نقد فيلم « روزهای زندگی‌»اثر«پرويز شيخ طادي»، «محمد محمودي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

((آتش بَس = پایان جنگ، نیست؟! هست؟!))

نویسنده و کارگردان: پرویز شیخ‌طادی، تهیه‌کننده: سعید سعدی، فیلمبردار: امیر کریمی، طراح صحنه و لباس: علی نصیری‌نیا، علی صالحی، تدوین: واروژ کریم مسیحی                      موسیقی: محمد رضا علیقلی                  

فیلم با روندی تند و تیز و سرعتی سعی در روایت ریتمیک و انتقال احساس آن به مخاطب را دارد. روایت‌هایی جذاب و مستندگونه که ریتم و احساس و رنگ و فرم جدیدی را از جنگ ارائه می‌کند. در ابتدای فیلم هرج و مرج در یک بیمارستان صحرایی با خونریزی‌های فراوان و آمد و رفت‌ها را مشاهده می‌کنیم که از نقاط قوت فیلم است. فرمی جدیدی که فیلم با استفاده از دوربین دیجیتال و جلوه‌های ویژه‌ی منحصر به‌فرد و قوی ارائه می‌کند خاطب

 

را در ابتدا محو تماشای فیلم می‌کند و او را همراه با دوربین به این‌طرف و آن‌طرف می‌کشاند.در فیلم با یک شخصیت آرام، صبور و منطقی طرفیم به نام امیرعلی (حمید فرخ‌نژاد) که با حرکاتی که انجام می‌دهد و دیالوگ‌هایی که می‌گوید بعضاً لحظه‌های طنز و کمدی را چه در کلام و چه در موقعیت در قاب تصویر ترسیم می‌کند. در واقع این شخصیت خودش کوه درد است و اما صبور و مرهم دل مجروحین و حتی همسر خود. ولی همیشه لبخند را بر لب دارد. اینها را می‌توان از توی دیالوگ‌هایش با مجروحی که کور شده (آدم‌ها نمی‌میرن، هی زنده می‌شن، هی زنده می‌شن، همین‌طور هی زنده می‌شن) و یا در برخورد با پرستاری که تازه از تهران اعزام شده (لبخند رو، رو لبات بخیه بزن، باید بزنی) به خوبی مشاهده کرد. اما شخصیت مقابل امیرعلی دکتر امینی یا همان سامان (کوروش سلیمانی) است. دکتری تمیز، جنگ ندیده، آکبند، عصبانی و صد البته ترسو که نه تنها آرامش و صبوری ندارد بلکه باعث ایجاد استرس و ترس در بقیه می‌شود. شخصیتی که در اکثر فیلم‌های جنگی هست اینجا هم نیز حضور دارد و به‌شدت کلیشه‌ای. یعنی در همان حدّ تیپ همیشگی و اما شخصیت مهمی که در قسمت ابتدایی فیلم زیاد به‌چشم نمی‌آید و فقط در حد و اندازه‌های یک همکار و البته یک همسر مهربان برای امیرعلی ظاهر می‌شود. لیلا (هنگامه قاضیانی) آدمی است که سعی می‌کند صبور باشد ولی استرس را می‌توان در چشم‌هایش دید. شخصیتی که بعداً مهم خواهد شد.

فیلم از ابتدا دارای ریتم تندی است که با تصویر کردن صحنه‌های زیبا و وحشتناکِ مجروحین و شهدا و اتاق عمل و پرداختن به ریزه‌کاری‌هایی چون فرستادن دکتر مرد برای جایگزین کردن پرستاران زن، به تصویر کشیدن صحنه‌های وحشتناک از خونریزی و تعمیم آن به چهره‌ی وحشتناک و خشن جنگ، رفتار با مجروحین عراقی، مطرح کردن مسئله‌ی اخلاق در پزشکی، به‌تصویر کشیدن اعتقادات مذهبی و قداست بخشیدن به بخشی از جنگ که در ارتباط با شهداست، کار خود را ادامه می‌دهد تا زمانی‌که به شنیدن خبر قطعنامه می‌رسیم. از آنجا به بعد ریتم کُندی را شاهدیم که البته با روند فیلمنامه می‌خواند. یعنی سکوتی که به اجبار بر اردوگاه حاکم می‌شود تا عراقی‌ها از وجود اندک کسانی که با یک عالمه مجروح در مخفیگاه پنهان شده‌اند خبردار نشوند. بعد از شنیدن خبر قطعنامه عکس‌العمل‌های متفاوتی را از افراد گوناگون مشاهده می‌کنیم. پرستاران و رزمندگانی که حالا با شنیدن خبر قطعنامه سَرخورده شده‌اند و هشت‌سال دفاع و تلاششان را بی‌نتیجه می‌بینند و از طرفی هم یک ترس جدایی از جنگ را در وجودشان احساس می‌کنند. ترس ترکِ عادت. جنگ عادتشان شده و پایان جنگ عامل ترک عادتشان و این دلهره دارد. این یکی از بهترین قضایا و جدیدترین آنهاست که برای اولین‌بار در یک فیلم جنگی آن‌را مشاهده می‌کنیم. اما در عوض سامان که ترسش ریخته سرزنده و خوشحال با یک دیالوگ تمام درونیات خود را نسبت به جنگ عرضه می‌کند. (بالاخره مملکت سَرِ عقل اومد) همه‌چیز پایان یافته است که ناگهان صدای توپ و تانک همه را شوکه می‌کند و حتی عده‌ای را می‌خنداند و عده‌ای را می‌گریاند. باز هم بعد از یک سکون و سکوت محسوس شاهد صحنه‌های زیبای منفجر شدن تانک‌ها و ماشین‌ها و جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری هستیم. صحنه‌ی منفجر شدن ماشین و تیراندازی کردن هلیکوپتر از جمله صحنه‌های زیبای فیلم است.

حالا دیگر اکثر افراد فرار کرده‌اند. یک فرار خودخواهانه هم داریم که سامان در لحظات آخر با یک جیپ نظامی فرار می‌کند. حالا تنها امیرعلی مانده و لیلا و دو دستیارشان یعنی سیما (سوکیاسیانس) و شهاب (حسن سالار) و یک عالمه مجروح و زخمی که به‌سختی آنها را در پناهگاه آورده‌اند. و اما یک بحران عظیم به‌وجود می‌آید. امیرعلی کور شده است. (هیچکس هیچی نمی‌بینه چون همه‌جا تاریکه) جوابی است که لیلا به کور شدن یا نشدن امیرعلی می‌دهد. یک پنهان‌کاری دلسوزانه که جواب نمی‌دهد و آخر هم مجبور می‌شود که راستش را به امیرعلی بگوید. و اینجاست که مسایل روانی شخصیت‌ها به‌شکلی قابل‌توجه به‌تصویر کشیده می‌شود. لیلا حالا جای شوهرش را گرفته و او شده همه‌کاره و حتی چشم‌های شوهرش. استرسش را مهار می‌کند و سعی می‌کند که صبور و منطقی و آرام باشد که بحرانی دیگر به‌وجود می‌آید.

برای عمل یکی از مجروحین نیاز به سِتِ جراحی دارند و این میان تنها لیلاست که واجد شرایط می‌شود که برود و وسایل جراحی را بیاورد. سکانسی نفس‌گیر که به‌شدت خوب درآمده و نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند و بیننده را پا به پای لیلا از میان عراقیان عبور می‌دهد و غافلگیر می‌کند. به‌هر شکل لیلا از میان عراقی‌ها عبور می‌کند و وسایل جراحی را می‌آورد.

در ادامه تصاویر و موقعیت‌های ویژه‌ی جنگی را در این فیلم با کیفیت جلوه‌های ویژه‌ی خوب می‌بینیم، مانند عمل کردن مجروح بدون بیهوشی و شوک وارد کردن طبیعی به قلب مجروح با دست.

و اما امیرعلی. شخصیتی که دیگر صبور و آرام و منطقی نیست. بلکه یکهو ایستا بودن خود را از دست می‌دهد و به شخصیتی پویا تبدیل می‌شود. شخصیتی که دیگر با تمرکز و درست نمی‌تواند فکر بکند و به یک شخصِ عقده‌ای، کینه‌ای و یک‌دنده تبدیل شده که به‌خاطر از دست دادن بینایی‌اش تنفری سنگین را از عراقی‌ها به دل گرفته است. لیلا با شجاعت و آسودگی که به‌دست آورده باز هم برای دومین‌بار به دل عراقی‌ها می‌زند و این‌بار برای تکه‌ای نان. اما این‌بار گیر می‌افتد و تیر می‌خورد. شهاب که از ترس به طرف عراقی‌ها نیامده بود و لیلا مجبور شده بود که برود حالا با اسلحه به کمک لیلا می‌‌رود و عراقی را می‌کشد و خودش هم شهید می‌شود. این‌بار هم لیلا با به رخ کشیدن مسلمانی و اسلام به روی عراقی‌ها از دستشان نجات پیدا می‌کند. حالا دیگر فرد سالمی وجود ندارد. لیلا، امیرعلی و سیما همه زخمی‌اند. ولی باز هم بحرانی دیگر.

این‌بار سامان را گرفته‌اند و سیما با هیجانی عجیب و غریب و بی‌پروا به‌سمت عراقی‌ها یورش می‌برد و هم خودش کشته می‌شود و هم سامان. حالا دیگر امیرعلی مانده و لیلا و یک مشت مجروح و دو اسیر عراقی. یکی از مجروحین با تمام زحمت و سختی از پناهگاه بیرون می‌رود و با یک تانک باز می‌گردد. امیرعلی حالا دیگر آرام شده است. همان امیرعلی منطقی و صبور و آرام.

اکثر مجروحین را سوار تانک می‌‌کنند و باز هم مانده‌اند یک عده شهید و مجروح و این‌بار هم امیرعلی در دوراهی رفتن یا ماندن قرار گرفته است. ولی تصمیم خود را این‌بار می‌گیرد. می‌ماند و تلاش می‌کند و سنگری با بلوک سیمانی می‌سازد. برای محافظت از همسرش و شهدا و خودش و اما پایان فیلم باز هم کم می‌آورد. یعنی یک پایان‌بندی بدون بحران، تعلیق و ساده و ابتدایی و صد البته کلیشه‌ای و تنها صحنه‌ی خوب پایان فیلم گشوده شدن دریچه‌ای از میان سنگر است به‌سوی نور که امید شخصیت‌های فیلم را به مخاطبین هم انتقال می‌دهد.

روزهای زندگی در واقع تلاشی است برای زندگی. فیلمی که شاخصه‌های بسیار خوبی را ارائه می‌دهد از جنگ. یک فیلم با دغدغه‌های روانی که در قالب دفاع مقدس و سینمای جنگی به تصویر کشیده می‌شود. البته هنوز هم بعد از گذر زمان طولانی از جنگ باز هم این آن تمام چیزی نیست که حداقل حقی نصفه و نیمه را ادا کند. هرچند که روزهای زندگی تلاشی بود قابل تقدیر ولی نه کامل. یکی از مسایلی که به فیلم ضربه زده بود باز هم همان درگیر کلیشه شدن‌هاست.

مثلاً بی بندوبار نشان دادن سربازان عراقی آن هم به شیوه‌ای سرد و کلیشه‌ای یا دست دست کردن شهاب برای کشتن سرباز عراقی که در نهایت خودش هم کشته می‌شود. یا از همه بدتر جوگیر شدن سیما برای نجات سامان. به‌شدت ضعیف و بی‌معنا و تنها برآوردی که به ذهن مخاطب القاء می‌کند دلبستگی میان سیما و سامان است که اصلاً در فیلم ما همچین چیزی را مشاهده نمی‌کنیم. یعنی پیرنگِ کار در اینجا ضعیف می‌باشد و یا مسایل دیگر از قبیل نپرداختن کامل و دقیق به شخصیت‌هاست.

یک عده به شدت خوب پرداخت شده‌اند از نظر روانی یک عده کامل پرداخت نشده‌اند و باقی اصلاً پرداخت نشده‌اند. یا مسئله‌ی غلو کردن در فیلم باز مشاهده می‌شود و به‌نظر بنده این مهمترین دلیلی است که قهرمانان کلیشه‌ای فیلم‌های غربی را به‌راحتی می‌توان باور کرد و قهرمان‌های سینمای ایران را خیلی مشکل. سینمای غرب تنها با ساخت سه فیلم که اینجا شاخص قرارشان می‌دهیم توانسته‌اند عمق فاجعه‌ی جنگ جهانی‌دوم را به‌تصویر بکشند (پیانیست- لیست شیندلر- زندگی زیباست) اما سینمای ایران بعد ازگذشت سه‌دهه از جنگ هنوز نتوانسته است.البته این فیلم تلاشی است در راستای روایت همراه با درام جنگ اما کامل نیست‌ ولی کارهای خوب و بعضاً جدیدی را ارائه کرده است. از جمله صحنه‌های زیبایی که با قدرت جلوه‌های ویژه‌ی میدانی و کامپیوتری ارائه می‌دهد. حتی سکانس‌هایی چون سکانس تمیز کردن ادرار مجروحان از زیرِ تختشان و عبور لیلا از میان عراقی‌ها و از این قبیل صحنه‌ها و سکانس‌ها. البته به حق نبایست از بازی‌های زیبای فرخ نژاد و قاضیانی گذشت که به‌شدت در این فیلم مکمل یکدیگر بودند.

به‌هر حال اینگونه که از فیلم برآورد می‌شود به حق می‌توان آن را مستحق سیمرغ برترین فیلم جشنواره‌ي فجر دانست و کارگردانش را بعد از تجربه‌ی ساخت یک فیلم ضعیف حالا امیدوارانه از کارگردانان مهم سینمای ایران به‌شمار آورد.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692