داستان «درخت زندگی» نویسنده «حدیث کریمی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

hadis karimi

پزشکی جوان اولین سال خدمتش را در یک روستا می گذراند . نام روستا چشمه عروس است. در یک تاریخ به خصوص زمانی که هوا نه سرد است و نه گرم ، مردم شهر به روستا می آیند . کنار تک درخت کهنسال روستا دختران و زنان ، سرهایشان را مانند مراسم سما می چرخانند و گیس هایشان را می برند .

روی درخت هدهدی لانه کرده است و همیشه آوایش به گوش می رسد .

پزشک می خواهد راز این درخت را بداند ! برخی از مردم روستا می گویند « مردم شهر پای درخت سوگواری می کنند »

عده ای بر این باورند که این آیین عزا و سوگ نیست بلکه مراسم عیش است و شور...

 پیرزنی پوشیده در چادری سیاه ، عصا زنان می گوید« این درخت از قدیم بوده ، قبل از من و مادرم و مادربزرگم »

 به باور پیرزن این درخت مقدس است و هر ساله زنان و دختران با زدن پارچه های سبز به درخت ، به مراد خود رسیده اند. دخترهایی که بختشان سنگین بود ؛ با دعای این درخت به خانه ی شوهر رفته اند . زن های نازا با دعای این درخت ، آبستن شده اند ...

زن و شوهری جوان می گویند « این درخت شاهد وفاداری است » گویا همه ی قرارهای یواشکی دوران نامزدی شان زیر این درخت بوده است ...

زن زمزمه وار می گوید « این درخت باعث شده شوهرش عاشق و مطیعش باشه »

مردم روستا بر این باورند که هر کس هدهد ، تنها پرنده ی روی درخت را شکار کند به همه ی آرزوهایش می رسد! پیرزن می گوید « البته کشتن آن آدابی داره باید حتما روز یکشنبه باشه بعد نماز ظهر، هدهد را رو به قبله قرار بدن و بعد از خواندن 3تا قل هوالله کاردی بر گردنش بمالن، جنس کارد حتما باید از طلا باشه » !

پزشک بی تاب است و می پرسد « پرنده را قبل از کشتن آب نمی دهند »؟

پیرزن با غرور می گوید « اینجا به جای آب ، گلاب می دهند »

پزشک با طعنه می گوید « پس با کشتن هدهد ، حاجت روا میشن»؟!

پیرزن ادامه می دهد « البته برای آن که به مرادت برسی ،هدهد و بی آن که خونش بریزی ، می کشی »!

تنها دانشجوی روستا این درخت را نماد باروری می داند « به همین خاطر است که نام درخت زندگی را ، یدک می کشد ».

شاعری که مردم روستا او را مجنون صدا می زنند ، می گوید«  قدیما ! زنی در خاک این جا دست هایش را کاشته و دست ها تبدیل به درخت شده اند» ...

پزشک با خودش می گوید هیچ کدام از این داستان ها نمی تواند ارتباطی بین درخت و دختر و هدهد داشته باشد !

 روزی تنها زیر سایه درخت به حالت مراقبه و خلسه می نشیند ؛ ساعتی می گذرد تا این که مردی با موهای ژولیده و پیراهنی سفید با قامتی بلند در حالی که به درخت تکیه داده است می گوید :

« هر چه شنیده ای افسانه ای بیش نیست ؛ سال ها پیش دختری را به گناهی که از نظر مردم روستا بزرگ و قبیح بود ، می کشند و این جا چال می کنند »

پزشک می پرسد به کدامین گناه ؟

 مرد سیگاری را روشن می کند و می گوید « تنها به جرم بوسه از عاشقی دلسوخته »

 پدر و برادرانش اول گیس های دختر را چیدند ، بعد با سنگ آن قدر بر سرش کوفتند تا دختر پای همین درخت جان داد ...

از آن زمان هدهد ، این پرنده گریان بالای سر درخت آواز می خواند و زنان شهر به یاد مظلومیت دختر، گیس هایشان را می برند .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «درخت زندگی» نویسنده «حدیث کریمی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692