• خانه
  • داستان
  • داستان «سقوطی بعد از صعود» نویسنده «اکرم حسینی‌نسب»

داستان «سقوطی بعد از صعود» نویسنده «اکرم حسینی‌نسب»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

akram hoseininasab

رفتن خورشید هم از گرمای هوا کم نمی‌کند‌. غروب نیمه تابستانی است. ابرها تور نارنجی روی سرشان کشیده‌اند. مرد دستی به ریش چند روز نتراشیده‌اش می‌کشد. قُرق ابرهای رنگی را در آسمان تماشا می‌کند.

نمی‌خواهد زیبایی تابلوی پیش‌رویش را انکار کند. نمی‌تواند.
آهی می‌کشد و مُهر رد بر آن می‌زند. هیاهو از سقفِ طبله‌کرده‌ی خانه می‌گذرد و خودش را به کاغذ دیواری‌های پوست‌پوست شده‌ی بی‌طرح و نقش می‌رساند و کنار شقیقه‌های مرد لانه می‌کند. شوریده از جایش بلند می‌شود. صفیرِ ناخوشایندِ گفت‌وگوی حاضران می‌آزارَدش.
بی‌توجه به نگاه شماتت‌بار میهمانان، به اتاق می‌رود. با درماندگی از علایق ظاهریِ متهورانه‌ میهمانان و دل‌سوزیِ ساختگی که تا قبل از خارج شدنش از محفل سنگین و سردشان، حالش را دگرگون می‌کرد، پا به هزار توی خیالاتش می‌گذارد:
” دیدی گفتم خوش می‌گذره، آرامشی که کوه داره آدمو با خودش آشتی می‌ده. حتماً می‌خوای بگی من که قهر نیستم با خودم که حالا بخوام آشتی کنم. زور نزن که قانعم کنی، “رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر درون.”
انعکاس صدای تنها رفیقِ راستینه‌اش رنگِ زنده و تازه‌ای به اوهامش می‌دهد. ناخودآگاه لبخندی گرم روی لبهایش می‌نشیند و در مرز بین خودآگاهی و خیال زمزمه می‌کند؛
” بریم بالاتر، تا نوک قله. اصلا  بیا از گروه جدا بشیم. سیمرغ نیستیم که دنبال هد‌هد افتاده باشیم. تو که راهو خوب بلدی. می‌دونی دلم می‌خواد با طریقت تو صعود کنم. می‌ذاری مریدت بشم؟ اگرم طاقت نیاوردم و پام لغزید بذارش حساب ضعف‌نفس و تازه ‌کاریم.”
وز‌وز پشه‌ای زیر گوشش می‌‌پیچد.
دستها را برای راندنش در هوا به پرواز درمی‌آورد.
پشه اوج می‌گیرد.
زنگِ کلماتِ اطرافیان، در اتاق می‌‌پیچد و گوشش را به گز‌گز می‌اندازد.
کسی با صدای خفه می‌گوید:
” بابا اونم آدمیزاده؟ توهمِ نیست‌گرایی داره. ”
گوشه‌ای چمباتمه می‌زند و چشم به پنجره می‌دوزد.
پشه را می‌بیند که گیج‌گیج کنان خود را به شیشه می‌کوبد.
آهنگِ خلسه‌ای دل‌نشین آرام‌آرام بر جانش می‌نشیند.
نغمه‌ی دلنشین یارِ غارش است که او را به اشراق می‌رساند:
” شاید بعد از صعود، راهِ برگشتی نباشه، یا جورِ دیگه‌ای برسیم پایین. طاقتشو داری؟”
و تکرارِ مدامِ ” قبوله، قبول… “، که با تمامِ وجودش بر زبان جاری شده است، به خود می‌آورَدَش.
انگشتانش را روی لبهای خشکیده‌اش می‌کشد.
برای نوشیدن جرعه‌ای آب بلند می‌شود.
باز همان وز‌ وز پشه در گوشش می‌‌پیچد و پشت بندش همهمه‌ی مبهم جمعیتی که از دستشان به اتاق پناه برده بود، گوش و جانش را تسخیر می‌کند.
” از وقتی که اون رفیقِ از خودش دیوونه‌تر هوا برش داشت و خودشو پرت کرد تو دره، بدترم شده.”
مرد سرش به دَوَران می‌افتد. به سمت پنجره خیز برمی‌دارد و بازش می‌کند. تمام هیکل ورزیده‌اش را به جلو خم می‌کند. به اندازه‌ی هفت‌طبقه‌ای که در آن منزل دارد فرو می‌ریزد. خودش را عقب می‌کشد و روی چهارچوب پنجره می‌لَمد. نت ناکوک بال‌بال پشه و تقلای بیهوده‌اش را تاب نمی‌آورد. عضلات سفت‌شده‌ی دستش را بالا می‌برد. پنجه‌اش را باز می‌کند و آن را در هوا می‌چرخاند.
پشه را به آنی می‌گیرد و از پنجره بیرون می‌اندازَدش.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692