دوایت گارنر[1]، نویسنده روزنامه تایمز، در کتاب «اغذیهفروشی طبقهبالا»، لذت خواندن و غذا خوردن را به طرز استادانهای در هم آمیخته است.
نوشته: ا لکساندرا شوارتز[2]
تاریخ انتشار: 12 نوامبر 2023
عکس از: گتی[3]
خواندن با معده خالی برای سلامتی خطرناک است. چه چیزی در واژهها هست که طعم خیلی چیزها را خیلی خوشمزه میکند؟ هنوز هم کلاس زبان انگلیسی سال دوازدهم خوب یادم هست که درست قبل از ناهار برگزارمیشد و در آن به طرز ظالمانهای استاد کلاس از ما میخواست تا ناهار را به بهترین شکلی تجزیه و تحلیل کنیم: کلاس مجللی که ویرجینیا وولف در شروع کتاب «اتاقی از آن خودم» آنرا توصیف کرده است، رد پاهای کبک «روی همه مخلفات سسها و سالادها»، جوانههای «ورق ورق شده مانند غنچههای گل رز اما شادابتر» و پودینگ چنان جذاب و دیدنی که «نزئین کردن آن با برنج و نشاسته کاستلو یک جورهایی توهینآمیز بود. من هرگز طعم گوشت کبک را نچشیده بودم. هنوزهم طعم گوشت کبک را نچشیدهام. طعمی که وولف توصیف کرده است، غذای مورد علاقه من است.
وقتی که گرسنه هستی، خواندن مخمصهای نیست که دوایت گارنر میشناسد، چون همانطور که او در کتاب جدیدش به نام «اغذیهفروشی طبقهبالا» که برنده جایزه نیز شده است به ما میگوید، بدون اینکه چیزی بخورد نمیتواند کتاب بخواند، و به عنوان یک منتقدِکتاب که برای تایمز مطلب مینویسد، اوکمی بیشتر کتاب میخواند. ارتباط و وابستگی بین این دو لذتِ پایدار از مدتها پیش، از دوران کودکی او در ویرجینیای غربی و فلوریدا شروع شده است. گارنر با دقت به مرور خاطراتش میپردازد و به ما میگوید که چه چیزی یادش مانده: «بچهای تر و تمیز، کمی چاق، مثل یک «هاسکی» در یک فروشگاه بزرگ، پسری با چشمان قهوهای با رانهایی که بهم ساییده میشدند. با دوچرخهاش از مدرسه تا خانه پا را میزد و میآمد، زیر تابشِ آفتابِ سوزانِ ساحلِ خلیج، «ترد و برشته و صورتی خیس ازعرق»، تقریباً قیافه خودش هم مثل خوراکی شده بود. ذائقه خواندن اولیه گارنر نامشخص است؛ کتابخانهاش به اندازه کافی کتاب داشت. عادت غذایی او لزوما محدودتر بود و بستگی داشت به خوراکیهایی که والدینش در آشپزخانه میگذاشتند. او عاشق چوب شور، ساندویچهای سس مایونزدار و پنیری، کلوچههای کاکائویی با شیر هیدروکس، و چیپس سیب زمینی بود. نان سفید میخورد و شراب قرمز که از مواد مخلوط درست شده بود مینوشید. او مینویسد: «هیچ کس آدم پیچیدهای نیست. دوستان پدرش «معدنچیان زغالسنگ و اسلحهساز بودند که همگی شکارچی بودند». فریزرشان پر از گوشت گوزن بود. پدربزرگ پدری گارنر به طرز شگفتانگیزی، از پیروان هوراس فلچر(Horace Fletcher)، که با نام مستعارجونده بزرگ(Great Masticator) شناخته میشد و یکی از تأثیرگذاران غذاهای عجیب و قدیمی دوران ویکتوریا بود، فلچر کسی بود که توصیه میکرد لقمه غذا را آنقدر بجوید تا زمانی که در دهانتان آب شود. مادر گارنر یکی از علاقمندان به آشپزی بود - او با پنیر کرافت و خامه سبک آشپزی میکرد – اما گارنر چندین سال بعد، همچنان در خاطراتش سس چینی فویونگ[4] که با تخم مرغ درست میشد را بیاد میآورد.
از این خاستگاههای نامشخص؛ گارنرِ شکم پرست پدیدار گشت. او عاشق خوردن، نوشیدن و آشپزی است؛ و عاشق اینکه درخانه بیاستد و آشپزی کند و غذایش را بردارد و بیرون ببرد. او احساس میکند که برخی از سلیقههایش نیاز به دفاع کردن دارد؛ او بخاطر جنجالی که در سال 2012 زمانی که اعلام کرد عاشق ساندویچ کره بادام زمینی و خیار ترشی است چندین پاراگراف در دفاع از سلیقه خودش نوشت. خب به اندازه کافی اعتبار داشت که دیگران قانع شوند. اوعضو باشگاه اوفال کلاب(offal club) است، روزگاری هر روز یک خروس برای خودش میکشت و میخورد و الان هم از نقرس رنج میبرد. در گذشته، زمانی مسئول بردن و تحولی پیتزای دو مینو بود.
یک غذاخور واقعاً خوب، مانند یک خواننده واقعاً خوب، باید دو ویژگی را خیلی زیاد داشته باشد: کنجکاوی و ظرفیت. کاملاً واضح است که در مورد غذا، گارنر هر دو ویژگی را داراست. زمانی که در گاریسونِ[5] نیویورک زندگی میکرد، دوست داشت در مراسم آیینهای تشریفاتی چشمگیر شرکت کند: مثلا برای نوشیدن یک لیوان مارتینی برود میکده جیمیز کرنر[6]، یا بار بوکس افسانهای در مرکز شهر، و سپس برود دنبال صدف خوراکی در بارِ گرند سنترال اویستر[7] و بعد وقتی به خانه میرسید استیکی که همسرش کری لیفور[8] نویسنده؛ کسی که بعد از ازدواح شروع کرد به نوشتن کتاب آشپزیاش با نام استیک جدید[9]؛ برای شام تهیه کرده بود را با هم نوشِجان میکردند. یکی از موضوعات مهم کتاب گارنر شادی است و به نظر میرسد که بخش زیادی از کارهایش را مدیون لیفور است. او در خانوادهای از رستورانداران ماجراجو بزرگ شده است. او می نویسد: «در آشپزخانه، من و کری مخالف هم هستیم » – کری با احساس و قلبش آشپزی میکند، من براساس دستور غذا – و همین مساله در مورد آنها درباره آدمهای غذاخور نیز صدق میکند.
او میوههای فصل را با ماست میخورد؛ من آملت سه پنیره را با سیب زمینی سرخ کرده میخورم. تا جایی که میدانم، لیفور هرگز در فودکورت یا در هواپیما چیزی نمیخورد، چون اصلا بهش فکر نمیکند. چرا نباید منتظر چیز بهتری باشیم؟ من بوی شیرینیهای گرم را در هواپیمای درجه یک حس میکنم و نمیتوانم منتظر بمانم تا یک پیاله کوچک پروتئین درهم وقتی ساعت 23 رسیدم برایم بیاورند - آیا این کتلت سرخ شده پرزداراست؟
نیازی نیست که بگویم این رابطه بهترشده است.
گارنر میزبان خوبی است؛ او عادت ندارد فقط در مورد خودش صحبت کند. یادداشتها، خاطرات و افکارش در مورد غذا، و نقدادبی، همگی در کتاب«اغذیه فروشی طبقه بالا»، مانند لایههای روشن یک کلوچه ونیزی، در فصلهایی که تحت عنوان: صبحانه، ناهار، نوشیدنی و شام، بهعلاوه فصلی که به خرید از خواربار فروشی اختصاص داده شده، روی هم چیده شدهاند (گارنر از نوشتن جستاری عاشقانه و آسان در باره بازارتره بار روزانه برای فراوانی یخچال و فلورسنت درسوپرمارکتهای آمریکایی اجتناب میکند) و موضوع دیگری که از آنها دوری میکند شناکردن و چرت زدن است، دو فعالیتی که در عملیاتی کردن پروژههای غذاخوری روزانهاش استراحت اجباری را فراهم میکنند. (یک جمله کنایهدار: فصل مربوط به تمیز کاری کجاست؟) اتاق ادبیات گارنر جایی که او میخواند و مینویسد بزرگ است، و او همیشه نقل قولها یا حکایتهای ادبی مناسبی برای حواله کردن به طرف مقابل در چنته دارد. به عنوان مثال، در فصل «صبحانه»، متوجه میشویم وعده غذایی صبحگاهی مورد علاقه توماس هاردی[10]، تاسکباب جعفری، پیاز و نانی بوده که نام ناخوشایند «دیگچه- آبگوشت» رویش گذاشته بودند، و مدارک قانع کنندهای ارائه شد که «هیچ نویسندهای صبحها سراغ آن نمیرفته است و قول آنها تا حدی شبیه تونی موریسون[11] است. در فصل مربوط به«ناهار» یک ریف[12] جای هات داگ در زندگی آمریکایی ها از اچ. ال منکن[13] گرفته تا فیلیپ راث[14]، آدر لرد[15]، لری مک مورتری[16] و ویویان گورنیک[17] میگذارد. یک مطلب خیلی خوب در مورد کتاب گارنر این است که او تنها سراغ آثار کلاسیک نمیرود. نویسندگان جوانتر یا نویسندگانی که به تازگی آثاری از آنان منتشر شده مانند برایان واشنگتن[18]، ویت تان نگوین[19]/نوین، و آنتونی ویزنا[20]، نیز همگی در میز غذای او جایی دارند.
خواندن کتاب گارنر سبب شد تا به غذاهای ادبی که عاشقشان هستم فکر کنم. جشنهای مجللآمیز خیلی احمقانهای مثل «آموزش نگرش درونی و قلبی» فلوبر[21] هستند، مانند جشنی که فردریک[22]، قهرمان رمان، بلافاصله پس از ورودش به پاریس با آن روبرو میشود: «جلو رویش ده نوع خردل هست که باید یکی را انتخاب کند. او گازپاچو[23]، کاری، زنجبیل، طورقه کورسی[24]، لازانیا میخورد؛ و شرابهای خارق العاده، لیپ-فرائلی[25] و توکای[26] مینوشد.»
در طرف دیگر این طیف، غذایی است که بوی خاک باران خورده میدهد ایمی[27]، زن شیاد رمان نوآر ژان پاتریک مانشت[28]، با نام «مرگبار[29]» از آن لذت میبرد، این زن کسی است که با مالیدن خودش به اسکناسهای دزدیده شده و خوردن کلم ترشی که «بویی مثل ادرار و منی میدهد پایان کارش را جشن میگیرد. سپس آقای وودهاوس[30]، پدر اِما در کتاب«اما[31]»ی جین آستن[32] است کسی که احساس میکند غذا برای این در زمین هست تا او را بکشد. آستن مینویسد: «در حالی که مهماننوازی او از ملاقت کنندگانش به گونهای است که آنها از هر چیزی استقبال میکنند، اما مراقبت او از سلامتیشان باعث میشود از اینکه آنها دارند غذا میخورند ناراحت شود». او هر از چند گاهی استثنا نیز قائل میشود. او به دخترش میگوید: «من و تو با هم یک کاسه حریره خوب میخوریم»-یک دعوت وحشتناک، که به گرمی انجام میشود.
یکی از بهترین شروعهای داستان کوتاه را می توان در داستان «پرورش دهنده پسران[33]» اثر گریس پیلی[34] یافت، که در آن فیث[35]، راوی داستان، برای دو مرد، شوهرش و شوهر سابقش صبحانه درست میکند:
هر دو شوهر تخم مرغ دوست ندارند.
گفتم من هم اینجوری دوست ندارم. پس خودت تخم مرغ درست کن. هر دو یکصدا آه میکشند.
پیلی با افعال راهی پیدا میکند. فیث در همین داستان، یک قوری قهوه دم نمیکند، بلکه آن را روی شعله آتش میگذارد. بعداً، بعد از اینکه مردها میخوردند و آخرش خدا را شکرمیکنند و میروند، او مقداری قهوه را در ماگی که روی آن نوشته شده «ماما» میریزد تا از لحظات خلوتش با افکارش لذت ببرد. آیریس مرداک[36] مینویسد: «ما چقدر خوش شانسیم؛ حیواناتی هستیم که غذا میخوریم. و چقدر خوشبختیم که کلمات را میجویم و نشخوار میکنیم چون خواندن، مانند غذا خوردن، هرگز تمامی ندارد».
[1] Dwight Garner
[2] Alexandra Schwartz
[3] Getty
[4] foo yong
[5] Garrison
[6] Jimmy’s Corner
[7] Grand Central Oyster Bar
[8] Cree LeFavour
[10] Thomas Hardy
[11] Toni Morrison
[12] riff
[13] H. L. Mencken
[14] Philip Roth
[15] Audre Lorde
[16] Larry McMurtry
[17] Vivian Gornick
[18] Bryan Washington
[19] Viet Thanh Nguyen
[20] Anthony Veasna
[21] Flaubert’s “Sentimental Education,”
[22] Frédéric
[23] gazpacho
[24] Corsican blackbirds
[25] lip-fraoli
[26] Tokay
[27] Aimée
[28] Jean-Patrick Manchette
[29] Fatale
[30] Woodhouse
[31] Emma
[32] Jane Austen
[33] The Used-Boy Raisers
[35] Faith
[36] Iris Murdoch.