داستان «سایلنت» نویسنده «رامش زرغانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

- تکون نخور آروم بگیر الان دیگه تمومه اگه حرکت کنی مجبور میشم مثل دفعه قبل بگم بیان ببندنت به تختا آفرین پسر خوب آها ... تموم شد تموم.

وبعد همه چیز در سیاهی فرو رفت سایلنت تقریبا بیهوش روی تخت افتاده بود . سایلنت اسمی بود که پرسنل بیمارستان برایش گذاشته بودند .

پرستار توی ایستگاه پرستاری داشت یک ریز غر میزد.

- معلوم نیس این سایلنت چش شده موقع زدن آمپولش یجوری بهم زل زده بود که وحشت کردم انگار منو با کس دیگه ای اشتباه گرفته بود بدبختی اینجاس که حرف نمی زنه بگه چه مرگشه.

پرستار دوم گفت: بابا این دیگه آدم بشو نیست باید به رئیس بگیم  یه فکری به حال بخش خدماتش بکنه هرچی آدم مشکل داره می چپونن اونجا

پرستار ارشد با حرکت سر حرف های پرستاران رو تصدیق میکرد.

پرستار اول با پوزخندی ادامه داد:رئیس خودش میدونه همیشه گفته سایلنت روان پریشه شایدم اسکیزوفرنی باشه هاخودم چند روز پیش موقع تقسیم ناهار شنیدم سوپروایزر به مسئول خدمات  می گفت بالا سرش وایسه چیز میزی تو قابلمه نریزه همه رو به فنا بده

پرستار دوم دهانش بازمانده بود: راس میگیا اینجورآدما خطرناکن همون بهتر بره بشینه تو خونه وردست اون ننه سلیطش.

زن گوشه چادرشو به دندان گرفته بود یک جعبه شیرینی در دست راستش بود وبا دست چپش سایلنت را به دنبال خودش می کشید .ساعت ده شب بود بیمارستان خلوت بود و بخش ها در سکوت. زن به دریچه بوفه تقه ای زد دختر دریچه را باز کرد چهره اش خسته و پژمرده بود زیر چشمانش گود افتاده بود انگارمدتها نخوابیده بود .از پشت دریچه با بی حوصلگی گفت: بله خانوم چیزی میخواستین بوفه الان تعطیله

- نه جونم با خودت حرف داشتم این شیرینی واسه شماس قابلتو نداره واسه امر خیر مزاحمت شدم میگم شما که شوهر نداری؟

- نه قبلا داشتم معتاد بودم طلاق گرفتم

-وا پسر من که تا حالا دستش به دختری هم نخورده ولی خوب خاطرخوای شما شده دیگه پسرم خیلی کم حرفه ولی ببین چقدر خاطرتو میخواد که بالاخره به حرف اومده و اسم شما رو اورده چند ماهه اینجاس حتما دیدیش خدمات کار میکنه

- بله جلو بوفه رو که خوب تمیز میکنه یعنی برق میندازه

-اره والله پسرم نجیب و سر براهه حقوق بگیرم که شده چی میگی حالا؟

-نمیدونم فکر نکنم دیگه دلم شوهر بخواد همینجوری هم کلی گرفتاری دارم

سایلنت سرخ شده بود دستش را از دست مادرش بیرون کشید و به سرعت به سمت  تی شورخانه به راه افتاد.

رئیس پشت میزش کلافه و بیقرار نشسته بود و با پرونده های روی میز ور میرفت. زن چادرشو تا روی چشمان خیسش جلو کشید

- آقای رئیس جون بچه هات التماس میکنم خیر ندیده این دختر کافه چیه این بلا رو سرش اورده پسرم خاطر خواش شده بود بخاطرش حرف زد  گفت فقط اینو میخوام دختره چند بار بهش چای داده بود و کیک حالا میگه شوهر نمیخوام مگه پسرم غیر عاشقی چه کار بدی کرده خون که نکرده فقط حرف نمیزنه بیاد خونه بشینه دق میکنه.

-آخه خواهر من چند بار بهت گفتم پسرت باید درمان بشه؟ خودم براش دارو نوشتم بهش ندادی بسکه رفته جلوی بوفه رو تی کشیده اون دختر بینوا رو هم کرده انگشت نمای عالم و آدم حالا هم که پای حراست اومده وسط دیگه از منم کاری برنمیاد اینم گواهی پایان کارش.خواستی همین جا تو بخش اعصاب و روان بستریش میکنیم هزینه اش هم با ما.

دختربه آرامی در ذغال ها می دمید با دیدن رگه های قرمزبا صدای خوش آیندی که از پراکنده شدن خاکستر ها بر میخاست لبخند رضایتی برلبانش نشست با ولع دود قلیان را به ریه هایش کشید وبا طمانینه حلقه حلقه بیرون داد . با شیطنت گفت راستی درست که فکر کردم دیدم پیشنهاد بدی هم نبود سایلنت هم حقوق داره و هم نجیب و سربراهه منم از این آوارگی درمیام.

- تف به اون ذاتت بعد کلی سگ دو زدن و رو انداختن اون غرفه رو از بیمارستان اجاره کردم گذاشتمت اونجا  دوزار ببری واسه اون بابای علیلت می بینم رفتی یه جوون ساده دلو خام کردی.

- من فقط دلم براش سوخته بودخیلی مظلوم بود صبح تا شب هرچی میزدن تو سرش صداش در نمیومد نه آبی میخورد نه غذایی چند بار بهش چای و کیک دادم نمیدونستم دلبسته میشه. نگهبان یه شب می گفت این سایلنت با مادر و ناپدریش زندگی میکنه معلوم نیس این  شوهرننه هه چیکار کرده این بچه زبونش بند اومده

- چه غلطا با نگهبونا هم که لاس میزنی

- چیه حسودیت میشه

- هه اخه تو کی هستی که حسودیم بشه

-همونی که کم کاری زنتو جبران میکنه

- گاله رو ببند اخرین بارت باشه اسم زنمو میاری ها هرزه دوزاری

همه جا در مه غلیظی فرو رفته بود پشت آن مه سفید لباس سفید پرستار بسختی دیده میشد پرستار دوتا بال کوچک سفید هم داشت پشتش را کرده بود به سایلنت و داشت سرنگ را می کشید سپس برگشت لبخند میزد سایلنت یکه خورد دختر توی بوفه آنجا چکار میکرد کی پرستار شده بود؟ نزدیکترشد  و گفت اروم باش پسر خوب افرین آها تموم شد تموم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «سایلنت» نویسنده «رامش زرغانی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692