به قدرت زبان مادریش، «ییدیش»1 که یک زبان قدیمی یهودی بود باور د اشت و فکر میکرد که هنوز مخاطبان زیادی دارد. با اینکه اذعان داشت که این زبان مرده و یا رو به مرگ است، اما چون به داستان ارواح علاقمند بود مطمئن بود هیچ چیز بهتر از یک زبان مرده برای این کار جواب نخواهد داد. با این که در این زبان برای واژههایی چون سلاح، تجهیزات جنگی، مهمات، مانور نظامی... هیچ معادلی وجود ندارد با اینحال داستانهایش را تنها به این زبان نوشت؛ زیرا معتقد بود که در زبان ییدیش و در روحیه ییدیش، شادیهای مؤدبانه، میل جنسی، صبر و قدردانی عمیق به انسانیت، یک طنز آرام و قدردان از هر روز زندگی، هر شکلی از موفقیت، هر برخورد عشق را میتوان یافت.
در تفکر او ییدیش زبان شهیدان و مقدسین، رویاپردازان و کابالیستها بود. غنی در طنز و خاطراتی که هرگز انسان آن را فراموش نخواهد کرد.
او با تأثیر از گنجینه غنی از قصههای یهودی و دینی، تمثیلها، اسطورهها و افسانههای ییدیشی به حوادث زندگی خود و قومش در داستانهایش اشاره میکرد و به عنوان یک نویسنده درد کشیده یهودیتبار بیرحمانه رنج و درد خود و دیگران را در داستانهایش به نمایش میگذاشت.
دنیای شخصیتهای داستانیش بسیاری برگرفته از خاطرات دوران کودکیش بود بخصوص از منطقه فقیرنشینی که پدرش قاضی شرع و حَکم اختلافهای خانوادگی و زناشویی بود، داستانهای کوتاه و رمانهایش تحریرگذشتههایی بود برای زنده ماندن و ماندگاری باورها در حالیکه آینده در اختیار «تغییر» بود. داستانهایی که جهان دنیای یهودیان شرق اروپا
را نشان میداد که در آن بزرگ شده بود جهانی سرشار از عرفان یهودی (کابالا) پر از راز و رمز، جادوگری، افسانه و اسطوره و آموزههای خشک مقدسی.
او با گوش سپردن به گذشته، داستانهایی از دنیای یهودیانی میگفت که خانه بدوشی و درد و رنج سرنوشتشان بود که آیندهشان چیزی نبود جز تغییر هویت. او از مسائل اخلاقی و بحث برانگیز میگفت از همان عدم «اخلاق» که هیچ کس حاضر به شنیدنش نبود.
ایزاک بشویس سینگر که در ۲۱ نوامبر ۱۹۰۲ در خانوادهای یهودی روحانی در دهکدهای نزدیک ورشو به نام رادزمین از پدری خاخام از فرقه حسیدی 2 به دنیا آمده بود (پدر بزرگ مادری نیزخاخام بود) باید به عبری مطالعه میکرد و تورات و تلمود را خوب فرا میگرفت، اما این آموزهها تحتتاثیر آشنایی او با اندیشه اسپینوزا فیلسوف هلندی و تاکید برادرش ایزرائیل جاشوا در ضرورت تردید و بازاندیشی در آموزههای خشک مذهبی زیر سایه پدر و مادری متشرع سبب شد که ارتباطش با یهودیت پیچیده و غیرمتعارف شود. او با دیده شک و تردید به تعالیم و فرامین ماندگار هزاران ساله نگاه میکرد تا آنجا که عرفان خصوصی خودش را دارا شد تا فقط در مقابل خدای کاملاً ناشناخته و ابدی سکوت کند. همانند یهودیت سنتی به یک خدا اعتقاد داشت، اما معتقد بود خدا باید در کارها متجلی شود نه در کلمات و واژهها. او دروغها، کلیشهها و بتپرستیهای ذهن انسان را درک میکرد، اما هرگز نمیپذیرفت که جهان یک حادثه فیزیکی یا شیمایی است و نتیجه یک تکامل کور است هرچند که معتقد بود که حتماً راهی وجود دارد که انسان بتواند به تمام لذتهای ممکن، قدرتها و دانشهایی که طبیعت میتواند به او تحمیل کند دست یابد و باز هم به خدا خدمت کند، اما از سکوت خدا برای آوارگی و کشتار هزاران یهودی (هولوکاست)، خشمگین بود، از تبعید برادرش توسط استالین، از مرگ برادرش بر اثر بیماری و نداری، از سرگردانی خانوادهاش، حتی از مبارازات دینی بین همکیشانش که مرگ و زخمهای روحی برجا میگذاشت، خشم داشت؛ از نظر او خطرناکترین انسانها آنهایی بودند که مدعی بهبود وضع بشر و ساختن دنیایی به زعم خودشان بهتر برای تودهها هستند. او که درخانواده مذهبی رشد یافته بود در سال 1921 در دانشکده ربیبین ثبتنام کرد، اما آن چیزی نبود که او را راضی کند. دو سال بعد برای یک مجله ادبی ییدیش مشغول به کار شد و شروع به صرف وقت با هنرمندان غربی مذهبی بوهمینی 3 در ورشو کرد. اگرچه مطالعات ربیبی تأثیر قوی بر وی داشت، اما تمایل داشت که بخشی از جامعه ادبی باشد همین شور و عشق او را به نوشتن داستان کوتاه در کنار روزنامهنگاری، مترجمی و ویرایشگری ترغیب کرد تا اولین اثرش را در 1935 شیطان در گورای (SATAN IN GORAY) را در لهستان، قبل از مهاجرت به امریکا منتشر کند.
منتقدان اغلب ایزاک باشویس سینگر را به عنوان نویسندهٔ چشم اندازهای تاریک تعریف میکردند که آثارش ترکیبی از اخلاق مذهبی، آگاهی اجتماعی، همراه با بررسیهای شخصی و خواستههایش بود که بیشتر سنت قرن نوزدهم بر آنها غالب است، اما این بدان معنا نیست که نگرانیش نسبت به وقایع زمان و آینده مردم و فرهنگ در آثارش تجلی نداشته است. بشویس معتقد بود که در تاریخ یهودی قدیم هیچ تفاوت اساسی بین شاعر و پیامبر وجود نداشته و شعر باستان اغلب قانون و شیوه زندگی بوده است.
او با تخیل شاعرانه و موقعیتهای نمادین (علاقه فراوانی به نمادها داشت) تحلیلی بیتنش از رویارویی، رویای نوستالژیک پرهیزکاری کیش حسیدی و حرمان و وازدگی ناشی از رسیدن به بنستی عظیم در داستانهایش به نمایش گذاشته.
پس ازمهاجرتهای پیدرپی برای فرار از دنیای یهود ستیز بخصوص جنگ جهانی دوم سرانجام در سال 1935 در سی و یک سالگی امریکا را وطن زبان مادریاش خواند (همسر اولش رونیا و ایزرئیل پسرش به روسیه و از آنجا به فلسطین رفتند.) و درکنار برادر بزرگش ایزرئیل جاشوا (اولین مشوق و معلم او برای نویسندگی) با روزنامه محلی ییدیش به نام فوروارد همکاری کرد.
این نویسنده لهستانیتباری نخستین سالهای اقامتش در این کشور را «فاجعه» توصیف کرده است؛ او گمشدهای بود در دو دنیا، سرگردان بین دو آدم که باید یکی را ترک میکرد و و دیگری را پیدا. من از یک فاجعه در لهستان فرار کردم و هنگامی که اینجا آمدم، یکی دیگر را یافتم. در ورشو به عنوان یک روزنامهنگار ییدشی مشغول به کار بودم... این فاجعه بود که من از ریشههایم پاره شده بودم و هیچ ریشهای در این کشور نداشتم. تقریباً تمام جوانان اطراف من، هرکسی که دیدم، کمونیست بودند. آنها درباره رفیق استالین صحبت میکردند...که یک دروغ بزرگ است. پیری در یک فرهنگ عجیب و غریب، در مجتمعهای بزرگ تنها، افراد سالخورده با خاطراتی که نمیتوانند به فرزندانشان انتقال دهند. احساس میکردم گمشدهای در امریکا هستم همه چیز خیلی جدی و بیش از حد مصنوعی بود، بیپروایی پسران و دختران با خانوادههای خود، بدون هیچ هیجان ومبارزه با زندگی... . من نویسندهای بودم که داستانها برای نوشتن داشت اما تمایلم برای نوشتن، تبخیر شده بود. این حالت بسیار بد بود... بنابراین من در نوعی ناامیدی بودم...
بشویس در سالهای اولیه مهاجرتس با دو لایه بیگانگی برخورد کرد: بیگانگی به خود و خودش و عدم امکان برقراری ارتباط با دیگران، آنچه او از این مهاجرت دریافت زندگی یهودیان مهاجر یک زندگی دوگانه تحت فشار اجتماعی – فرهنگی و مذهبی – ایئولوژیک بود.
با اینکه به توصیه برادرش با روزنامه «فوروارد» همکاری میکرد، اما این احساس گمشدگی و ناامیدی چنان تاثیری بر او داشت که چند سالی قلم را برای نوشتن زمین گذاشت، حتی علاقه شدیدش به زبان ییدیش دیگر انگیزهای برای ادامه کار در او ایجاد نمیکرد. در یکی از نوشتههایش از خود میپرسد: «چه کسی در آمریکا به زبان ییدیش نیاز دارد؟» اما به تدریج با شرایط تازه کنار آمد بخصوص در سال 1938، وقتی آلما وسترمان هیمن، پناهنده آلمانی-یهودی از مونیخ را ملاقات کرد. ملاقاتی که در 1940 به ازدواجی منجر شد که بعد از 51 سال با مرگ به پایان رسید. این اتحاد انرژی محسور شدهاش را برای نوشتن در برابر احساس بیگانگی در جامعه آمریکا را آزاد کرد تا دوباره به نوشتههای شگفتانگیز و غنی از معنای انسانی بازگردد و همکاری با روزنامه فوروارد را از سر شوقی دیگر پی بگیرد.
مرگ زودهنگام جاشوا در 1945 (که با انتشار رمان، مقاله و گزارش به عنوان یکی از همکاران اصلی فوروارد و نویسنده رمان تحسین شده "برادران اشکنازی" شناخته میشد)4 لطمهٔ روحی شدید دید. مسوولیت ایزاک را برای پرکردن جای برادرش بیشتر کرد. سینگر به زودی در این روزنامه در کنار مقاله و گزارش و یادداشتهای پراکنده شروع به انتشار داستانهایش کرد. و به سردبیری این روزنامه رسید.
دنیای داستانهایش، دنیای یهودیان اروپای شرقی میشود؛ دنیایی بسیار غنی و در عین حال فقیر، عجیب و غریب و در عینحال آشنا با همهٔ تجربههای بشری. هنر بشویس در همینجاست که او دنیایی را که از ریشه در آمده و خاک شده در داستانهایش جان دهد، روشن و آزاد از توهم برای آنکه واقعیت و خیال را تغیر شکل دهد.
سینگر با دید تازه و بینش خاصش با وجود ارتباطات بینامتنی کتابهای عهد قدیم و عهد جدید، اسامی خاص، آیین و رسوم مذهبی واسطورههای قوم یهود تحلیلهای روانشناسانهایی از شخصیتهای داستانیش ارائه میدهد تا آثارش تجربه فروپاشی سبک زندگی حسیدی تحت فشار همه آن چیزهایی شود که آن سبک زندگی برای اجتناب از آنها شکل گرفته بود.
با وجود دوری از محلههای فقیر و یهودینشین لهستان با چیره دستی و نگاهی تیزبین، کاوشی عمیق از سادهترین اتفاقات و رویدادهای زمانهاش داشت و از دل سنتهای ژرف، غنی و قدرتمندحسیدی با سنتهای یهودیِ پشتِ آن، که به هرجومرج ایدئولوژیک اواسط قرن بیستم راه پیدا کرده بود معناهای انسانی خارج میساخت آنگونه که به یکی از محبوبترین نویسندگان پس از جنگ درآمریکا بدل شد؛ این جزء بینی و ریزبینی نشان از نگاه دقیق او به پیرامونش بود... به نسل هیپیها، جوانان خشمگین انگلیس، نقش اجتماعی زنان، آزادی روابط غیر متعارف جنسی و... که به نوعی به نیهیلسم میرسند تا به همه چیز شک کرد. مهاجرتش به آمریکا سیر داستاننویسش را به دو بخش قبل و بعد از مهاجرت تقسیم کرد. گروه اول شامل داستانهای کوتاهی است که طرح آن در یک مکان کوچک اتفاق میافتد شهر یا روستای لهستانی ارتدکس، محافظهکار، گروههای اصلاحات، حسیسم وهم گاهی "استالینیستها".
بخش دوم در ایالات متحده آمریکا قرار دارد، واقعه هولوکاست، فاجعهٔ گمشدگی و افسردگی، تنهایی در جمعیت، شک و تردید در مورد دین خود... در بسیاری از داستانهای کوتاهش وجود دارد. او این احساسات شخصی تغییر روان شناختی از وضعیت طبیعی به غیر طبیعی، از رویداد طبیعی به غیر طبیعی، ازقابل باور به باور نکردنی، از آشنا به ناآشنا، را در کتابهایش شرح داد.
بشویس سینگر، در آثارش از مهاجران یهودی با سنتهای قوی یهودیانی صحبت میکرد که سعی برآن داشتند تفکرشان را عوض کنند. او احساساتی را به تصویر میکشید که به جهان آنها تعلق نداشت؛ از مهاجران یهودی اروپای شرقی در یک جامعه مدرن مینوشت که میتوانستند انگلیسی صحبت کنند اما در زبان ییدیشی فکر میکرند. او از اندیشههای پس از جنگ جهانی دوم میگفت اندیشههای پس از جنگ دوم جهانی رقیقتر شده همچون نسل بیت در آمریکا، هیپیها، نسل جوانان خشمگین انگلیس و...
بشویس از واژههای رایج به عنوان یک ماسک استفاده میکرد تا دیگر واقعیت نامرئی را برای انکار جهان قابل رویت باز کند. او یک عارف عقلانی پر از تناقضات بود.
این قاچاق کردن خودش به این گوشه و آن گوشه دنیا آن پشتوانه مذهبی و آگاهی و تأثیر از اندیشههای فیلسوفان و نویسندگانی چون چخوف، تولستوی، اسپینوزا، مان ... در داستانهایش بر سه موضوع تاکید بسیار داشت
1-انسان: زندگی قدیم یهودی در شهرهای کوچک شبیه روستا (شبیه آنچه که خودش در آن بزرگ شده بود) یا زاغه (گتو) ورشو، زندگی یهودیان باستانی قدیمی در ورشو و داستانهای زندگی مهاجران یهودی وپناهندگان در محلهای یهودینشین آمریکا.
2- ناخودآگاه: حوادث، رویاها، افسانههای قدیمی، افسانهها و جوکها.
3-دین بخصوص یهودیت. جهان یهودی که در سه ستون مهم قرار دارد: در تورات وتلمود، در خدمت به خدا و جشنها و اعمال انسان.
او با اعتقاد به اینکه نمادها زبان بیانی تمدنها به شمار میروند که با حضورشان تمدنی بارور یا فقیر قابل تصور میشود، و نیز یکی از ابزارهای معرفت و کهنترین و بنیادیترین روش بیان محسوب میشوند که با خودشناسی انسان نیز مرتبط است؛ داستانهایش را از آنها خالی نگذاشت. او با نمادپردازیها برای خلق مفاهیمی که در ذهنش زنده بودند، تلاش داشت تا شاید با کاربردشان تصویر روشنی از دغدغههای انسان معاصر را به خوانندگان عرضه کند، نمادهایی که هر کدام رمزی از عقاید ناگفتنی، کلید اشارت به دریافتها و معانی غیبی بودند.
نمادهای به کار گرفته شده در آثارش، درواقع بیانگر تجربیات درونی از دغدغههای مهاجرین بود، نمادهایی که ضمن تأمین وجوه زیبا شناختی، در کنشهای انسانی و اجتماعی نسبت به باورها، اخلاقیات، دین، اشتباهات دنیوی، بدبختی و... تاثیرگذار بوده است.5
او با تبحر از هر چیزی که میتوانست معنای نمادین پیدا کند، مانند اشیای طبیعی (سنگها، گیاهان، حیوانات، انسانها، کوهها، درهها، خورشید، ماه، باد، آب، آتش) و یا آنچه دست ساز انسان است (مانند خانه، بادبادک، شیشه) و یا اشکال تجریدی (مانند اعداد، سه گوشه، چهارگوشه و دایره، رنگ) بهره میبرد تا موجب آشکار شدن مفاهیمی شوند که به صورت دیگری قابل بیان نبودند.
دهه 1970 برای او دهه معروفیت و به ثمر رسیدن تلاشهایش برای تحریر آثاری بود که به نوعی «مکاشفه» بودند نه استدلالی یا حتی مستند، آثاری که از نظر معنا، ریشه در حکمت محافظهکارانه و بلندمرتبه فرزانگان یهودی دارند و از آتش زندگی و واقعیت شعلهورند. ایزاک بشویس سینگر با نگاشتن داستانهای متنوع، خندهدار، غمانگیز، کودکانه و گاهی اوقات کاملاً افسرده، به بررسی قدرت ایمان در مواجهه با بدبختی، اعم از شیاطین عامیانه یا وحشت هولوکاست، نشان میدهد چالش اعتقاد به خدا "ابدیِ ابدی" است.
اگرچه داستانهای بشویس به زبان ییدیش نوشته شده بود که مطمئناً برای مخاطبان کمی قابل دسترسی بود ((قبل از ترجمه))، اما کمیته نوبل در 1987 دریافته بود که بشویس سینگر نه یک مهاجر معمولی در جغرافیا بلکه یک مهاجر در فرهنگهاست و چیزی بسیار بیشتر از جوامع ییدیش یا یهودیان را بیان کرده، چیزی که هر انسان بدون درنظر گرفتن زمینه فرهنگیش میتواند شناسایی کند.
ایزاک بشویس سینگر جایزه نوبل ادبیات را "برای هنر روایت مشتاقش که با ریشههای سنت فرهنگی لهستانی یهودی، شرایط جهان انسانی را برای زندگی به ارمغان میآورد" در سال 1978 بدست آورد و نشان داد با زبانی که به نظر میرسد مُرده است میتوان حرفی برای گفتن وجود داشته باشد و به عنوان استعداد امیدوار کننده شهرت یافت.
زندگی ایزاک بشویس سینگر در چند پاراگراف
ایزاک بشویس سینگر زادهٔ 1902 (تاریخ دقیق تولدش نامعلوم است تاریخ 14 ژوئیه، 21 نوامبر و 26 اکتبر، اما احتمالاً 21 نوامبر، 1902) در روستای لنسین در نزدیکی ورشو، لهستان، تحت قزاقهای امپراتوری روسیه در یک خانواده مذهبی از فرفه حسیدی (یهود ارتدکس) متولد شد. چند سال بعد، باخانواده به شهر مجاور رادزیمین در لهستان نقل مکان کرد و دوباره در سال 1917، به دلیل سختیهای جنگ جهانی اول، خانواده تقسیم شده و بشویس با مادر و برادر کوچکترش به زادگاه مادرش، بیگلورج، شطلیت سنتی، که برادران مادری او پدربزرگش عنوان خاخام را در آنجا داشتند، نقل مکان کرد. هنگامی که پدرش دوباره در سال 1921 دعوت شد تا به عنوان روبی (داور قدرت مذهبی و رهبر روحانی در جامعه یهودی خاخام) و قاضی در روستا مشغول به خدمت شود، سینگر به ورشو بازگشت. و در مدرسه رببین مشغول به تدریس شد اما متوجه شد که نه مدرسه و نه این حرفه را مناسب خودش نمیداند. او به بولگورایج بازگشت، جایی که سعی کرد با دادن درسهای عبری درآمدی داشته باشد، اما ازدواج کرد وبه پیش خانوادهاش برگشت. در سال 1923، برادر بزرگترش جاشوا، از او خواست که به ورشو برود و به عنوان ویراستار ادبیات ادبیات یهودی کار کند.
در سال 1935، چهار سال قبل از تهاجم آلمان، اولین اثرش «شیطان در گورای» را در ورشو منتشر و سپس به جهت تهدید رو به افزایش نازیها در آلمان به ایالات متحده به مهاجرت کرد. این مهاجرت سبب جدایی او از همسرش، رندیا پونتچ و پسرش اسرائیل زامیر (1929-2014)، شد. آنها به مسکو و سپس فلسطین مهاجرت کردند. (این سه نفر بیست سال بعد در سال 1955 همدیگر را ملاقات کردند.)
ایزاک در شهر نیویورک مستقر شد، و به عنوان روزنامهنگار روزنامهٔ یهودی فوروارد (روزنامه ییدیش) مشغول به کار شد در کنار برادرش جاشوا که چند سال قبلتر از او به امریکا مهاجرت کرده بود. دنیای جدید او را درهم شکسته کرده بود و برای چندین سال احساس کرد «از دست رفته در آمریکا» است (عنوان رمان 1974 او به زبان ییدیش که در سال 1981 به زبان انگلیسی منتشر شد).
ایزاک بشویس در تاریخ 24 ژوئیه 1991 در Surfside، فلوریدا، بر اثر سکته مغزی، جان خود را از دست داد. او در گورستان پارک سدار، امرسون، نیوجرسی، دفن شد. یک خیابان در Surfside، فلوریدا به افتخار او به نام Isaac Singer Boulevard نامگذاری شده است؛ و همینطور یک میدان شهر در لوبلین، لهستان. همچنین تحصیلات تکمیلی دانشگاهی برای دانشجویان کارشناسی در دانشگاه میامی نیز به افتخار او نامگذاری شده است.
- علاقه و عشقش به زبان ییدیش او را یکی از چهرهها در جنبش ادبی ییدیش کرد آنگونه که حتی در سخنرانیش به مناسبت دریافت جایزه نوبل در سال 1978 به شوخی خود را نویسنده ارواح معرفی میکند و میگوید چه زبانی بهتر از زبان مرده ییدیش برای شرح حال ارواح، وپیشبینی میکند که روز رستاخیز به زودی فرا میرسد و مردگان فراوانی در کنار موسی سر از گور بر میدارند و همه یک صدا میپرسند اینجا کتاب تازهای به زبان ییدیش برای خواندن هست؟ در جای دیگری پیشبینی میکند تا صد سال دیگر جمعیت دنیا به صد میلیارد میرسد و در این میان جمع کثیری برای رساله پایانی دکترای خود به تحقیق درباره زبان ییدیش میپردازند و این زبان به این ترتیب دوباره زنده میشود و به حیات خود ادامه دهد.
- با ورود بشویس به آمریکا چهارمین گروه داستاننویسان یهودی شکل گرفت. گروه اول از پسزمینه یهودی سوءاستفاده کرده و بر آن تمرکز داشتند. تصویری از لهجههای شکسته مهاجران یهودی در ایالات متحده آمریکا (مانند جرومویدمن). گروه دوم کسانی بودند که پسزمینه یهودیان را نادیده گرفته، چارچوب فردی یا انتزاعی خودشان را داشتند (ناتانیل وست، جی. د. سلینجر، آرتور میلر) گروه سوم پسزمینهٔ یهودی-آمریکایی را به عنوان یک طرح تخیلی استفاده میکردند (برنار مالامود، فیلیپ روث) گروه چهارم فقط بشویس بود که به معنای واقعی کلمه زبان تولیدی خودش «ییدیش» را در نوشتن داشت به همین دلیل نمیتوان به طور کامل به عنوان یک نویسنده یهودی آمریکایی طبقهبندیش کرد. او نه خود را یک نویسنده امریکایی میدانست و نه یک نویسنده یهودی.
- خودش را یک نویسنده یهودی نمیدانست و معتقد بود نویسنده یهودی کسی است که با هر زبانی درباره پیدایش قوم یهود، تاریخ مسائل اجتماعی و دیگر
جنبههای مذهب یهود بنویسد. او فقط خود را داستاننویس ییدیش زبانی میدانست که مثل هر داستاننویس دیگری از روی علاقه به این هنر رو آورده که براساس زندگی و تجربههای زیستی خودش مینویسد.
- اعتقاد داشت که "ادبیات به راحتی میتواند پوچ را توصیف کند، اما هرگز نباید خودش پوچ باشد". و میگفت شخصیتها را اختراع نکنید چرا که Almightly (باریتعالی) میلیونها میلیون نفر را اختراع کرده است ... همانند کارشناسان در اثر انگشت، اثر انگشت را ایجاد نمیکنند، بلکه یاد میگیرند چگونه آنها را بخوانند. از نظر او ادبیات نه تنها مطالعه آنچه که یک انسان انجام میدهد، بلکه شامل چگونه یک مرد احساس میکند و چه چیزی فکر میکند را نیز شامل میشد.
- او در داستانهای کوتاهش شخصیتهایی که توسط شیطان وسوسه شدهاند، مورد انتقاد قرار میدهد که مدعی بهبود وضع بشر و ساختن دنیایی به زعم خودشان بهتر برای تودهها هستند. داستانهایی با فولکلور یهودی، افسانهها و عرفان یهودی همراه با بدبینی و ناامیدیش از نوع بشر و ذات طبیعت انسان. نه تنها جنبههای مذهبی داستانهای او بسیار محسوس بود بلکه درک او از زندگی درکی واقعی بود.
- او نوشتن سؤالات حقیقی و معنوی را از طریق داستان و عبارات عامیانه مطرح میکرد. در هر داستان یک روش منحصر به فرد در لحن و سبک داشت؛ برخی از آنها نسبتاً ساده و برخی دیگر پیچیده، اما هر کدام با شکلگیری فراموش نشدنی شخصیتها که در کل ایدهٔ بشریت را به تصویر میکشد، بر خواننده نفوذ میکنند.
- شیطان در گورای (SATAN IN GORAY) رویدادهای 1648 را در روستای گوراج (نزدیک به بولگورای)، جایی که یهودیان لهستان یک سوم جمعیت خود را در حمله قزاقها از دست دادند. این اثر، اثرات مسیح دروغین مبهم قرن هفدهم، شبابتی زوی (یک روبینی مقتدر بود، وبنیانگذار جنبش Sabbatean) بر جمعیت محلی بررسی میکند. سبک آن از ییدیش قرون وسطایی تقلید شده.
- در همان سالی که برادرش جاشوا مُرد، ایزاک داستان "The Mosque Family" را به افتخار برادرش در روزنامه منتشر کرد. که جسورانهتر از داستان «شیطان در گورای» بود (به اعتقاد منتقدین داستان خانواده موسکات ادامه شیطان در گورای است) داستانی در نوسان شخصیتها، زوال عدل و عدالت در عهد عتیق یهودیت، شب یوم کیپور... اما به خواست سردبیر ابراهیم کاهن او تقریباً مجبور شد از نوشتن رمان دست بکشد، ولی پافشاری خوانندگان سبب شد این داستان که متأثر از فضای داستانی تولستویی است، ادامه یابد.
آقای موسکات مرد ثروتمندی است که با 3 ازدواج و 7 فرزند و یک فرزندخوانده دارای یک خانوادهٔ پر جمعیت است. روایت زندگی تعداد زیادی کاراکتر در بازه زمانی تقریباً از 1911 تا شروع حمله آلمان به لهستان و جنگ جهانی دوم. تصویری پانورامیایی، از یهودیان حسیدی و ارتدکس، برآمدن سکولاریسم، فروپاشی سنتهای قرن نوزدهم. داستانی از روند روزمرگیها، عشقها، قهرها، ازدواجها و طلاقها که به صورت جامعه رسوم خانوادههای یهودی عاداتهایشان و نحوه زندگی و طرز فکرشان را نشان میدهد که چطور جنگ و مهاجرت خانواده رو به زوال میبرد.
شخصیت اصلی داستان مردی است به نام آساهشل، مردی جوان و آزاداندیش بهظاهر یک یهودی حسیدی ارتدکس، پسر خاخامی شهرستانی، که در جستوجوی زندگی و حقایق الهی به ورشو میآید و سرنوشتش با خانواده موسکات گره میخورد. اگرچه به اعتقاد منتقدین خانواده موسکات و شیطان در گورای دنباله همدیگر هستند اما تفاوت بنیادی با یکدیگر دارند.
- دیدگاه همه جانبهاش درباره طبیعت انسانی برای بسیاری از خوانندگان و همکارانش شوکه کننده بود. او در رابطه با همجنسگرایی زن (داستان Zeitl and Rickel، "Tseytl un Rikl" که در Seance and Other Stories" منتشر شده است)، ترانسستیسم 6 (داستان Yentl the Yeshiva Boy در جمعه کوتاه) و ربی (خاخام) خراب شده توسط شیاطین (داستان Zeidlus the Pope در جمعه کوتاه) به حوادث زندگی خود اشاره میکند که بیرحمانه رنج و درد خودش و رنجهای دیگران را به تصویر کشیده.
- یکی از معروفترین رمانهایش دشمنان، یک داستان عاشقانه است (فیلمی از روی آن ساخته شد) داستان عاشقانه، که به بازماندگان هولوکاست با خواستههای خود، روابط خانوادگی پیچیده و از دست دادن ایمان میپردازد.
«دشمنان یک داستان عاشقانه»، داستان فرار هرمان از اردوگاههای نازی در جنگ جهانی دوم به امریکاست که همسر و بچههایش را از دست داده، او در این گریز درگیر رابطه عاشقانه با همسر فعلی خود، یک زن متأهل و همسر سابقش میشود که تصور میکرد مرده است
سینگر در این کتاب به محکومکردن نازیسم و مظلومیت قوم یهود بسنده نمیکند و به نکات عامتری میپردازد. وی دست به کاوش در شخصیت قربانیان این فاجعه میزند و این پرسش را در ذهن خواننده بیدار میکند چگونه و به چه علت انسان به مرحلهای میرسد که میتواند دست به جنایات هولناک بزند
- شصت و دو ساله بود که نوشتن کتابهای کودکان را شروع کرد و پابهپای آنچه برای کودکان گفته، خودش هم کشف و شهود کرده است، به گفته خودش یکی از درسهایی که از کودکان گرفته این است که آنها انتظار ندارند نویسنده محبوبشان دنیا را نجات دهد، «این توهمات بچگانه مال آدم بزرگهاست.»
- «کودکان بهترین خوانندگان آثار ادبیاند. بزرگسالان مسحور نام بزرگان، سخنان پرطمطراق و مقهور تبلیغات گستردهاند. نقادان نیز که به جامعهشناسی بیش از ادبیات علاقه دارند، میلیونها خواننده را وامیدارند تا داستانی را که در جهت تحول اجتماعی نباشد، ارزشمند ندانند.. اما کودکان تسلیم چنین عقایدی نمیشوند.. در عصر ما که قصهگویی یک هنر فراموششده است و جامعهشناسی آماتور و روانشناسی مبتذل جایگزین آن شدهاند، کودک هنوز خوانندهای است مستقل که به چیزی جز ذوق و سلیقهٔ خود تکیه نمیکند.»
- انجمن کتابخانههای آمریکا سه کتاب از این گروه را به عنوان کتابهای جایزهٔ نیوبری تعیین کرد؛ زلاتهٔ بز و دیگر داستانها، مسافرخانهٔ ترسناک، زمانی که شلمبیل به ورشو رفت و دیگر داستانها.
- او یک گیاهخوار به معنای واقعی و متعصب بود او این تعصب و عصبانیتش را در داستان کوتاه «The Slaughterer»، بیان کرد. از نظر او خوردن گوشت انکار تمام آرمانها و تمام ادیان است: "اگر ما یک موجود بیگناه را بیاوریم و خونش را بخاطر خودمان بریزیم، چگونه میتوانیم از حق و عدالت صحبت کنیم؟" و میگفت "من برای سلامتی جوجهها این کار را انجام میدهم."
- از این منظر او همه مردم را «نازی» (حزب طرفداری هیتلر) میدانست؛ او این عمل را برای حیوانات شبیه به یک Treblinka ابدی میدید (یک اردوگاه کار اجباری نازی در لهستان در جنگ جهانی دوم، جایی که بسیاری از یهودیان گتوی ورشو کشته شدند)
- داستانهای کوتاه و بلند او یکی پس از دیگری با نظارت خودش به انگلیسی برگردانده شدند که آنها را «نسخه اصل دوم» میخواند. از آنجا که در جریان بازبینی داستانها با توجه به ظرفیتهای زبان انگلیسی تغییرهایی خواه ناخواه پیش میآمد بحث کیفیت برتر داستانهای ییدیش و ترجمه انگلیسیشان زیر عنوان «سینگر واقعی» سالها میان منتقدان و طرفداران آثارش داغ بود. رمانهای سینگر از دهه شصت میلادی به بیش از پنجاه زبان بر مبنای نسخه انگلیسی ترجمه شده است.
- دهه 1970 برای او یعنی دهه تبدیل شدن به یک نویسنده بزرگ بینالمللی. 18 رمان، 14 کتاب کودک، تعدادی از خاطرات، مقالات و مقالات از او بجا مانده که بیشتر به عنوان نویسندهٔ داستانهای کوتاه شناخته شده است.
- خودش اولین کسی بود که گفت به جنهای (demon) داستانهایش شباهت دارد. چون صدای سرشت اوست.
- ملودرام را «درام ذهن» میدانست، معتقد بود آنچه
- در خارج از ذهن غیرممکن است، مطمئناً میتواند در ذهن ممکن باشد در واقع، در ذهن همه چیز امکانپذیر است. او مثل اسپینوزا معتقد بود که هیجانهای انسانی قویتر از دانش بشری است که با تلاشهای زیادی میتوانیم به برخی از احساسات غلبه کنیم. و این همان چیزی است که نام ا «خلاق» به خود میگیرد.
- خواهرش استر کریتمن نیز یک رماننویس و نویسنده داستانهای کوتاه به زبان ییدیش و ساکن لندن بود. ایزاک در رمان «شیطان در گورای» و جاشوا برادرش نویسنده رمان تحسین شده «برادران اشکنازی» در داستان «یوش کالب» گوشههایی از زندگی استر را توصیف کردهاند. استر نیز در داستانهایش زندگیاش را در قالب دختری که اجازه تحصیل و خواندن کتاب نداشت تعریف کرده و میگوید چگونه کتابهای درسی برادران کوچکتر و کتابهای مذهبی را که در خانه ظاهراً ناپدید میشدند در خفا میخوانده. بسیاری از آثار او با وضعیت زنان، به ویژه زنان روشن فکر در میان یهودیان اشکنازی ارتباط دارند. ایزاک در داستان «ینتل» خواهرش استر را در هیات دختری معصوم و تنها توصیف کرده که در خانوادهای سنتی رفتار و ظاهر پسرانه داشت و شیفته خواندن و آموختن بود. ایزاک در جای دیگری استر را بهترین نویسنده زن ییدیش که در عمرش شناخته توصیف میکند.
- در طول عمرش در میان جامعه یهودی زندگی کرد. به نظر میرسید او زمانی راحت است که توسط یهودیان احاطه شده باشد به خصوص یهودیان متولد شده در اروپا. هرچند وی به روانی انگلیسی، عبری و لهستانی صحبت میکرد، ولی همیشه ییدیش را زبان طبیعی خود در نظر داشت.
- معتقد بود که قصهگو و شاعر زمان ما، یا در هر زمان دیگر، باید سرگرم کننده از روح به معنای کامل کلمه، نه فقط یک واعظ از آرمان اجتماعی یا سیاسی باشد. نویسنده واقعی نمیتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که خانواده از پایه معنوی خود بیرون آمده، قدرت دین، به ویژه اعتقاد به وحی، امروزه ضعیفتر از هر دوره دیگری در تاریخ بشری است. بیشتر و بیشتر
نگران کودکانی باید باشیم که بدون ایمان به خدا، بدون اعتقاد به پاداش و مجازات، در جاودانگی روح و حتی اعتبار اخلاق، رشد میکنند. ■
زیرنویسها:
1-نامِ زبانی است که برای نزدیک به هزار سال، زبانِ مادری و گاه، تنها زبانِ بعضی جوامعِ یهودیانِ اشکنازی بود که در اروپای شرقی و مرکزی میزیستند نمونهٔ بیمانندی شد از آمیزشِ زبانهای آلمانی، لهستانی، روسی، عبری، آرامی و گاه اوکراینی.
2 یهودیان حسیدی شاخهای از یهودیان ارتدکس هستند. یک جنبش یهودی مذهبی در قرنهای ۱۲ و ۱۳ میلادی در آلمان گفته میشود که ریاضت را با تصوف (کابالا) ترکیب میکند. یهودیت ارتدکس سختگیرانه تر از بقیه شاخههای یهودیت است. اغلب پیروان آن، تلمود و متون خود را از جانب خدا میدانند و بیشتر به آن رجوع میکنند
3-به کسانی گفته میشود که با روشی غیر متعارف همراه با مردمان هم مرامشان که به ادبیات، هنر و موسیقی علاقهمندند، زندگی میکنند. بوهمین ها اغلب بی خان و مان و همواره در سفر و ماجراجو هستند. بوهمین در این معنا اولین بار در قرن 18 در ادبیات انگلیسی، برای توصیف زندگی غیر متعارف هنرمندان، نویسندگان موسیقی دان ها و آهنگسازها روزنامه نگاران فقیر و به حاشیه رانده شده در شهرهای بزرگ اروپایی استفاده شد. بوهمینها اغلب دیدگاههایی بی پروا و ضد نهادهای موجود داشتند، اما با مسائل اجتماعی و سیاسی درگیر نمیشدند. آنان صرفه جو و ساده زیست بودند و در اغلب موارد فقرشان، اختیاری بود
4-این یک رمان تاریخی درباره یهودیان در لهستان، انقلاب صنعتی و آغاز کمونیسم است. بیشتر این رمان در شهر لهستان Łódź، بیشتر در میان جامعه یهودی بزرگ که پیش از جنگ جهانی دوم زندگی میکردند، اتفاق می افتد همانطور که امواج صنعتیگی و سرمایه داری شهر را سیل میکند، برادران و خانوادههایشان از هم پاشیدگیهای دلهرههای قدیم و شک و تردید جدید، شیوههای سنتی و اشتهای پررنگ و نفرت بین مذاهب، شهروندان و طبقات، پاره میشود.
5- مادر یهودی به صورت غرغرو، با صدای بلند، بسیار پرحرف، محافظ بیش از حد، غیرقابل تحمل، که بیش از حد در مسائل زندگی فرزندانش دخالت میکند تصویر میشوند که متخصص در ایجاد احساس گناه در فرزندان خود هستند.: یک نشانه زرد (رنگ آسمان،
پوست، چشم و رنگ قرمز است. برخی از قهرمانان دارای موهای قرمز و ریش و غیرتمامی هستند
چشم زرد در میان قرون وسطی، رنگ زرد فقط دارای ترکیب منفی است. در تصاویر، این نمادی از مذهب غیر یهودی بود: یهودیت، اسلام و دیگر ادیان غیر مسیحی، و نیز امضا از بدهکاران، شاهدان دروغین، مجرمان، روسپیها، علائم زرد این نیز یک عمل خیانتکار بود (رنگ معمولی لباسهای یهودا)، لعنت، حسادت، تنبلی.19 در داستان خواننده، رنگ زرد معنای دوم خود را میگیرد موهای قرمز یک ویژگی یهودی قلمداد میشد.
6-اختلال مبدل پوشی.
آثار:
Satan in Goray 1935
Eulogy to a Shoelace
The Family Moskat 1950
The Magician of Lublin 1960
The Slave 1962
The Manor 1967
The Estate 1969
Enemies, a Love Story 1972
The Wicked City 1972
Shosha 1978
Old Love 1979
Reaches of Heaven: A Story of the Baal Shem Tov 1980
The Penitent 1983
Teibele and Her Demon 1983 فیلم سینمایی)
The King of the Fields 1988
Scum 1991
The Certificate 1992
Meshugah 1994
Shadows on the Hudson 1997
Short story collections
Gimpel the Fool and Other Stories1957
The Spinoza of Market Street 1963
Short Friday and Other Stories 1963
The Séance and Other Stories 1968
A Friend of Kafka and Other Stories 1970
The Fools of Chelm and Their History 1973
A Crown of Feathers and Other Stories (1974) — shared the National Book Award, Fiction, with Gravity's Rainbow by Thomas Pynchon[6]
Passions and Other Stories 1975
Old Love 1979
The Collected Stories 1982
The Image and Other Stories 1985
The Death of Methuselah and Other Stories1998
منابع
http://www.khabarjonoub.ir/115342_
http://www.armandaily.ir/fa/pdf/main/1653/7
https://brightkite.com/essay-on/analysis-of-lost-by-isaac-bashevis-singe
https://en.wikiquote.org/wiki/Isaac_Bashevis_Singer
https://www.britannica.com/biography/Isaac-Bashevis-Singer
h https://www.bartarinha.ir/fa/news/640353ttps://en.wikipedia.org/wiki/Isaac_Bashevis_Singer
http://www.madomeh.com/site/news/news/9072.htm
https://culture.pl/en/artist/isaac-bashevis-singer