در دنیایی سردرگم پندارها و باورها به هم ریختهاند. تا به حال یازده زن که چهرهای شبیه قاتل داشتهاند دستگیر شدهاند؛ پلیس در جستجوی زنانِ دیگریست. همهی این زنها کاملاً شبیه بودهاند. نمایشنامه با پناه بردنِ زنی به یک پناهگاهِ ساکت آغاز میشود، اتاقی ساده با اندک اشیایی رویِ میز. چندی نمیگذرد که زنِ دیگری هم درست به همانجا پناه میآورد.
زنی که درست مشخصاتِ زنِ پیشین را دارد. با چهرههایی یکسان و اغراق شده و ملبس به لباسی بلند و سیاه. آنها در یک روز به دنیا آمدهاند و یک نام دارند، این دو در چالشهای روانیای که با هم دارند، در جستجوی هویتی هستند که نامعلوم است، هویتی که برای بدست آوردن آن ناچار به تخریبِ دیگری هستند، در پایانِ نمایش این دو زن همدیگر را به قتل میرسانند و در صحنهی آخرِ زن دیگری که کاملاً شبیه به دو زنِ پیشین است تکه روزنامهای را در سطلِ کنار میز مییابد که حاکی بر این است که پلیس تاکنون سیزده زن را که کاملاً شبیه بهم بودهاند دستگیر کرده است و دو زن از این تعداد مرده پیدا شدهاند. «سایه» نمایشنامهای است با دغدغهای زن-محورانه در جامعه ایران معاصر. نمایشنامه در فضایی استعاری اتفاق میافتد؛ یک پناهگاه که دو زن که هر دو یک نام دارند و در یک روز به دنیا آمدهاند به آن رجوع کردهاند، این دو زن هر دو یک سرگذشت داشتهاند: یک همسر، یک شناسنامه، یک صورت و در این لحظهی نمایشی به یکدیگر برخوردهاند و میخواهند که هویت خود را از نوبسازند...این جدال آنها را وا میدارد که از مفاهیم کلیشهای که از سوی جامعه به آنها تحمیل شده ساختار شکنی کنند و به جستوجوی هویت واقعی خویش بروند، گرچه این جدال و جستوجو راه به جایی نخواهد برد و آنها در پایان نمایش به ناتوانی خود واقف میشوند و اینکه به شخصیتهایی تراژیک بدل شدهاند که این سرگذشت را زندگی کنند. هیچکدام ازین دو زن هویتی مستقل ندارند و هویت آنها وابسته به مردی است که به درستی در نمایشنامه تعریف نشده، سایهای است که ازین دو زن فقط ظاهری را میبیند و ناخودآگاه آنها را مشوش ساخته است. در این جستوجو این دو زن که پردیس ضیائی نام دارند پی خواهند برد که زنانِ دیگری هم با این نام و چهره و سرگذشت وجود داشتهاند و آنها در این جنگ تنها نبودهاند.
زن دوم ساكت! بهتره ادامه بديم!... شكل اول: پروانه. ابتدا سيب زمینیها را به شكلِ ورقه ورقه در میآوریم، بعد از تويِ آنها پروانهای را جدا میکنیم...
زن اول شكل دوم: سنجاقك. ابتدا سيب زمینیها را به شكلِ ورقه ورقه میکنیم و بعد سنجاقكِ زير را از آن جدا میکنیم، لازم به ذكر است كه ورقههای موردِ نظر بايد از ورقههای شكلِ اول قطورتر باشند.
زن دوم شكلِ سوم: زنبور..."
صفحهی 16 کتاب
داستان شاید جنایی به نظر برسد اما دیالوگها متأثر از تئاتر ابزوردست. متن با پناه بردن زنی به یک پناهگاه آغاز میشود. زن دیگری با مشخصات زن قبلی به همان جا پناه میبرد. آنها چهرههایی یکسان و یک نام دارند و چگونه است که در یک روز به دنیا آمدهاند؟ این دو زن در چالشهای روانی در جستوجوی هویتی نامعلوم هستند. هویتی که برای بدست آوردن آن ناچار به تخریب یکدیگرند. در پایان نمایش این دو زن همدیگر را به قتل میرسانند. در صحنهی آخر زن دیگری که کاملاً شبیه به دو زن پیشین است تکه روزنامهای را مییابد که حاکی بر این است پلیس تاکنون سیزده زن را که کاملاً شبیه بهم بودهاند دستگیر کرده و دو زن از این تعداد، مرده پیدا شدهاند.
نمایشنامه پر از بازیهای زبانی و لحنی و کلامی است، این دو زن در کشمکشی روانشناختی به سر میبرند. ناخودآگاه مشوشی دارند که از سوی جامعهای مردسالار به آنها تحمیل شده است و برای اثبات خود ناچارند بجنگند. نمایشنامه سایه با خصیصههای تئاتر پوچی هماهنگی دارد اما نمایشنامه ایست داستانی. در واقع این نمایشنامه بین چند سبک نوسان دارد. در عین اینکه خصیصههای نمایشنامههای اگزیستانسیالیستی را در خود حفظ کرده است و درعین اینکه خواننده را به یاد سیزیف آلبر کامو میاندازد که به جستجوی امری بیهوده است؛ نمایشنامهای است که تعلیق آثار داستانی
و جنایی پلیسی را دارد. آگاتا کریستی یک بار گفته بود که عاشق جنازههاست و اینکه بتوانیم این ماهیت باور پذیر مرگ را در لحظهی نمایش به وجود بیاوریم سجای تأمل دارد. شاید خصیصهی جستجوگرانهی یک زن او را به یک کارآگاه موفق بدل میکند و چراکه بسیاری از کارآگاهی نویسان موفق از زنان هستند. رُزا جمالی که پیش ازین تجربهی نوشتن یک داستان جنائی را در شعر بلند " برای ادامهی این ماجرای پلیسی قهوهای دم کردهام" را داشته در اینجا نیز با دیالوگهایی شاعرانه فضایی نمایشی را خلق میکند.
بیشتر نمایشنامههای اگزیستانسیالیستی بر چیستیِ هستی و وجود بحث میکنند که چرا ارادهای برای تغییر بسیاری از چیزها نداریم. جنسیت این دو زن مسئلهای ست که برای آنها مقدر شده و آنها را در چارچوب اگزیستانسیالیستی یک اتاق محبوس کرده است؛ ترس و اضطراب از مضامینی ست که کیرکگارد به آن پرداخته است و از مضامین مهم اگزیستانسیالیستی ست که در این اثر برجسته شده است.
آنها در یک اتاق دربسته گیر کردهاند وبا انواعی از تهدید و ارعاب مواجه هستند. پارهای از این تهدیدها ازسوی جامعه به آنها تحمیل شده. تعریفهای سنتی از " مادر"، " زن- خانه دار" و "همسر"... در این چاهارچوب ها تعریف "همسر" برای آنها قابل ساختارشکنی نیست. صدای آنها در اتاقی محبوس شده است و امکان رساندن این صدا را به محیط بزرگتری ندارند. در این نمایشنامه چرخهی دلالتها به هم ریخته است و ما مفهوم بسیاری از کلماتی که آنها به زبان میآورند را نمیدانیم.
در این نمایش پیش از وقوع لحظهی نمایش یک مرگ رخ داده است. مرگ یک مرد که گویا همسر این دو زن بوده است و همسر زنانی دیگر... اما این زنها جرات این را داشتهاند که این مرد را از بین ببرند. در حین این امر خود را نیز ازبین بردهاند. گویا مرگ این مرد پایان این ماجرا نبوده و منجر به مرگ زنان او نیز شده. این زنان تجربهی زندگی خود را در دوست داشتن پرویز، تملک همسر، فرزند و کارهای مربوط به یک زن در خانه خلاصه میکنند. وسواسهایی که هر دو آنها به پرویز دارند و اینکه از منظر یک مرد چه هویتی داشتهاند اهمیت فراوانی دارد. آنها نهایتاً اقرار میکنند که پرویز عاشق آنها نبوده بلکه عاشق چهرهای بوده است که بر صورت آنها نقاشی شده. آن خطوط لبها و آن خطوط چشمها که بر صورت من نقاشی شده بود و نه خود من. این دو زن به شدت به مرد خود وابستهاند. وجود هر زن دیگری برای آنها خطری ست و گویا این مرد که پرویز نام دارد زنانِ بسیاری داشته است. آیا این دو زن سایهی یکدیگر نیستند؟ آیا آنها در حین گفتگو با درون خود هستند؟ آیا این دو با درون خود گفتگو میکنند؟ این من درونی که به آنها یادآور میشود که آنها هویتی ندارند وهویت این دو را مردی رقم می زند.
زن دوم (در نوري موضعي) ... پرويز!... فكر میکنی چي كار كردي ...
يعني كليد اين معما دستِ تو بود؟!...
يعني تو مي دونستي اينجوري ميشه؟ ...
ما دو تا يه اسم داريم ...
پرويز! ... يعني تو مي دونستي اين اتفاق مي افته؟ ...
يعني تو از اول مي دونستي ما دو تا يه اسم..
يه شناسنامه ... يا شايد يه شوهر داريم ...
يعني ما هردومون زنِ تو بوديم؟
نه اصلاً شايد تو اين سرنوشت رو براي ما رقم زدي...
نه... غير ممكنه!...
حتماً اشتباهي شده كه اينطور شده!...
پرويز!...
چرا هيچوقت هيچي نگفتي ...
چرا هيچوقت هيچي نگفتي پس ...؟!!
حتماً تو از اين ماجرا خبر داشتي ...
حتماً با اين زن ... نه! ... نه! ...
كاش فقط میکشتمت كه اين اتفاق نيفته!.
خدايا ... حتماً دارم اشتباه میکنم ...
اين فقط يه سايه است كه روبروم ايستاده...
صفحهی 21 کتاب
این دو زن درگیر کشمکشی روانشناختی هستند و روان آنها آسیب دیده است. آیا پرویز به آنها خیانت کرده است؟ آیا پرویز به آنها دروغ گفته است؟ آیا ستایشهای عاشقانهی پرویز تزویری عاشقانه بوده است و آنها در خیالی خام آن را باور کردهاند. آیا پرویز عاشق زنان بسیاری بوده است که همه یک چهره داشتهاند و همه از سوی یک مرد خیانت دیدهاند؟ نمایشنامه به بسیاری از سؤالات پاسخ نمیدهد وپاسخ آنها را به عهدهی خواننده میگذارد. فضای وهمی نمایشنامه این امکان را به خواننده میدهد که خوانشهای بسیار متفاوتی از آن داشته باشد. نمایشنامه امکان تأویل را برای خواننده و تماشاگر باز میگذارد و لایه به لایه مفهوم تازهای را خلق میکند. ساختار زدائی از نظام نشانهها از دیگر مواردیست که میبایست به آن اشاره کرد، کلمهی "همسر" و مابه ازای بیرونی آن، کلمهی " خانه" و ما به ازای بیرونی آن و...
مارتین اسلین به نقل ازکیرکیگارد در تعریف نمایشنامهی ابزورد میگوید: شخصیتهای تئاتر ابزورد دچار محدودیتهای فلسفی، زمانی و مکانی قرار هستند. عدم اختیار و اجبار محیط آنها را وامی دارد تا با نوعی از بی معنایی و پوچی مواجه باشند. ترس، اضطراب، سردرگمی، بی معنایی و جستجوی هویتی تعریف نشده... با این حساب بسیاری ازین معیارها در این نمایشنامه وجود دارد. گروهی از نمایشنامه نویسان که متأثر از فلسفهی اگزیستانسیالیسم به پرسشهای چیستی هستی و چرایی وجود آدمی ست. در این نمایش چیستی وُ هستی این دو زن در محور موضوعی کار نمایش قرار دارد... ترس و اضطراب از مضامینیست که در تئاتر عبث نما نمایانده میشود. نمایشنامه نویس سعی کرده است که پارهای از دیالوگهای زنان خانه دار، مادران و زنان در آشپزخانه را بازسازی کند، این دیالوگها که دلالت بر امری پوچ و عبث نما دارند شبیه مشغول کردن خود به آماده سازی سالاد برای ساعات متمادی و یا تکرار این امر که باید پسرم را از مدرسه بردارم و یا وسواسهای بی مورد به همسر خود و توجه او به زنان دیگر، همهی اینها دغدغههای یک زن ایرانیست که در فضاسازی تئاتر ابزورد معنا پیدا میکند. در تک گوییها این دو زن به حسرتهای فروخوردهی خود میپردازند. گاه در آینه سخن می گویند و گاه در نور موضعیای که فقط حول یک شخصیت میگردد. فرار از مخمصه و گرفتارآمدن در یک اتاق، تهدید و ترس، محتوم بودن به آیندهای مقدر شده، عدم آزادی رأی و وابستگی به حکم و تصمیم یک مرد از مواردی ست که در این نمایشنامه پررنگ شده است. بالاخره این دو زن بر این موقعیت هستی شناسانه فائق میآیند اما آزادی آنها به قیمت جانشان تمام میشود و ناچارند که هویت خیالی خود که در جسمشان تجسد پیدا کرده را از بین ببرند. آنها که گویا از آغاز نمایش این مرد مقدر شده بر زندگیشان را از بین بردهاند و در جنگ و جدال با دنیایی هستند که برایشان از پیش تعریف شده است. دنیایی که آن را نمیپسندند، دنیایی که هویت آنها را نادیده میگیرد و فقط به چهره، زیبایی و جسم آنها اهمیت میدهد. در جایی از نمایشنامه میخوانیم که پرویز عاشق من نبود، عاشق صورتی بود که بر چهرهی من نقاشی شده بود...زبان نمایشنامه پر از بازیهای زبانی و لحنهای کلامی ست؛ تکرارها و مکثهای آزار دهندهای که خوانندهی حرفهای را به یاد نمایشنامههای بکت و پینتر میاندازد. شاید زبان شاعرانهی اثر بیشتر از همه متأثر از "در انتظار گودو" باشد و یا سکوتهای هراس آوری که پس از روشن شدن حقایق بر صحنه حاکم است خوانندهی جدی نمایشنامه را به یاد تمهید "سکوت هراس انگیز" در نمایشنامههای هارولد پینتر بیاندازد و شاید نمایشنامهی "قویتر" استریندبرگ را تداعی کند چرا که این دو زن در کشمکشی روانشناختی به سر میبرند و ناخودآگاه مشوشی دارند که از سوی جامعهای مردسالار به آنها تحمیل شده است و برای اثبات خود ناچارند که بجنگند، این دو ناچارند که هویت یک زن به عنوان مادر و همسر را از نو برای خود تعریف کنند و برای این تعریف نو بجنگند و کاش بتوانند درک هستی شناسانهی جدیدی را پدید بیاورند.
شاید از لحاظ روانکاوی لاکان این دو زن در جستجوی معادل آن رویای سرخورده در دنیای واقعی هستند این معادل سازی در اشیاء آشپزخانه نمود مییابد. روان- زخمهای آنها چیست و از کجا ناشی
شده؟ روان زخمهایی که حاصل از زندگی زناشویی آنها با پرویز است... تردیدی که آنها به گذشتهی خود دارند غریزهی مرگ را در آنها پررنگ کرده و از غریزهی عشق کاسته است.
زن دوم مي خواي با مرگ بازي كني؟...(با تمسخر). حالا ديگه نمي شه كاري كرد ... داريم زمان رواز دست مي ديم... نمي تونيم جلوي اين اتفاق رو بگيريم... (بعد از چند لحظه)(باترديد)...كاش میشد يكدوممون با يه اسم ديگه زندگي كنه ... اما من نمي تونم ... من با اين اسم بزرگ شدم ... پرويزمنو به اين اسم صدا میزد ... وقتي به چهرهی خودم تو آينه نگاه میکنم، تموم اون خاطرهها تداعي مي شه ... چقد ر بَده كه يه روزبا خودت مواجه بشي و ناچار باشي خودتو از بين بِبَري... تو عين مني ... پس من عاشقِ توام ...پرويز عاشقِ تو بوده ... يعني تو تصوير مني توی آينه .... اما... اما من نمي تونم تحملت كنم ... تو يكي ديگه هستي ... يكي ديگه ... تصويري كه از من جدا شده اما هويت منو پيدا كرده، ازت بيزارم... ازت بيزارم ... كاش میشد گم بشي كه ديگه نبينمت... چرا اون كاردو نمي دي به من ... بده.... بده ديگه... اون كاردو بده من!...(در فكر است)... (به آينه خيره میشود) من هميشه به تصويرِ خودم تو آينه شك داشتم... صفحه 26 کتاب
با توجه به سه موج عمده که برای مکتب زن- محور (فیمنیسم) وجود دارد بنا به تعریف آلن شوالتر که ادبیات زنانه را به سه دورهی زن-گرایانه، زن-محور و زنانه طبقه بندی میکند، شاید این نمایشنامه از حیث کاربرد زبان زنانه (درآشپزخانه، مرد از زبان زن در هیئت همسر، تگ گوییها در آینه) اثری کاملاً زنانه طلقی شود که به بطن ناخودآگاه زنانه و کشف این لحظهها از دل گفتار زنانه پرداخته است و هویت این زنها را در ناخودآگاهِ گفتارشان موشکافی میکند. ■