نقد و بررسي مجموعه داستان «ِتخران» نويسنده«مجيد اسطيري»/«بهاره ارشد‌رياحي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

مجموعه داستان ِتخران، در سال 1392 توسط نشر شهرستان ادب وارد بازار کتاب شد.

این مجموعه داستان 120 صفحه‌ای، مشتمل بر 14 داستان‌کوتاه با عناوین :

1.پيراهن پاره پاره عبدالله

2.میگوئل! آه، آه، میگوئل!

3.ساحل، مزدا، مرگ، سکوت

4.تخران

5.آن پاییز شدید

6.دیوار به دیوار

7.صفر چهار

8.خدا کند تو هیچ خواب خوبی نبینی!

9.بیا برویم به چهل و یک‌سال بعد

10.عقب

11.ژان پیاژه بی ژان پیاژه

12.غول سرخ شش طبقه

13.زهرمار

14.در خانه ی سیاه من بمان

است.

*

مجموعه، مجموعه‌ی قوی و پرتکنیکی است. نویسنده‌ی جوان این کتاب با نگارش آن توانسته استعدادها و توانایی‌های داستان‌نویسی خود را در قالب داستان‌هایی با جهان داستانی متنوع، زاویه دیدهای مختلف و شخصیت‌های گوناگون نشان دهد. جهانی که نویسنده در داستان‌های این مجموعه گرد هم آورده، آنقدر تنوع و جاذبه دارد که تقریباً هر مخاطب با هر سلیقه‌ی داستانی می‌تواند داستان مورد علاقه‌اش را در آن بیابد. خود من داستان میگوئل! آه، آه، میگوئل! را به‌خاطر فضای سورئال و ایده‌ی خلاقش دوست داشتني است. این تنوع در انتخاب و پرداخت شخصیت‌های داستانی نیز دیده می‌شود. به‌طور مثال شخصیت‌های کودک و کهنسال که به اندازه‌ی شخصیت مرد و زن جوان در داستان‌ها استفاده شده ‌است. کاری که در داستان‌های مدرن امروزی کمتر به‌طور موفق انجام می‌شود.

نگاه نویسنده در داستان‌ها، علاوه بر شاعرانگی، روانشناسانه و جامعه‌شناسانه نیز هست.

داستان‌ها خوش‌خوان و کم حجم‌اند و دچار پرگویی و اطناب نشده‌اند. نگاه نویسنده در داستان‌ها، علاوه بر شاعرانگی، روانشناسانه و جامعه‌شناسانه نیز هست. در بسیاری از داستان‌ها این بینش را مشاهده می‌کنیم؛ مثل اشاره به خودکشی در داستان «آن پاییز شدید» پدری‌که می‌خواهد فرزند خودش را در آب خفه کند در داستان «ساحل، مزدا، مرگ، سکوت» راوی روان‌پریش در داستان بیا برویم به چهل و یک سال بعد، تحلیل روابط پدر و فرزندی در داستان «ژان پیاژه بی ژان پیاژه» مسئله‌ی اعتیاد در داستان «خداکند تو هیچ خواب خوبی نبینی!» عقب افتادگی ذهنی در داستان «عقب» ترس در داستان «غول سرخ شش طبقه» و توهم در داستان «در خانه‌ی سیاه من بمان»

همانطور که می‌بینید، در بسیاری از داستان‌ها به مسائل کودکان و روابط آنها با والدین اشاره شده‌است. در ادامه، فرضیه‌ی مینیمال بودن داستان‌های مجموعه را به‌طور خلاصه بررسی می‌کنیم؛

1.پلات داستان‌ها ساده است و می‌توان آنها را در یک خط خلاصه کرد. سادگی طرح داستانی یکی از ویژگی‌های داستان‌های مینیمال است.

2.نثر داستانها مانند داستان‌های مینیمال، روان و ساده و داستان‌ها اکثراً رئال هستند. ولی گاهی نگاه نویسنده به‌سمت شاعرانگی و ایهام پیش می‌رود. استفاده از نماد و فضا و تفکر شاعرانه، فرضیه‌ی مینیمال بودن آنها را دچار شبهه می‌کند.

3.در داستان‌های مینیمال (مثل داستان‌های کارور) ما بیشتر روی روابط آدم‌ها، به‌خصوص زن و مرد در فضایی محدود و بسته مثل آپارتمان در برهه‌ی خاص زمانی از تاریخ امریکا تمرکز داریم. فضای داستان‌های این مجموعه حوادث و شخصیت‌های متنوعی دارد. با اینکه درونمایه‌ی اکثر آنها کنکاش روابط و احساسات انسانی است، ولی از نظر فرمی با داستان‌های مینیمال فاصله دارند.

با جمع‌بندی موارد بالا و با توجه به اینکه داستان مینیمال باید همه‌ی المان‌های تعریف شده را داشته باشد، داستان‌های مجموعه را مینیمال نمی‌دانم.

*

پیراهن پاره پاره‌ی عبدالله:

با توجه به اول شخص بودن نظرگاه و فضای روستایی توجه به دو نکته الزامی است؛

  1. لحن بومی
  2. لحن زنانه

برای ایجاد فضای روستایی و داشتن راوی ناهم‌جنس، باید به لحن به‌کار برده شده توسط شخصیت‌ها توجه کرد. یکی از راهکارهای مفید در بازخوانی و ویرایش، می‌تواند بلند خواندن و اجرای متن توسط نویسنده باشد. در این داستان، خوش‌خوان بودن و عدم استفاده از ترکیبات، کلمات و عباراتی که مخاطب را از فضا دور کند، بسیار مهم است.

ضعفی که در مورد لحن زنانه‌ی به‌کار برده شده در این داستان ديده مي شود، عدم‌توجه راوی به جزئیات بود. یک زن، به عنوان مثال در مورد ظاهر افراد و به‌خصوص شخصیت مرضیه کنجکاو است. آنها را می‌بیند و تحلیل می‌کند.

در داستان یک ایراد منطقی ديده مي شود. در صفحه‌ی دوم، اشاره می‌شود به احوالپرسی ننه با نگار و مرضیه. در صورتی‌که راوی چند خط بعد تاکید می‌کند که نگار همراه عباس و مرضیه نیامده‌ است.

یک غلط املایی در صفحه‌ی سوم وجود دارد: کل عبدالله به اشتباه کی عبدالله نوشته شده.

در کل، داستان خوبی است ولی برش مناسبی ندارد. بهتر بود كه داستان از ابتدای مراسم شبه‌خوانی آغاز مي‌شد. اگر صحنه‌های ابتدایی را حذف کنیم، صدمه‌ای به بدنه‌ی روایت وارد نمی‌شود. راوی می‌تواند لابه‌لای صحنه‌های تماشای شبه‌خوانی به دور بودن خانواده‌ی برادرش از روستا اشاره کند.

*

ساحل، مزدا، مرگ، سکوت:

در عنوان داستان واج آرایی س‌ و م، توجه مخاطب را جلب می‌کند. انتخاب عنوانی با چهار کلمه‌ی به ظاهر بی‌ربط که با (،) از هم جدا شده‌اند، نوعی تعلیق قبل از خوانش به وجود می‌آورد و می‌توان گفت همان کشش و قلاب اولیه‌ی داستان برای جذب مخاطب است. البته با خوانش داستان، سنخیتی بین عنوان و فضای داستان ندیدم. عنوان داستان امید یک داستان با فضای متوهم و حتی سورئال را به مخاطب می‌دهد، ولی ما وقایعی روزمره مواجه می‌شویم که به‌شکل خطی و در بستری رئال روایت می‌شوند. نه پیچیدگی فرمی داریم، نه مفهومی. داستان به این سرراستی نیازی به چنین نامی ندارد. عنوان داستان از خود داستان جدا مانده و بعید است.

بارزترین بازی فرمی در داستان، استفاده از قیدهای تاکیدی و منفی در پرانتز (مانند اصلاً، البته، حتماً، کلاً، مطمئناً، هرگز و...) و حتی پرانتز خالی در متن است که با دادن خوانش دوگانه مفهومی متضاد برای روایت ایجاد می‌کند.

 

داستان، یک روایت نه چندان متفاوت از یک ایده‌ی کلیشه‌ای است. تضاد طبقاتی و فرهنگی که به سبک و سیاق داستان‌هایی با تم سوسیالیستی به نتیجه‌ی اخلاقی (پول، خوشبختی نمی‌آورد) می‌رسد. اینکه خانواده‌های فقیر صفا و صمیمیت بیشتری دارند و پولدارها دچار انحطاط اخلاقی و ازهم‌گسیختگی‌های روابط خانوادگی هستند.

*

آن پائیز شدید:

داستان با لحنی گزارشی و دادن اطلاعات مستقیم آغاز می‌شود؛ شگردی شبیه به آثار بهرام صادقی، ولی با طنز کمرنگ‌تر.

بارزترین بازی فرمی در داستان، استفاده از قیدهای تاکیدی و منفی در پرانتز (مانند اصلاً، البته، حتماً، کلاً، مطمئناً، هرگز و...) و حتی پرانتز خالی در متن است که با دادن خوانش دوگانه مفهومی متضاد برای روایت ایجاد می‌کند.

استفاده از نام «هانی» برای شخصیت اصلی داستان که پسر است، عنصر تضاد و غافلگیری را که در داستان‌های دیگر مجموعه نیز عنصر ثابتی است، ایجاد می‌کند.

انتخاب راوی دانای کل را مناسب فضای این داستان نمی‌دانم. با توجه به لحن گزارشی راوی، بهتر بود از دانای کل محدود به شخص استفاده شود.

حجم اطلاعات و حدس و گمان‌های او در جهت پیشبرد روایت براساس خواسته‌های نویسنده است. درجایی‌که نویسنده به‌جای راوی تصمیم بگیرد و تفکر غالب خود را بر آن تحمیل کند، از ارزش اثر هنری کاسته خواهدشد.

دادن اطلاعات بیش از حد در مورد شخصیت‌های فرعی، آوردن اسامی و دیالوگ‌های نامرتبط و تصاویر زائد، نه تنها به پیشبرد روند روایت کمکی نمی‌کنند، بلکه آن‌را از هم‌گسیخته و نافرجام می‌سازند.

انگار تمام فضای داستان، آماده‌سازی برای ورود به داستانی است که هنوز نوشته نشده. داستان پایان‌بندی خوبی ندارد. در واقع، به بحران اصلی روایت نمی‌رسیم. با حجمی از اطلاعات بدون استفاده از شخصیت اصلی، فضای مدرسه و انبوهی از اسامی شاگردان و معلمان و خودکشی یک دختر در طبقه‌ی 25 برج همسایه مواجه‌ایم و علاقه‌ی شخصیت اصلی به خودکشی که دلیل داستانی ندارد. بزرگترین حفره و ضعف داستان نیز همین گنگ بودن علت علاقه‌ی او به خودکشی است. از گذشته‌ی شخصیت اصلی، جز تصویر مبهمی از پدرش، تصویر دیگری نداریم. مخاطب برای گره‌گشایی داستان به درک چرایی احساس و افکار و عملکرد او یا دادن نشانه‌هایی برای کشف نیاز دارد که آنها را در داستان نمی‌یابد.

*

صفر چهار:

جمله‌ی ابتدائی داستان که یک جمله‌ی چهارخطی نفس‌گیر است، ضربه‌ی آغازی درگیرکننده و جذابی برای یک داستان‌کوتاه به‌شمار می‌رود. این جمله‌های بلند در طول داستان نیز دیده می‌شوند و به دادن آهنگ و ریتم به آنها کمک می‌کنند.

در مورد گره‌ها و بحران اصلی روایت، باید بگویم که بحران روایت برای ما آشکار نمی‌شود. چرا برونسی از خانه فرار کرد؟ به خاطر سر و وضع زن؟ به خاطر لحن حرف زدنش؟ آيا زن از او درخواست نامعقولی داشته‌است؟ وظیفه‌ی او در خانه‌ی تیمسار چیست؟ و... نویسنده در این قسمت به‌شدت دچار خودسانسوری شده‌است، به‌طوری‌که مخاطب با پرش در متن داستان و حفره‌ی بزرگی در مفهوم روایت مواجه می‌شود؛ انگار فیلمی بریده شده را نگاه می‌کند. تا لحظه‌ی ورود شخصیت اصلی به خانه‌ی تیمسار و دیالوگ او با پیرزن خدمتکار، فضاسازی مناسبی داریم و ذهن مخاطب آماده می‌شود برای بحران اصلی ولی داستان یکباره قیچی می‌شود.

در پایان داستان نیز یک جمع‌بندی اخلاقی و نتیجه‌گیری توسط خود نویسنده (و نه راوی) صورت می‌گیرد.

و بدتر از همه اینکه یک پرش زمانی چندساله در چند خط انتهایی داستان رخ می‌دهد. که در داستان کوتاهی با این حجم به هیچ‌وجه قابل قبول و منطقی نیست. چنین پرش زمانی و تعیین سرنوشت برای شخصیت‌های داستان فقط در رمان‌های کلاسیک و حجیم اتفاق می‌افتد و در رمان مدرن هم خطایی غیرقابل چشم‌پوشی است، چه برسد به داستان کوتاه.

*

بیا برویم به چهل و یک سال بعد:

عنوان داستان را دوست داشتم.

مهم‌ترین مشخصه‌ی این داستان، انتخاب راوی اول شخص و زمان حال است. این ترکیب می‌تواند برای ایجاد یک داستان ذهنی ابزار مناسبی باشد. شک و تردیدی که به‌وسیله‌ی سوال‌های پی‌درپی و متضاد در ذهن راوی رخ می‌دهد نیز به ایجاد این فضا کمک کرده‌است.

در ادامه، با پافشاری راوی در نشستن روی نیمکت آلاچیق و بی‌تفاوتی‌اش به اصرار شخصیت‌های دیگر برای بلند شدن و جابه‌جا شدنش، به‌خوبی حس تشویش و بی‌ثباتی را به مخاطب منتقل شده و فضای داستانی پرکشش و پرتنشی را ایجاد می‌شود.

مهم‌ترین المانی که به جذابیت این فضا کمک کرده‌است، انتخاب مناسب راوی است. اگر ماجرا از نگاه یکی دیگر از شخصیت‌های داستان مثلاً پیرمرد روایت می‌شد، ما صرفاً با یک حادثه‌ی معمولی مواجه بودیم که خاطره‌وار روایت می‌شد. ولی با روایتی که از نگاه راوی داریم، به حادثه فرم و قالب داستانی داده شده‌است.

تنها مشکلی که در ریتم روایت احساس مي‌شود، حجم دیالوگ بین پیرمرد و پیرزن، هنگامی که می‌نشینند، است. انگار راوی در این قسمت دیگر اول شخص نیست و به یک راوی نمایشی تبدیل شده‌است. هیچ تفکر و صدای ذهنی از او به‌چشم نمی‌خورد.

در کل، ایده‌ی داستان، برش آن، انتخاب راوی و فضاسازی دوست داشتني است.

*

ژان پیاژه بی ژان پیاژه:

انتخاب عنوان این داستان نیز با واج آرایی حروف پ و ژ ریتم ایجاد کرده.

در این داستان هم با لحنی گزارشی و دادن اطلاعات مستقیم و سرراست مواجه‌ایم؛ (بهروز غلامی، پیش از این‌ها یک جوان آرام بود که تا قبل از ازدواج، حتی یکبار هم عاشق نشده‌بود)

تصمیم‌های زمانی یکساله و تکرار عبارت (یک‌سال بعدش) به‌نوعی پرش و بازی زمانی ریتم‌دار تبدیل شده‌است.

ایده‌ی داستان را دوست داشتني است. ولی داستان کمی دیر شروع می‌شود. پراکنده‌گویی‌های ابتدای داستان قابل حذف هستند. به‌نظر من، برش شروع داستان از لحظه‌ی خروج امیرعلی از دستشوئی مناسب‌تر است.

استفاده‌ی به‌جا و مناسب از دیالوگ، به‌کارگیری جزئیات داستانی، ریسک استفاده از اسامی و ترکیبات نو و خلاق (مثل خنده‌ی نارنجی)، ایده‌ی بکر و انتخاب راوی و نظرگاه هوشمندانه از مواردی هستند که باعث جذابیت داستان ميگوئل! شده‌اند.

 

خرده‌روایت‌های داستانی در کمال ایجاز توانسته‌اند تناقضات درونی بهروز را (که خود درگیر نوعی شعارزدگی در رشته‌ی تحصیلی خود و در نتیجه، زندگی خصوصی‌اش شده) به‌خوبی نشان دهد، ولی پایان داستان از این شعارزدگی مصون نمانده و انگار راوی هم نگاهی مانند بهروز پیدا کرده‌است. پایان داستان دچار اغراق و شعارزدگی شده‌است.

*

زهرمار:

استفاده از راوی دوم شخص، مثل راه رفتن روی تیغ دولبه است؛ اگر موفقیت‌آمیز باشد، نمایش زیبا و هنری بوده و در صورت سقوط، دست و پای داستان زخم‌های عمیقی برخواهد داشت.

علاوه بر بی‌جواب ماندن چرایی استفاده از نظرگاه دوم شخص در داستان، به‌دلیلی حجم بالای دیالوگ‌های یکطرفه، این نظرگاه عملاً بلااستفاده باقی مانده و بودن یا نبودنش تاثیری بر روند داستان ندارد. به عبارت دیگر، درصورتی‌که نویسنده از نظرگاه سوم شخص محدود به مسافران داخل اتوبوس هم استفاده می‌کرد، داستان به‌صورت کامل و بدون نقص جلو رفته و گره‌گشایی‌ها انجام می‌شدند.

داستان مدت کوتاهی در زمان حال می‌ماند. ما تقریباً هیچ اطلاعاتی از شنونده‌مان که صدایی ناشناس به او فرمان می‌دهد و او را در طول داستان مخاطب قرار می‌دهد، نداریم. اگر داستان از زبان کارگر روایت می‌شد و نظرگاه دوم شخص و اکت‌های محدود جوانی که کنارش نشسته نیز حذف شود، گره‌ها و گره‌گشایی‌ها انجام می‌شود. در واقع هیچ‌یک از تمهیداتی که ذکر کردم در خدمت پیشبرد روایت و کمک به گره‌گشایی آن نیستند؛ مانند تزئینات اضافی برای داستان کوتاهی هستند که در این حجم، نیاز به یک شیء کوچک زینتی هم ندارد.

*

میگوئل! آه، آه، میگوئل!

یک عنوان جذاب دیگر برای داستانی با فضای سورئال.

استفاده‌ی بجا و مناسب از دیالوگ، به‌کارگیری جزئیات داستانی، ریسک استفاده از اسامی و ترکیبات نو و خلاق (مثل خنده‌ی نارنجی)، ایده‌ی بکر و انتخاب راوی و نظرگاه هوشمندانه از مواردی هستند که باعث جذابیت این داستان شده‌اند.

*

ِتخران:

با داستانی فرمالیستی در بستر رئال مواجه‌ایم. در این داستان به‌خوبی می‌توان کارکرد داستانی استفاده از المان زمان برای تصویرسازی سینمایی و قوی را مشاهده کرد.

با اینکه پایان داستان -که در واقع برگشتن به ابتدای ماجراست- قابل پیش‌بینی است، ولی داستان از نفس نیافتاده و حجم کم داستانی باعث می‌شود کشش آن حفظ شود.

مشکلی که با این داستان داشتم، منطقی نبودن بحران اصلی روایت است. این حادثه آنقدر بزرگ نیست که آن حجم گریه و ناراحتی را برای شخصیت سمانه ایجاد کند. درست است که سمانه نوجوان و حساس است، ولی باز هم منطق داستانی در این بروز احساسات شدید کمرنگ می‌شود.

*

دیوار به دیوار:

انتخاب راوي داستان خوب به نظر نمي‌رسد. سوم شخص محدودی که در این داستان استفاده شده بیش از حد به ذهن شخصیت‌ها و انگیزه‌ی رفتارهایشان نفوذ می‌کند و فرصت تفکر و گمانه‌زنی را از مخاطب می‌گیرد. فکر می‌کنم اگر راوی نمایشی باشد و از گزارش بی‌طرفانه‌ی رویدادها استفاده شود، داستان تاثیر عمیق‌تری داشته‌باشد.

پاراگراف یکی مانده به آخر نگاه مشترک زن و مرد به بچه، نگاهی نمادین به حسرت آنها و افکار و آرزوهای مشترکشان است. ولی توضیحاتی که بعد از آن آمده، به‌خصوص سه‌خط پایانی داستان، از فضای داستانی خیلی دور و بی‌ربط شده‌است.

*

خدا کند هیچ خواب خوبی نبینی!:

استفاده از یک عبارت که مفهوم متضاد و جالبی دارد، برای عنوان داستان ایده‌ی جالبی است. ولی با خواندن داستان متوجه می‌شویم که انتخاب خوبی برای این داستان نیست. درست است که عنصر خواب در این داستان نقش پررنگی دارد ولی ترکیب فوق با فضای روایت هماهنگ و هم‌خوان نیست.

داستان، توصیف‌های خوبی دارد، ولی مستقیم‌گویی در جمله‌ی (تمام سلول‌های بدن شیما غرق در تمنای کراک بود) تمام توصیفات و جزئیات داستانی را خراب کرده‌است. زیرا جزئیات و نشانه‌های داستانی اعتیاد شیما را به مخاطب نشان می‌دهند و اصرار و تاکید بر دادن اطلاعات مستقیم، مخاطب را دلزده می‌کند.

یکی دیگر از مواردی که در داستان بدفهمی و بدخوانی ایجاد کرده عبارت (کدام بزاق؟) و تکرار افعال در جمله‌ی: (هربار که بزاقش را (کدام بزاق؟) فرو می‌داد، انگار یک کشت مورچه را فرومی‌داد) است. راوی می‌توانست با دادن نشانه‌هایی از خشکی دهان شخصیت، نداشتن بزاق را نشان دهد و نیازی به این اشاره‌ی آشکار نبود.

در ادامه نیز با اشاره‌ی مستقیم به کودکی سخت شیما و معتاد بودن و زندانی شدن پدر و برادرش، بار درام داستان زیاد می‌شود. انگار راوی و نویسنده (که نویسنده در این قسمت‌ها راوی را کنار زده‌است) سعی دارند اعتیاد شیما را به واسطه‌ی داشتن خانواده و تربیت نامناسب توجیه کرده و ترحم مخاطب را جلب کنند.

تصاویری که از توهم‌ها و خواب‌های شیما آورده شده، در حد اعتدال و جذابند. داستان، بدون زیاده‌روی در توصیف توهمات شخصیت اصلی، کشش خود را حفظ کرده‌است.

 

تصاویری که از توهم‌ها و خواب‌های شیما آورده شده، در حد اعتدال و جذابند. داستان، بدون زیاده‌روی در توصیف توهمات شخصیت اصلی، کشش خود را حفظ کرده‌است.

در کل، بحران روایت برای یک داستان‌کوتاه پررنگ نیست. خماری کشیدن یک دختر در کمپ ترک اعتیاد بدون بازگشت به گذشته‌ی او و درگیر شدن با علل اعتیادش و بررسی روابط او با دیگران (مثلاً پسرخاله‌اش که او را به کمپ آورده) در حد یک خرده‌روایت باقی مانده و داستان‌کوتاه را عقیم می‌کند.

*

عقب:

داستان را دوست داشتم. همه‌چیز سرجای خودش بود. روایت به آرامی و بدون مشکل جلو می‌رفت. با اینکه روایت در مورد یک موضوع روزمره و قابل‌لمس است، نویسنده توانسته‌ است با پرداخت داستانی مناسب آن‌را به یک داستان‌کوتاه تکنیکی و جذاب تبدیل کند.

*

غول سرخ شش طبقه:

داستان هنوز شکل نگرفته. در واقع انگار هنوز فاصله‌ی میان ذهن نویسنده تا کاغذ را به‌طور کامل نپیموده است. با وجود استفاده از نظرگاه اول شخصی که در جایگاه دانای کل، داستان را روایت می‌کند و در همه‌جا حضور دارد، پلات داستان سست است. نیاز به کنش بیشتری در داستان داریم. روی چرایی این ترس موضوعی به اندازه‌ی لازم بحث نشده است. در تمام طول داستان از یک ترس صحبت می‌شود که در مورد منشاء آن نشانه‌ای به مخاطب داده نمی‌شود.

*

در خانه‌ی سیاه من بمان:

عنوان داستان اشاره‌ای دارد به فیلم (خانه سیاه است) فروغ فرخزاد در مورد جذامیان. در ادامه می‌بینیم که حدسمان درست بوده و شخصیت فروزان که شاعر هم هست (اشاره به اشعار دیوان تولدی دیگر) و برای فیلم‌سازی میان جذامیان آمده و در انتهای داستان نیز در اثر تصادف می‌میرد، همان فروغ فرخزاد است.

داستان بار عاطفی سنگینی را به‌دوش می‌کشد و در لحظه‌ها و تصاویری از این داستان، مخاطب پیوند عمیقی با داستان برقرار می‌کند؛ مثل تصویر تارموی سیاهی که دور انگشت راوی پیچیده شده و تا زمان پوسیدنش، آن انگشت را از گزند جذام حفظ می‌کند.

نویسنده در این داستان توانسته‌است به‌خوبی روی دادن اطلاعات به مخاطب مدیریت کند و آنها را ذره ذره و به اندازه به مخاطب بدهد. مخاطب با راوی همراه می‌شود و با او به کشف و شهود هم زمان در داستان می‌رسد.

این داستان بر خلاف سایر داستان‌های این کتاب که عمدتاً به‌صورت خطی روایت شده‌اند، در زمان رفت و برگشت دارد و نویسنده با استفاده از موتیف‌های مشترک در زمان گذشته و حال، اتصال معنایی داستان و یکدستی بدنه‌ی روایت را حفظ می‌کند.

سخن آخر اینکه جای خالی استفاده از ترکیب حواس پنجگانه و ارتباط حسی با مخاطب در داستان‌ها دیده می‌شد. در یکی دو داستان به رنگ‌ها اشاره شده ولی از صدا و بو استفاده‌ای نشده‌است. برای نویسنده‌ای که از تکرار حروف و هم‌آوایی کلمات برای ایجاد ریتم در جمله‌ها و عبارات استفاده می‌کند، استفاده از آواهایی که نشان‌دهنده‌ی صدای خاصی باشند یا اشاره‌ی غیرمستقیم به صداها می‌تواند به ایجاد ریتم و موسیقی در خوانش داستان کمک کند.

 

 


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692