داستان «تـــبـــر» نویسنده «سپیده عابدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

Sepideh abedi

تمام بدنش می‌لرزید و از سرمایی که تنش را به لرزه انداخته بود به هوش آمد، تمام ملحفه روی تخت غرق در گرمای خون بود. تکه پارچه‌ای برداشت که از قبل آماده کنار بالشت گذاشته بود و محکم به دور انگشت قطع شده‌اش پیچید و محکم گره زد.

انگشت حلقه‌اش را از روی تخته گوشت چوبی روی تخت برداشت، انگشتر حلقه ازدواجش را با دندان از انگشت جدا شده، در آورد و داخل بطری کوچکی انداخت. بطری الکل را از پایین تخت برداشت، همراه با دو قرص ترامادول چند جرعه نوشید، قُلُپ آخر را که سر کشید پرید ته حلقش و به سرفه افتاد. با باقیمانده الکل بطری تا روی انگشتش داخل شیشه را پر کرد، دراز کشید و به خواب رفت.

روی تراس زیر تیغه آفتاب تیز ایستاده بود، سیگار می‌کشید و به دستش نگاه می‌کرد، دو ماه و نیم طول کشیده بود تا جای قطع انگشتش کمی گرد شود، جای بخیه‌ها کمی صاف و کبودی‌ها کمرنگ شود. مورچه‌ای روی پای راستش سر می‌خورد و پشت سر هم تلاش می‌کرد تا خودش را بالا بکشد و این‌جا بود که توجهش به پاهایش جلب شد. دستی به انگشتان بزرگ و استخوانی پاهایش کشید، کج و راستشان کرد، در مشتش جای داد و مخفی‌شان کرد و این نقطه‌ی شروع خلق اثر هنری‌اش شد. فیلتر سیگارش را بین انگشت شست و اشاره گرفت و با ضربه کوتاه ولی محکم به پایین پرت کرد و برای ایده جدیدش به داخل برگشت.

تقویم خاک گرفته را از روی یخچال برداشت، صفحه‌های باقی‌مانده تا آخر سال را جدا و به دیوار چسباند. بین وسایل طراحیِ به‌هم ریخته‌اش ماژیک قرمز را پیدا کرد. تقریبا ۶ماه تا آخر سال باقی مانده بود و باید کل اتفاق را در همین فرصت محدود می‌بست، برای هر قطعه پازلش نمی‌توانست دو ماه صبر کند و تصمیم گرفت در همین زمان کم هر دو هفته یک‌بار به یک قطعه از پازل دست پیدا کند. چند روز فرصت داشت تا مقدمات اولیه را آماده کند تا لازم نباشد برای تهیه ابزار یا وسیله‌ای از خانه بیرون برود. چهارپایه چوبی و کهنه یادگاری از پدربزرگش را جلوی دیوار روبروی روزهای تقویم گذاشت، تمام زمان‌ها را علامت‌گذاری کرد و با لبخند رضایت به تماشا نشست و فکر کرد.

روز اول رسیده بود، کل تخت را کیسه کشیده بود، سیگار و فندک، آب، الکل، دستمال، آنتی‌بیوتیک و نصف بطری شربت مورفینی که از ته بار اکبر برایش باقی مانده بود را کنار دستش گذاشت. گوشی را روی پایه درست در کادر  تخته گوشت روی زمین تنظیم کرد و دکمه رکورد ضبط گوشی را فشار داد. همیشه از کارهای سخت شروع می‌کرد، بنابراین بند اول انگشت شست پای چپ را با سیم به تخته چوب وصل کرد، تبر صیقل داده شده را چند بار روی انگشت بالا و پایین برد تا در بهترین نشانه‌گیری روی آخرین بند بکوبد و ...

خون گرم با شدت بیرون می‌ریخت و هرچه دستمال رویش می‌گذاشت بند نمی آمد، کمی دستپاچه شده بود، شلنگ نرم پلاستیکی را دور مچ پایش بست و دکمه رکورد را متوقف کرد. قطره‌های درشت خون گرم را از روی گوشی پاک کرد، شربت مورفین را برداشت و دو جرعه سر کشید. با دستانی که به لرزه افتاده بود سیگاری روشن کرد و از شدت درد، کف پایش را در دست گرفته بود و محکم فشار می‌داد و کم‌کم در همان حال از هوش رفت.

برعکس تصورش قطع انگشت شست پای بعدی بسیار سخت‌تر از قبلی بود، شدت درد، میزان خونریزی و ضربه‌ای که در جای درستش فرود نیامد و از نوک استخوانش کمی باقی‌مانده بود. دو عدد ترامادول را همراه با دو جرعه شربت مورفین سر کشید و در استفراغی که بعد از قطع شدن انگشت فضا را متعفن کرده بود با سیگار خاموش در دستش از هوش رفت.

پنج ماه و خورده‌ای را با درد، تب، چرک و عفونت، قرص، کمبود مورفین و تحمل درد و در نهایت پناه بردن به ترامادول در تنهایی گذراند و از انجام کار خوشحال و به خاطر ضعف شدید و عفونت‌های باقی‌مانده  بیشتر نگران بود و همین نگرانی اضطرابش را دوچندان می‌کرد و اجازه تمرکز را از او گرفته بود. تمام خریدهای داروخانه، سوپر و ساقی مواد را غیرحضوری و با پیک انجام می‌داد. کل خانه از حجم بوی دستمال‌های خون و عفونت در کیسه‌های زباله به قدری زیاد شده بود که پیک تحویل وسایل دیگر بالا نمی‌آمد و با آسانسور وسایل را به دستش می‌رساند و بی‌توجه به سرمای استخوان سوزان، پنجره و در تراس را از صبح تا غروب باز می‌گذاشت تا شاید کمی از بوی پیچیده شده در فضا بکاهد.

کل انگشت‌های پا به ترتیب و روی برنامه قطع شده بود و فقط تب و لرز حاصل از عفونت جای بریدگی آزارش می‌داد. بعد از هر بار قطع کردن انگشت، آن‌را چند ساعت لای دستمال‌های پر از پنبه می‌گذاشتشان تا خون و مایع داخلش جذب شود و بعد آغشته به روغنشان می‌کرد و مدت یک هفته داخل بطری پر از نمک می‌گذاشت تا ظاهرش حفظ شود و از گندیدگی جلوگیری کند. روی هر کدام از انگشتان را با رزین شیشه‌ای و شفاف پوشاند تا جلوه بصری حجم کامل شود. جعبه‌های شیشه‌ای با زیره چوب گردو آماده برای پذیرایی از انگشتان را کنار هم چیده بود و یکی یکی انگشتان را در مرکز جعبه گذاشت، روی هر اثر را امضا کرد و در شیشه‌ای را پلمپ کرد تا از ورود هوا جلوگیری کند. زیر هر جعبه اطلاعات مربوط به اثر، نام هنرمند: س.ع ، سال اثر ۱۴۰۲ ، نام اثر: تبر را کامل نوشت و بسته بندی کرد. آدرس ده گالری برتری که زمانی برای آثارش سر و دست می‌شکستند و حالا به دلیل اعتیادش با او کار نمی‌کردند و او را از دنیای هنر کنار گذاشته بودند را روی هر بسته نوشت و بسته‌ها را برایشان ارسال کرد.

بسته‌ها به گالری‌ها ارسال شد و تماس‌های همه برای دلجویی از هنرمند بی‌پاسخ ماند. جسد سرشار از عفونت س.ع در همان شب با خشاب‌های خالی ترامادول و لبخند رضایت بر صورتش آخرین تصویر رکورد شده بر روی لایو گوشی بود که در همانجا برای دوست‌دارانش به یادگار باقی ماند و شهرتش دو چندان شد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «تـــبـــر» نویسنده «سپیده عابدی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692