پرویز دوایی در مقدمۀ کتاب چتر ژاپنی آورده: “ویکتوریا توکارو” را از آن جهت “چخوف مؤنث ” مینامند که همان نگاه مهربان و عاطفی و بخشاینده را به آدمها دارد. و به همان اندازه دور است از بداندیشی و تلخانگاری.
“چتر ژاپنی” مجموعه داستانی است که توسط انتشارات “جهان کتاب” با ترجمۀ درخشان پرویز دوایی در ۱۲۶ صفحه منتشر شده و شامل هشت داستان کوتاه است.
در این مجموعه، گویی با داستان به هم پیوستهای مواجهایم که شخصیتها مثل زمانی که از یک مکان به فضا و مکان دیگری نقل مکان میکنند خلقیاتشان هم متناسب با آن فضا تغییر میکند و درست مثل ظرفی که محتویاتش متناسب با اندازه و حجم ظرف، شکل آن را به خودشان میگیرند، تغییر چهره میدهند و قصههای ساده و در عین حال جانداری را تعریف میکنند.
اولین داستان این کتاب با عنوان “مرکز ثقل” از نظر من یک شاهکار داستان کوتاه است. پیرنگ و خط داستانی و محتوای جذابش هرگز از خاطرم نمیرود. و به گمانم راز ماندگاری و تأثیرگذاری هر نوشتهای همین است که وقتی داستان را تمام میکنی به این فکر کنی کاش من هم چنین چیزی مینوشتم.
داستان از ناامیدی و خواهش برای مرگ برای رسیدن به شادی آغاز میشود. میل به خودکشی و اقدام به آن توسط زنی که با آمدن پزشکی که همسایهشان بوده و او هرگز آن را ندیده است، نافرجام میماند و چه نافرجامیِ زندگی بخشی.
همسایۀ زنی که قصد خودکشی دارد، پزشک متخصص قلب است و به تازگی زنی را عمل کرده است؛ عملی از نوع نادر که در کشورهای دیگر با هزینۀ زیادی انجام میشود و دکتر این عمل سنگین را با روشی که خودش آن را ابداع کرده است، در کشور خود تحت عمل جراحی قرار میدهد ولی “الا” زن بیماری که عمل رویش انجام گرفته، واکنشی از خود نشان نمیدهد و علایم بهبودی و موفقیت در جراحی را پس میزند.
شروع و پایان خلاقانه در این داستان بسیار تأمل برانگیز است. امید پس از یاس. برگشتن به زندگی و برگرداندن دیگری به حیات و خوشحالی آدمهایی که خرسند میشدند به برگشتن او.
زنی که شادی را در مرگش میجوید، خود امیدبخش زندگی میشود. و زنی دیگر که رنج و درد خستهاش کرده است با حرفهایی امید
بخش از جنس وابستگیِ زنجیروارِ همنوعش به زندگی برمیگردد.
نیاز انسانها به یکدیگر و الزام به حضورشان در بزنگاههای مختلف، پیام اصلی این داستان است. وجود انسانی منوط به وجودِ دیگری. بیماری در حال احتضار و برگشتن به زندگی با آمدن ناجییی که خود تا چند لحظۀ پیش قصدِ پایان دادن به زندگیاش را داشت.
میتواند واقعی باشد چنین ماجراهایی؛ مرگی که واسطهای به تاخیرش اندازد تا خودِ نجات یافته از مرگ، ناجیِ ادامهدار حیاتی دیگر باشد.
مولفههایی چون عشق و تنهایی و رنج به زیبایی و با زبان ساده و غیر کلیشهای به همراه توصیفات ناب که مختص زبان سادهای نویسنده است که او را متمایز میکند از دیگر نویسندگان، در تمامی داستانها گنجانده شدهاند.
تیپهای شخصیتی در داستانها، آدمهایی هستند با تمام احساسات نهفته و آشکارشان. شخصیتهایی با دغدغههای به ظاهر پیشپا افتاده که دنیای گستردهای در پس آن دارند.
دنیایی که با مشابه دانستن انسانها به یکدیگر و نشان دادن رنجها و عشقها و تنهاییهایی همشکل جایی قابل تحمل را برای آدمها به تصویر میکشد که از پس این شباهتها، به معنای زندگی میاندیشند.
آدمهایی معمولی با ظاهری عادی و افکار و اندیشههایی نه چندان پیچیده. نوعی سر راستی و بیپیرایگی که یکسان است بین افراد.
پارهای از کتاب
“آدم که نمیتواند فقط به خودش فکر کند، فقط غصۀ خودش را بخورد و یا فقط خودش را دوست داشته باشد. اگر این طور باشد مرکز ثقل آدم جا به جا میشود، به هم میریزد.” صفحه ۳۰
“ولی من آن چنان مال و منالی ندارم که نتوانم قدر پول را بدانم. آن چنان عقلی ندارم که دست از تلاش برای یافتن معنیِ هستی بکشم. سن و سال چندانی ندارم که از زندگی چنان که هست لذت ببرم. آنقدر جوان نیستم که خودم را به یک حالت خوشبینی ذاتی بسپرم و از زندگی بیهیچ دلیل خاصی کامیاب شوم…. من در نیمه راه عمر هستم که غمانگیزترین دوره عمر است؛ که هوس هنوز به گذشتهها نپیوسته، ولی خستگی از حالا در دل جا خوش کرده است. نبردِ بین من بیرونی و درونیام مرا به حالتی فرو برده که دیگر نه به خودم اتکا و اعتمادی دارم و نه به دیگران. برای همین هم هیچ چیزی برایم خوشتر از این نیست که در صفی دراز پشت سر آدمها بایستم و رفتاری مثل سایرین در پیش بگیرم.” صفحه ۶۳■