• خانه
  • داستان
  • داستان «نامۀ عاشقانۀ پیاز به سیر سر سفرۀ هفت سین» نویسنده «مهدیه خردمند»

داستان «نامۀ عاشقانۀ پیاز به سیر سر سفرۀ هفت سین» نویسنده «مهدیه خردمند»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

سلام عزیز دلم،

حالت چطوره؟ خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده. دلم برای تمام لحظاتی که از ترس حظور برادرات با آن صورت سفید و لپ های برآمدت زیر زیرکی به من زل می زدی و از خجالت گل های قرمزی روی گونه های برآمده ی سفیدت می نشست، تنگ شده.

هنوز بوی عطرت توی بینیم چرخ می زند. می دونم که همیشه تعجب می کردی که چه طوری بوی عطر دلنشینت رو از بین این همه بوته ی سیری که کنارت بودند تشخیص می دادم. وقتی که عاشق باشی دیگر انقدر ها هم سخت نیست که بوته ی سیرت رو به آسانی از میان بقیه بوته های سیر تشخیص بدهی. رایحه ی تو دل نشین تر از بقیه بوته های سیر بوده و هست.

یادت میاد که چه قدر به حال خواهر بزرگت گریه کردی و مدام می گفتی لحظه ی افتادن خواهرت در سرکه رو تا زمانی که تک تک حبه سیر های وجودت رو در بیارند نمی تونی فراموش کنی، ولی بعد بابت این که خواهرت قرار است سال های سال عمر کند دوباره کلی گریه کردی و اعصابی برای تمام بوته های سیر نذاشتی و پایت رو کردی توی یک کفش که تو هم می خواهی سیر ترشی باشی این طوری هم عمر طولانی تری داری و هم خواص بیش تر و من هم کنارت نشستم و باز تو زار زدی و گوله گوله اشک ریختی و من بهت گفتم "خانمی دلت میاد منو تنها بزاری؟" و تو هم تو جوابم گفتی "پاشو گمشو برو یه ور دیگه بشین اشکمو در آوردی." یادت هست وقتی که خواهرت رو به همراه بقیه ی بوته های سیر که توی سرکه غلت می خوردند و برای بقیه از پشت شیشه شکلک در می آوردند رو بردند و گذاشتند درون زیر زمین تاریک و سرد، چطوری حول برداشتت؟ وقتی هم که فردایش دوباره شیشه ی سرکه آمد تا سیر های بیشتری رو سیر ترشی کنه چطوری خودت رو بین پیاز ها قایم کردی و حتی چند تا پوست پیاز رو هم دور خودت پیچیدی که یک وقتی لو نروی. یادت میاد خانمی؟ فردایش گفتی که دوست نداری من رو تنها بزاری بری، عمر طولانی با خواص زیاد بدون من به چه دردت می خوره ولی من که می دانم تو از تاریکی می ترسی خانمی.

حالا دو سه هفته ای هست که از آن روز ها می گذره، دلم برات خیلی تنگ شده. بهت گفتم که تنگ میشه ولی تو گفتی که دوست داری بری دنیا رو ببینی تا حال خواهر من رو بگیری و چش خدابیامرز زن برادرت رو که همین دیروز سیر داغ شد رو دربیاری. نمی دونی برادرت چه طوری داره زار می زنه. بیچاره، پدر تمام بوته های سیر و پیاز رو در آورده. می دونم که گفتی زود بر می گردی ولی این دلم مثل سیر و سرکه می جوشه، نکنه یه وقت یه بلایی سرت بیاد. شنیدم دبه ی سرکه می گفت که گذاشتنت کنار سکه های پنجاه تومنی، حواست باشه این سکه ها اعصاب درست و حسابی ندارند یه وقت سر به سرشون نذاری، فکر نکنی چون توی آبن خفه شدن مردن، نه خانمی اونا خیلی جون سختن یک عمرم توی آب باشند نفسشون بند نمیاد. دیگه باید نامه رو کوتاه کنم این برادرت بدجوری داره خودش رو نابود می کنه همین الان یکی از حبه سیراشو کنده و داره داد میزنه "منم سیر داغ کنید، منم باید برم پیش زنم". مراقب خودت باش و سلام من رو هم به سبزه سر سفره برسون.  

                                                              دوستدار تو و عاشق سینه چاکت پیاز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «نامۀ عاشقانۀ پیاز به سیر سر سفرۀ هفت سین» نویسنده «مهدیه خردمند»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692