• خانه
  • داستان
  • داستان «دزد دوچرخه» نویسنده «پرویز یاوری مقدم»

داستان «دزد دوچرخه» نویسنده «پرویز یاوری مقدم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

parviz yavari moghadam

امین آقایی معلم میان سال،دوچرخه را کنار درخت گذاشت ،تا دو کیسه نسبتا سنگین پیرزن را به آن طرف خیابان ببرد پیرزن گفت ممنونم  دوچرخه ات را همین طوری رها نکن ،خودم می تونم ببرم. پسرم ماشین داره منتظره.

امین کیسه ها را داخل صندوق ماشین گذاشت ،پسر موبایلش را در جیب گذاشت و تشکر کرد،امین دست تکان داد و تصمیم گرفت نیم ساعت دیگر دوچرخه سواری کند،تا این که در جهت سلامتی خودش کاری کرده باشد،بهتر دید به اداره برود و کارت شناسایی اش را که تاریخ اعتبارش ،گذشته بود  تمدید کند اداره شلوغ نبود ،جلوی درِ ورودی اصلی پیرمرد دربان ،مشغول تعمیر صندلی اش بود . چند نفر ایستاده بودند و با او حرف می زدند .در فاصله چند متر کنار در اصلی ،ورودی پارکینگ اتومببل های رئیس و معاونان بود.امین دو چرخه را به میله ای قفل کرد ،و از راهرویی که به سالن اداره راه داشت ،وارد شد.کارش تمام شد .وقتی خواست از پارکینگ بیرون بیاید ،دید که درِ پارکینگ را قفل کرده بودند و ناچار به طرف راهرویی رفت که به سالن راه داشت .چند دوچرخه نو آنجا گذاشته بودند برای دادن جایزه به دانش آموزانی که در مسابقات ورزشی مقام آورده بودند ،امین یک توبیخی در پرونده دارد سه امتیاز معلم نمونه و فداکار بودن در سال‌های قبل دارد که احتمالا زور آن سه تا به این یکی نخواهد رسید. برای آن سه مورد تشویقی،کارهایی کرده،خودساخته و کوشش در جهت آموزش صحیح به دانش آموزان و داشتن اخلاق حرفه ای معلمی،اما برای توبیخی،هیچ کاری نکرده و همین طوری آن را در پرونده اش گذاشته اند،همین طوری هم شاید نه .حتما تحقیق کرده اند و بعد از اینکه یقین پیدا کرده اند مقصر است و رفتارش و لباس پوشیدنش مناسب نیست و بلد نیست جلوی دهانش را بگیرد ،این توبیخ وارد پرونده شده .اصولا کم حرف است ،اما اتفاق را تا کنون برای چند تن از دوستانش تعریف کرده ،یکی از دوستان گفته بود ،مرد حسابی چرا دوچرخه را بردی داخل اداره ،با لباس ورزشی.

2

وقتی داشت دوچرخه را بیرون می برد  پیرمرد لحظه ای به او خیره شد.قبلا این پیر مرد را دیده بود ،دربان بود.به نظر می رسید چند سال هم از بازنشستگی اش گذشته و دعوت به کار شده ،امین سلام کرد و با دوچرخه از اداره بیرون رفت ،تقریبا پنجاه متر رفته بود که صدایی شنید....آقا....آقا...

از دوچرخه پایین آمد . همان پیرمرد بود که بال بال می زد و می گفت:

بیا اینجا

برگشت پیش پیرمرد و لبخندی زد و گفت  بفرمایید

پیر مرد گفت: فکر کردی همین طوری بی قانونه؟ دوچرخه را بر داشتی و رفتی.تو روز روشن؟

امین احترام پیرمرد را حفظ کرد و گفت: نه پدر جان ،این دوچرخه مال خودمه ،از همکارهای خودتان هستم

پیرمرد گفت: ،دیگه بدتر ،دزدی دوچرخه اون هم از خودی!

امین گفت : شوخی می کنی؟یه چیزی بهت میگم ها.از رفتار من و احترامی که به موهای سفیدت میزارم سوئ استفاده نکن ،داری به من تهمت می زنی .حواست هست؟

پیرمرد با عصبانیت گفت:

روتو برم  دوچرخه را بر داشته ،طلب کار هم هست .

امین سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند ،گفت:این رو ببین ،مدتی کارکرده ،ولی اون ها  نو هستند .هنوز پلاستیک رویشان بر داشته نشده ،مدل و شکل اون ها با این فرق داره...

پیرمرد گفت صبر کن الان تکلیفت را معلوم می کنم ،همین جا باش ،فرار نکنی ها

امین گفت باشه ،همین جا هستم

برای چند نفر که کنجکاو شده بودند موضوع را شرح داد و حکایت به قدری واضح بود که انتظار داشت آن چند نفر بخندند از این واقعه و حق را به او بدهند .اما آن ها فقط نگاه می کردند.امین از اینکه موضوع را با هیجان برایشاند تعریف کرده بود ،پشیمان شد

پیرمرد گفت الان مامور حفاظت را خبر می کنم تا خودش ببیند

امین با خود فکر کرد تا چنددقیقه دیگر مامور حفاظت می آید و همه چیز تمام می شود .از پیرمرد خواهد خواست که عذر خواهی کند.اما نباید بگذارم پیرمرد عذر خواهی کند.درست نیست ،شکایت هم از او نمی کنم

یک اشتباه کوچک کرده ،چرا باید به جرم توهین به معلم توبیخ شود و باز خواست شود؟ و در روزهای آخر کارش جوابگوی رئیس اداره باشد؟ با خود اندیشید بهتر است با او دست بدهم و خدا حافظی کنم  اما اگر موقعیت مناسب بود ،خصوصی و در گوشی به او می گویم ،مواظب باش ،تهمت زدن ممکن است برایت گران تمام شود ،من می بخشم ،شاید دیگری نبخشد.

در این فکر بود که از دور پیرمرد و مامور حفاظت را دید که به سرعت به طرف او می آیند ،اما چرا مامور جوان این قدر عصبانی است ؟ کاش لباس های مناسبی داشتم که از روی ظاهر قضاوت نکند .

مامور حفاظت جوانی بود چاق و قوی با لباس مخصوص ،یقه امین را گرفت و گفت:

اگر دفعه. دیگه  پیدات بشه بیچاره ات می کنم.دزد کثیف

امین گفت مردک چی میگی؟ چرا تهمت میزنی ،من از کارکنان همین اداره هستم .این دوچرخه مال خودمه .نگاه کن ،با بقیه دوچرخه ها مقایسه کن ،شما دو نفر دیوانه شده اید؟

بازوی امین را گرفت و او را هل داد ،پای امین پیچ خورد و به زمین افتاد ،بلند شد و تصمیم گرفت مامور حفاظت را بزند ،که چند نفر جلو آمدند و نگذاشتند زدو خورد شود

امین لباس های مخصوص دو چرخه سواری اش را تمیز کرد و به طرف اتاق رئیس رفت.منشی گفت باید صبر کند.

در اتاق رئیس ،داستان را برای او تعریف کرد  دو نفر در اتاق بودند و چای می نوشیدند رئیس حرکاتی می کرد به این معنی که موضوع را خلاصه کن .وقتی انتطار و خشم را در چشم های امین دید گفت:

این موضوع را بررسی می کنم و به شما خبر کتبی اش را می دهم

امین گفت آقای رئیس ،بررسی لازم نیست ،من از کارکنان این اداره هستم

این دو چرخه مال خودم است ،کاغذ خریدش را هم دارم ،دو ماه کار کرده ،اما دوچرخه های اینجا نو هستند و مدل شان فرق می کنه .دربان به من تهمت زده ،مامور حفاظت توهین کرده ،همه چیز روشن است .چه بررسی ای می خواهید بکنید؟ ازشان بخواهید عذر خواهی کنند

رئیس گفت:همینه دیگه ،شما می خواهید کارم را به خودم یاد بدهید ،هیچ چیز را نمی شود با سرعت قضاوت کرد...

و حالا بعد از یک ماه برگه توبیخی در پرونده اش را دیده و می اندیشد که شاید حرف رئیس درست باشد،نباید با سرعت قضاوت کرد

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک    
telegram.me/chookasosiation
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود فصلنامه پژوهشی شعر چوک
www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html 
دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
www.chouk.ir/ava-va-nama.html 
سایت آموزشی داستان نویسی و ویراستاری خانه داستان چوک
www.khanehdastan.ir 
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان 
www.chouk.ir/honarmandan.html 
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «دزد دوچرخه» نویسنده «پرویز یاوری مقدم»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692