده اما نتوانسته پرواز کند. تا اینکه با کمک یک تکه چوب و دو مرغابی که از دو طرف آن را گرفته بودند، توانسته بود پرواز کند. پدربزرگ چوب را با دهانش گرفت و پرید اما وسط راه با دیدن منظرهای زیبا دهانش از تعجب باز شدو افتاد .

لاکی با خودش فکر کرد کهاین هم راه خوبی بود. ولی او دوست مرغابی نداشت. تازه او دوست نداشت مثل پدربزرگ پرواز کند و وسط راه سقوط کند. او می خواست وسیله ای اختراع کند که بتواند با آن پرواز کند.

روزها گذشت و لاکی هنوز دنبال راه های جدید برای پرواز کردن می گشت تا این که یکی از روزها که کنار برکه داشت به نقشه جدیدش فکر می کرد، صدایی شنید. به طرف صدا رفت و ناگهان پسر کوچکی را که در حال گریه بود، دید.

لاکی جلوتر رفت. پسر با دیدن لاکی، اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: سلام، من گم شدم می تونی کمک کنی تا پدر و مادرم را پیدا کنم؟"

لاکی که لاک پشت مهربانی بود و همیشه به همه کمک می کرد، تصمیم گرفت به پسر کوچولو که اسمش آرمین بود کمک کند. آرمین از اینکه دوستی مثل لاکی پیدا کرده بود خوشحال شد و به راه افتادند تا پدر و مادرش را پیدا کنند. لاکی از آرمین پرسید: "خوب فکر کن و بگو جایی که با پدر و مادرت آمدی برای گردش چطور جایی بود؟"

آرمین گفت: "آنجا یک دشت پر از گل بود".

لاکی گفت: "آهان فهمیدم دنبال من بیا، آنجا را می شناسم".

لاکی و آرمین در راه با همدیگر از آرزوهایشان صحبت کردند. لاکی گفت که چقدر دوست دارد پرواز کند. آرمین هم دوست داشت خلبان شود تا بتواند پرواز کند . لاکی با خودش فکر کرد اگر او هم یک انسان بود می توانست خلبان شود و پرواز کند اما او یک لاک پشت بود.

در همین حال به دشت پر گلی رسیدند. پدر و مادر آرمین دنبال او می گشتند. آرمین با دیدن خانواده اش به طرف آنها دوید.

آرمین تعریف کرد که چطور لاکی به او کمک کرده تا راه را پیدا کند و پیش پدر و مادر بر گردد. آرمین آهسته در گوش پدر چیزی گفت... پدر و مادر آرمین از لاکی تشکر کردند و لاکی از آنها خداحافظی کرد و به خانه اش برگشت .

 فردای آن روز لاکی همراه آرمین سوار هلی کوپتر پدر آرمین بودند و لاکی داشت از آسمان به دوستانش دست تکان می داد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692