شعر / به شعور که میرسد
میرسد
به کال های رسیده
به زندگی که در بی قرای خود آرام است!
«پاپی»
ادب فارسی، ادبیات پارسی، به ادبیاتی اطلاق میشود که به زبان فارسی نوشته شده باشد. ادبیاتِ فارسی قدمتی دیرینه و شیرینه دارد که به هزارو صد سال میرسد. شعر فارسی و نثر فارسی دو گونه و نمونه ی بارز و اصلی در ادب فارسی به شمار میروند. ادبیات اصطلاحی کلی ست که شامل تمامِ مباحثِ شعری میشود. به هراثرِ مکتوب، ادب یا ادبیات میگویند.این واژه کاربردهای کارآمدی را در میان مردم به دایره ی بایش و نمایش گذاشته به طوری که به سخنی که از حدّ سخنان عادی و معمولی ، برتر و والاتر بوده و دارای کلمات زیباتر بوده است؛ مردم آن سخنان را درمیان خود ، ضبط و نقل کرده اند و از خواندن و شنیدن آن ها دگرگون گشته و احساسِ غم، شادی و لذتِ بسیار بّردهاند. در باور همگانی ادبیات یک تیره یا ملت ،برای نمونه مجموعه متن هایی است که آثار ماندگار و برجسته پیشینیان آن تیره و ملت را تشکیل میدهند. یکی از طبقه بندی های مشهور و پُرکاربردِ متن های ادبی، طبقه بندی دو گانه ایست که براساس آن متن ها به دو گونه ی اصلی شعر و نثر تقسیم میشوند و این طبقه بندی سنت دیرینه ای در سخن شناسی ، زبان فارسی و ادبیات جهان دارد. واژه ی ادبیات از دیدگاه واژه شناسان به معنی ظرف و حسن تناول آمده است و برخی نیز در فارسی، ادب را به معنی فرهنگ ترجمه کردهاند و گفته اند که ادب یا فرهنگ همان دانش است . از دیگر معانی واژه ی ادب میتوان به هنر، حسن معاشرت، شیوه ی پسندیده، با سخن اشاره نمود. ادب دراصطلاح نامِ دانشی است که قدما آن را شامل این علوم دانسته اند: واژه، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع ، عروض، قافیه ، قوانین خط، قوانین قرائت که بعضی اشتقاق و انشاء را هم بدان ها افزودهاند.ریشه ی ادبیات ادب است و ادب به معنی دانش، علم و فرهنگ و مؤدب به کار میرود. کسی که درتکلم و سخن کردن ادب را رعایت میکند ، مؤدب است و مؤدب کسی است که از سخنانی نغز و پر مغز و شیرین و رسا و جامعه خواه برخوردار است. با این تفاسیر، شعر یکی از شاخه های مهم و کارآمدِ درختِ ادبیات به شمار میآید و دارای زیر شاخه های متعددی است به مانند: شعرکلاسیک و شعرِ نو. شعرِ کلاسیک دارای قالب های مختلفی است که میتوان به قالبِ غزل، قطعه، قصیده، مثنوی، غزل مثنوی، مستزاد، ترکیب بند، ترجیح بند، تک بیت، دوبیت، رباعی، چهارپاره و غیره اشاره نمود و شعرِ نو به سکانداری نیما یوشیج که حدوداً قدمتی صد ساله دارد به زیر شاخه های مختلفی تقسیم میشود که میتوان به شعر ِنیمایی، شعرِ سپید، شعرِ میترائیک، شعرِ حجم، شعرِ ناب، شعرِ موج نو، شعر گفتار، شعردر وضعیت دیگر ، شعرِ کانکریت( دیداری و شنیداری) و سایر ِژانرها اشاره نمود که در دنیای امروز به زیست مندی خود ادامه میدهند. با این بیان، هدف و جامعه ی هدف ما در این گفتار ، شعر کلاسیک و به ویژه قالبِ غزل و رباعی است که درجامعه ی امروز نیز از جایگاه و پایگاهِ درخورتوجهی برخوردار شده و از زوایایی دیگر از اهمیت و هویتِ قابلِ تأملی بهره مند است به طوری که قدرت فرهنگ پذیری و احیاناً تعمیم پذیری آن بر کسی مستور نیست. غزل، رباعی و دوبیتی از عمده ژانرهای شعرِ فارسی به شمار میروند که سیرِ اندیشگی خود را تا به اکنون تداوم بخشیدهاند و مخاطبان خاص خود را نیزحفظ کردهاند. غزل از قالب های بلند شعرِ فارسی به شمار میرود که ابیات آن بین 5 تا 20 بیت میباشد واصولاً درون مایه ای عاشقانه- عارفانه دارد و درجهانِ امروز ما شاهدِ درون مایه ای اجتماعی – سیاسی و حتا انتقادی – اعتراضی هم هستیم و رباعی و دوبیتی دو قالب نزدیک و شبیه به هم هستند که شامل چهار مصرع میشوند که مصرع سوم قافیه نداردبا این تفاوت که رباعی با هجای بلند آغاز میشود ولی دوبیتی با هجای کوتاه و اختلاف دیگر این دو ژانر ِکوتاه فارسی، در وزن میباشد. بنابراین آنچه که مدنظر ماست سیرِ بایش و سُرایش حبیب اکبری درشعر کلاسیک است .دو واژه ی بایش و سُرایش جناس یا هم جنس اند اما درمعنا با هم تفاوت هایی دارند. بایش به معنی هرچیزی که بایستگی و باشندگی دارد، اطلاق میشود و شعر اصولاً از این ویژگی مستثنی نیست و سُرایش به معنی سُرودن است . به گفته یا گویه و گویشی که در قالبِ سَرواد(شعر) سُروده میشود سُرایش میگویند. هر سُرایشی حاوی بایش هایی است و هر بایشی هم از سُرایش هایی برخوردار شده است. شاعر یک منظومه ی ادبی – فکری دارد که درون مایه ی این منظومه شامل بایش ها و سُرایش هایی میشود. به هر روی، اکبری از عمده شُعرایی است که به نوبه ی خود شایسته ی بایش و بایسته ی سُرایش است به گونه ای که دراغلب قالب های شعر فارسی هنرآزمایی کرده و در این رهگذر از گذرِ ادبی و به نوبه ی خویش، سهمی دارد. از این سُراینده تاکنون سه دفترِ شعربه نام های: 1- شعله های دل شکسته 2- با قافیه ی چشمانِ تو ردیف می شوم و3- من مصرع آخرِ رباعی هستم ، توسطِ انتشارات زهره ی علوی تهران منتشر شده است. اکبری شاعری است با رویکردی اجتماعی – انتقادی که به نوبه ی خود نسبتِ به خویش و جامعه ی پیرامونِ خویش دغدغه مند است. شاعری است با دو پاره از زبانِ شعر که یکی پاره ی غزل است و دودیگر، پاره ی رباعی و دوبیتی و اغلبِ دفاترِ آن متشکل از این قالب هاست. زبانی سلیس و روان دارد و دو مؤلفه ی درد و دردمندی در اشعارشان به خوبی پیدا و هویداست. هر آنچه که میسُراید ازکُنهِ وجودش تراوش و برون میآید و رابطه ی متناسب وکارآمدی با موطنِ خویش و درجوانبی جامعه و طبیعت دارد. شاعری دیالوگ پیشه که گاهی هم فرهنگِ مونولوگ را در اشعارش گزینش میکند. در اشعارش میتوان تجربه ی زیستی و زیستِ تجربی قابلِ ملاحظه ای را مشاهده نمود به طوری که راهِ خانه به خیابان و راهِ خیابان به جهان را میتوان در اشعارش به عینه احساس و مشاهده کرد. درد را به خوبی میشناسد به طوری که با دردِفردی و دردِ اجتماعی آشناست و شناختِ بهتری از مقوله ی دردمندی دارد. شاید خیلی از شُعرا تنها به درد اکتفا میکنند اما وی تابع ِ مقوله ی دردمندی است. در اشعارش ذهنیّتی تعاملی – تقابلی نیز پیداست به گونه ای که با جامعه و طبیعت دیالوگ برقرار میکند اما درجوانبی نیز میلِ به مقابله و تقابل با شرایط و وضعیت موجود را هم درخویش تقویت و بسط داده است. درشعله های دل شکسته با سُرایش هایی تصادم داریم که اغلب این سُرایش ها منِ فردی – شخصی است و شاعر دراین دفتر به دنبال خودپیدایی است و تنها من خویش را میسُراید و البته تجاربی که در طی زمان از اجتماع کسب نموده است. دراین دفتر شعر، شاعر گذار در وضعیت موجود را انتخاب نموده و درهمین راستا قلم فرسایی میکند. در دفترِ:«با قافیه ی چشمانِ تو ردیف می شوم» تقریباً شاعری بینابین است، از این رو که، گاهی من فردی – شخصی را در اشعارش لحاظ میکند و گاهی نیز اشعارش صبغه ی منِ اجتماعی را به خوداحساس میکنند. اشعارِ این دفتر دارای درون مایه ای عاشقانه و درابعادی اجتماعی- اعتراضی اند و سُراینده در این دفتر دوره ی گذار به وضعیت مطلوب را سپری میکند و دفترِشعرِ: « من مصرع آخر رباعی هستم.» شامل سه بخش است: الف) چهار تایی است ب) شامل دوبیتی است و ج) تک بیتی ها. دراین مجموعه شاعر سعی بر آن دارد تا که در قالب شعر کوتاه فارسی هنرآزمایی نماید که در این ره آورد نیز به بایستگی ها و دریافت ها و یافت های قابلِ ملاحظه ای دست یافته است. در مجموع حبیب اکبری شاعری چند گانه سُرایشی است که در اغلب قالب های شعر فارسی به مانند : مثنوی، قطعه، ترکیب بند و غیره هنرآزمایی کرده اما در قالب غزل به توفیقات بهتری دست یافته که گمان می رود مهارت و تکنیک آن درهمین قالبِ شعری بیشتر محلِ بحث و نظر باشد. زبان این دفاتر و سبکِ سُرایشی و بایشی آن ها به سبکِ خراسانی (سامانی) و بیشتر به سبک عراقی و در ابعادی سبک هندی نزدیک تر است و حوزه ی مطالعات این سُراینده به ادبیات کهن مرتبط میشود و البته علاقه و عُلقه ی وی به زبان و ادبیات پارسی حائزِ اهمیت و قابلِ تأمل است. به هر روی، اکبری شاعری چند صدایی است و دراین رهگذر نیز زبانِ اشعارش قابلِ حس و فهم و ادراک است اما برای تغییر زبان و نیلِ به زبانی تازه تر با مؤلفه های جهان امروز در واقع مهم ترین روش میتواند تغییر جهان بینی باشد. تغییر جهان بینی با دو روش به دست میآید. نخست: تغییر مکان و اقلیم و جغرافیای فکری است و دو دیگر، تغییر جغرافیای ذهنی است که این مهم با مطالعه ی بسامد و سرآمد درابعادِمختلف زبان و ادبیات فارسی و ادبیات جهان میسور و پُر شور و شعور خواهد شد. هر شاعری تابعِ واژِگانی مختصِ به خویش است و تا زمانی از همین واژه ها استفاده میکند اما به مرور زمان و برای این که زبان اش تغییر کند مستلزم آن است که جهانِ واژِگانش را تغییر دهد و تغییر جهانِ واژِگان با تغییر عین و ذهنِ شاعر به دست میآید و اگر چه سخت است اما شدنی است. وابستگی به واژِگان در واقع منجرِ به دلبستگی میشود و دراین میان مهم ترین حرکتی که شاعر بایستی به انجام و سرانجام برساند ایجادِ همبستگی فی مابین درون و برونِ خویش است که این فرآیند زبانِ شاعر را مبدل میکند که تبدیل خود ایجادِ فرهنگ زبان و زبانِ فرهنگ را به همراه دارد. زبانِ اشعار و صنعتِ واژه گزینی شاعر مرتبط و منوطِ به ادبیات و زبان فارسی آرکائیک است نه آکادمیک و شاعر کم تر از فضا، بافت، ساخت و صحنه های دنیای امروز و دنیای واژِگانِ امروز بهره مند شده که این مهم نیز ریشه در منابع مطالعاتی و علاقه و مطالبات ادبی و زبانی خودِ شاعر دارد. شاید بتوان گفت اکبری تابعِ یک ایدئولوژی و تفکر و منظومه ی فکری مشخص و مدونی است و به صراحت در اشعارش علاقه و عُلقه ی وی را به زبان و ادبیات پارسی و متون ِقدیم ادبی (زبان فارسی) می توان یافت و دریافت کرد. شاعر خودش را مینویسد و از این نگاه خودنویسی است که خود را مینویسد و خودکاری است که خودکار مینویسد و دو دیگر، شاعر، دیگران را مینویسد که این دیگران به مرور ِزمان تغییر میکنند. اگر چه در طبیت سُرایی ما چندان با تغییر تصادم نداریم اما جامعه سُرایی خود عاملی است که ما را با تغییر مواجه میکند. از این رو که، انسان از عقل، منطق، فرهنگ و هوشمندی و روشمندی قابلِ تأمل و توجهی بهره مند شده است . بنابراین چون شعر یک تولید اجتماعی است و مبانی و بانی آن انسانِ مُفکر است لذا نیازِ به تغییر، تحول و تطور دارد. امید میرود این شاعر بتواند تغییر رویکرد در زبان و معنا نیز داشته باشد و بی تردید تغییر رویکرد بستگی به تغییر جهان بینی و ایدئولوژی و عملکرد و رویکردِ شاعر دارد و تجاربی که با سلایق روحی و روانی و علایقِ رفتاری – زبانی آن کلافی عمیق خوردهاند. با چند نمونه از اشعار شاعر:
از دفترِ شعله های دل شکسته:
شعر 1:
ای خدا خسته ام من از تنهایی
تو خدای من و تن ها و لایتناهی
خسته ام من رحم برحالِ ناتوانم کن
من همانم من همینم آنم کن!
ماه هستی هستی هر دلربایی
لاجرم تو آفتابِ مهر و مایی
تو مبراکن مرا از حرص و آز
ای خدای هرچه سوز و هرچه ساز!
درب عشق و تو به رویم باز کن
با وجود عشق خود هم راز کن!
اکبری با اصغرِ خویش قانع است
او خودآیش او خدایش صانع است!؟
شعر2:
با خدنگ ناز خود قلبِ مرا پُرخون مکن
داغ ها بر سینه دارم داغ من افزون مکن
یک نگاه پرشرارت سوخت سر تا پا مرا
با دو چشم فتنه زایت دیگرم افسون مکن
من به خلوتگاه تو یک لحظه مهمان آمدم
رسم یاری نیست جانم از درت بیرون مکن
آن صنم در خانه ی دل کز خیالم ساختم
هرچه میخواهی بکن، معبودِ من وارون مکن
حاصلم از عاشقی جز غم دگر فردی نبود
« اکبری» عمری خطا کردی ولی اکنون مکن!
از دفترِ : «با قافیه ی چشمانِ تو ردیف میشوم»
شعر1:
عشقت زتا رو پود دلم وا نمیشود
امروز و دی گذشته و فردا نمیشـود
درلابـلای بستر بالنده خیال
ممتدقصیدهایست که کوتاه نمیشود
باغ وگل وشکوفـه وسرووسمن توئی
بی روی تو بهار، دلارا نمیشود
بی می زیاد چشم تـومدهوش بودهام
سیل سرشک بـاده ومینا نمیشود
نرگس اگرزرشک نگاهت علم کشد
هیچ آ فتی به باغ دلارا نمیشود
صدرازهای نهفته به اشعار دلکشم
بی نام تو، قــافیـــه زیبا نمیشـود
گفتم روم به خواب ببینم جمال دوست
افسوس روی پرده هویدا نمیشود
مرغ دلم شکارحصارسنن شده
با ناخن شکسته گره وا نمیشود
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
جوی سرشک مثمرگویا نمیشود
ازشـورعشق چاک گریبان دریدهام
مجنون تری چـو«اکبری»پـیدا نمیشود.
شعر2:
من آن سُروده سُرایم که درچکامه ها شهیرم
گهی چو ماه میخندم گاهی چو ابرمیمیرم
به احترام و حرمت واژِگان به سجود تو افتادم
هزارنقشِ کلمه بازی میکنم تا فصلی بگیرم
من آن مسافر شبم که درهوای توچون ماه
گهی بر شب میتابم و گاهی درخویش اسیرم
درآسمان چشمانِ تو چنان ستارهها میرقصم
به سان موج بردریا به سانِ دلم، دلگیرم!
من آن حبیب غزلم که بی غزل غزال شدم
باورکنید گناهی ندارم اگرچه بیتقصیرم!
از دفترِ شعر:« من مصرع آخر رباعی هستم»
شعر1:
انسان در ذاتِ خودش عیب و خطا نیست
دو نمره ی نوزده و یک نمره ی بیست
باید که به هم نوع خودت خدمت کرد
این جور نظر افکندن به انسان عالیست!
شعر2:
در میکده ی میِّ شعر «می» پرستم
از قالبِ غزال غزل را میپرستم
خیلی دوبیتی ، قطعه، قصیده گفتم
من مصرعِ آخرِ رباعی هستم!
در اشعار اکبری چند ویژگی بارز دیده میشود. نخست زبانِ درد است. زبانِ درد بدین معنا که سُراینده درد را با زبانِ جامعه و عشق تلفیق داده و به دنبالِ نوعی دردمندی است که این دردمندی در جامعه ی خویش وجود دارد. دوم: زبانِ دردمنداست. زبانِ دردمند میتواند زبانی عاشقانه باشد یا اجتماعی و اعتراضی که درهرشرایط شاعر سعی میکند با اقتباس درد از جامعه نسبتِ به محیطِ پیرامونِ خود دردمند باشد. پذیرش دردِ دیگران با تمامِ وجود و تبدیل این درد به هنر مهم ترین عنصری است که در شعر شاعران امروزدیده میشود و شاعر بایستی درد را به خوبی در زندگی تجربه کرده باشد که مستلزم این درد همان فرودها و فرازهایی است که در سیر زمان و مکان به دست آورده است. سوم: زبانِ اجتماع است. زبانِ شاعر بایستی با زبانِ اجتماع همگام و همسان باشد . در واقع همزبانی و همدلی شاعر با اجتماع از مهم ترین عناصری است که زبانِ اجتماعی شاعر را شکل میدهند و دو دیگر، مقوله ای به نام:« هم ذات پنداری و هم زاد پنداری» است که این دو وقتی در شعر شاعر احساس شوند در واقع به ساختمانِ زبانِ شاعر کمکی بایسته و شایسته کردهاندو سه دیگر، قابلیت و کارکردِ صناعاتِ ادبی در اشعار اکبری است به طوری که تشبیه، استعاره، نماد، کنایه و مراعاتِ نظیر دراشعار این شاعر به خوبی احساس میشود.افزون براین که، گفت و گو و گفت و گو مند ی دو عامل مهم در شعر اکبری به شمار میروند به طوری که شاعر فی مابین کلمات نوعی دورهمی و هم زیستی را ایجاد میکند تا که این کلمات بتوانند شعریت و زبانیت شعر را تقویت نمایند. شاعر از گفت و گو فی مابین کلمات به یک تعریفِ معنایی دست می یابد که این تعریفِ معنایی خود نوعی گفت و گو مندی محسوب میشود. هر شاعری از خود آغاز میکند و من بعد به دیگری یا دیگران میرسد و دوباره همین گفت و گوها تبدیل به نوعی : «پارفت فکری » میشوند که در ختام یا منِ خودش را به دست میآورد و یا منِ جامعه را شکار می کند.شعر از خود به خویش و از خویش به خویشتن سفر کردن است که بانی و مبانی این کار شاعر است.