• خانه
  • داستان
  • داستان «نامدار علی مردان خان» نویسنده «مرتضی فضلی»

داستان «نامدار علی مردان خان» نویسنده «مرتضی فضلی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

morteza fazliiآن روز اگر از آسمان سنگ می بارید، محتمل تر از این بود که نامدارعلی مردان خان شلوارش را خیس کند. نامدار علی مردان خان مرد مقتدری بود که در سعدآباد همه به او می گفتند رضا شاه ثانی. در جنگ های مختلف پیروز میدان بود. راه های سخت و پرپیچ و خم برای او نه تنها دشوار نبود بلکه سهل و هموار می نمود.

خودش نمی دانست چه شد که بی اختیار شلوارش را خیس کرد. این اتفاق خیلی سال پیش هم یک بار برای او افتاده بود. آن روز هم نمی دانست در بدنش چه رخ داده بود که شلوار سفید دامادی اش را با رنگ زرد و غلیظ ادرارش خیس کرد. کنار عروس با جامۀ بلند و سفید نشسته بود که در خود احساس غریبی کرد. سراسیمه برخاسته بود تا خود را به توالت برساند. در بین راه اختیار از کف داده و بریده بریده جامه اش را خیس کرده بود. همان موقع دوست وفادارش او را به گوشۀ خلوتی کشاند. جامۀ سفید خود را به تن او پوشاند و ماجرا ختم به خیر شد. نامدارعلی مردان خان می دانست که اگر حمایت بی دریغ دوستش نبود، هرگز به لقب رضا شاه ثانی مفتخر نمی شد.

شرم او از قباحت قضای حاجت بی وقتش، باعث می شد که دیگر از دوست وفادارش فاصله بگیرد.  دوست داشت خود را پیروز بلامنازع همۀ میدان ها بنمایاند. این تنها طبیعتی نیست که در نامدارعلی مردان خان ظهور کرده باشد، خیلی از ما آدم های عادی هم چنین چشم اندازی برای خود داریم از این رو هر شریکی را رقیب می پنداریم و اصرار داریم او را از میدان خارج کنیم. غافل از این که اگر شریک،  رقیب بود پس چرا واژۀ دیگری را به خود اختصاص داده است.

 یک روز نامدار علی مردان خان تصمیم گرفت سر رفیقش را زیر آب کند و همین کار را هم کرد. بعد از سر به نیست کردن رفیقش، نفس راحتی کشید و تصور کرد برای همیشه رنگ زرد ادرار را از روی جامۀ سفیدش پاک کرده است. از آن ماجرا سالها گذشت. نامدار علی مردان خان دیگر آن چابکی و مهارت را نداشت. پیر و فرتوت شده ولی همچنان جاه و مقامش را حفظ کرده بود. اجازه نمی داد کسی در حریم قدرت او جولان بدهد. با تمام درایتی که نامدارعلی مردان خان داشت، یک قدرت پنهان او را در محاصره گرفته بود. از بچگی این را می دانست، از همان موقع ها که مادرش به او تذکر می داد و می گفت علی مواظب جامه ات باش که خیس نشود. مادرش تنها او را سرزنش نکرده بود یک بار که رنگ زرد ادرارش غلیظ تر شده بود، او را با ترکه به باد کتک گرفته بود. با اینکه خیلی سال از این ماجرا گذشته بود ولی وقتی  رفیقش جامه بر تن او کرده بود که آبرویش را حفظ بکند، تنها نامدار علی مردان خان حس کرده بود رفیقش ترکه از دست مادرش گرفته تا او را کبود نکند.

دور و بر نامدارعلی مردان خان خالی شده بود. رفقای خوب و خالص در خلوت آدم ها جا و منزلتی دارند ولی در حریم نامدار علی مردان خان، قدرت چنان سایۀ خود را گسترانیده بود که تنها کرکس ها منزلت عقاب را داشتند و کلاغان بر طبل های تو خالی قارقار می کردند. خودش بود و سایه ای از وحشت که در دایرۀ  بستۀ بقا و حفظ  قدرت تعریف شده بود. اجاز نمی داد پرنده ای در آسمان این حیاط به پرواز در آید. او مورچه ها را هم کنترل کرده بود.

خورشید در کمانکش غروب بود و دیگر نامدار علی مردان خان به سختی روی پای خود می ایستاد که جامه اش را زرد کرد. زردی غلیظ به سرعت در حال گسترش بود. دیگر رفیق شفیقش نبود که جامه از تن در آورد و آن را بپوشاند. خبر زردی، پیرامون نامدارعلی مردان خان را فراگرفته بود. در شفق از آسمان آتش می بارید. نامدارعلی مردان خان تنهای تنها ایستاده بود و سیل جمعیت به تماشایش می آمدند. تغار نامدار علی مردان خان همان موقع که سر رفیق را زیر آب کرده بود، ترک برداشت. در مغرب خورشید داشت کمانش را از آسمان جمع می کرد و تاریکی بر سر نامدار نشسته بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «نامدار علی مردان خان» نویسنده «مرتضی فضلی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692