برای جرقه ها،دختر رکابی پوش و جشنواره بین المللی تئاتر فجر/ رضا بهرامي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

متنی که میخوانید دیروز در روزنامه قانون،با جرح و تعدیلهایی!!،منتشر شد

 

متنی نوشته بودم قبل از این،که میخواستم برای چاپ آماده کنم.دوباره که میخواندمش حس کردم شده است مثل همه ی این جریان مطبوعاتی که همیشه ازآن نالیده ایم.همین جریانی که منتظر فرصت است تا فقط شایعه پراکنی کند.تا فقط گوشه ای از کار را ببیند و همان را دستمایه کند و بجای یک نگاه کلی تر،منطقی تر وسازنده تر،به گوشه وکنایه بپردازد و واین اتفاق را فرصتی ببیند تا تریبونی گرفته و حرفهای شخصی خودش را بزند.

و این بد بود.

راجع به این نوشته بودم که معنی این ترکیب چه میتواند باشد:"جشنواره بین المللی تئاتر فجر"؟

نوشته بودم که جشن/واره همانطور که در فرهنگ لغت آمده یعنی جشنی همگانی که برای عرضه محصولی(فرهنگی)بر پا میشود.معنی جشن را نوشته بودم وتفاوتش را با جنگ و دعوا و اعصاب خردی و...نوشته بودم که بین المللی یعنی چه؟تئاتر چه معنی ای دارد؟

اما باز به نظرم چیزی کم داشت.یاد مقاله ای افتادم فرهاد مهندس پور با این عنوان: "چرا تئاتر ایران به برنامه نیازی ندارد؟"که در آن پس از مقدمه ای کامل،با آوردن نقدی دقیق و هوشمندانه از بهرام بیضایی به موشکافی مسئله تئاتر و راههای پیشرفت و برنامه ریزی در آن وهمچنین موانع سد راه این حررکت پرداخته بود.

میشود حرف زد.میشود از یخی جشنواره گفت.از بی کیفیتی نمایشها و ناهماهنگی سالنها،رفتار بد مسئولین تئاتر و بی مسئولیتیشان گفت.میشود انگشت اتهام را گرفت سمت فلان مسئول یا بهمان نهاد.میشود این بی برنامگی و عدم تعهد را حتی نسبت داد به کارگردانها و گروههای نمایشی.حتی میشود متهمان اصلی را مخاطبان جشنواره گرفت.(هرچند این یکی را نمیشود،چرا که اگر همه این جشنواره را هم بد و بی ثمر بدانیم،حداقل رفتار تماشاچیان قابل احترام بود.وقتی که با کار بدی مواجه میشدند سالنها را ترک میکردند و اگر این جشنواره هیچ حاصلی هم نداشته باشد،این یک دستاورد است که دیگر تماشاچی تئاتر،آنقدر صبور و بی سلیقه و بی اعتماد به نفس نیست که بشنید و هر اجرایی را،هرچقدر هم که بد،تا آخر تماشا کند.)مردمی،جوانانی،هنرمندان و هنردوستانی،دانشجویانی که میروند و هرسال،با اینکه کیفیت نمایشها نازلتر و هماهنگی و آرامشی که باید در جشنواره حاکم باشد،کمتر میشود؛کارها را نگاه میکنند.

بله.میشود همه این کارها را کرد و خود در یک قله ی اُلمپیِ منزّه نشست و بقیه جهان را سرزنش کرد.

اما این همان چیزی است که بزرگان این عرصه،که استخوانی برای این تئاتر خرد کرده اند،مارا از آن بر حذر داشته اند.اینکه هر کس خود را تافته ای جدا بافته بداند.لحظه ای نگاه کند،متلکی بپراند و باز فردا انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده باشد،همه چیز را یادش برود و دوباره خودش هم برود بُر بخورد با همانها که متلکشان گفته بود.تا باز همین اتفاق تکرار شود و سال بعد باز جدا شود و باز نیشخند و طعنه و کنایه و اتهام پراکنی.جوری که انگار خودش جزئی از این جریان نیست.

این یعنی همان ندیدن.یعنی همان اتفاقی که برای شخصیتهای چخوفی می افتد:آگاهی نداشتن به دایره آگاهی شان.ترس از روبرو شدن با چیزهایی که میدانند.ترس از آنچه که هست.از آنچه که "واقعا هست".

ما نمیخواهیم قبول کنیم که در وضعیت بدی به سر میبریم.نمیخواهیم برای یکبار هم که شده با خودمان روراست باشیم وقبول کنیم که "در تاریکی راه میرویم".تاریکی را به روشنایی نمیتوان بدل کرد مگر اینکه قبل از هرچیز بپذیریم که در تاریکی هستیم.این اولین قدم برای رفتن است.برای خارج شدن از این "ماندگی بدوی".از این رکود.

باید برای یکبارهم که شده آگاهی های مان را به آگاهی خودمان برسانیم.

((تئاتر ایران به این دلیل در تاریکی راه میرود که نمیداند و نمیخواهد بداند که در تاریکی راه میرود....اما از حق نگذریم میتوان دریافت که جرقه هایی در این نسل جوان و این عشق و علاقه وجود دارد.ولی چه حاصل که با جرقه ها نمیتوان به این تاریکی غلبه کرد....ظلمتی که تئاتر ایران در آن راه میرود می تواند نشانه ای باشد از بحران "امتناع برنامه" ولی شگفت انگیزتر این است که چرا این وضعیت مورد پرسش قرار نمیگیرد.پاسخ البته وجود دارد:ما نمی خواهیم این وضغیت مورد پرسش قرار بگیرد.باز به پاسخی دیگر نیاز داریم:این "ما" کیست؟این "ما" یک نفر نیست که بتوانیم یقه اش را بگیریم وبه عادت مالوف مقصری معلوم کنیم.این "ما" همه "ما"ئیم.))*

همه "ما"یعنی همه "ما".از دبیرو وکیل و مسئول بگیر تا نورپرداز و دانشجو و بازیگر و کارگردان و تماشاچی وحراست دم در سالن تئاتر.همه "ما".حتی منی که دارم اینها را مینویسم.حتی شمایی که داری میخوانی.

کار سختی نیست نشستن گوشه ای وتماشا کردن این مرگ تدریجی.با این خیال که مرگ  فقط برای همسایه است.

جشنواره امسال،جشنواره خوبی نبود.به معنای تحت اللفظی(آنچنان که فرهنگهای لغت گفته اند)اصلاً جشنواره نبود.کاری به بین المللی بودن وزینتی بودن این عنوان و نمایشهای خارجی و صحبتهایی که در نهایت به بودجه و این طور مسایل ختم میشود،ندارم.به انتخاب های درست یا نادرست متقاضیان وشرایطی که این انتخابها انجام شده-اگر واقعا متقاضی ای بوده باشد و انتخابی صورت گرفته باشد.کار دعوتی وخواهشی نباشد-ندارم.مشکل اینها نیست.این روند مدتی است که در حال پیشرفت است.جشنواره های قبل گواه این مدعاست.

اتفاقی که تکرار شود دیگر "اتفاق" نیست.عادت است.سِیری است که آگاهانه یا ناآگاه پیموده میشود.روندی که گاهی ما را به این فکر می اندازد که وضعیتی که درآن به سر میبیرم،نکند نتیجه یک برنامه ریزی هدفدار باشد؟در همان مقاله مهندس پور پاسخ داده بود که ((خیر.خیال این "ما" را راحت کنیم.برنامه ای وجود ندارد.هیچ برنامه ای نه برای اعتلا نه برای نابودی این تئاتر.زیرا برای این تئاتر همین که در تاریکی راه برود یا زیر سایه یک برنامه جعلی سیر کند،کافی است که از پا بیافتد.جرقه ها هم که الله بختکی همیشه هستند و با وجود بی توجهی بهشان،افتخار کردن به آنها نیز هزینه ای ندارد.نکته مهم این است که بی برنامگی به مردگی تدریجی می انجامد.آنچنان که احساس نمیشود چیزی در حال مردن است.برای اینکه بدانیم چه بر سر جرقه ها می آید همین بس که نبوغی چون حسن مقدم،به عنوان نخستین نابغه نمایشنامه نویسی ایران آن اندازه قدر ومنزلت دارد که {نوابغ معاصر ما}...بعضی هم به مدد درخشش جرقه وارشان اعتباری تاریخی به هم زده اند و در سنگر این اعتبار تاریخی شده ی ناکارآمد فخر میفروشند و جاخوش کرده اند،بی خیال اینکه همه ی این "ما" دارند باهم میمیرند.ما میمیریم چون حسن مقدم مرده است.))

ما میمیریم چون هنوز نمیدانیم وضعیتی که در آن به سر میبیرم تراژیک است یاحماسی.ما میمیریم چون هنوز فکر میکنیم ما منزّه هستیم از این اشتباهات.ما میمیریم چون هنوز نمیدانیم "آنهایی" که داریم اتهامشان میزنیم،مسخره شان میکنیم یا تعارف و چاپلوسی نثارشان میکینم خود "ما"ییم.

نمیتوانیم راجع به چینش آثار،نحوه گزینش ونظارت بر آنها و از این دست مسایل حرف بزنیم چون قضیه ربط پیدا میکند به مسایل پیچیده تر.به هزینه ها.به مسئول بعدی.به وضعیت معیشت.به جو این روزهای همیشه!به مسایل منطقه ای.به وجهه فلان ارگان.به بی عدالتی.به احساس آزادی یا نگرانی درباره آن.به اوضاع هنوز نابسامان صنفی تئاتر.به دستمزدها.به این که چه کسی مسئول است ودر نهایت به اینکه اصلا تئاتر مسئله مهمی است یا نه؟ والبته این سوالی است که پیش از اینها باید پاسخش داده میشد.

در یک چنین اتفاقی،همه چیز به همه چیز مربوط است و در عین حال بی تناسبی در همه چیز مشهود.((بی تناسبی ای که چنان مزمن شده است که همچون پدیده ای تاریخی و تغییرناپذیر به نظر میرسد.

در این وضعیت چاره ای نمی ماند مگر اینکه هرکس تلاش کند فقط گلیم خودش را از آب بکشد)).بی آنکه به این فکر کند که تئاتر یک پدیده اجتماعی است.پدیده ای که اگر منفعتی دارد برای همه است و اگر زیانی دارد برای همه.((در این وضعیت به نظر میرسد که آنقدر کارهای مهم وفوری وجود دارد که برای عیب یابی بدنه اصلی تئاتر فرصت و دقتی باقی نمانده است.یا آنقدر موضوع کوچک و بزرگ وجود دارد که مجال تامل در کلیت وضعیت میسر نیست.

در این چنین حالتی است که تئاتر تقلیل میابد به جشنواره.جشنواره،جشنواره و فقط جشنواره.آنچنان که گاه شرکت در جشنواره تنها مناسبت موجود برای تولید تئاتر است ولا محاله به تولید تئاتری می انجامد که ضرورتهای اجتماعی،اقتصادی،حرفه ای وزیبایی شناختی مورد نظرش نیست.یعنی فرصتی برای دقت در این ها وجود ندارد.))

گروههای بودند در همین جشنواره که تنها 10 روز قبل از اجرا،تازه بازیگری جدید به جمعشان میپیوست.موسیقی کار شب قبل از اجرا به نمایش افزوده میشد.دکور 4ساعت قبل همین چیزهای ریزو کوچک آنقدر دست وپاگیر میشوند و به هول و ولا و عجله برای رساندن کار سوق میدهندمان که دیگر وقت نمیکنیم به نمایشی که میخواهیم اجرا کنیم فکر کنیم.نتیجه این میشود که کیفیت وجه غایب تئاتر میشود.نتیجه دیگر اینکه تئاتردیگر تولیدی اندیشیه ورز نیست،ولی در این تئاتر "نمایش" اندیشه ورزی هست.

در این وضعیت است که نهاد دولتی تئاتر توان وجسارت نقد خود را نداردو نتیجتا به نواقص خود آگاه نمیتواند بشود.والبته اجازه نقد هم نمیدهد.

همین جریان مطبوعاتی واهل قلم هم که کاری میتوانند بکنند مهمترین مسئله شان میشود دختری از یک گروه نمایشی خارجی که بی آنکه دستهایش را پوشانده باشد،روی صحنه اجرا کرده است.میشود داغ کردن حضور یک مسئول و عکسهای او در سالنهای تئاتر و با هنرپیشه ها.میشود شایعه سازی و ابهام ورمزوراز و ریشخند و دعواهای بی ثمر همیشگی.

اما کلام آخر را بگذارید از بند پایانی مقاله فرهاد مهندس پور بخوانیم،چرا که انگار این درد مشترک راه حلی جز درمان مشترکی که او پیشنهاد میدهد،ندارد:

((اگر اخلاق حرفه ای در تئاتر ایران ناکارآمد شده و به توسعه و بهبود ادراکات انسانی و روابط محترمانه میان هنرمندان،وشفاف شدن روابط با جامعه نمی انجامد،اگر تئاتربه حدیث نفس تبدیل شده،اگر به جای گفت وگوی پیشرو وروشنگر وسازنده،کینه خواهی،مشاجره،اتهام پراکنی،زخم زبان،تعارف،چاپلوسی،ریاکاری ودروغ های فرصت طلبانه به چشم میخورد،و اگر حرف ما از تئاتر و در باهر تئاتر،دغدغه های شخصی وفردی است،و بالاخره اگر پندار وکردار و گفتار تئاتر ما فقط د رتئاتر و محدوده تولید کنندگانش مانده،همگی نشانگر این این است که ما و تئاتر ما به بحران اخلاقی برنامه ای نانوشته یا پنهان دچار شده است.ما به یک شورش نیاز داریم.-منظورم از این "ما"همان "ما"یی است که همه تولیدکنندگان تئاتر ایران واداره ی کل هنرهای نمایشی ودیگر نهادهای دولتی تئاتر و دانشگاهها بخشهایی ازآنند-ما همگی به یک شورش علیه خودمان،علیه برنامه های پنهان شده در روابطمان نیاز داریم.تنها راه برون رفت تئاتر ازاین وضعیت،دعوت تئاتر به این است که اُپوزیسیون خودش بشود،و اُپوزیسیون شرایطش.این برنامه پنهان از این رو جعلی است که در آگاهی ما حضور ندارد.در گفت و گوهای ما حضور ندارد، اما به شکلی غایب،در روابط اداری،جشنواره ها،تولیدات اجرایی،مدیریت اماکن تئاتری،مجلات، خبرنویسی ها و نقدها و مصاحبه ها و کل دستگاه رفتاری و اخلاق این "ما"ی بزرگ،عمل میکند و به حیات خود ادامه میدهد.))

 

*قسمتهایی از این متن،از مقاله "چرا در تئاتر ایران به برنامه نیاز نداریم!"نوشته دکتر فرهاد مهندس پور،به خاطر تناسب بسیارِ موضوع آن با حال و هوای این روزهای تئاتر،وام گرفته شده تا بار دیگر یاد آوری و خوانده شود.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692