نويسنده«ضیاءالدین وظیفه شعاع»، «بهاره ارشدرياحي»
این کتاب نخستین تجربهی داستاننویسی «ضیاء الدین وظیفه شعاع» است که در سال1391 توسط نشر روزنه و در 110 صفحه به بازار کتاب عرضه شده است. این مجموعه داستان است مشتمل بر 7 داستان کوتاه با عناوین:
خبر قهر پلیکانها، تسلسل نئونی و عادت دیرین نازنین، اسمع افهم یافلانابنفلان، پیش از تولد مسیح، به تاریکی گوش کن: صدای پا میآید، فیگور عاشقانه، درخت کج ميباشد.اولین نکتهی مثبت در مورد این کتاب را طرح جلد آن یافتم. هم متناسب با موضوع آن و هم جذاب و خلاق و جدید است. پشت جلد آن نیز کلاژی از فضاهای درهم همهی داستانها بهصورت یک قطعهی داستانی آورده شدهاست.
مجموعه را یکنفس و بالذت خواندم. مجموعه، هم خوشخوان است هم بهیاد ماندنی و بهنظر من داشتن این دو خصلت بهطور همزمان یعنی مجموعهی ماندگار شدن. نثر داستانها خوشآهنگ و روان و در خدمت لحن داستانی و کاراکترهاست و جز در جاهایی که ایدهی ثانویه یا خردهروایتهای فرعی از نفس میافتند، داستانها از داستانهای باتجربه و کارکشته چیزی کم ندارند.
قلاب شروع داستانها قلاب قدرتمندی است. برش داستانی کاملاً مناسب است. بحران داستانی درست از همانجا که باید، شروع میشود و چینش حوادث استادانه و دقیق است.
تنوع فضا، شخصیتپردازی و ایدههای داستانی جهانهای متفاوتی را در 7 داستان این مجموعه ایجاد میکند و مخاطب بعد از خواندن کتاب احساس میکند پا به 7 دنیای مختلف گذاشتهاست. در داستانها ردپای فضای بومی تبریز و جغرافیای محل زندگی نویسنده بخصوص در داستان اول و دوم دیده میشود و در سایر داستانها ترکیبی از فضای سنتی و مدرن و حتی ناکجاآباد را داریم.
- خبر قهر پلیکانها:
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، فضای این داستان حول جغرافیای اطراف دریاچهی ارومیه میگذرد و نوعی نوستالوژی خاص برای مخاطبین خاص ایجاد میکند؛ بهخصوص با اشاره به فاجعهی زیست-محیطی خشک شدن دریاچهی ارومیه در خلال روایت رخ دادن فاجعهی داستانی؛ که در واقع بحران روایت به موازات خشک شدن دریاچه جلو میرود و ریتم فاجعهها همزمان با یکدیگر شدت میگیرند.
اولین نکتهی مثبت در مورد این کتاب را طرح جلد آن یافتم. هم متناسب با موضوع آن و هم جذاب و خلاق و جدید است. پشت جلد آن نیز کلاژی از فضاهای درهم همهی داستانها بهصورت یک قطعهی داستانی آورده شدهاست.
|
خردهروایتهای این داستان با فلشبکهایی به گذشتهی زندگی دو برادر که از نظر عاطفی بسیار به هم نزدیک بوده و در حال حاضر یکی از آنها به خارج از کشور مهاجرت کرده شاخ و برگ میگیرد.
ایدهی داستان پر از تضاد و تناقض احساسات انسانی است؛ با اشارههای سمبلیکی به عشق اساطیری دو برادر به دختربچهای که همراه خانوادهاش برای تفریح به ساحل دریاچهی ارومیه آمدهاند. یکی از آنها مکالمهای کوتاه با دخترک دارد و دیگری چندقدم دورتر ایستاده و آندو را نظاره میکند. دخترک به آیدین (برادری که در ایران است) دو پرتقال بزرگ میدهد و میرود. این دیدار کوتاه و در پی آن غرق شدن دختربچه بهانهی حسادت و دلتنگی و حتی دورشدن دو برادر از هم است. دو برادر که آنقدر به هم نزدیکاند که یکی برای دلتنگی دیگری که آنسوی دنیاست حاضر است شبانه تا دریاچهی خشک ارومیه براند و به جای او هوای آنجا را تنفس کند بلکه دلتنگی برادر آنسوی خط را بکاهد. این دلتنگی آنقدر در زمان ریشه میدواند که به تلاش برای یافتن محل غرق شدن دخترک ختم میشود.
از نظر زیباییهای ادبی نیز نویسنده توانسته با رفت و برگشتهای بهموقع از کودکی دو برادر به زمان حال و مکالمهی تلفنیشان تعلیق زیبایی ایجاد کند.
انتخاب نظرگاه سوم شخص محدود بهترین انتخاب برای این داستان است. چرا که ما میخواهیم به آنچه اطراف دریاچه بهعنوان محل وقوع حادثهها (اولین عشق و اولین مرگ) رخ میدهد، اشراف داشته باشیم. اطلاعات دیگر بهصورت غیرمستقیم از طریق مکالمات تلفنی و فلشبکها به مخاطب منتقل میشود. در واقع با این روش نویسنده موفق شده است اطلاعات را بهشیوهی قطرهچکانی، به اندازه و در جای مناسب به داستان تزریق کند.
- اسمع افهم یافلانابنفلان:
همانطورکه از عنوان این داستان برمیآید، فضای این داستان ذهنی، تب آلود و متوهم است. ولی این ویژگیها منجر به بههمریختگی عناصر داستانی و ایجاد حفره در ذهن مخاطب نمیشوند.
جابهجاییها در این داستان ایجاد حرکت و هیجان میکنند؛ تا جایی که منجر به پرش و دور شدن از خط اصلی داستان نشوند. یکی از مهمترین وبارزترین نشانههای این حرکت را میتوان نشانهی حرکت زمان در انتخاب سن کاراکترهای اصلی داستان دانست. |
جابهجاییها در این داستان ایجاد حرکت و هیجان میکنند؛ تا جایی که منجر به پرش و دور شدن از خط اصلی داستان نشوند. یکی از مهمترین وبارزترین نشانههای این حرکت را میتوان نشانهی حرکت زمان در انتخاب سن کاراکترهای اصلی داستان دانست. و ایجاد این همه فضای متوهم به واسطهی پدربزرگ و مادربزرگ راوی.
محوریت اصلی این داستان رویارویی مذهب و سنت با فضای مرگ و ترس از آن در پیرمردی است که به تنهایی با بیماری سرطان خود مواجه میشود. شبها کتابی دربارهی آداب مرگ و اعمال پس از مرگ و چگونه خاک کردن مردگان میخواند. درحالیکه نمیداند معنی بیماریاش چیست و نمیخواهد بداند و بپرسد. تنها هراس و پریشانیاش از مرگی است که لحظهبهلحظه نزدیکتر میشود. و تمام این ترسها در آیندهی این اتفاق، بعد از مرگ او در پیرزن سوگواری تجلی مییابد که بهدنبال تعبیر خوابهایی است که هرشب، هذیان آلودتر و بیمارتر میشوند.
راوی داستان بین امواج خواندن کتابی که پدربزرگ میخوانده -بعد از دانستن بیماری تا مرگ- تا نشستن پای تعریف مادربزرگ از خوابهای آشفتهاش، تصاویری از تشییع جنازه و مرگ پدربزرگ سرگردان است. و این سرگردانی را با نثری روان و بازگشتهایی کمانی به ابتدای دایرههای کوچک و بزرگ در مراجعی در خود متن یا در خارج ازآن با ما به اشتراک میگذارد.
- به تاریکی گوش کن: صدای پا می آید:
فضای قطار، کوپهی خصوصی، مکالمهی دونفره، فرار دختر و پسر، تونل، تاریکی، گم شدن... المانها، المانهای تصویریاند. یاد فیلمهای هیچکاک افتادم.
درخشانترین ویژگی این داستان همین استفاده از تصاویر است و امکان بازسازی در ذهن توسط مخاطب. میتوان بهوسیلهی این دالانها و افرادیکه در تنگنای این راهروها به مکالمه با هم مشغولند یک فیلم کوتاه درخشان را در قالب کلمات روی کاغذ دید.
داستان، دیالوگهای درخشانی دارد و در ادامهی نظریه تصویری بودن داستان باید گفت که دیالوگها نیز بهخوبی در کنار تصاویر نشستهاند.
ولی آیا داستانی که تصویری است و دیالوگهای خوبی دارد میتواند داستانکوتاه موفقی باشد یا خیر، بحث دیگری است. بهنظر میرسد نویسنده با گنجاندن این داستان در این مجموعه همزمان در نظر داشته به دو هدف برسد؛ هم در زمینهی داستاننویسی با بحرانها و گرههای داستانیِ کمتر تجربهاندوزی کند و هم مخاطبین داستانهای تصویری و شبهِ فیلمِ کوتاه را راضی نگاه دارد. گمان میکنم برای نویسندهای با تواناییهای بالایی که در دو داستان اول محک زده شد، این داستان کم است. هنوز کم است. یا شاید بتوان گفت کافی نیست. این داستان میتواند ایدهی اولیهی یک داستان بلندتر یا چندگانه باشد. یا یک داستان با چند روایت موازی. یا یک داستان تصویری با چند تصویر متقاطع. بهتر بود نویسنده در این سطح از تجربیات و با این درک بالا از آموزههای داستان کوتاه، به چنین ریسکی دست نمیزد. این داستان پردهی اول یک تئاتر است. یا مثل فیلم Tickets میتواند جای یکی از اپیزودها بنشیند. که البته برای یک اپیزود از یک چندگانه، باز هم داستان و خردهروایت کم دارد.
- درخت کج:
در این داستان نیز مانند داستان اول که رنگ و بوی ناسیونالیستی داشت، اشاراتی به زلزلهی آذربایجان میشود.
بستر روایت در فضای زلزله زدهی یک شهر رخ میدهد. ولی بهانهی روایت به تصویر کشیدن فساد و چاپلوسی در سیستم بوروکراسی است.
داستان بهشکل نامهای اداری روایت میشود و در طول نگارش آن که در واقع گزارشی از یک ماموریت است، تخطیهایی هم از لحن اداری و هم از سیر ماموریت توسط همکاران و همراهان راوی گزارش میشود و به کمک این نظرگاه نویسنده توانسته است با غیرمستقیمترین شیوهی ممکن وقایع و فجایع را روایت کند.
- تسلسل نئونی و عادت دیرین نازنین:
تلاش نویسنده برای ایجاد یک ترکیب طولانی برای یک عنوان جذاب داستانی موفق نبوده است.
در این داستان هدف از پرداخت شخصیت نازنین ساختن یک ضدقهرمان بوده و در واقع و بر خلاف آنچه در ظاهر بهنظر میرسد این داستان، یک داستان ضدزن نیست. ولی نشانههایی که برای ضدزن نبودن داستان ارائه میشود برای توجیه مخاطب کفایت نمیکند. من میدانم که زن داستان یک تیپ است برای نشان دادن یک برش زمانی- مکانی خاص برای ایجاد بستر روایت؛ ولی متاسفانه در کل، آنچه ساخته میشود داستانی بهشدت ضدزن و شعارزده است.
نیمهی پایانی و صحنهی برخورد زن با مردی که روی پشتبام است، تصویرسازی خوبی دارد. دیالوگ بسیار هنرمندانه بود. ولی این قسمت، سنگینی وزنهی کل داستان را بهدوش نمیکشید.
- پیش از تولد مسیح:
امیر و یاشار به نقطهای دورافتاده رفتهاند. امیر میخواهد هدیهای خاص بیاید. گرهی اصلی داستان یافتن هدیهی تولد برای ژیلاست. در طول این راهپیمائی دیالوگی بین امیر و یاشار در جریان است که به ژیلا ربط پیدا میکند. آیا حرفهای یاشار در مورد دیدن ژیلا با یکعده دختر که جلوی بوفهی دانشکده بلند بلند میخندیدهاند، میتواند امیر را که این راه صعبالعبور را برای یافتن هدیه برای ژیلا طی کرده سرد کند؟ و تمام شواهد داستان میخواهند مخاطب را مجبور کنند که منطقی این است که امیر بپذیرد و در تاریکی بماند.
نویسنده مخاطب را مجبور میکند به پذیرش واقعیتی که شاید حقیقت نیست و آنقدر واقعی نیست که ایجاد شک کند. از نظر منطق روایت نیز امیر نمیتواند به این راحتی و در این زمان کوتاه به این باور برسد. شاید اگر روی رابطهی یاشار و امیر بیشتر کار میشد راوی میتوانست با تکیه بر اعتمادی که ناشی از دوستی عمیق بین آن دو بود این باور پذیری را معقول جلوه دهد.
- فیگور عاشقانه:
این داستان را قویترین کار این مجموعه می دانم.
علاوه بر دو داستان ابتدائی مجموعه که کارهای خوبی بودند و از نظر فضاسازی و تکنیکی در سطح بالایی قرار داشتند، این داستان نیز ایدهی بسیار جالبی دارد و خوب هم اجرا شدهاست. |
علاوه بر دو داستان ابتدائی مجموعه که کارهای خوبی بودند و از نظر فضاسازی و تکنیکی در سطح بالایی قرار داشتند، این داستان نیز ایدهی بسیار جالبی دارد و خوب هم اجرا شدهاست.
يكي از بهترين اجراهای نظرگاهی را در این داستان خواندم. شخصیتی که بهواسطهی شغل حساسی که دارد و احساسات متناقضی که بهخاطر عروسی دخترش دچار شده خودش را هم مخاطب قرار میدهد و بین حرفهایش نظرگاه از اول شخص به دوم شخص تغییر میکند. شخصیت بهنظر منطقی و شجاع است ولی در واقع هراس لحظهای از او جدا نمیشود. مرد دنیا را با لنز دوربینش میبیند. شخصیتهایی که سر راه او قرار میگیرند بین دنیای زندهها و مردهها گیر کردهاند. حتی گاهی تداعیکنندهی شخصیتهایی از نزدیکان و زندگی شخصی خود او هستند و او را از اتفاقهای مشابه میترسانند؛ مانند دخترجوانی که در روز عروسی تنها دخترش میبیند.