رمان "وارونگی" با راوی اول شخص روایت میشود. افسانه، زنی سی و دو ساله. "صبح چهاردهم آبان، وسط عروسی گرگها یک آن تصمیم گرفتم به جای رفتن به سونا و راه رفتن در عمق آبهای سرشار از کلر استخر، بروم روی زمینهای یک محله راه بروم و دنبال یک گمشده بگردم. رضا پسرِ خاله نگار. میگویند گم شده." تمام داستان روایتهای سیال از کودکی و گذشته شخصیت است. گذشتای که تمام افسانه را در برگرفته. گذشتهای که سر شار از نن تاجی مادر بزرگ راوی. عشق نافرجام رضا. و سنتهایی که راوی در آن زندگی کرده. راوی زنی است منفعل و سنتی که فقط خواب آرزوهایش را میبیند." دیشب باز خوابش را دیدم. خواب دیدم نن تاجی مرده و رضا توی باغ است. مادرم که زنگ زد خوابم را نگفتم. میدانستم اگر بگویم زیر چشمش را پاک میکند و میگوید: با خواب دیدن، آبستن نشده کسی، عمر نن تاجی هم بلنده. اما خوابها راهی برای رسیدن به آرزوهاست."
کودکی افسانه تا زمانی که به علت بچهدار شدن و بیماری مادرش در باغ و با نن تاجی زندگی میکند توام با خاطرات خوش است. تا ده سالگی که بخاطر گناهی از بهشت بیرون رانده میشود.
"وقتی در ده سالگی از بهشت بیرونت میکنند. به روش ده سالهها توبه میکنی. میرفتم مینشستم زیر درخت مرواری. بالا سر قبر دختری که میدانستم سالها پیش نن تاجی آنجا خاکش کرده. آن زمان هم خیلی میخوابیدم و خواب بد و خوب قاطی میدیدم. بعد عذاب وجدان میگرفتم که دختر کثیفی هستم و شاید بابا درست میگوید، اگر ولم کنند هرز میروم. مثل علف."
گذشته همه امروز افسانه را احاطه کرده. باورهای مادر بزرگ، و عشق رضا هم جزئی از گذشته هستند. تفسیر راوی از اتفاقات همان تفسیر مادر بزرگ است.
"من سیاه به دنیا آمدهام. سر تا سر نُه ماه، رویم به گُهدان مادرم بوده و اصلاً نچرخیدهام. این واقعیت ترکیب صورت من بود."
"باران آفتاب یعنی گرگها عروس دارند. نن تاجی هیچ وقت نگفته بدشگون است یا شگون دارد. به آسمان نگاه میکرد و فقط میگفت گرگها عروسی دارند."
"نن تاجی به مستوره خانم گفته بود: گریه آبه. آب آتیشو یکهو خاموش میکنه ولی هرم زیر خاکستر می مونه. به جای گریه کردن دردتو ده بار در گوش یه سنگ بگو. سنگو خاک کن. سنگو بردار ببر سر قبرش خاک کن. همون قبر خالی. من سنگم را روی قبر مروارید، پای درخت انجیر سیاه خاک کردم و به مروارید خوابیده زیر خاک ..."
فضاهای داستان زنانه هستند. زنهایی که از چمبره سنت رها نشدهاند و برای حل بحرانهای زندگی دست به دامن آجیل مشگل گشا و فال گیرشدهاند. همه زنها استعداد نن تاجی شدن را دارند و در حد تیپ باقی میمانند. تنها سه مرد تصویر میشوند. پدر افسانه که او را درسرداب زندانی کرده و با کابل اتو کتکش زده و فکر میکند اگر ولش کنند هرز میرود. مثل علف. و افسانه هم با پدرش هم عقیده است.
شوهر افسانه که افسانه را درک نکرده و مدام در حال بهانه گیری است.
"علی گفت: دیر کردید.
نن تاجیو حموم کردیم.
از تو لله تر نبود؟
امشب نه. برای امشب ماجرا داشتیم.
ول کن نبود. حتماً مادرش زنگ زده باز و سراغ بچهها را گرفته و یاد پدر فداکار آورده که بچه لطیف است نباید بردش جای پر از میکرب و کثافت. چون داشت میگفت: بچههای طفل معصومو از ظهر برده تا آخر شب مریض ببینن؛ می گه امشب نه انگار شبهای دیگه حال و روزمون چیه انگار فقط امشب اونجا بوده."
و مرد سوم رضا، عشق کودکی افسانه است. مرد زن بازی که زنش لیلا را رها کرده و با زن دیگری فرار کرده است.
از طرفی انگیزههای بعضی از کارهای راوی مشخص نیست. راوی با وجود ناکامی در عشق رضا رابطه خوب و صمیمی با لیلا همسر رضا دارد و او را در سقط جنین کردن همراهی میکند. دلایل و انگیزه راوی برای این کنش بیپاسخ میماند. یا حداقل میتوان گفت تضادهایی را شاهدیم. داستان دیدی کاملاً سطحی به زن و جامعه پیرامونش و آرزوهای زن دارد. آیا آرزویی که افسانه خوابش را میبیند همان عشق به رضاست؟ اینکه رضا به او بگوید به نظرش زشت نیست؟ دریغی که در گذشته راوی دیده میشود چیست؟ آیا میتواند زندانی شدنش در سرداب توسط پدرش باشد؟ شاید رمان قصد در نشان دادن زندگی یک زن منفعل و بر آمده از سنتها را دارد. زنی که هیچ گاه جسارت بیان علاقهاش به رضا را نداشته است. داستان تکراری و معمولی زنی که در جامعه فراوان دیده میشوند. با اتفاقات تکراری و زندگی تکراری. به نظر میآید مخاطب به جواب قطعی رهنمون نمیشود.
از طرفی به نظر میرسد برخی اطلاعات که میتوانستند کارکرد نشانه یا موازیسازی را داشته باشند خوب پرداخت نشدهاند. مثل محله درگلدون که راوی طی توضیحاتی میگوید اسم قبلی محله در گه دون بوده و تعبیر نن تاجی از زشت بودن راوی که میگوید نه ماهه رویش به گه دان مادرش بوده است.
زبان داستان سر راست و یک دست است. رفت و آمد های بین زمان حال و گذشته خوب انجام گرفته و مخاطب اتفاقها و زمان را گم نمیکند. به نظر میرسد نویسنده تلاش زیادی برای تحقق موارد ذکر نموده است. جزئیات به خوبی پرداخت شده و فضای داستان را ساخته. ■