شخصیتپردازی در این رمان درخشان است. پیوند بین شخصیتهای داستان با اوضاع و حوادث سیاسی زمانه روایت پرکششی را نصیب مخاطب میکند.
به نظر میرسد با وجود اینکه شخصیت اصلی داستان "حوری" است، دختری از خانواده معمولی که زیر سلطه پدر دیکتاتورش است و باعث شده دختر از زندگی سالم دور نگه داشته شود،
ولی انگار نقش "حسین " برادر حوری بسیار پررنگتر است و نمود بیشتری دارد نسبت به خواهر چرا که در واقع "حسین" قربانی سلطهگری جامعه و بعد پدرش میشود. البته شاید رابطۀ عمیق و نزدیکی که حوری با برادرش دارد ما را به این باور میرساند. برادری که با دیگران متفاوت است و روشنفکر و حرفهایش تأثیر زیادی روی حوری دارد.
از نظر من جذابترین بخش داستان گفتمانهایی است که در صفحات اول و میانی رمان بین خواهر و برادر رد و بدل میشود و البته که تفکرات خارج از عرف خانواده و آن زمان جامعه را نشان میدهد از طرف برادری که مدتی در زندان بوده است.
برای نمونه در صفحه ۹۶ رمان میخوانیم:
«میدانی این همان خدایی است که این ملت را از سقوط نجات داده است و خیلی چیزها را برایش حفظ کرده است. حافظ را، مولای روم را، این تتمه زبان را که دارد غارت میشود. روستاییهای ایرانی جلوی مغولها خم میشدند و میگفتند بله قربان. وسط دایره مینشستند تا مغول سرشان را ببرد، حتی برایش فلسفه ساختند، به چنگیز گفتند «شلاق خدا» یعنی اینطوری خودشان را تنبیه کردند. بعد دخترهایشان را به مغولها تقدیم کردند. خوب چهار نسل که گذشت مغولها به زبان این خدا شعر گفتند. بعد در میان جمعیت آب شدند. چندتایی واژه از آنها باقی ماند و یک چندتایی ساختمان خرابه. با عربها نیز همین معامله را کردند. اینها همهاش کار همان خدای بدرالسادات بود....»
این رمان یکی از نمونههای متون شاخص ادبیات داستانی معاصر ایران است.
مزیت اصلی رمان نسبت به بقیه رمانهای فارسی: در بررسی سبکشناسی این رمان به جهت تعدد استفاده از واژههایی که
زنان به کار میبرند و تعداد شخصیتهای زن که بیشتر از مردان است. و از آن به عنوان رمانی فمنیستی یاد میشود.
دقت نظر و نگاه به جزییات که به زیبایی در متن گنجانده شده است بر ارزشمندی این اثر افزوده است.
پارسیپور این رمان را بر اساس فضای پر از خفقان دهه پنجاه روایت کرده است. و با زبان زنانه گریزی زده است به مسائل روانی شخصیتها. و با توجه به دیالوگهای مهمی که بین شخصیتها وجود دارد هنرمندانه به تحلیل و تفسیر جامعه، خانواده و سنت پرداخته و با قلمی توانمند آن را نقد کرده است.
مفهوم آبرو در این رمان به خوبی نشان داده شده است.
در پارهای از کتاب میخوانیم که چطور زمانی که پدرِ حوری بعد از فهمیدن بارداری دختر او را تا سر حد مرگ و سقط شدن جنین کتک میزند و مدام دم از آبرو میزند و از قضاوتی که دیگران بعد از این درباره این خانواده خواهند کرد نالان است.
حوری ادامه دهنده اندیشههای روشنگر حسین برادرش است. دختری که نمیخواهد مانند تمام زنان دور و اطرافش باشد. سگ و زمستان بلند جامعه مردسالارانه ایرانی را روایت میکند که گویی تا همین دوره و زمان اکنون آن را حفظ کرده است و تغییر چندانی در پذیرش برابری جنسی این جامعه نداشته است. همانطور که اخبار تأسفباری از قتلهای ناموسی میشنویم و میخوانیم که تبعیض جنسیتی و ناآگاهیِ رخنه کرده در فرهنگ کشورمان، باعث و بانی آن است و بسیاری رسوم غلط دیگر.
زنانی که با آمدن پای کلمه عرف حقوق بسیاری از آنها پایمال میشود و خواستههایی که با یادآوری و پافشاری در پذیرش همین عرف کنار گذاشته و نادیده گرفته میشود. و آنها که جسارت خروج از این عرفها را داشته باشند از سمت خانواده، مستحق نابودی و کنار گذاشته شدندند.
تعمیم دادن شخصیتهای رمان پارسی پور به کل مردم ایران نقطه قوت شخصیت پردازی نویسنده است.
در ادامه تحلیل سگ و زمستان بلند به این موضوع میرسیم که اصلیترین درونمایه این رمان تقابل بین نسلها و نقد قدرت است. که در کنشها و و گفتگوهای داستانی و با زبانی زنانه منعکس شده است.
در واقع این رمان اعتراض نویسنده است به وضع زنان در جامعه، توجه به تجربهها و احساسات زنانه و مبارزه با مردسالاری است.
درباره نویسنده
پارسیپور در ۲۸ بهمن ۱۳۲۴ متولد شده است. وی اعتراض خود را بعد از زندانی شدن و اعدام برخی نویسندگان، با استعفا دادن از تلویزیون نشان داد که تهیهکنندگی برنامه زنان روستایی را بر عهده داشت و بسیار هم علاقمند به حرفهاش بود. در استعفا نامهاش آمده؛ "استعفا میدهم تا به سهم خودم از آزادی و دموکراسی دفاع کنم."
و پس از استعفا بود که در تابستان همان سال سگ و زمستان بلند را نوشت. و در سال ۵۵ منتشر شد و اولین رمان اوست.
پارهای دیگر از رمان از صفحه ۱۷
«میدانی عزیزم، من نه ناامید هستم، نه به پوچی رسیدهام. اما از این احساس دائم در آزمایشگاه بودن رنج میبرم، و آنها که در ایوان نشستهاند نمیدانند که همانند من در آزمایشگاه هستند. از ندانستن آنها رنج میبرم. از آن رفیقانی که شانه سپر میکنند و به مصاف مرگ میروند، رنج میبرم. چون نمیدانند در آزمایشگاه هستند. چون آنها هم گویی بر اساس مقدراتی قدیمی میجنگند، در قالب پهلوان ظاهر میشوند و به این جنبه آزمایشگاهی توجه ندارند، آگاهی نشان نمیدهند. چون این اگر روشن شود، آنگاه میشود کاری کرد، ولی تا وقتی روشن نشود میتوان همیشه، دسته دسته، گوسفند دار به مسلخ رفت. میدانی حوری ما بدجوری تحقیر شدهایم، بدجوری. من دیگر ایمانی ندارم. به هیچ چیز. اگر میدانستی بیایمانی چه درد بدی است.» ■