گفت و گو با محمد رضا کلهر شاعر و نویسنده کرمانشاهی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

«محمدرضا کلهر» دارنده مقامهای برتر بسیاری از جشنواره‌های کشوری است که مهم ترین‌شان رتبه اولِ همزمان دو رشته داستان و شعر دانشجویان سراسرکشور اردیبهشت 78 دانشگاه بوعلی همدان است، و نیز رتبه اول و متوالی سه سال جشنواره داستان بانه و داور و عضو هیئت علمی سال‌های بعد این جشنواره مهم غرب کشور بوده است... . از وی تا کنون هشت کتاب در ایران و خارج از ایران منتشر شده است و هشت کتاب دیگر را به ناشران برای انتشار سپرده. آثار منتشرشده او به نامها و ترتیب زیر است:

«یک­وقت ­می­بینید» مجموعه داستان­ سه اپیزُدیک. «اولین سه‌گانه‌های من» چاپ سوم، «و باد، ذهن منتشر شاعر» دفتر شعر. چاپ دوم، «صد لحظه­ی روشن از سرزمین تاریک من». دفتر شعر. چاپ دوم، «ماه، مدِّ مدام اندوه» دفتر شعر. چاپ دوم، «من، کیشلوفسکی و خانم شیمبورسکا». مجموعه داستانِ کوتاهِ کوتاه. چاپ دوم، «یک بادکنک­آبی» دفتر شعر. چاپ دوم، «بعداز دشت اول صبح» مجموعه داستان­ سه اپیزُدیک. «دومین سه‌گانه‌های من» چاپ دوم و «آشوب متناطرح» مجموعه تایپوگرافی ومتن‌های داستانی و شعری. چاپ اول.

گفتنی است تمام آثار «محمدرضا کلهر» غیر از مورد آخر در اینترنت و در فروشگاه عظیم «آمازون» و کتاب درخواستی (on– demand)  از طریق پست و «کتاب اسپرسو – یا عابر بانک / کتاب» و... عرضه شده‌اند.

 

-        محمدرضا کلهر بعد از چندین سال وقفه در انتشار آثارش، در طی یکسال اخیر 8 عنوان از مجموعه اشعار و داستان‌هایش را منتشر کرده است. دلیل این وقفه هرچه که باشد مسلماً بر روی ذهن مخاطب تأثیر خواهد گذاشت، به نظر شما این امر برای یک نویسنده مطلوب است یا خیر؟

واقعاً مطلوب نیست! این وقفه و عدم انتشار اگر مقداری از جبر زمانه از آن جمله استطاعت مالی و... نشأت می‌گیرد اما دلایلی روانی همچون دلسردی هم موثر و دخیل بود. فضای نشر موجود و تیراژ اندک آثار به حتم برندگان نوبل را دلسرد می‌کند چه رسدبه نویسندگان شهرستانیِ شهری محروم!

-        قدمت شعر و داستان در کرمانشاه به سالیانی پیش از انتشار اولین‌های کشور بر می‌گردد و نویسندگان و شعرای بسیار مطرحی از این خطه به سطح کشور معرفی شده‌اند. ولی در طی حداقل یک دهه‌ی اخیر شاهد ارائه اثری ماندگار از سوی نویسندگان و شعرای شهرمان نیستیم. به نظر شما آثارمان در گذشته بیش از حد انتظار بوده و یا امروزه کم‌تر از نروم موجود است؟

از نظرتاریخی این نکته‌ای که اشاره کردید، اهمیت به سزایی دارد، اما ما هنوز تا انتشار آثار، علی محمد افغانی» به ویژه «شوهرآهوخانم» پایاپای با نروم و جریان موجود پیش می‌رویم! و زمانی که ابوالحسن نجفی و احمدمیرعلایی از فرنگ برگشتند و به همراه محمد حقوقی و هوشنگ گلشیری «جنگ اصفهان» را بنا نهادند و با انتشارداستان های صادقی و گلشیری چرخشی درفرم و روایت در داستان به وجودآمد و با کوششهای مضاعف گلشیری استحاله‌ای از «جریان سیال عینیت» به «جریان سیال ذهنیت» پیدا شد در این میانه نویسندگان مشهور شهر ما هنوز به جریان اول وابسته بودند و داستان رئالیستی و رئالیست سوسیالیستی می‌نوشتند! جریانی که به واقع اشباع شده بود و نوع آوری در آن ممکن نبود. این است که تا نسل بعد، نسل جوانترما، هنوزاین حس برایمان قوت دارد که ما باری«جا مانده ایم». البته دلایل منطقی زیادی برای این «حس جاماندگی» می‌توان برشمرد ازآن جمله زندانی شدن نویسندگان پیشرو ما و حذف فیزیکی آنهادر عرصه نشر توسط ساواک و نیز، تفکر منسوخ اینکه داستان یک تریبون حزبی و وسیله تبلیغ ایدئولوژیک است. این باور همیشه در هردوره‌ای نادرست بوده است که ادبیات و هنرداستان، یک اولویت ثانویه است وبایستی خاطرنشان کرد که «هنر شعاری» هیچ‌وقت در ادبیات داستانی اهمیت نداشته است.

-         " یک بادکنک آبی"، یکی از مجموعه اشعار شما در نگاه اول از زبان ساده‌ای برخوردار است اما وقتی بیشتر وارد جزییاتش می‌شویم، می‌بینیم که به ظاهر ساده می‌انگارد و در واقع یک زبان چند پهلو را در خود پنهان کرده. این ویژگی در دیگر آثار شما هم به چشم می‌خورد. سؤال من این است که این  ویژگی زبان شعر شما، از کجا نشأت گرفته و مسیر طی شده فکری و ذهنی وعملی آن چیست؟

دو رویکرد زبانی یا استراتژی کلی در مواجهه با موضوع‌های پیچیده وجود دارد: اول اینکه اندیشه غامض را با زبانی پیچیده بیان کنیم! دوم اینکه اندیشه غامض را ساده اما عمیق نشان دهیم. سعی شده است در این رویارویی؛ رویکرد دوم، اتخاذ شود. و این زبان در آفرینش دفتر شعر «یک بادکنک آبی» و نیز «صد لحظه‌ی روشن از سرزمین تاریک من» ناخواسته و طبیعی، به کار گرفته شد.در این روش به باور من زبان ساده برای نمایان کردن و تبیین و نشان دادن اندیشه‌های بغرنج بسیارکارساز است. درنظر بگیرید؛ در قیاس با حافظ، سعدی درادبیات کلاسیک و مهم‌تر خیام مثال زدنی است.سعدی زبان ساده اما ژرفی دارد. کتاب سعدی از ضیاموحد را بخوانید و البته نمونه‌های معاصری هم می‌توان مثال آورد، شعر عبدلعلی عظیمی و ضیا موحد چنیند. در ضمن بر اساس تجربه خاطرنشان می‌شود که سرودن به زبان ساده از زبان پیچیده بسیار مشکل‌تر است! و خطر سقوط به ساده‌گرایی مبرا ازاستعاره هنری هم وجود دارد! به درستی استاد پدیدارشناسی جناب آقای «غلامی» در نقدی اظهار می‌دارند که زبان در این دفتر می‌خواهد « در نحوه‌ی نظام ارجاعی‌اش تمایزی ایجاد کند، این اشعار می‌خواهند حاکی از چیزهایی باشند که به نظر، نحوه‌های حکایت‌گری یا دلالت‌گری موجود توان نزدیک شدن بدان‌ها را نداشته‌اند. شاعر خواسته است زبان خودش را اعلام کند. درک اشعارش با درک زبان‌اش هم‌بسته است. اما درک زبان او بدون درک فرمِ‌حیات (form of life) شاعرانه‌ی او ممکن نیست» من هم با این نظر هم‌داستانم.

-        این مجموعه‌ی شعر، بیست شعر کوتاه و چندین شعر بلند را شامل می شود و تقریباً در همه‌ی اشعار "یک بادکنک آبی" به چشم می‌خورد، می‌خواهم بدانم آیا آن بادکنک آبی، در این مجموعه یک  نماد ادبی است و اگر هست چه نمادی‌ ست؟

گیرم به رسم نادرستِ مرسوم، مولف و سراینده در مقام پاسخ به این نوع پرسش‌ها نباشد! ما به عادت درمورد آثار خویش حرف نمی‌زنیم. حتا ضرب المثلواره‌ای داریم که می‌گوید؛ «اگر می‌خواهید حرفتان را بپذیرند از خودتان نگویید!» و از این قبیل... در واقع این مقوله را مربوط به منتقدین و وظیفه‌ی مخاطبان می‌دانیم. البته درست می‌نماید اما... نامرسوم عرض می‌شود که اگر نماد یا استعاره باشد نماد متغیر و دست گریزی است! آن چیزی است که به مفاهیم گسترده‌تری گره می‌خورد. موتیفmotif  (بن‌مایه تکرارشونده و مکرر) محض است. به یاد می‌آورم مخاطبی در مطلبی منتشر، آن را شبیه خود زندگی با تمام گستردگی‌اش می‌دانست، دیگری جناب «نجم الدین براخاص» نوشته بود «بادکنکِ آبي به هرکجا مي‌رود قلمِ «کلهر» آن‌جا حضور دارد «يک بادکنک آبي» مجموعه شعري پويا و درحال حرکت است که با زباني ساده به تمام حوزه‌هاي فکري سرک کشيده است» به باور من هم ایشان درست می‌گوید بستگی به حضور و حرکت سیال آن بادکنک دارد.  امیری نوشته بود: «انگار همه‌ي زندگي را توي يک بادکنک آبي دميده‌‌اند که نخ‌اش دارد از دست‌مان مي‌رود. و مي‌رود تا به خورشيد برسد! انگار هيچ چيزي وجود ندارد جز خاطره‌اي، جز لحظه‌اي که مي‌گذرد يا گذشته است و حس نوستالژيکش و حس پيري و... برای همین است که مسیری که بادکنکِ آبی طی می کند، عجیب شبیهِ مسیرِ زندگی است. زندگی که خودِ ما در حال طی‌کردنش هستیم، » البته نقدهای دیگری هم هست که مجالش این‌جا نیست البته، یکی از موضوعات یکی از شعرهای کتاب نیزهمین پرسش را پیش می‌کشد واقعن آن بادکنک‌آبی‌نماد چیست؟ شبیه چیست؟

 

- داستان‌های سه اپیزُدیک "بعد از دشت اول صبح" و "یک‌وقت می‌بینید" شما برای خوانندگان بسیار متنوع می‌نماید. تا چه حدی در آثار خود به «خواننده محوری» اهمیت می‌دهید؟

پارامترها و اصولی چون؛ «Plotطرحِ» مستتر مثلا در داستانی برای کشف خواننده- همچون داستان‌های ارنست همینگوی، Plot حذفی و حدس زدن آن، و اساساً به سخره گرفتن خود  Plot آن‌طور که در داستان‌های پُست مدرن اصیل مثلاً براتیگان می‌خوانیم و حتی فصول نانوشته یا فضای خالی برای تعمق خواننده و متن سپید بینا متنی، حتی ارجاعات بینا متنی، استعاری کردن آوانگاردِ استعارهِ هنری -که به باوری تمام زبان هنر، استعاری است- و کوشش‌هایی از این دست همیشه زیبا و زینده بوده است. البته گاهی هم نویسنده دوست دارد به ضرورت خیلی سرراست حرفش را بزند! اما بی مشارکت و تشریک مساعی مخاطب، اثر هنری هیچ نیست و مخاطب همیشه محق بوده است. حق دارد در این روزگار رنگین که به قول شاملو«کاغذدیوارپوش هم باید زیبا باشد» داستانی بخواند که دوستش بدارد و زیبایش بداند و درآن شریک باشد و سهم خود را مطالبه کند! هر نویسنده‌ای، خواننده را دست کم بگیرد، دست کم گرفته خواهد شد؛ رسم روزگار این است! بر این قرار، سعی شده است داستان‌های "بعد از دشت اول صبح" و "یک‌وقت می‌بینید"بدین قرار باشد!

- وجود انواع راوی‌ها با لحن‌های مختلف ویژگی دیگر آثار داستانی شماست. البته برخی نیز این روند را نمی‌پسندند. نظر شما چیست و چقدر بر این کار تاکید دارید.

یکی پشت سر دیگری همه حق را به خود می‌داد به سراغ آن دیگری اگر بروید حق را فقط به خود می‌دهد! ذات شخصیت بشر چنین است. می‌خواستم از منظر فلسفه‌یِ داستانی، نشان بدهم که حق، مفهومی خاصِ یک کَس نیست! کامو می‌فرماید: نادانی از وضعیت همدیگر، فاجعه و ستیز می‌سازد. آن‌ها که نمی‌پسندند به خودشان مربوط است. من مسئول خوش‌آمدن آن‌ها نیستم ! اما مسئله فقط این نیست، ما وقتی یک مجموعه داستان از یک نویسنده در دست می‌گیریم در هر داستان راوی خاص آن داستان ساخته و پرداخته می‌شود و در داستان بعدی راوی دیگری به همین ترتیب اما در یک داستانِ واحد هم قضیه همین است، هیچ تفاوتی ندارد! اصلاً غریب نیست! تمام آثار مهم دنیا ساختار اپیزُدیک دارند. «خشم هیاهو»ی «فاکنر» از چهار نوع راوی متفاوت سودبرده است. شاهکار عظیم «جاده فلاندر» از کلود سیمون و بی‌نظیرترین رمان دنیا «گفتگو در کاتدرال» و اساساً اعم آثار «یوسا» چنینند! به فیلم‌های «ایناریتو» و مجموعه‌های «کیشلوفسکی بزرگ» مثلن سه‌گانه‌ی «سپید، آبی، قرمز» و «ده‌گانه» او و... نگاه کنید. به تاریخ ادبیات توجه بفرمایید! به تریلوژی‌های تراژدیِ کهن یونان، به آغاز طلیعه داستان‌نویسی در غرب و پیش‌تر در جهان به «دکامرون»ِ «جیوانی بوکاچیو» ایتالیایی به «قصه‌هایِ کانتربری» از « جفری چاوسر» انگلیسی حتا به «هزارو یک شب» خودمان به رمانس تاریخی «شمس و طغرا»ی خسروی که اساساً سه‌گانه است. این آثار در ذات روایت خویش اپیزُدیک‌اند. البته تأکیدی در این مقوله نیست اما «ذائقه هنری»ِ من (ذائقه هنری از منظر فلسفی «دیوید هیوم» بزرگ) وقت نوشتن آن داستان‌ها چنین بود و برای این قلم تجربه‌ای بس بزرگ بود. اما یاد خاطره‌ی خوبی افتادم یکی که موضوع و روایت را از منظر «بنجی، کونتین، و جیسن» در سه فصل اول «خشم و هیاهو» را و در آثار دیگری تجربه کرده‌ بود در حجم کمتری سه راوی درکنارهم را در «یک وقت می بینید» نمی‌پسندید!؟ وقتی به این اشاره کردم با خنده اعتراف کرد که یکی از بازی‌های روانی «اریک برنی» را ناخواسته انجام می‌داده و این اعتراف زیبا و زیبنده است.

- دوست دارم بپرسم شاعری که معتقد است «دال ها خاموشند اگر مخاطب مدلول‌هایش را فرا نخواند»، کدام مکتب ادبی را می‌پسندد و بیشتر با آن رابطه برقرار می‌کند؟

نقل این گزاره از من دریک مصاحبه دیگر خود دال بر، یا علاقه به «نظریه دریافت» را نشان می‌دهد. داستان عصر ما به ضرورت زمانه، خُردتر(مینی‌مالیستی)، سریع‌تر(در خوانش و آفرینش و انتشار در مثلن سایت‌های اینترنتی)، مدرن‌تر یا پست‌مدرن (نسل «بیت» و اعجوبه‌ی آن‌ها ریچارد براتیگان را ببینید) و «اپرای شناور» را بخوانید، داستان امروز از هر آبشخوری از هر مکتبی بهره می‌برد از فوتوریسم، امپرسیونیسم(جویس)، اکسپرسیونیسم(کافکا) و...

از آمیزش ژانرها و گونه‌ها و مکاتب و نحله‌های ادبی از رئالیسم و رئالیسمِ جادویی همه و همه سود می‌برد. البته سبکِ سیال، طاقت و توان مضاعفی می‌طلبد.

- در کار اکثر شاعران می بینیم که فهم و درک آثارشان برای کسانی که در علم ادبیات و شاخه‌های مختلف آن پخته نیستند، بسیار سخت و دشوار است. در "باد، ذهن منتشر شاعر" باپیچیده گی‌های فرمی و معانی زیادی بر می‌خوریم. آیا این ضعف یک اثر است که چنان دشوار شود تا  خواننده برای فهمش مجبور باشد با آن کلنجار برود؟

امروز همه‌ی علوم تخصصی شده‌اند! از آن جمله علوم انسانی  و ادبیات داستانی! حتی اگر دقیق‌تر مسئله را بررسی کنید مخاطب تخصصی ادبیات هم اندک شده‌اند، کسی دیگر انتظار ندارد فلان مهندس ساختمان، ساختمان یک داستان ساده و پلات آن را بفهمد! جریان سیالِ عینیت در رئالیسم و خاصه رئالیسمِ سوسیالیستی قابل فهم بود اما جریان سیالِ ذهنیت، نیاز به تخصصی داردکه درحوصله اهل فن است، «باد، ذهن منتشر شاعر» حاصل بیست سال اندیشه‌ی شاعرانه در شعر و تکنیک شعر است، برای نمونه کسی که مفهوم «گروتسک» در ادبیات را نشناسد انتظاری نمی‌رود که شعر با بن مایه‌ی گروتسکی را بفهمد! یا شعر ایماژیستی، و از این قبیل دیگر. این ضعف زمانه‌ای است که همگام با شعر نیروی انسانی‌اش پیشرفت و رشد نکرده و آموزش ندیده و به دوره بازگشت به شعر کلاسیک و غزل رجعت کرده است! پس کوشش‌های «شاملو و نیما» چی شد؟ این البته به این برمی‌گردد که شعر و داستان امروز در مدارس ما تدریس نمی‌شوند! آن نوع آموزشی که در اروپا صورت می‌گیرد. ما بیشتر خودآموزیم سیستم  آموزشی ما را آموزش نمی‌دهد! مدرک‌سازی می‌کند. بعضی از هنرجویان من مدارک دانشگاهی ارشدی در ادبیات دارند اما در شعر امروز و داستان نوین، نوآموزی بیش نیستند!

- خیلی از کسانی که وارد عرصه‌ی داستان نویسی و شاعری و ... می‌شوند، نه علمی در زمینه‌ی ادب و ادبیات دارند و نه تجربه‌ای! من عقیده دارم که پا گذاشتن به عرصه‌ی هنر و شاخه‌های آن، علاوه بر استعداد به یک دانایی و  شناخت علمی و منطقی از هنر  نیاز هست. با توجه به اینکه خودتان کارگاه‌های داستان نویسی برگزار می‌کیند، این علم و تجربه برای علاقه‌مندان به هنر که رشته‌ی دانشگاهی‌شان مغایر با هنر و ادبیات است چگونه باید فراهم گردد؟

آموزش سخت و طاقت فرسا، خوانش شبانه روزی و پی‌گیر و البته علاقه و عشق و راهنمایی مبسوط. من در این زمینه مقاله‌ای بر اساس نظریات «دیوید هیوم» نوشته‌ام که در کتاب «تجربه نویسندگی» منتشر خواهد شد. اما به اختصار باید گفت که: «هنر» و از آن جمله «ادبیات»، خاصه «داستان»، که جزء آثار مخیّل‌اند، مبرا از  قضاوتِ «ذوق و سلیقه»‌ نیستند. ظاهراً تجربه‌ و مواجهه‌ی ذوقی با آثار هنری و داستان ناگزیر می‌نماید! و ذائقه‌ی داستان‌خوانی و داستان‌نویسی مربوط و متناسب با تجربه، فرهیختگی و همچنین قریحه‌ی هر فرد یا هنرمندی می‌شود. اما کوشش برای دست یازی به «ذوق سلیم» در داستان، مهم‌ترین تجربه در خوانش و آفرینش داستان است. اساساً غایت‌ هنر، همین است. اصول فلسفی که «هیوم» برای درک و نقدِ هنر از آن جمله هنرداستان - وضع کرده است، بسیار ساده و سهل‌اند اما در عمل خاصه برای داستان نویس مشکل، طاقت فرسا و گاه ناممکن می‌نمایند. خلاصه‌ی این اصول با اهمیت ویژه برای داستان نویسان جوان ، به قرار زیر است:

اول: برای تشخیص «احساس زیبایی» نیاز به «تخیل حساس» است. دوم:‌ تکرار تکامل می‌بخشد: تجربه بیشتر در مشاهده و خوانش آثار هنری، منجر به قضاوت ودرک بصیرانه‌ می‌شود. و سوم: اتخاذ رویکرد چندگانه است؛ یعنی آن‌چه در اولین بررسی از دست می‌رود ممکن است در دومین و سومین... رویاروی با اثر به‌دست آید. چهارم: مقایسه اثر با آثارِ مشابه، این عمل ممکن است بر اثر نادیده گرفتن، از دست رود. پنجم:آزادی ذهن از تعصبات؛ هر گونه علاقه‌ی شخصی که ممکن است در مواجهه با اثر یا متن به‌وجود آید بایستی به‌دست فراموشی سپرده شود.

البته در آن مقاله در توضیح این آرا، ادله و تجربیات متفکران و نویسندگانی چون «رابرت اسکولز»، «ویلیام فاکنر»، «گراهام گرین»، «هوشنگ گلشیری» و « «نجف دریابندری» «ماریو بارگاس یوسا» و... آورده شده است. ضمناً تجربیات آن بزرگان در آن مقاله بسیارخواندنی است.امیدوارم در این مجال اندک پاسخ درخوری به پرسش شما داده باشم.

 

- به عقیده‌ی خود من نبودِ وزن ِشعر در صورتی زیباست که شعر معنای شگرفی را در پشت واژه هایش مستتر باشد. اما بعضی بر این باورند که عدم وزن در شعر، نتیجه‌ی عدم تبحّر و تسلط کافی بر وزن‌ و عروض شعر فارسی است. آیا واقعا این گونه است؟

به نظر من، اصلاً این‌طور نیست! البته آشنایی با عروض و وزن برای سرودن نظم و منظومه‌های شاعرانه لازم و ضروری است اما برای شعر نه. شعریتِ شعر فرای این زلم زیمبوهاست و این جای تردید ندارد! من با همین ذهنیت اگر به سال‌ها سال قبل برگردم و از پله‌های انجمن ادبی قلم واقع در میدان مصدق باز بالا بروم در برابر آن حضرات ( آخرهمه آقا بودند چون بانوان در روز دیگری نشست شعرشان تشکیل می شد!) به ایستم باز از خود شعریت شعر دفاع می‌کردم نه نظم و منظومه نویسان! کاری که آن‌سال‌ها مرسوم نبود و نفسِ جنایت بود. تفاوت فقط ربط به معنا ندارد به جهانِ داستان و شعر وصناعت آن بستگی دارد.

- در تعاریفی که از تعهد اجتماعی آمده است، انسانها به طور مجزا از یکدیگر سنجیده می‌شوند، عقیده‌ی شما درباره ی اومانیسم چیست و در کدام اثر پیروی از آن بیشتر به چشم می‌خورد؟

مکتب «فرانکفورت»‌یان، تعبیر ظریفی دارند آنها بر این باورند که «ما چون انبوه‌های تنهاییم، انبوه‌های تنها و باهم!» این جبر زمانه است وقتی شما در یک سویت 40 متری زندگی می‌کنی ودرآمدت به‌اندازه بخور و نمیر خودت است! دوستان و اقوام نزدیکت نمی‌توانند مهمان شبانه شما باشند و صمیمیت دوران فئودالی با آن خانه‌های بزرگ و بسیط شکل نمی‌گیرد اما در هر اثری اگر انسان غایب باشد به دردِ مزبله هم نمی‌خورد! آثار بزرگ و مانا یعنی ستایش و کرامت انسان و درک دردهایش... تمام آثار جاودانه چنینند تمام آثار «یوسا» مثلاً، تمام شعرهای «شیمبورسکا» و فیلم‌های بزرگ تاریخ سینما نه اعمِ فیلم‌های هالیوود نه! - فریبندگی «فاکنر» از این جهت است، عظمت سالینجر در «ناتور دشت» و بزرگی «تنهایی پرهیاهو»ِ «هارابال»، و «خشم و هیاهو» - به ترجمه همشهری بلند آوازه و فرهیخته جناب دکتر صالح حسینی-  «صدسال تنهایی»، همه وهمه یعنی بزرگی انسان و دردهایش و مهم‌تر تنهایی‌اش و فهم اومانیستی وانسانگرایانه در ادبیت داستان و شعر.

- کتاب "هه نگاو" مجموعه‌ای از شعر، داستان، مصاحبه، نقد و نظریه و... می‌باشد که به دو زبان فارسی و کردی منتشر شده، شما به عنوان سردبیر این مجموعه چه نظری پیرامون مواجه یک خواننده با آثار مختلف ادبی به دو زبان متفاوت دارید. به نظر شما این امر چه جذابیتی برای خواننده دارد؟

بخش کردی آن برای حرمت نگه داشتن زبان زیبای کردی است و کسانی که به این زبان می اندیشند و می نویسند و بخش فارسی آن نیز به همین منظور... اما این همگرایی و نیز این همه جنبه‌گرایی از هر حوزه‌ای مثلاً شعر، داستان، مصاحبه، نقد و نظریه و.. «اثری کشکولی» منتشر کردن در یک ویژه‌نامه، به دلیل نبود مجلات تخصصی در غرب کشوراست. ما می‌دانیم مخاطبان ادبیات تخصصی‌تر شده‌اند و قدرت خرید فرهنگی مردمان فرهیخته‌ی ما کاهش یافته است، ما نیز دوست داریم یک نشریه فقط مخصوص شعر و نشریه دیگری فقط مختص داستان و به همین تفکیک در هر حوزه‌ای داشته باشیم اما خرما بر نخیل و دست ما کوتاه... بایستی مسئولان فرهنگی استانهای کردنشن در این زمینه تدبیری بیندیشند! بایستی بیشتر ازاین دراین مقوله بهاء داد. جذابیت مثبت و خوشایند آن نیز گردآمدن نام‌آوران و گمنامان عرصه شعر و اندیشه وداستان این مرزوبوم است که من در مقدمه و سرمقاله کتاب "هه نگاو" از این جذابیت نوشته‌ام. نوشته‌ام که «ما...ما می‌دانید، خسته شده بودیم، خسته ازخوانش در دنیای دیجیتال، از سرک کشیدن در وب­سایت­ها و وبلاگ­های ناملموسِ لامکان، و از متن­ها به فرمت پی.دی.اف. و... که انگار آن هنگام که خیره می­شوید به مانیتو­رِ کامپیوتر، گویی کتاب یا دفتری است که پشت ویترین، اشک­تان را درمی­آورد، ما خسته شده بودیم...از این همه «پراکندگی» که به قول «ماریو بارگاس یوسا» در ذات ادبیات نیست؛ پس برآن شدیم جایی مجموع شویم، و گامی برداریم «هه­نگاو» به زبان کردی به معنای «گام» است-تا دوباره در ساحت ادبیات به تأمل داستانی باشیم و به زمزمه­ی شعری و به اندیشه­ی مقاله­ای، تفکری...و چه شادمان شدیم که به فراخوان ما، چنان استقبال شایانی شد که ناخودآگاه بارها کلاه به آسمان پرتاپ کردیم...» این ها آیا زیبا نیست و جذبه ندارد؟

-نظرتان درمورد اين نویسنده ها و داستان‌های‌شان چیست؟

فریبرزابراهیمپور(ف.الف.نگاه) ومجموعه داستان مخاطب من مصطفی؟

وسواس مدام داستان یعنی «ف.الف. نگاه». زمانی که من هنوز نمی‌نوشتم در محله‌ی ما یک مغازه  لوازم التحریری بود که متعلق به «فریبرز» بود که روی پیش‌خوانش همیشه یک کتاب گشوده بود! گاهی به نشست‌های ادبی/ خانگی ما که درباره داستان و ادبیات بود، می‌آمد وبرای ما؛ اسماعیل زرعی، مرتضی معراجی، کاوه حیدری، یوسف کانا (از مهاجران آبادانیِ ساکن کرمانشاه)، آقای چغازردی و... از نوشته‌هایش می‌خواند. در کتابخانه من دو کتاب او هنوز موجود است: «رستم ولی نه رستم شاهنامه» (منتشرشده در سال 57) و یک دفتر شعر «روستای قرمز محدود» منتشر درسال‌های پیش از انقلاب. مگر مجموعه داستان «مخاطب من مصطفی» از او منتشر شده؟ اگر چنین است خواندنی است! بعدها شنیدم به کرج رفته، هرجا هست به سلامت باشد.

علی اشرف درویشیان وسال‌های ابری؟

«سال‌های ابری» هرچند با حجم اندک‌تری «درجستجوی زمان از دست رفته‌ی»ِ شهرِ کرمانشاه» است! آنهم فقط در چهار مجلد! این اثر شکوه و ستایش خاطره است! و همین بس که علی اشرف، اشرفِ داستان رئالیستی ایران است. او مایه‌ی فخر کرمانشاه است. من در سال‌های آغازین داستان خوانی، داستان را با «نیاز علی ندارد» شروع کردم، همه ما شاید چنین بوده‌ایم.

علی محمدافغانی و شوهرآهوخانم؟

استاد «علی محمد افغانی»، هنوز مهمترین رمان‌نویس کرمانشاه و آغازگر رمان فارسی(به معنای اخص آن) در ایران است. نظرات «نجف دریابندری» درباره «شوهرِآهوخانم» حائز اهمیت و توجه بسیار است. شخصیت «سید‌میران»، و «آهوخانم» یعنی درک کاراکترهای نسل پیشین ما. ما با «بهرام ساویز» او در دره‌ی قره سو، شادکام شدیم، به زعم من، منتقدان ما درباره آثار او توطئه سکوت کرده‌اند! با «بافته‌های رنج» ، با «دکتر بکتاش»، با «شلغم میوه‌ی بهشته» با «سیندخت» با... چرا این‌قدر سکوت. آن‌ها، ناقدان تهران نشین به هم همیشه لینک می‌دهند و به افغانی سکوت! او مظلومانه بلوکه شده است!

میرزا محمدباقر خسروی کرمانشاهی و رمان شمس وطغرا؟

اتلاق اصطلاح ِرمان به این «قصه/رمانس»ِ بلند با پارامترهای رمانسِ تاریخی و عشقی اندکی غیر متخصصانه است. اما او سرآغاز تاریخ ادبیات داستانیِ تاریخی ماست ما با او از پشت کوه پرشکوه «پراو» یا به کردی «په‌راو» طلوع کرده‌ایم. برایم جالب بود که اولین اثر ما ایرانی‌ها در ادبیات داستانی fiction سه جلدی و سه اپیزدیک است! نسل من وارث و وامدار اوییم!

محمدشکری و آثارش؟

همیشه «آرش» همیشه مانا؛ همیشه «محمد شکری»، در دو داستان بلند «برزخ» و «دوزخ نشینان» - انتشار در دهه 50 خورشیدی- و نیز تنها مجموعه داستان کوتاهش «زیرصفر» - انتشار دهه 90- سعی در متفاوت بودن در داستان، به ویژه در روایت و تکنیک داشت، تلاشی که کم‌تر کسی تشخیص و تمیزش داد،  «مغایر و متفاوت بودن» یک مقوله است توجه مخاطب و همگام با آن مقوله‌ی دیگری‌ست، آثار آغازینش را زود منتشر کرد اما آثار متأخرش را دیر، یا هرگز منشر نکرد، چرا؟آخرین‌بار که دیدمش آخرین غزلش را برایم خواند، یادش مانا.

اسماعیل زرعی وآثارش؟

کسی را ندیده‌ام که به اندازه اسماعیلِ عزیز با داستان صمیمی باشد. او چون «اسماعیل» حتا حاضر است قربانی شعورِ شعر و مضمونِ داستانی شود. در دوستی دیرین این سال‌ها، هم مثال زدنی است! کسی مثل او عاری از حسادت و عاری از بازی‌های روانی درروابط و مناسبات ادبی و هنری ما که سرشار از حسد و بغض است، نیست. آثارش قدیسانه‌اند. رابطه‌اش با هنر، حسی است و این روزها متأسفانه این نوع رابطه و رویارویی‌ها در هنر دارد نادر و کیمیا می‌شود! آثارش مالامال ازکرامت انسانی است او مثل «ابراهیم پور» دیر منتشرشد! مثل من! مثل خیلی‌های این آب و خاک! امیدوارم پاینده باشد.

صادق هدایت و بوف کور؟

ما همه از زیر شنل یا «کلاه شاپوی» فرانسوی این شعبده‌باز بیرون آمده‌ایم. داستان بلند بوف‌کور او استاندارد جهانی داستان ماست. حتی بر «آندره برتون» و بر «خوان رولفو» تاثیرنهاد! مرزها را چنان گسترد که «ملکوت» و «یکیلیا و تنهایی او» و «سنگ صبور» را محاق و محصور کرد! یکی بوف کور را سورئال، دیگری جز مکتب رمانتیزم، آن دیگری مدرن و آلترا مدرن می‌دانند یکی آن را «پنیر گندیده فرانسوی» قلمداد می‌کند اینها همه به خاطر چند وجهی بودن این شاهکار است. با زخم‌هایی که مثل خوره روح را می‌خورد یعنی «بوف‌کور».

بهرام صادقی وسنگر و قمقمه های خالی؟

برای من، تاکنون بهترین مجموعه داستان فارسی «سنگر و قمقمه های خالی» بهرام صادقی است و بعد از آن «نیمه‌ی تاریک ماه»! رگه‌های پست مدرنی داستان‌های او در طلوع داستان پست‌مدرنی جهان، مایه‌ی فخر است و ذکاوت بهرام صادقی را در داستان، به درستی نمایان می‌کند. شکل داستان پلیسی مستتر در داستان «عافیت» مثال زدنی است یا در «خواب خون». اگر نامش را بشود تدریس گذاشت، بارها در کارگاه، این دو داستان را تدریس کرده‌ام.

هوشنگ گلشیری و شازده احتجاب؟

ایرانیزه‌کردن یا فارسی‌شده‌ی شگردِ «جریان سیال ذهن» در داستان یعنی اثر سترگِ «شازده احتجاب». کسی مثل گلشیری «جریان سیال عینیت» را به «جریان سیال ذهنیت» استحاله نداد. او به درستی تأثیرگذارترین نویسنده، یا نویسنده‌یِ نویسندگان است.

رضابراهنی وآزاده خانم ونویسنده اش؟

تناقض آشکار تئوری‌های کم وبیش سازنده براهنی و پیاده نشدن، عدم اجرا در عمل، منجر به «آزاده خانم ونویسنده‌اش» شد! براهنی در تئوری کم‌و بیش و با تسامح درست می‌گوید ولی در نوشتن، درست عمل نمی‌کند! تشخیص‌اش خوب است دکتر، اما درمانش فاجعه بار است.

محمود دولت آبادی وکلیدر؟

باید با من به سال‌های جنگ برگردید، به وقت وحشتناکِ بمب باران‌های هوایی شهرها و بی‌رحمانه‌تر از هرجایی بمب باران مدام و بی‌امان کرمانشاهِ عزیز! ما از شهر کوچیدیم و به روستایی در پشت کوه‌ِ بیستون جایی به نام «ظلم‌آباد» رفتیم، همدم من در کنار آتش در دامنه کوه بیستون، «کلیدر» بود. شبکه‌های ماهواره‌ای نبود، اینترنت نبود کتاب اهمیت داشت و دبیرستان ما «دبیرستان دکتر فاطمی» روبه روی شرکت نفت که مدام در معرض موشک بود! باور کنید نسل ما، ما... هنوز مضطربیم ازجنگ! و من با آن کتاب و بسیار رمان‌های قطور دیگر زندگی می‌کردم، یا زندگی را جنگ را فراموش می‌کردم. «دُن آرام و زمین نوآبادِ شولوخوف»، «جان شیفتهِ رومن رولان» و... من همدم ستار بودم! با بلقیس بغض می‌کردم! و با گل‌محمد از بابقلی بندار متنفر می‌شدم و با مدیارِعاشق وخان عمو که برایم یک پا «زوربای»ِ ایرانی بود و... فهم غیرت بیگ‌محمد و تعهد و رسالتِ ستار در «بک گراندbackground » خودش اتفاق افتاد. یعنی در روستا! اگر من در آن دوره در آن روستا نبودم شاید در قیاس با آن کس که در یک آپارتمان 40 متری نشسته و کلیدر را می‌خواند ، می دانم من بیشتر لذت برده ام، یعنی لازم نبود تجسمش کنی پیش نگاهت جان داشت آن تخیل خوانش! با تمام شدن جنگ، بعدها طولانی‌ترین رمانی که خواندم «خانواده تیبو» و مهم‌تر «گفتگو در کاتدرال» بود، بعدها فهمیدم که می‌بایستی در انتهای قرن نوزده، کلیدر منتشر و متولد می‌شد و به قول منتقدی کلیدر سرگذشت نسل تمام شده‌ است و ما چقدر از نظر داستان عقبیم. اما کُردهای خراسان را شناختن و دانستن این‌که همه‌جا کُرد پراکنده شده کشف و درک یک پارامتر تاریخی عمیقی بود که در اثر دولت‌آبادی رمانیزه شده بود!

عطا نهایی؟

دوست گرانقدرمن که اعتبار داستانِ کردی و کردستان است. او به کردی می‌اندیشد به کردی می‌نویسد و مهم‌تر این‌که تکنیک‌های بدیعی را در زبان زیبای کردی پیاده می‌کند! چیزی که در عین سادگی برای ما یک پدیده و عمل غریب شده است! 

 و سخن پایانی؟

برخی آثار این قلم همچون «هنر زیبای داستان کوتاه» پژوهشی بیست ساله درباره داستان، «منظر ممنوع» و «آن حلزون، آن حلزون محزون» دفترهای شعر و نیز کتاب «ترانه‌ها » و « جلد سوم داستانهای سه اپیزدیک» و... نه تنها تایپ ، صفحه بندی و ... آماده و مهیای انتشار می‌باشند، امیدوارم ناشری شایسته با توزیع مناسب و البته منصف برای شان پیدا شود ورنه آنها را بعد از کسب مجوز در اینجا به ناگزیری به ناشران فرا-مرزی خواهم سپرد، ظاهراً جز این نمی توان کاری کرد که به تقدیری ناخواسته ما خود از کتاب خویش باید محروم شویم و این خیلی غم انگیزاست. هیچ...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692