تحصیلات آکادمیک و آشنایی با ادبیات گذشته توانسته است گامی مؤثر در مسیر شعر امروز برای شما رقم بزند؟
نوع ادبیاتی که در دانشگاهها تدریس میشود تا حدی حافظهی دانشجو را پر میکند. تا کنون گامی مؤثر در مسیر شعر معاصر رقم نزد است و کمتر راه نوشتار را هموار کرده است.
بر این اعتقادم که ادبیات را با خواندن و تمرین نوشتن میتوان آموخت. کارگاههای زیادی به آموزش شعر مشغولاند، مطمئن نیستم که ازاین کارگاهها شاعری بیرون بیاید. اما وجود نظریه پرداز و تئوریسن را در این آموزشگاهها نمیتوان انکار کرد.
اکثر شاعران امروز در زمینهی نقد نیز قلم میزنند. با توجه به اینکه خود شما نیز هم زمان در دو زمینهی نقد و شعر فعالیت میکنید، این هم زمانی را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا این هم زمانی میتواند پرتویی مثبت در پویایی ادبیات امروز باشد یا بالعکس موجب تفننی و دم دستی شدن مقولهی ارزشمند نقد میشود؟
نقد محصول یک تفکر فراتر از شعر است. یکی از غنیترین هنرهاست که باعث درخشش ادبیات در جهان شده است.
منتقدان قانون گذاران ناشناخته بشریت محسوب میشوند. گرچه از هر هنرمندی انتظار نمیرود که در همهی رشتهها صاحبنظر باشد، اما به عقید من هر شاعری باید منتقد هم باشد. هر که منتقد خوبی ست، شاعر خوبی هم خواهد شد.
مگر میشود شعر گفت و به نقد بی تفاوت بود؟ باور دارم شاعری که نقاد نیست، چیزی کم دارد. علاقه من به نقد، به دوران نوجوانی برمیگردد که خودخواسته علاوه بر شعر میخواستم در این مسیر کار حرفهایتری هم انجام بدهم.
نقد مجبورم میکرد، بیشتر فکر کنم. نقد مثل کشور ناشناخته بود که بیشتر از شعر تحتتاثیرم قرار میداد. باعث میشد از شناختن ناشناخته به وجد بیایم. البته اصطکاکی بین شعر و نقد آن حس میکردم. گاهی بین آنچه مینوشتند وآن
چه میگفتند، تضاد میدیدم، گفتوگوهای تحلیلی برایم جذابتر بود. برایم یک سوال بحث انگیز بود که چرا گفتههای فلان شاعر زیباتر از شعرهایش هستند. بعدها فهمیدم، کسی که شعر را به سر نیزه احساس میگوید موفقتر است.
به نظر شما تفاوتی بین نقدهای ژورنالیستی و نقدهای تخصصی وجود دارد؟ اصلاً کدام نقدها را میتوان تخصصی خواند؟
نقد از ضرورتهای ادبیات است، به رشد و تعالی کمک میکند. فهم مخاطب را از آنچه است ژرفتر میکند. نقدهای ژورنالیستی همان طور که از اسمشان پیداست، سطحی و خبری هستند و کمتر به صورت تخصصی و توسل به عقل انتقادی به این مهم پرداخت میشود.
حالا که از نقد گفتیم دوست دارم دربارهی آنتولوژی شعر امروز که دو جلد از آن را منتشر کردهاید بیشتر بشنوم. انگیزهی نگارش این کتاب از کجا آغاز شد و تا کجا ادامه خواهد یافت؟
نقد و تاثیر آن روی آفرینش شعر از علایق من محسوب میشوند. اصلن قبل از ورد به دانشگاه نقد را انتخاب کرده بودم. حتی قبل از آن چند دفعه رشته تحصیلیام را تغییر دادم. پی بردم که پا در راهی دراز نهادهام و این اتفاق گریزناپذیر است. از دوران دانشجویی تا کنون، مجموعه شعر بیش از دویست شاعر را در مطبوعات معرفی کردم که تعدادی از آن نقد و نظرها را در آنتولوژی آوردهام.
در تدوین آنتولوژی علاوه بر زیباشناختی اثر، به آغاز و انجام جریانهای شعری و پدید آمدن طرح و ایدههای نو ظهور همبرایم مهم بود. اکثر شاعران موفق ایرانی پیوسته در جستجوی معنا هستند. یک فرآیند تاریخی را طی کردهاند، و به دنبال تعامل با جهان هستند، اینها از نظر مفهومی حرف بیشتری برای گفتن دارد.
در معرفی اشخاص و اشعار در آنتولوژی شعر امروز چه
شیوهای را اتخاذ کردهاید؟
در پرداخت به آنتولوژی شعر شاعران معاصر یعنی «کلمات بیش از آدمی رنج میبرند!»، شعر برایم مهمتر از شاعر است. رویکردی که من به جریانهای شعری داشتم، به نوعی متفاوت از کتب تحلیلی گذشته است. محمد حقوقی در «شعر نو از آغاز تا امروز» بیشتر به فرم و تصویر پرداخت و مانند ایماژیست ها ابهام و پیچیدگی در گزینش شعرها از اهمیت بیشتری برخوردار بود. شمس لنگرودی در «تاریخ تحلیلی شعر نو» با توجه به تاریخ جامعه شناختی به جریانهای شعری حدود هفتاد اخیر پرداخت... باباچاهی در «گزارههای منفرد» به شاعر بیشتر اهمیت دادتا به شعر... رضا براهنی در «طلا در مس» خلاقیت و تجربه مد نظرش بود. اما من سعی کردم که به هیچ کدام از راههای رفته نروم.... زیرا یقین دارم که هیچ شاعری تحت تاثیر خودش نیست و حکمی غیر از این شعار خواهد بود.
شاعران در آنتولوژی شعر شاعران معاصر «کلمات...» به طیفهای مختلف تقسیم میشوند.شاعرانی که با شکست و گسست و پیوست علیه قواعد ساختار دستوری قیام کردند و با ترکیب موقعیتهای ناهمگون شعر را به پیش میبرند...شاعرانی که با معناگریزی، نقیضهگویی و عدم قطعیت به پیچیدگیهای ساختاری روی آوردهاند، فضای شعرشان ربطی به جهان واقعی ندارد.، باید با سرنیزههای های فلاسفه و چارچوبهای فلسفی، جامعه شناختی و بینامتنیت به آنها پرداخت... شاعرانی که از عقل میگریزند، شعری که از عقل تبعیت نمیکند، سطرها ارتباط معنایی یا فرمی باهم ندارند، وحدت موضوعی بین بندها نیست، شاعر با فرمزدگی دست به ابداع میزند و با در هم ریختگی مضمونی و هنجارشکنی به سمت ناهمگونی میرود... البته به دنبال نامهای تازه هم بودم و مشتاقانه به مجموعه شعر جوانهای مستعدی پرداختهام که رویکردهای خلاقانه داشتند.
آیا ساده نویسی مقابل پیچیده نویسی است یا پیچیده نویسی مقابل ساده نویسی است. یا از ساده نوسی پدیدهی متفاوط نویسی به وجود آمده است؟
هر فرم جدیدی خبر از یک نوع آگاهی میدهد، اما هر ساده نویسی قابل توجه نیست. زیرا ساده گویان اندیشه ورز با اندیشه ورزان ساده گو تفاوت دارند. شاید سادهترین تعریف این باشد که ساده نویسان به گروهی از شاعران گویند که از سنگلاخ معنا و مفهوم و تاویل میگریزند.
که شعری که دلایل زیباییشناختی نداشته باشد ارزش ادبی کمتری دارد. به هر حال باید مخاطب از کشف لایههای شعری لذت ببرد. در این ساده انگاری سه ذهنیت وجود دارد. نخست این نوع ساده نویسی واکنشی به شعر دشوار نویسی است و شاید شورشی علیه آوانگاردیسم است. دوم ساده نویسی شاید ناتوانی شاعر در امر تاویل و حوزهی ساختار زبانی است. سوم این که، شاید در جهان پیچیدهی امروز ساده نویسی نوعی دهان کجی اجتماعی محسوب میشود.
باز هم برگردیم به شعر... اکثر شعرهای شما کوتاه و سرشار از استعاره و نمادهای جان یافته از طبیعت است، به گونهای که مخاطب گاه در تفسیر آنها در میماند، مثلاً واژهی «کلاغ» بارها در اشعار شما حضور یافته است. ارزیابی خودتان از این نمادها چیست؟
تصویر سازی در شعرهای من عمدتاً مبتنی بر نماد و استعاره است. امروزه استعاره بر جهان حکومت میکند و نماد به کلمات معنا و عمق میبخشد.
گاهی کوتاهترین شعرم در سه سطر نوشته میشود. موتیف «کلاغ» شعرهای من، هر دفعه یک مفهوم تازه را به ذهن متبادر میکند. در این راستا به اقتباسهای مختلط واژهها دقت مضاعف دارم، نوعی عینیت بخشی که رابطهی نظاممندی با کلیت اثر دارد.■