• خانه
  • داستان
  • داستان »یک ماه و سه روز» نویسنده «فاطمه حیدری مراغه»

داستان »یک ماه و سه روز» نویسنده «فاطمه حیدری مراغه»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

fatemeh heidari maraghe

از صبح امروز یادداشت گذاشته و رفته اي. چند بار چک کرده ام و الان که یك بامداد روز بعد است هنوز بر نگشته اي.  یادداشت ات را چند بارمي خوانم، «بیشتر از قبل دوستت دارم؛ ای دلیل انبساط  لحظه ها، ای عشق...!»

همين دو سه خط كافي است بفهمم چقدر خوب بلدی با واژهاي زبان بسته بازي كني. اگر اینهمه زبان نمی ریختي شاید پیش تر از اینها می رفتم، با اين همه، باز هم شک دارم بروم یا بمانم. از حرف خودم خنده ام می گیرد. «هنوز که نرفته ام.» گفتم نگو، زبان نريز، از دلبستگی می ترسم؛ اصلا تعجب نکردي، گفتي. «نمی توانم.» حتي گفتي، «چند روز پیش، پیش پای تو، یک رابطه ی دو ساله رو تموم کردم. رابطه ای كه بیهوده و بیخود نبود. اينو بفهم» اينو بفهم را چنان با درماندگي ساختگي گفتي دهانم را پر از واژه های منفی کردم که بگویم این رابطه را کی تمام می کنی!

 گفتي، «تو فرق می کنی» با انگشتان قلب ساز ات به قلبت اشاره كردي، «جات اینجاست.» دیگر بعد از این همه چت در دلم قند آب نمی شود. در دلم به خودم تشر می زنم، "تو که دیگر همه ی ترفندها را خوب یاد گرفته ای، اینهمه ناز و ادا برای چیست!" بیرون از دلم باز خنده ام می گیرد، "هیچی! مرض دارم" مرضی که تبدیل به عادت می شود و ترک عادت موجب مرضی بدتر از صد مرض قبلی است.

از بين يادداشت ها چند جمله را كه چند ماه پيش يادداشت كرده ام كپي پيست مي كنم تا به همين صفحه ي یاهو مسنجر كه يك ماه و سه روزپيش باز كرده ام بفرستم. يك بار براي خودم مي خوانم، «من متاهلم، بچه ندارم. قرار هست چند وقت ديگر مجرد بشوم. سوال هایم بماند برای چند وقت دیگر که همدیگر را خوب بشناسیم. اينها رو همان اول مي گويم چون از زير و رو كشي خوشم نمي آيد با هر کسی‌وارد رابطه شده ام همین کار را کرده ام رابطه ای که بیش از یک ماه نپاییده...» بین ارسال و دیلیت مردد می مانم. قلبم شروع به تپیدن می کند و تیر می کشد. چشمم‌ را یک آن می بندم و به صدای قلب تراشیده ام گوش می کنم.  ماوس را روي يادداشت مي غلتانم و با اينتر روي پرده ي آبي اش مي زنم.

  به آدم پنجره ی رو به رو خیره مي شوم که ماه پشتش نشسته است و اگر پلك بزند ظلمات می شود. آدمی با موهای دم اسبی نامرتب. آدمی که اگر برگردد در آینه ی پشت سرش صورتی استخوانی با موهای سفید شده در شقیقه هایش را می بیند. چند روز تا سی سالگی ام نمانده. یاد حرف مادرم می افتم "زنی که نخواد بچه بیاره زندگیش رو هوا می مونه. زن و شوهر دلشون به کاری گرم نمیشه. این که نشد زندگی..."

قلبم از تپیدن می افتد، نفس بلندی می کشم؛ ماوس را کنار آخرین جمله کلیک می کنم و می نویسم، «ببخش اگر نمی توانم دوستت داشته باشم، اگر نمی توانم تا آخر عمرم عاشقت شوم، ببخش اگر می دانم همه تان سرو ته یک کرباس اید، اگر می دانستم اینجا نیستی و بیشتر از یک ساعت است در تلگرام آنلایني كلمه اي برايت نمي نوشتم، و...»

 چند بار مي خوانم و آخر سر همه را پاك مي كنم. از نو چند تا شکلک غمگین و یک قلب شکسته، کنار  نوشته ای دیگر می چینم. چشم هایم می سوزند «خوابم می آید می روم بخوابم، خوش بگذرد.» جمله ی آخر «خوش بگذرد» را پاک می کنم و به جایش سه تا نقطه می گذارم... .
خوابم نمی آید. خبر فوری آنلاین در بالای صفحه ی گوشی ام ظاهر می شود. ساعت سه و نیم است. سریع تلگرام را باز می کنم تیتر خبر را می خوانم "افزایش ناگهانی ۵۰ درصدی نرخ بنزین" خبر را به حساب شایعات شبکه های مجازی رها می کنم. به صفحه ات سر می زنم هنوز آنلاینی. زود خارج می شوم. تیک پیام ها در واتساپ همچنان توسی ست. انگشت شاهدم را محکم روی پیامها نگه می دارم و حذف برای همه را می زنم. اولین یادداشت پر سوز و گداز خودت را کپی پیست می کنم. «بیشتر از قبل دوستت دارم؛ ای دلیل انبساط لحظه ها، ای عشق...!» و یک صفحه ی کامل را پر از علامت تعجب می کنم و ارسال. ...
الان که بیدار شده ام ساعت روی دیوار، نه و سی پنج دقیقه ست. مادرم را با دلخوري و كسلي صدا می زنم. جواب نمی دهد، موبایلم را لمس می کنم، پیام مادرم را می خوانم، « چند بار صدات کردم بیدار نشدی، معلومه احوال کسی که تا نصف شب بیدار بمونه همین میشه! ساعت یازده یادت نره وقت دادگاهته.» براي چك كردن وقت دقيق دادگاه آيكون «يادداشت» را پیدا می کنم. بی آنکه بخواهم انگشتم به پیام های ذخیره شده می خورد و سریع باز می شود. "سه شنبه ۱۳۹۸ ساعت یازده...آزادی... و تمام"
من: «شانه هایت بوی نان می دهد.»

ناشناس: «چرا اینهمه در ذهن من زندگی می کنی؟!»

 زيرهمين يادداشت با چند تا شکلک غمگین، تاريخ پيامها را مي خوانم. یک ماه و سه روز پیش... .

انگشتم را روی همه ی پیام ها فشار می دهم، جوی آبی روی همه ی یادداشت ها را فرا می گیرد. گزینه ی "انتخاب همه" را می زنم.

خیابان ها شلوغ شده است، مردم سر هر کوی و برزن گله به گله جمع شده اند. ترافیک ها سنگین است. راننده ی اسنپ کلافگی اش را سر موبایلش خالی می کند. موبایل با تقه ای بلند به شیشه ی جلویی ماشین می خورد و از روی فرمان به زیر پاهای راننده سر می خورد. خم می شود موبایل را بر می دارد. خبر طنز رئیس جمهور را که مثل باد در همه جا می پیچد، می خواند " من هم مثل شما صبح جمعه فهمیدم قیمت بنزین تغییر کرده!"

بعد از پرداخت کرایه، قسمت امتیاز به راننده را باز می کنم. در "سفرتان چطور بود؟"  شکلک زیر را به ثبت می رسانم. ...☹ و فکر می کنم می توانم تو را به کلی فراموش کنم.

فاطمه حيدري مراغه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان »یک ماه و سه روز» نویسنده «فاطمه حیدری مراغه»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692