(("حال هیچکس خوب نیست" اسم اولین مجموعه داستان من است که سال 1393 نشر نصیرا در چند نسخه که برای خودم هم نامعلوم است، منتشر کرد. تعدادی از آن هم در تهران و چند شهرستان توزیع شد. بعد ناشر مرحوم شد و نشر لغو امتیار و این کتاب هم مثل یک بچه یتیم افتاد یه گوشه. امروز به خودم گفتم حالا که دیگر کتاب به کسی متعهد نیست، آن را به این شکل در اختیار دوستان بگذارم تا مشقم را خط بزنند و نظرشان را درباره داستانهای آن با من در میان بگذارند. نسترن مکارمی)).
نسترن مکارمی، این کتاب را در فضای مجازی منتشر کرده است. کتاب متشکل از هشت داستان کوتاه با سبکهای نوشتاری مختلف است. نگاهی به تک تک این داستانها میاندازیم.
"ماهی توی سطل" نام اولین داستان این مجموعه است که در همین ابتدای داستان نویسنده به خوبی زوال و پیری و شکستگی آدمی را به رخ مخاطب میکشد و همه را به این پایان دردناک هشدار میدهد. در آغاز سیال ذهن به خوبی وارد داستان میشود ولی در مراحل بعد سیال ذهن گنگ و مبهم میشود؛ به صورتی که مخاطب داستان را گم میکند و با خودش کلنجار میرود که کدام جمله مربوط به گذشته و سیال ذهن است و کدام نه! نویسنده بی مقدمه و پی در پی ما را وارد جریان سیال ذهن میکند و ما ماجرا را گم میکنیم. نویسنده میتوانست با یک پاراگرافگذاری ساده این مشکل را برطرف کند. داستان توصیفات خوب، دقیق و کاملاً به جا و مناسبی دارد و از اضافه گویی و پراکنده گویی پرهیز شده است. فخرالزمان شخصیت اول داستان شدیداً با ازدواج دخترش ساغر با دکتر مخالف بود و به قول راوی دکتر در پنجمین خاستگاری بالاخره بله را از خانواده دختر گرفت و مادر ساغر با بی میلی قبول کرد که این وصلت سر بگیرد. فخرالزمان همیشه به دامادش حس بدی داشت ولی در عین حال با گذشت زمان به دخترش ساغر حسودی میکرد که آزادنه و مطابق میل خودش زندگی میکرد، نه مثل خودش که یک عمر تحت حاکمیت خشک و متعصبانه شوهرش که اتفاقاً تیمسار هم بود زندگی میکرد. در اینجا به نوعی گسست نسلها به روشنی دیده میشود که منظور نویسنده به خوبی مشخص است. نویسنده میگوید هرچه بیشتر زمان میگذرد جامعه رو به جلو میرود و مدنیت و مدرنیته رشد و نفوذ بیشتری در بین مردم پیدا میکند. دیگر گذشت آن قدیمها! در بخشهایی لحن داستان به شدت گزارشی میشود: ((راضیه دختر خوشگلی بود. بور و قد بلند. دانشجوی حسابداری بود و فاطمه جان آورده بودش آنجا تا هم به جای او به کارهای خانه برسد، هم درسش را بخواند و هم کمک خرجی برای خودش داشته باشد. حضورش در خانه روشنی و دلگرمی بود. اولها که تازه آمده بود دختر آرام و محجوب و سر به زیری بود. وقتی حرف میزد به زحمت میشد صدایش را شنید. ولی کمکم سر حال شد و از عصارهٔ جوانیاش آن خانهٔ ساکت و دلگیر را دوباره زنده کرد...)). نویسنده میتوانست زیبایی راضیه را در حرکت توصیف کند. مثلاً در دیالوگها و یا کنشها و واکنشهای شخصیتها بفهمیم که راضیه دختر زیبایی است نه آنکه نویسنده بیاید مستقیماً برای ما تعریف کند و گزارش بدهد. یا مثلاً نویسنده میگوید راضیه از عصارهٔ جوانیاش آن خانهٔ دلگیر را زنده کرد. چگونه زنده کرد؟ چرا ما چیزی نمیبینیم؟ آیا صرفاً یک تعریف یا گزارش از راضیه مخاطب را راضی میکند؟ بعید به نظر میرسد که نویسنده بخاطر پرهیز از اضافه گویی پاسخ این پرسش را روشن نکرده، چراکه راضیه و غیاب راضیه هسته اصلی داستان است و نیاز به پردازش این شخصیت، مسلم است. نکته جالب و هوشمندانهٔ داستان این است که در پایان متوجه میشویم که شخص راضیه برای آن پیرزن (فخرالزمان) ارزش چندانی ندارد و غیاب راضیه چندان دغدغهٔ نگران کننده ای برای او نیست، بلکه پیرزن نگران است چون: ((چقدر خاک روی این میز را گرفته. یعنی اگر راضیه پیدایش نشد گرد و خاک خانه را برمی دارد؟)) فکر نمیکنم نیاز به توضیح بیشتری باشد! فخرالزمان در هنگام خواب یاد خاطرات شیرین کودکی و جوانیاش میافتد و سر کیف میآید. فخرالزمان دم مرگ هم هنوز امید به زندگی داشت. مفهوم تنهایی به خوبی در دیالوگهای بین فخرالزمان و هستی (مادر و دختر) بیان میشود و مخاطب را متأثر میکند.
"اسکله در مه" دومین داستان از این مجموعه است که تنهایی یک زن ایرانی در خارج از وطنش را روایت میکند. زن انگار بخشی از هویتش را در ایران جا گذاشته و حالا پس از چند سال زندگی در کشور کانادا احساس غربت و تنهایی میکند. زنی که در کافه مینشیند و یاد خاطرات نوستالوژیکش در ایران میافتد و احساس سرخوردگی و بازنده بودن میکند. زنی که درگیری ذهنی دارد و مدام فکرش از جایی به جای دیگر میرود. "اسکله در مه" سر راست و روان است و زبان سالم و یک دستی دارد. این داستان هم نکته جالبی داشت. این تفکر شایع است که اغلب غربیها و مخصوصاً مردم آمریکا چندان جهان خود را نمیشناسند و به عنوان مثال همیشه ایران و عراق را یکی میدانند یا اشتباه می گبرند و چندان خود را وارد سیاست نمیکنند. اینجا هم شخصیت کافه چی که وارد داستان میشود تصویر غلطی از شرق ارائه میدهد و میگوید: ((من یک جایی خوانده بودم در هند زنهایی که شوهرشان میمیرند با جسد مرد سوزانده میشوند. البته این کار انسانی نیست...)) و زن (هستی) پاسخ میدهد: ((این چیزهایی که گفتید مال دنیای امروز نیست و مال آدمهای این روزگار. الان کارهایآمریکاییها را تمام دنیا یاد گرفتهاند)). این داستان نگاهی به شدت انسانی دارد که سرنوشت دو انسان درد کشیده را روبروی هم قرار میدهد. مردی که پسرش در افغانستان به دست طالبان کشته شده و زنی که از همسرش جدا شده و تک و تنها به همراه بچههایش در یک کشور غریب زندگی میکند. درد وجه مشترک اینهاست که هستی و کافه چی را به همدیگر نزدیک میکند. در کل نویسنده به خوبی توانسته از پس این داستان برآید و ما مشکلات و سختیهای یک زن در خارج از وطنش را با تمام وجود حس میکنیم.
"طعم تلخ زغال" سومین داستان از این مجموعه است که مردی را به ما نشان میدهد که احساس مردگی میکند و یا واقعاً مرده است. مردی که در همان ابتدای داستان ناگهان در جایش متوقف میشود و به گذشتهها و خاطرات دردناکش مراجعه میکند و سرخورده میشود میفهمد که حالا او پس از تحمل این همه رنج مرده و اصلاً زنده نبوده است! مرد – که اسمی هم ندارد و با عنوان مَرده خطاب میشود – یاد تک تک خاطراتش میافتد و وجودش تکه تکه و خورد میشود. می گویند آدمها دم مرگ تمام زندگی و گذشتهشان را مثل یک فیلم سینمایی جلو چشمشان میبینند. این داستان هم چیزی شبیه به این را روایت میکند. همه چیز از آنجا شروع میشود که مَرده طبق عادت هرروز سوار اتومبیلش میشود و در داشبورد را باز میکند تا سیگار و فندکش را بگیرد اما برخلاف هرروز چیزی در داشبورد میبیند که خشکش می زند و به همانجا خیره میشود و بعد گذشتهها و خاطراتش جلو چشمانش میآید. اما مرد چرا ناگهان بهت زده شد؟ چه چیزی در داشبورد دید که انقدر غیر منتظره بود که او را بخشکاند و به گذشتهها ببرد؟ دلیلش چیست؟ مردی که هرروز مدام این کار را تکرار میکند و از داشبورد ماشین سیگارش را میگیرد این بار چه دید که اینطور شد؟ این پرسشها برای مخاطب بی پاسخ میماند که ضعف بزرگی برای این داستان به شمار میآید. بهت زدگی و شوکه شدن مرد، منطق داستانی ندارد.
"خوشبختی بدون شانهٔ چوبی" چهارمین داستان این کتاب است. روایت زنی که به بردگی شوهرش درآمده. زنی که بی مزد و توقع به شوهرش خدمت میکند. شوهر شدیداً به زنش نگاه ابزاری دارد، آنجا که میگوید: ((تو آگه این موها رو نداشتی هیچوقت نمیگرفتمت)). زن موهای بلندی دارد که به قول خودش تا کمرش طول میکشد و این موهای بلند و شانه شده وسیلهایست برای جلب توجه و محبت مرد کوری که هر روز از پنجرهٔ روبرو او را نگاه میکند و زن آنقدر در تنهایی زجر کشیده و خلع عاطفی تجربه کرده که در ذهنش خیالبافی های عجیب و غیر منطقی میکند و هرروز خودش را برای آن مرد کور آرایش میکند و پیش خود تصور میکند که مرد کور واقعاً کور نیست و دارد او را میبیند، به دروغ خودش را به کوری زده! نگاه زن ستیزانه به خوبی و به دور از شعار و کلیشه در این داستان نقد و رد میشود. آخر داستان تراژیک تمام میشود. زن موهایش را میتراشد و از پنجره میبیند که شوهرش دارد به سمت خانه میآید. اوضاع خراب است!
"حال هیچکس خوب نیست" پنجمین داستان این مجموعه است. نام کتاب از این داستان گرفته شده. روایت مردمانی که فقط نفس میکشند و زندگی نمیکنند. به نوعی نشان میدهد که جامعه دچار مرگ جمعی و تدریجی شده است. و نویسنده چه زیبا نوشت: ((آدمهایی که به چیزی ورای زنده بودن نیاز داشتند تا بودنشان را به دنیا ثابت کنند)). ما در این داستان با فضاهای تکه تکه ای روبرو هستیم و داستان در داستان به وفور دیده میشود. در قسمتهایی متن شبیه به بیانیه و یا مقاله میشود. نکته بارز داستان این است که پیرمرد مریض به مرگ بیاعتنایی میکند و گویا مردن برایش اهمیتی ندارد و میخواهد تا آخرین لحظه با شادابی و نشاط زندگی کند. در آخرین لحظات روح از تنش جدا میشود و در محلی دیگر در یک ساحل ناشناس به شب پره ای تبدیل شده که روی تنهٔ درختی نشسته است. در پایان به نظریه تناسخ اشاره میشود.
"آخرین چاره" ششمین داستان این کتاب است. داستان تماماً مونولوگ و تک گویی شخصیت داستان است که با تک گویی سرگذشت تلخ زندگیاش را بیان میکند. و رنجهایی که از طرف خانواده و جامعه به او تحمیل شده را به تلخی بیان میکند.
"کوکهای بدنم درد میکند" هفتمین داستان از این مجموعه است که پیام مهم و ارزشمندی دارد. داستان با جان بخشی زیبا و لطیفی شروع میشود. زنی که گویا دیوانه است عروسک میسازد و با آنها زندگی میکند و حرف می زند. زن در کودکی خود مانده و دنیا برایش کودکانه جلوه میکند. در داستان شخصیتی به عنوان "زن همسایه" وجود دارد که زن عروسک ساز از او متنفر است و به زعم خودش، زن همسایه هم از او متنفر است. زن همسایه در اینجا نماد جدیت و سختی و حقیقت زندگی است و با دنیای پاک و کودکانهٔ زن عروسک ساز در تضاد است. زن همسایه خودش نیست، آرایش میکند، کفش پاشنه بلند میپوشد، لباس آنچنانی به تن میکند و... . زن همسایه نماد دروغ و فریب و نقاب است و بالعکس زن عروسک ساز نماد لطافت و عریانی کودکانه است که بی چشم داشت زندگی میکند. زن دیوانه همیشه میترسید که زن همسایه دنیای او و عروسکهایش را به هم بریزد. مثلاً در جایی میخوانیم: ((نباید دستمان برای در و همسایهها رو میشد. وگرنه جل و پلاسمان را میریختند توی کوچه. همین زن، همین زن همسایه اول از همه سر میرسد و زندگیام را آتش می زند)) یا ((ولی زن همسایه از من متنفر بود. اگر دستش میرسید چشمهایم را در میآورد و موهایم را قیچی میکرد)). نفرت بی دلیل زن همسایه از این زن دیوانه نشان از تضاد زندگی حقیقی و تلخ و دردناک با زندگی شاد و کودکانهٔ او دارد. نویسنده به ما میفهماند اگر در زندگی بخواهیم خودمان باشیم و نقش بازی نکنیم، افرادی هستند که چوب لای چرخمان میگذارند و کار را خراب میکنند.
"فیلم وسترن با طعم فلافل" آخرین داستان از این مجموعه است. اولین چیزی که در داستان به چشم میآید این است که هیچگونه پاراگراف و یا علامت نقل قول، دو نقطه، پرانتز، خط تیره و... مشاهده نمیشود. این روش نوشتن جدیداً در بین نویسندگان مد شده و اشکالی بر آن نیست. این هم روشی است دیگر. داستان، روایت زنی است حیران و سرگشته که نمیداند به کجا تعلق دارد و دچار بحران هویت شده است. از زبان شخصیت پرسشهایی بیان میشود که میتواند پرسش همهٔ ما باشد: ((گاهی وقتی کسانی از من میپرسند اهل کجایی مردد میشوم. اهل یعنی چه؟ یعنی کجا به دنیا آمده ای؟ کجا بزرگ شدی؟ کجا آب و گلت شکل گرفته؟ من هر جایی از این نقشه روزهایی را سپری کرده بودم)). داستان در داستان دیده میشود و جریان سیال ذهن به خوبی در خدمت داستان است و نویسنده مدام ما را از زمان حال به نوجوانی زن میبرد و میآورد.
مجموعهٔ "حال هیچکس خوب نیست" متشکل از هشت داستان با فراز و نشیبهای خاص خود است که در هر یک از داستانها ما به انسانهایی درد کشیده برمیخوریم که به دنبال رهایی خویش هستند. انسانهایی تنها، رنجور، فراموش شده و ستم دیده. انسانهایی از جنس خودمان. انگار واقعاً حال هیچکس خوب نیست!■
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
داستان های حرفه ای ادبیات ایران و جهان را از اینجا دانلود کنید.
http://www.chouk.ir/downlod-dastan.html
دانلود ماهنامههاي ادبيات داستاني چوك و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه كانون فرهنگي چوك
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر