خلاصه اسطوره «هفائیستون و بافتن تور» «مرتضی غیاثی» / اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 morteza ghiasi

هفائیستون و بافتن تور

آرس، خدای پیکار، و آفرودیته، بَغبانوی عشق، پیش‌تر یکدیگر را در خانهٔ آفرودیته دیده و به یکدیگر دل داده بودند. آن‌ها در کار بوس و کنار بودند که هلیوس، خدای خورشید، آن دو را غلتان در بستر دید. بی درنگ به سراغ شوهرِ آفرودیته، هفائیستوس، رفت و ماجرا را بازگفت. شوهر به خشم آمده از خیانتی که بر او رفته بود، در سر نقشهٔ انتقام را پَرورد.

باری، این خدای لَنگ که دستی ورزیده در ساخت و ساز داشت، به کارگاه خویش شتافت. در آنجا دست به پتک و سندان برد؛ رشته‌هایی باریک از برنز رِشت و در همشان بافت. او بدینسان توری برآورد که از رشته‌های عنکبوت، باریک‌تر و از قویترین ریسمان‌ها، پُرزورتر بود. توری چنان نازک، که حتی باریکبین ترین خدایان نیز آن را نمی‌توانست دید.

هفائیستوس تورش را برگرفت. یک سوی آن را بر پایه‌های تخت، همان بستری که با آفرودیته در آن می‌خسبید، چِفت و استوار کرد و دنباله‌اش را همچون پشه بندی بر بالای تخت برآورد. آنگاه، از اتاق بیرون آمد و راه خویش در پیش گرفت. او وانمود که می‌خواهد به لمنوس برود، به آن جزیرهٔ دور افتاده.

هوس در دلِ آرس که می‌دید هفائیستوس از خانه دور شده است، شعله می‌کشید. او به سراغ معشوق رفت، او را از رفتن شوهر آگاهانید و دلبر را به کار عاشقی فراخواند. آفرودیته پیش آمد، آرس را در آغوش کشید و او را با خویش به بستر برد. آن دو دلداده، در تخت لولیدند و غلتیدند. اما ساختهٔ دست هفائیستوس، آن خدای لنگ، نگذاشت که از یکدیگر به تمامی کام برگیرند: تور بر گِردِ دو کامگار درپیچید و آن دو را چنان چِفت در هم گرفت که جنب خوردن در توانشان نبود.

خدای صنعتگر، از لمنوس بازگشت، همسر و معشوقش را آرمیده در بستر، گرفتار در تور دید و آنگاه بی درنگ به سوی دیگر خدایان رفت و به شهادت به خانه آوردشان. او با زئوس گفت: «پدر جان، بیا و در اینجا، در بسترگاه من، چیزی را ببین که هم خنده‌ات را بر خواهد انگیخت و هم شَرمَت را!»

خدایان داخل شدند. آرس و آفرودیته را در آغوش هم، گرفتار در دام، بی جنب و جوش دیدند، آنچنان که گویی سنگ شده باشند. خنده‌هایی بی امان از خدایان برخاست و طاق آسمان را پُر کرد. یکی بر پشت دیگری می‌نواخت و با انگشت آن دو دلدادهٔ رسوا را نشان می‌داد و قهقهٔ خنده‌اش را سرمیداد و باز دیگری همان می‌کرد که نخستین کرده بود.

[برگرفته از کتاب «اودیسه»، سرود هشتم]

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

خلاصه اسطوره «هفائیستون و بافتن تور» «مرتضی غیاثی» / اختصاصی چوک

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692