نوشتهي كريستوفر فريزن (Christopher Friesen)
من نميدانم كه "بوكفسكي" ميخواسته اين كتاب چه چيزي باشد؟ يك داستان كارآگاهي؟ يك تقليد؟ يك تكريم؟ يك نقد؟
چه چيزي؟
او اسم آن را "عامهپسند" گذاشت و اين آخرين كار كامل شدهي او در يك دورهي خيلي خيلي طولاني نوشتن مبتكرانه و نو بود؛ اما او نه تنها تصميم گرفت كه اين كتاب را به صورت داستان كارآگاهي بنويسد، بلكه تصميم گرفت آن را به "بدنوشتن" هم اهدا كند!
جدي ميگويم. در صفحهي نخست ميگويد: "تقديم به بدنوشتن".
بنابراين او سعي داشت چه چيزي بگويد؟ اينكه داستانهاي عامهپسند، بخصوص داستانهاي كارآگاهي، همه مثالهايي از بدنوشتن هستند؟ من نميدانم. چيزي كه ميدانم اين است كه اين كتاب، مثال خيلي خوبي از بدنوشتن است. "نيك بلان" نمونهاي از يك بازپرس خصوصي ورشكستهي هاليوودي است كه در تركيبي از ودكا، بدهي، و ازخودبيزاري دستوپا ميزند، او دوستان كمي دارد، دشمنان كمي هم، و حتي مشتريهاي كمتري. و از طرف ديگر "بانوي مرگ" كه با كفشهاي پاشنهبلندش راه ميرود. موضوع پروندهاش تاييد هويت مردي است كه در يك كتابفروشي، سرگرم بررسي كتابهاي دست دوم است. دستمزد بلان ساعتي شش دلار است.
او پرونده را در دست ميگيرد، سر كار ميرود، و به زودي پس از آن سه مورد رسيدگي ديگر برايش پيش ميآيد. به نظر ميرسد كه بلان قرار است سود غيرمترقبهاي را بهدست آورد، اما مشكلي كه رخ ميدهد اين است كه تنها چيزي كه اين كارآگاه خصوصي در كشف كردنش خوب است، نزديكترين بار است. همانطور كه بلان پشتسرهم كار ميكند و سعي ميكند روي پروندههايي كه در دست دارد، وقت بگذارد، بهنظر ميرسد كه نميتواند از بارها، مشروبات الكلي و دردسر دور بماند.
بلان موفق ميشود كه پروندههاي مورد بررسياش را، يكي پس از ديگري، به خاتمه برساند، البته نه از طريق قدرت تفتيش و بازرسياش، بلكه با شانس و تصادف.
پروندهي "بانوي مرگ" در يك صحنهي عالي كه بلان بازي اطمينان را با زيركي شگفتانگيزي راه مياندازد، به اوج خود ميرسد. مشكل اين است كه اين صحنه –كه به طور قابل بحثي مشخصهي چشمگير كل كتاب است- فقط در ميانهي داستان اتفاق ميافتد، و بقيهي صد صفحه سرشار از نثر مينيمال است و خط داستاني را كممايهتر از حالت معمول، رها ميكند.
اين نوشته چقدر بد است؟ نريشن اول شخص، ضعيف است، پروندههاي مضحك و خندهدار (شامل: فرشتهي مرگ، موجودات فضايي و حيوانات توهمي) با رئاليسم جادويي به اينطرف و آنطرف حركت ميكنند، اما به هيچ جايي نميروند، و ميل شديد بلان به مشروب، واقعا خستهكننده است. همهي ما قبلا فلسفهي بيزار، خسته و بدگمان "نيك" را شنيدهايم:
«من شبها در خيابان نميخوابيدم. البته آدمهاي خوب زيادي بودند كه در خيابان ميخوابيدند. آنها احمق نبودند، بلكه فقط مناسب نيازهاي زمان خودشان نبودند. نيازهايي كه مدام تغيير ميكردند. اين توطئهي شومي بود. اگر ميتوانستي خودت را شبها در تخت خودت خوابيده پيدا كني، خودش بهتنهايي پيروزي باارزشي بود بر قدرتها. من خوش شانس بودهام، اما بعضي از حركتهايي كه كردهام، خيلي هم بدون فكر نبودهاست، ولي روي هم رفته دنياي واقعا وحشتناكي بود و من اغلب دلم براي بيشتر آدمهايي كه در آن زندگي ميكردند، ميسوخت.
به جهنم. ودكا را بيرون آوردم و جرعهاي از آن نوشيدم. اغلب بهترين قسمتهاي زندگي وقتهايي بودهاند كه هيچ كاري نكردهاي و فقط نشستهاي و دربارهي زندگي فكر كردهاي.
منظورم اين است كه مثلا ميفهمي كه همه چيز واقعا بيمعناست. بعد به اين نتيجه ميرسي كه خيلي هم بيمعنا نميتواند باشد، چون تو ميداني كه بيمعناست و همين آگاهي تو از بيمعنا بودن آن، تقريبا به آن معنا ميدهد.»
شوخطبعي شيطنتآميز و خشونت اين مرد، به انتقال درونيات اين كارآگاه بياحساس كمك ميكند، و بعضي وقتها اين خشونت و شوخطبعي، همزمان اتفاق ميافتد:
«..."مك كلوي" آنجا ايستاده بود. او چهارشانه بود و بهنظر ميرسيد زير سرشانههايش اِپُل گذاشتهاست. درحاليكه آب دهانش به بيرون پرتاب ميشد گفت: "مهلت اجارهات تموم شده ولگرد عوضي. زودتر تن لشات رو جمع كن و برو!»
چشمم به شكمش افتاد. يك برآمدگي نرم پر از كثافت بود. با مشتم محكم توي شكمش كوبيدم. صورتش به طرف زانوي من كه داشت بالا ميآمد خم شد. او افتاد و به يك طرف قل خورد. منظرهي ترسناكي بود. من جلو رفتم و كيف پولش را از جيبش درآوردم.»
افسوس كه اين داستانهاي فرعي گاه و بيگاه، خيلي كم و خيلي دير ظاهر ميشوند؛ آنها به اندازهاي كافي نيستند تا داستان را از بدبختي آميخته به مشروبات الكلي بيرون بكشند.
من نميدانم قصد بوكفسكي چه بودهاست، اما ميدانم كه بيشتر طرفداران داستانهاي كارآگاهي، با خواندن اين كتاب نااميد خواهند شد، البته طرفداران بوكفسكي ممكن است شايستگي ادبي را –يا حداقل رضايت شخصيشان را- از بين صفحات آن پيدا كنند، اما احتمالا وقتي موفق به انجام اين كار ميشوند، كه توقع و انتظار خود را از داستانهاي اينچنيني، فراموش كنند، به همين دليل است كه هيچكدام نبايد زحمت خواندن اين كتاب را به خود بدهند.
چت از طریق واتساپ