بسیاری از نویسندگان براین باورند که سانسور، خلاقیت نویسندگان را افزایش خواهد داد چراکه انسان را محدودیتها رشد میدهد. اما باید گفت در اکثر مواقع چنین نیست و برعکس، منع، مانند اسید، ریشۀ خلاقیت و توضیح و تمرکز نویسنده را میخشکاند.
نویسنده به امنیت نیاز دارد تا بتواند نگرش شناختی و عاطفی و عملکردی جامعه را به خودشان نشان دهد اما وجود سانسور، زبان تلویحی نویسنده را فعال خواهد کرد و در هالهای از ابهام به خوانندگان ارائه خواهد داد هرچند بیان تلویحی خطا نیست و اتفاقاً در شیوۀ مدرن داستاننویسی، یکی از تکنیکهای نوشتن محسوب میشود و اکثر مواقع برای هویتسازی و نشاندادنِ نویسندۀ حرفهای لازم است اما تلویحیبودن با سانسور یا سرکوب تفاوتهایی دارد که میشود برتری زبان تلویحی را با چند مثال اثبات کرد. در زبان تلویحی، نویسنده رخدادی براساس تمرکز و اراده و خواسته خود خلق میکند اما در سانسور، نویسنده را از ارکان مهم فاشکردن جامعه خالی میکند و از او ذهنی میسازد که تفکر خلاقه و هارمونی ذهنیاش و در نهایت ارائۀ نویسنده، فرایند تعیینشده توسط سانسورچیها را طی کند اما آن متن، نوشتۀ نویسنده نیست…نوشتۀ اجباری نویسنده است یا بهتر است بگوییم تفکرِ اجباری نویسنده.
زمانی که از سانسور کتاب صحبت میشود، لازم است تعمیمیافتگی این موضوع را درنظر بگیریم زیرا باید انواع سانسور را از یکدیگر تمیز دهیم تا زیرلایههای آن برای نویسنده مشخص شود.
۱. سانسور مکانیکی: این نوع سانسور که شاید بتوان گفت اسیدیترین و مخربترین نوع سانسور است، نویسنده را در فضای تفکر اجباری و تحمیلی قرار میدهد و شکافی بین نگرش شناختی و عملکرد هیجانی نویسنده ایجاد میکند که این هیجانات معمولاً با ملال و خشم و نوعی تمرکز اجبارشده، نه پذیرفتهشده خلاقیت نویسنده را عقیم میکند چون تمام نویسندگان یا شاید بهتر است بگوییم اکثر نویسندگان، برای بیان موضوعات، نگرشی آزاد میخواهند و متن خود را مانند فرزند خود دوست دارند در غیر این صورت چرا دست به چاپش زدهاند؟ (نویسندگان حرفهای مدنظر است نه کسانی که چاپ کتاب را به صرف دیدهشدن انتخاب میکنند.) سانسور مکانیکی، یعنی بینقص نشاندادن آن جامعه در صورتی که هیچ جامعهای را بینقص نخواهیم یافت و سانسور مکانیکی یعنی عدمتوانمندی برای مواجهه دربرابر واقعیتهای جامعه.
برای مثال وقتی نویسندهای موضوع تجاوز را که یکی از موضوعات اصلی مسئلۀ آسیبشناسی اجتماعیاست، به وضوح و بیپرده و آزادانه مینویسد، به این معناست که دغدغهاش انسانیت و بلوغ اجتماعی و کشف گسستهای جامعه است.
درست است که برخی مطالب مانند موضوعات امنیتی باید مخفی بماند و اجازه انتشار آنها نیست اما بسیاری از سانسورها، نگرش خلاقه نویسنده را هدف قرار میدهد.
۲. سانسور جامعهپذیر: زمانی که به روابط انسانها نگاه میکنیم، شاید به این نتیجه برسیم که بخشی از روابط آنها را تنظیمرفتاری یا تعامل انسانی با یکدیگر یا شباهتهای نگرشی تعیین میکند بنابراین این نتیجه حاصل میشود که جامعهپذیری، رکن اصلی برطرفشدن نیاز در انسانهاست تا بتواند ادامۀ بقای آنها را تضمین کند. اما نویسنده باید نه برای جامعهاش بلکه برای انسانیت که میتواند جامعهاش را هم دربربگیرد، قلم بزند و همیشه لازم نیست به این توجه کند که جامعهاش چه میخواهد، چه نوشتهای را میپذیرد یا چه نوشتهای را قبول ندارد زیرا دیدگاه نویسنده بر این است که جامعه به چه چیزی نیاز دارد. بسیاری از اوقات نیازمندبودن جامعه با خواستهایش فاصلۀ بسیاری پیدا میکند که خود این فاصله باعث شکافهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی خواهد شد. برای مثال: شاید عمدۀ خواستهای یک جامعه، در پول، کار و خواب خلاصه شود اما نویسنده فراتر از این میرود و برای مثال به موضوع تمرکز افکار میپردازد اینکه تو پولدار باشی و تفریح هم بکنی و خوب هم بخوابی اما افکارت را به گونهای تربیت کنی که ذهنت کنترل داشتههای تو را عهدهدار شود نه برعکس یا نویسنده، جامعه را تشویق به تفکر میکند و میخواهد انسانها لایههای روابط خود را عمیقتر بشناسند تا بتوانند در تعامل با یکدیگر، به روش اصلاح برخی شکافهای جامعه که میتواند آسیب اجتماعی مخربی به بار آورد بیندیشند اما بدون سانسور یا شاید بهتر است بگوییم به وضوح…حتی اگر نوشتۀ نویسنده، جامعهپذیر نباشد و توسط جامعه که اکثریت را شامل میشود سانسور و سرکوب و نقد شود اما نویسنده ملزم است اگر میداند نوشتهاش نیاز جامعه است، بدون اینکه ذهنش را جامعهپذیر کند (نوشتهای که جامعه دوست دارد نه نیاز. و این نوعی سانسور است) بدون نگرانی آن را بنویسد زیرا زمانی که نیاز جامعه نوشته شود، شاید در کوتاه مدت اتفاقی رخ ندهد اما با گذشت زمان، میتواند جامعه را به بلوغ نگرشی، هیجانی و رفتاری برساند چون موضوع نویسنده انسانیت و سوقدادن جامعه سمت لایههای عمیق روابط انسانی بوده حتی اگر مستلزم نوشتن نوشتههای اروتیک (هنری نه جنسیِ بیپرده) شود. مانند مکتب ناتورالیست که جامعه را افشا میکند حتی اگر خواسته جامعه نباشد زیرا منطق نویسنده جلوتر از احساس شخصی و جمعی حرکت میکند و به کمک همین منطق، تجزیه و تحلیلهای او میتواند جامعه را به بلوغ برساند.
مثال: دکتر برای بچهای که سرما خورده است، شربت سینه تجویز میکند اما کودک دربرابر این تجویز مقاوت میکند و با این رفتار میخواهد دکتر دارویی مطابق خواسته کودک تجویز کند اما این دکتر است که تشخیص میدهد این دارو نیاز کودک است. شاید اگر نویسنده را دکتر و بچه را جامعهای که به بلوغ نرسیده درنظر بگیریم، میتوانیم معنای عمیقتری را از سانسور جامعهپذیر برداشت کنیم.
۳. سانسور تربیتی: وقتی موضوع تربیت مطرح میشود، باید بروز رفتار و هیجانات و تفکر انسانها را بر اساس مختصات تربیتیای که از دوران کودکی شروع شده درنظر بگیریم...طبیعی هم است اما موضوعی به نام انعطاف نگرشی برای نویسنده الزامیست. درواقع تفکر نویسنده را جامعه تربیت میکند و این تربیت میتواند معکوس هم باشد یعنی نگرشی در تقابل با تربیتی که جامعه به نویسنده نشان میدهند یا میخواهد برای او تعیین کند یا حتی میخواهد بر او تحمیل کند اما نویسنده هرگز نباید تربیتی که خلاف نوشتهای را معین میکند، درنظر بگیرد بلکه باید نیازها را به نحوی که جامعه را به خودش نشان دهد، بنویسد. مثال: فرض کنید بچهای دعوا کرده است و پیشانیاش شکاف خورده. بچهای دیگر از راه میرسد و با خودش فکر میکند که من اینجوری تربیت شدهام که سرم در کار خودم باشد و با کسی کاری نداشته باشم.
بنابراین به آن بچه نمیگوید: سرت شکاف خورده.
بچهای دیگر که تفکر انتقادی قوی دارد به او میگوید: سرت شکاف خورده. دعوا کردی؟ میدونی دعوا خوب نیست؟ اگر ضربه مغزی میشدی چی؟
اما بچۀ دیگری بدون اینکه حرفی بزند، دست پسری که پیشانیاش شکاف خورده، میگیرد و او را جلو اینه میبرد و سکوت میکند تا آن پسر، پیشانی شکاف خوردهاش را ببیند و شاید وحشت کند و خودش فکر کند که دیگر دعوا نکند چراکه شاید با مرگ او همراه باشد. نویسنده دقیقاً یعنی همین. بچه آخری میتوانست خیلی حرفها بزند چه بد چه خوب اما مواجههسازی را ترجیح داد.
نکته مهم این است که شاید به جای پیشانی شکافخورده این بچه، کمرش زخم شده باشد و بچههای دیگر بگویند: زشت است که لباسش را بالا بزنیم و ببینیم چطور شده.
چون تربیتشان اینگونه بوده ولی بچه دیگر با اینکه تربیت خوبی داشته اما لباس آن بچه را بالا میزد و زخم او را به همان بچه نشان میدهد یا برای او توصیفش میکند و این یعنی نویسنده. بدون تعارف و درنظرگرفتن تربیت یا اینکه فرض کنید کسی دارد جان میدهد و بسیاری از مردم برای اینکه تنفس دهان به دهان را زشت و گناه یا چندشآور تلقی میکنند یا جان آن شخص برایشان اهمیت چندانی ندارد، اقدامی نمیکنند اما شخصی از آن جمع این کار را میکند و جان آن فرد را نجات میدهد. نویسنده یعنی همان فرد جانبخش، حتی اگر تربیتش در این مختصات گنجانده نشود. نویسنده دنبال فاش کردن نیازها است نه تمایلات البته برخی اوقات ممکن است تمایلاتی باشد که پیوندساز نیازها شود.
بسیاری از سانسورها نگرش نویسنده را مکانیکی خواهد کرد و او را بین اجبارها و خواستهها معلق میدارد و درنهایت، خلاقیت و نوعآوریاش کمرنگ خواهد شد. خلاقیت یعنی نویسنده بتواند خودش انتخاب کند نه اینکه بخواهند که او انتخاب کند.■