داستان «اطلسی-گلدان» نویسنده «سمیرا صفری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

سیاه پوشیده بود. مانتو و شال و شلوار سیاه. آرایشی نداشت. عینک دسته فلزی به چشم. حرف‌هایی زد و سکوت کرد. رودر روی من نشست. به چشم‌هام زل زد و بسته‌ای قرص از کیف‌اش درآورد و روی میز گذاشت. یک لیوان آب خواست. از یخچال برایش آب ریختم. با قرص‌ها خورد. گوشه چشمش قطره اشکی خشک شده بود. آشپزخانه بوی غذای سوخته می‌داد. پنجره را باز کردم تا هوا عوض بشود. حرف‌هایش ته کشیده بود. به قابلمه نگاه کرد.

-حواسم پرت شد. غذام سوخت.

سر حرف را باز کرد. از خواهرش گفت. از رشته روانپزشکی. از دوره دبیرستان‌اش گفت. سال آخر از طرف دبیرستان به بیمارستان روانپزشکی رفته بودند. خواهرش روانپزشک بود. چندباری هم به بیمارستان روانپزشکی رفته بود. زن‌های رنگ و رو باخته. مردهای دل‌مرده و دست از دنیا کشیده.

از سر و صداهایی که می‌شنید گفت. از زیرزمین خانه‌اش. از تنهایی‌اش. از روزی‌که از رامین جدا شده بود اخلاقش بدتر شده بود. از خواب و خوراکش گفت. از کابوس‌های وقت و بی‌وقتش.

زیرزمین خانه‌اش پنجره‌ای کوچک رو به کوچه داشت. اغلب از زیرزمین صدای آه و ناله‌ی گربه می‌آمد. خواب از چشم هایش رفته بود. قرص‌ها هم دردی را دوا نمی‌کرد. سرش سنگین می‌شد و به خواب می‌رفت. کابوس‌ها یکی بعد از دیگری خوابش را پر می‌کرد.

مردی را می‌دید. به چهره‌اش ماسک زده بود. دستی به‌سمت تفنگ می‌رفت. خشاب آن پر بود. انگشتی روی ماشه فشار می‌آورد. تاریکی محض. مرد کاپشن سیاه پوشیده بود. گلوی مردی به تفنگ چسبیده بود. مرد شلیک می‌کند. گلوی مرد سیاه‌پوش دریده می‌شود. خون به دیوار خانه پاشیده می‌شود. قطرات خون روی شیشه‌های کوچک زیرزمین می‌چکد. هنوز باور ندارد که این حادثه جلوی خانه او اتفاق افتاده است. فکر می‌کند خواب و خیال است. گربه‌ای جیغ می‌کشد. سروصدایی از زیرزمین بلند می‌شود. کورمال از پله‌ها پایین می‌آید و لامپ زیرزمین را روشن می‌کند. گربه سیاهی از کنار پایش رد می‌شود. می‌پرد بالا. سایه‌ای از جلوی پنجره زیرزمین رد می‌شود. از پله‌ها بالا می‌آید. صبح می‌شود. همهمه می‌شود. مردم جلوی خانه او جمع شده‌اند. زن همسایه زنگ خانه‌اش را فشار می‌دهد. با چشم‌های پف‌کرده او روبه‌رو می‌شود.

-دیشب نخوابیدی؟

-چی شده؟

-جنایت خانوم... جنایت.

-چی؟

-یه‌نفر کشته شده... مواظب باش پلیس قراره بیاد ازت سوال جواب کنه.

-من که کاری نکردم.

به خانه برمی‌گردد. سرووضعش را مرتب می‌کند. زنگ خانه دوباره ناله می‌کند. چادرش را دور خود می‌پیچد. افسر آگاهی به او سلام می‌کند. آرامش خود را حفظ می‌کند. دور جسد با گچ خط کشیده‌اند. خون روی سطح دیوار خانه اش پاشیده شده است. شکل ترسناکی پیدا کرده. دستش را جلوی دهانش می‌گیرد. رد خون را نگاه می‌کند. مرد و زن به او چشم دوخته‌اند. قاتل اوست. او این مرد سیاه‌پوش را کشته است. دیگر نمی‌تواند از خانه‌اش بیرون بیاید. چشم‌های آدم‌ها را دوست ندارد. می‌خواهد فرار کند از چشم‌هایی که هر جا برود به او خیره‌اند. مثل گربه‌هایی که شب‌ها چشم‌هایشان می‌درخشد. چشم‌های مردم هم درخشان شده است.

شب‌ها نمی‌خوابد. کسی را پشت سر خود حس می‌کند. گربه ناله می‌کند. سایه‌ای از پله‌ها بالا می‌آید. صدای بستن صداخفه کن تو گوشش می‌پیچد. مردی به او چشم می‌دوزد و التماس می‌کند. گلوله از سر تفنگ شلیک می‌شود. باروت اطراف تفنگ به هوا می‌رود. داغ به گلوی مرد فرو می‌رود. مرد خفه می‌شود. حس بدی است. او می‌میرد بدون آنکه بتواند درک کند چرا؟ چرا پا به دنیا گذاشت و چرا کشته شد. هر جرمی هم مرتکب شده بود حق‌اش این نبود.

سایه مرد او را رها نمی‌کرد. دستش را گرفتم. سرد بود. مثل یخ. به چشم‌هایش زل زدم. چشم‌هایش را از من دزدید. به گلدان اطلسی چشم سپرد. خاک گلدان خشک شده بود. ته‌مانده لیوان آب را روی خاک گلدان ریخت. دستش را باز گرفتم. لبخند کمرنگی زد. قرص‌هایش را تو کیفش ریخت. موبایلش زنگ خورد. خواهرش با لحنی عصبانی از پشت تلفن با او حرف می‌زند. گوشی را به من می‌دهد. زن با صدای گرفته‌ای سلا م می‌دهد.

-سلام خانوم. خوب هستید؟

-سلام. خوبم. شما خوب هستید؟

-غرض از مزاحمت... مواظب خواهرم باشید... من خودم را می‌رسانم.

نمی‌دانم من گوشی را قطع کردم یا او. ولی روبه‌روی من زنی نشست که نمی‌توانست بیشتر از این حرف بزند. پس رفت. چون نمی‌توانست ثابت کند خونی که به دیوار خانه‌اش پاشیده شده تقصیر او نبوده و او کاری نکرده. زن رفت چون نمی‌خواست به خواهرش بگوید که سایه‌ای پشت سرش است و او را تعقیب می‌کند. او نمی‌خواست بستری شود. دردش همین بود.

دیدگاه‌ها   

#3 عابد ساوجی 1393-04-03 04:43
سلام
شخصیت در داستان، از هر عنصر دیگری با اهمیت تر است؛ زیرا این شخصیت است که داستان را جلو می برد. حوادث و
گره ها در اطراف او رخ می دهند. هر قدر شخصیت اصلی داستان پیچیده تر باشد داستان نیز پیچیده تر می شود و هر قدر شخصیت ساده تر و منفعل تر باشد، داستان بیشتر به سطح می آید.
در این داستان شخصیت پردازی نشده بجز توهماتی که توسط راوی بیان می شود ودر آخر این گونه معلوم می شود که خانم روانی است. به م. ن باید حق داد کهدوبار بخوانند و متوجه ماجرا نباشند. آن لذتی که در داستانها باید وجود داشته باشد دیگر نیست و معما و سر در گمی جای آنرا گرفته است.
#2 م.ن 1393-04-01 07:11
با درود:
نثر و لحن نوشته خوب و روان است. ولی امان ازبلایی که داریم سر داستان می اوریم. بنده ،با دوتا لیسانس و یک فوق لیسانس و سابقه حداقل خواندن 1000 رمان ، داستان بلند و داستان کوتاه ، باز وقتی این داستان را می خوانم ، می بینم مجبورم دوباره بخوانم و به خودم فشار بیاورم که منظور نویسنده چیست و چرا این قدر سخت و مبهم نوشته است.
شاید بگوئید دوران پست مدرنیسم است و نتیجه گیری کیلویی چند ؟ قطعیت برای چه ؟ و....
پس چرا اینجا و آنجا می نویسیم و گلایه می کنیم که : چرا مردم کتاب نمی خوانند؟ چرا تیراژ کتاب به 500 یا زیر 500 رسیده؟ بیائیم کلاه خودمان را قاضی کنیم و از خودمان بپرسیم که آیا همین نوع نوشتن ، یکی از دلایل عدم استقبال مردم از کتاب نیست؟
-استفاده از سمبل هایی مانند گربه و جیغ او ، آه و ناله گربه ، گربه ی سیاه ، رد خون روی شیشه ، خونی که روی دیوار پاشیده شده ، چکیدن قطرات خون ، زنگ خانه ای که دوباره ناله می کند ( دفعه اول ناله اش را ما نشنیدیم. )لبخند کمرنگ ، مرد سیاه پوش ، مانتو وشال و شلوار سیاه ، زیرزمین ، ماشه ، تفنگ ، کابوس ، و... در نوشته ای به این کوتاهی ، خیلی زیادی بکار رفته اند. بطوری که در ذهن این را تداعی می کنند که نویسنده مجبور شده با تمسک به این سمبل ها ، نوشته را به زور جلو ببرد.
- بعضی از سمبل ها مانند صدا خفه کن و تفنگ زیادی نچسب هستند. احتمال می دهم نویسنده به تفاوت بین هفت تیر و تفنگ دقت نکرده است.
بدرود. م.ن
#1 عباس 1393-03-31 12:58
داستان خوبی بود.
خصوصا اختصار در کلام
ولی تعلیق قدرتمندی نداشت.
موفق باشید و پیروز.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692