مقاله ای در باره پست مدرن بهرامی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مقاله ای در باره پست مدرن بهرامی

 پست مدرن سفید نام سبکی است که به حق می توان استاد مسلم آن را ریچارد میر نامید.شروع پست مدرن سفید که جنکز آن را به عنوان لیت مدرنیسم ( آخر مدرنیسم) یاد کرده است ، در دهه ۱۹۶۰ تقریبا با شروع معماری پست مدرن بود.

در سال ۱۹۷۲ کتابی به نام پنج معمار در نیویررک به چاپ رسید در این کتاب پنج معمار جوان به نام های : پیتر آیزمن ، مایکل گریوز ، چارلز گواتمی ، جان هجداک، و ریچارد میر . ساختمان های مدرن دهه بیست و سی میلادی در دورهمدرن متعالی و مخصوصا ساختمان های مدرن سفید رنگ لوکو ربوزیه مانند ویلای ساووا و ویلای گارش را الگوی خود قرار داده بودند آنها معماری خود را نتیجه گسترش طبیعی مدرنیسم بیان می کردند که البته با مدرنیسم سالهای سی و چهل و پنجاه متفاوت بود بی آنکه اساسش فرو ریخته باشد.

بیشتر ساختمان های مکعب شکل این معماران جوان به رنگ سفید و جلد کتاب آن ها نیز به رنگ سفید بود لذا سبک معماری آنها به نام پست ـ مدرن سفید نامگذاری شد.

اما اتحاد این دو گروه زیاد به طول نینجامید . پیتر آیزنمن از ااخر دهه هفتاد سبک دیکانسراکشن را مطرح و ارتباط خود را با معماری پست ـ مدرن سفید قطع کرد.

گواتمی و هجداک نیز کمابیش در طرح های خود کارهایی در زمینه پست ـ مدرن سفید ارائه می کنند، هرچند کارهای آن ها مانند کذشته مطرح نیست. مایکل گریوز به تدریج به سمت معماری پست ـ مدرن خاکستری گرایش پیدا کرد. و به صورت یکی از چهره های شاخص پست ـ مدرن خاکستری درامد. در حال حاضر چهره شاخص این سبک ریچارد میر است.

پست ـ مدرن

دوره مدرن که به نظر می رسید برای همیشه دوام می یابد ، به تندی جزئی از گذشته می گردد . مرحله صنعتی به سرعت جای خود را به دوره فراصنعتی می دهد ، کار کارخانه ای به دفاتر و منازل منتقل می گردد و در هنر ها سنت نو به ترکیبی از سنتهای بسیار می انجامد . حتی کسانی که هنوز خود را معماران و هنرمندان مدرن می نامند ، به اطراف و ورای خویش چشم دوخته اند تا مصمم شوند چه سبک ها و ارزش هایی را باید ادامه دهند.

دوره پست – مدرن زمان انتخاب های مداوم است. دوره ای که هیچ روش تثبیت شده ای را نمی توان بی خود آگاهی و کنایه دنبال کرد ، زیرا به نظر می رسد تمامی سنت ها به شکلی اعتبار دارند .

پست – مدرنیست میان ترکیب خلاقانه و تقلید کورکورانه طی طریق می کند ، اغلب گم می شود و به ستوه می اید ، اما گهگاه آرمان بزرگ فرهنگ کثرت گرا و با آزادیهای بسیار را درک می کند. پست – مدرنیسم اصولا تلفیق گزینشی هر سنت با سیاق پیش از خودش می باشد ، هم ادامه مدرنیسم است و هم فراتر از آن رفتن. بهترین کارهای پست – مدرنیسم ویژگی ایهام و کنایه را دارا می باشند و انتخاب نا محدود ، کشمکش و گسستگی سنتها را به تصویر می کشند زیرا این چندگانگی آشکار ا بر کثرت گرایی ما غالب است . سبک دو رگه آن با دست کم گرایی اندیشه لیت – مدرن و تمامی احیا گریهایی که بر اندیشه یا مذاق بسته و معینی استوار ند ، در تضاد است.

پست ـ مدرنیسم در برخی زمینه ها مترقی نامیده می شود اما در موارد دیگر به دلیل موضع انفعالی و متمایل به گزشته اش ، محکوم می گردد ، همانطور که به خاطر واقع بینی اجتماعی و فنی اش حمایت می گردد ؛ به فرار از واقعیت نیز متهم می شود ؛ حتی زمانی که متهم به جنون می گردد ، این نقص از سوی هوادارانش ، یک نکته مثبت تلقی می شود ؛ اما برخی نویسندگان با تکیه بر جنبه های تورم و رشد بی رویه حاصل از یک اقتصاد توسعه یافته ، برداشتی منفی از آن دارند ؛ لیکن نگاهی منتقدانه بر شواهد نشان خواهد داد که تولید و مصرف سریع ؛ تمامی جنبه های زندگی کنونی را در بر گرفته است و وجه تمایز هیچ جنبشی نمی باشد.

فلیپ جانسون و جان برگی ( ۱۹۷۷۸ – ۸۲ ) ساختمانی که ابتدا چیپندیل – های بوی خوانده شده بود و قطب تاریخی نفرت از پست مدرنیسم ، امروزه آسمانخراشی نسبتا دلپذیر در نیویورک می باشد .

ظاهرا مفهوم پست ـ مدرنیسم را نخستین بار نویسنده اسپانیایی ، فدریکو دی انیس ، به سال ۱۹۳۴ در اثرش به نام گزیده شعر اسپانیولی و هسیپانو آمریکایی بکار برد و از آن در تشریح واکنش نسبت به مدرنیسم که بر خاسته از خود آن بود ، استفاده نمود . بواقع پیشوند پست ، برای نخستین بار در اثر نویسنده ای به نام لسلی فیدلر در ۱۹۶۵ با دیدی مثبت بکار رفت که با روندهای تندروانه معاصر که پاد ـ فرهنگ را می ساختند ، همراه می ساخت.این خیزیشهای خلاق و آشوبگر برخاسته از سنت رایج و این حملات علیه نخبه پروری مدرنیسم ، آکادمیسم و سرکوب پروتستانی ، بواقع نمایشگر نخستین حرکتهای فرهنگی پست ـ مدرن می بشند.

فرهنگ پست ـ مدرن در بدو تولدش در دهه ۶۰ ، تندرویانه و منتقدانه عمل می کرد . برای مثال هنرمندان و نظریه پردازان هنر پاپ جبهه ای پدید آوردند که در مقایسه با دید محدود شده هنر مدرن و ملاک های زیابیی شناختی موسساتی همانند موزه هنر مدرن ، در اقلیت بود. در معماری تیم تن ، جین جیکوبز ، رابرت ونتوری و طراحان مدافع به معماری سنت گرای مدرن بخاطر نخبه پروری ، تخریب شهرها، بوروکراسی و زبان ساده شده حمله کردند . تا دهه ۷۰ چنین روند هایی قوت گرفتند و دگرگون شدند و پست ـ مدرن واژه ای مشتمل بر روند هایی گوناگون شد و این جنبش به سوی محافظه کاری ، منطق و دانشگاهی شدن تمایل بیشتری پیدا کرد.

در دهه ۸۰ وضعیت دوباره تغییر ژیدا کرد. پست ـ مدرنیسم و برادر رقیبش لیت مدرنیسم ، جایی برای خودش باز کرد و در نقد ادبی به معنای مربوط به سنت های معماری و هنری نزدیک تر شد.

- پست – مدرن والدین قرن بیستمیش را انکار می کند و نه فقط از اجداد پیش از مدرن سده نوزدهمش تقلید می نماید .

بدون شک هدف های خاص بسیاری وجود دارند که به پست – مدرنیسم جهت می دند. اما از انجا که معنی و سنت آن تفاوت پیدا کرده است ، نباید بدون برسی زمینه ها و خط سیر آن ، مفهومش را مشخص ساخت .

تفتیش عقاید پروتستانی

در اکتبر ۱۹۸۱ لومند در بخشی که بر آن عنوان شوم انحطاط را نهاده بود ، به خوانندگان بامدادی خویش اطلاع داد که شبحی به اروپا سر می زند، شبح پست ـ مدرنیسم.

کلمنت گرینبرگ که سالهاست به عنوان نظریه پرداز مدرنیسم آمریکایی مطرح شده است ُ در ۱۹۷۹ ، پست ـ مدرن نیسم را نقطه مقابل تمامی علایقش نامید . همانند نویسنده بخش احطاط روزنامه مان ، او خطر را از بین رفتن سلسله مراتب نشست بر کرسی قضاوت هنر می دانست ، هر چند او مانند آن فرانسوی که خیلی ساده پست ـ مدرنیسم را نیهیلیسم خوانده بود ، اظهار عقیده نکرد. منتقد دیگری به نام والتر داربی ۵ سال بعد ، در همان مجله معتبر ، نبرد گرینبرگ علیه کافران را ادامه داد و همان تعریف نادرست را تکرار کرد ، البته با تفاصیلی بی رحمانه تر : پست ـ مدرنیسم بی هدف ، آنارشیست ، بی شکل ، افراط کار ، همه گیر ، دارای ساختار سطحی و به دنبال شهرت است.

در ۱۹۸۱ معمار هلندی ، آلدوفان آیک ، در سخنرانی سالیانه با مقا له ای با عنوان موشها ُ پست ها و دیگر آفات شرکت کرد ، و می توان حدس زد که با این نام گذاری چقدر سعی کرده بود بی غرض حرف بزند . او به مستمعین خوشحال مدرنیست خود با صدای بلند توصیه کرد به دنبال آن ها باشند و بگذارند روباها بروند.تدابیر بی تفاوت با انواع نازی اش که بر آن رحم می کرد. معماری سالخورده تر مدرنیست ، برتولد لوبتکین ، به هنگام دریافت مدال طلای خویش از ریبا خود را به این محدود ساخت که آنان را از دسته هم جنس بازها ، هیتلر و استالین بداند : این معماری خود را به شکل جنس مخالف در می آورد و در عمل هپلوایت و چیپندیل است. و در شب نشینی های بعدی حفظ مدر نیسم در پاریس و ریبا باز هم پست ـ مدرنیسم را با کیچ نازی مقایسه کرد و حتی پرنس چارلز را به خاطر حمله اش به مدرنیسم بسان استالین دانست. چنین توهینهایی را می توان از مدرنیستهای کهنه کار آمریکایی ، آلمانی ، ایتالیایی ، فرانسه و بواقع بیشتر جهان نقل کرد. برای مثال منتقد مشهور ایتالیایی ، برونو زوی ، ژست ـ مدرنیسم را پاستیش ، که تلاش در کپی کردن کلاسیسم دارد و همانند فاشیسم سرکوب گر است می بیند.

می توانیم در تمامی این فریاد های اعتراض آمیز چیزی همانند یک تعریف منفی در حال پیدایش را ببینیم . تعریفی کج خیالانه از سوی مدرنیستهای در حال عقب نشینی . اما توده جوان حرفه ای از حصار سنت پیر پروتستانی گریخته است، و اینک خود آنها هم از ممنوعیت ها و سرکوبها خسته و منزجر شده اند . اینک در هر مسابقه بین المللی بیش از نیمی از طرح های شرکت کننده پست – مدرن می باشند.همان طور که در دهه بیست ، مدرنیسم موانع آکادمیک پیشین را فرو شکست ، اکنون راه کاملا باز است.بواقع تهمتهایی که به پست _ مدرنیست ها نسبت داده می شود گاهی نظیر سخنان تند آکادمیها و نازیهای دهه بیست ، علیه لوکور بوزیه و والتر گریپوس هستند. اما حقیقت این است که از پس آنچه که باید انجام میدادند ، برنیامدند. یعنی به جای آنکه جلوی موج پست – مدرن را بگیرند به انفجار و تبدیلش به رویدادی چشم گیر کمک کردند.

تعریف پست – مدرنیسم

پست – مدرنیسم همانند مدرنیسم ، در هر هنری دارای انگیزه ها و چارچوب زمانی متفاوتی است . برای نخستین بار درج آن در ضمیر ناخودآگاه معماری بر عهده جوزف هادنات همکار والتر گروپیوس در هاروارد بوده است و چه بسا دوست داشته ، به این پیشگام جنبش مدرنیسم چند شب بی خوابی هدیه کند . به هر حال او این واژه را در عنوان مقاله ای در ۱۹۴۵ به نام« خانه پست – مدرن » بکار برد ، اما آن را در متن مطرح نساخت و در تعریف آن مجادله ننمود.

یکی از نکانت منفی در مدرنیسم ناتوانی آن در برقراری ارتباط با شهر و تاریخ بوده است.

معماری حرفه ای و مشهوری که بر پایه فنون جدید و قالبهای قدیمی استوار باشد . ایهامش ، به زبان ساده ، در مقبول خاص و عام بودن ، کهنه و نو بودنش می باشند و دلایل الزام آوری برای این همسایگی و جود دارد . معماران پست – مدرن تعلیم یافته مدرنیستها هستند و باید تکنولوژی معاصر را با توجه به حقیقت اجتماعی کنونی در نظر بگیرند.

به دوش کشیدن چنیی وظیفه ای ، آنههارا به راحتی از احیا گران و سنت گرایان جدا می سازد زیرا زبان دو گانه آن ها پست ـ مدرن می باشد. پست ـ( مدرنیسم با این دو معنای ضروری عجین شده است ،مدرنیسم و فراتر از آن رفتن. بی شک انگیزه اصلی تولد معماری پست ـ مدرن ، شکست اجتماعی معماری مدرن بود که مرگ اسطوره ای آن در طی ۱۰ سال گزشته پی در پی بیان شده است.

در سال ۱۹۶۸ طبقات یک برج مسکونی در انگلیس به نام رونن پوینت به دلیل نازساییهایی که به آن نام شکسن مجتمع ها داده شده است با یک انفجار پایین آمد . در ۱۹۷۲ بسیاری از بلوک های مسکونی نواری به عمد در پروئیت ایگو ، سن لوییس ، منفجر شدند. با شرع نیمه دوم دهه هقتاد ، این انفجار ها شکل کاملا معمول در برخورد با شکست روش های ساختمان سازی مدرن شدند .

قطعات پیش ساخته ، فقدان حریم های شخصی و مجتمع مسکونی بیگانه با انسان زمینه مرگ معماری مدرن را فراهم کردند.

 

از لحاظ لغوى Post بیشتر تداوم جریانى را ثابت مى کند، و پست مدرنیسم به معناى پایان مدرنیسم نیست، بلکه نقد مدرنیسم و تداوم جریان مدرنیسم مى باشد. این اصطلاح در زبان فارسى به فرانوگرایى، یا نوگرایى، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و… ترجمه شده است. از اصطلاح پسامدرنیسم در …

تاریخ ادبیات اسپانیا، پیش از جنگ جهانى اول و در تاریخ ادبى آمریکاى لاتین در سالهاى میان دو جنگ جهانى استفاده شده است.

در واقع پسامدرن بیانگر همان پرسشهاى اصلى مدرنیسم است، با این تفاوت که این بار پرسشها به گونه اى آگاهانه مطرح مى شود. دیگر اینکه مفهوم پست مدرنیسم را نباید با جامعه فرامدرن و فراصنتعى (Post – industrial society) خلط کرد. (Post – industrial society) جامعه فرا صنعتى نخستین بار بوسیله دانیل بل در کتاب او بنام (industrial society The comial of Post) در سال ۱۹۷۴ براى توصیف تغییرات اقتصادى و اجتماعى اواخر قرن بیستم بسط و گسترش یافت. قبل از بررسى ویژگیهاى جامعه فراصنعتى ابتدا ویژگیهاى یک جامعه صنعتى را بیان مى نماییم. ویژگیها و خصلتهاى یک جامعه صنعتى عبارت است از:

۱ – بوجود آمدن دولتهاى ملى منسجمى که از تجانس قومى و فرهنگى برخوردارند و در حول فرهنگ و زبان مشترک سازمان یافته اند؛

۲ – تجارتى شدن تولید؛

۳ – سیطره تولید ماشینى و سازمان یافتن تولید در کارخانه؛

۴ – شهرى شدن جامعه؛

۵ – رشد همگانى سواد و تحصیلات؛

۶ – بکاربستن علم در کلیه عرصه هاى زندگى و عقلانى شدن تدریجى حیات اجتماعى؛

۷ – برخوردار شدن مردم از حق راى و شرکت در انتخابات و نهادى شدن امور و فعالیتهاى سیاسى در حول احزاب سیاسى و جامعه فراصنتعى در اقتصاد بصورت افول تولید کالا و ساخت مصنوعات و جایگزین شدن آن بوسیله خدمات انعکاس یافته است.

از ویژگیهاى جوامع فوق صنعتى، اقتصاد مبتنى بر دانش و کارگران تحصیل کرده مى باشد که عنصر اصلى نیروى انسانى است.

همچنین مباحثى را که آلوین تافلر در مورد تحولات تکنولوژیک مطرح کرده است، نباید به عنوان بحثى در پست مدرنیسم تلقى نماییم و معناى پست مدرنیسم را بایستى بیشتر در جریانات فکرى اواخر قرن بیستم جستجو کرد. نه در تحولاتى که از لحاظ تکنولوژیک پیدا شده است که البته مفهوم عامیانه از پست مدرنیسم بعضا منجر به پیدایش چنین تلقیاتى شده است. تافلر معتقد است که جهان سه موج مدرنیزاسیون را طى کرده است و الان در آستانه موج سوم هستیم. کتاب «جابجایى در قدرت » او در مورد ساخت قدرت و دولت در موج سوم است؛ او معتقد است تضادهاى جهان معاصر ناشى از تضادهاى سه گانه موج نوسازى است و تلاش کشورها براى توسعه چیزى نیست، جز گذار از یک موج به موج دیگر. پس بحث تافلر بحث مدرنیستى است نه پست مدرنیستى.

ویژگییها و خصوصیات پست مدرنیسم

در رابطه با اینکه پست مدرنیسم چه مشخصات و ویژگیهایى دارد توافقى وجود ندارد. براى نمونه لیوتار معتقد است پست مدرن، عصر تشکیک یا مردن تعاریف منطقى است و این تشکیک بطور حتم از پیشرفت علوم حاصل شده است. براى مثال لیوتار مطرح مى کند که توجه به موسیقى راک، تماشاى برنامه هاى غربى، خوردن غذاى مک دونالد، جورابهاى ژاپنى، لباسهاى هنگ کنگى، بازیهاى تلویزیونى را مى توان در فرهنگ معاصر بیان نمود. به طور خلاصه مى توان نظریات و اندیشه سیاسى لیوتار را این گونه خلاصه نمود.

۱ – به پایان رسیدن عصر ساختن تئورى یا تئوریهاى کلان در باب سیاست و جامعه.

۲ – عدم دسترسى به یک تئورى مطلق گراى اخلاقى و ارزشى؛

۳ – شکاکیت اخلاقى (moral skepticism) نهایتا به یک جهان اعتبارى و اعتبارگرایى ختم خواهد شد؛

۴ – اهمیت فوق العاده به معنا و جهان معنان دادن و خصوصى و شخصى کردن معنا؛

و یا جمسون معتقد است عوامل پیدایش پست مدرن عبارتند از:

۱ – از بین رفتن عمق و ضعفهاى نگرشى نسبت به تاریخ

۲ – خمود عاطفى که در عصر پست مدرن اتفاق افتاد.

ترى ایگلتون نیز دوران پست مدرن را عصر فک استقلال ذاتى از هنرها و فنون پایه و نیز عصر از بین رفتن مرزها بین فرهنگ و جامعه سیاسى مى داند.

باید توجه داشت زمینه هایى که واژه پست مدرنیسم بکار رفته بسیار چشمگیر و در خور توجه است که مى توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱ – موزیک (استاک هازن، هالى وى، لورى آندرسن و تردیسى)

۲ – هنر (ماخ، راوشن برگ و باسیلنز)

۳ – رمان (بارث، بالارد و داکترو)

۴ – فیلم [فیلمهاى (The wdding) ,(wenther by) و [(Body Heat)

5 - عکاسى (شرمان، لوین، پرنیس)

۶ - معمارى (خبگز، بولین)

۷ - ادبیات (اسپانوس، حسن، فیلور)

۸ - فلسفه (لیوتار، دریدا، بادریلارد و ریچارد رورتى)

۹ - انسان شناسى (کلیفورد، مارکوز و تایلر)

۱۰ - جامعه شناسى (دنزین)

۱۱ - جغرافى (soja)

شاید بتوان بطور فهرست وار ویژگیها و خصوصیات ذیل را براى پست مدرنیسم بیان نمود:

۱ - در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى؛

۲ - نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى

۳ - نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى

۴ - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات

۵ - مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز

۶ - مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست

۷ - مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط

۸ - مخالفت با نژاد پرستى

۹ - مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید

۱۰ - زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛

۱۱ - شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى

۱۲ - مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان

۱۳ - به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)

14 - اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى

۱۵ - اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى؛ از نقطه نظر شناخت شناسى نگاه پست مدرنیستها نگاهى هرمنوتیک و تفهمى است. یکى از برجسته گان این تفکر هانس گئورگ گادامرا مى باشد که نظریات خود را در کتاب حقیقت و روش ( warheit and Methode) بیان نموده است او قصد دارد؛ با استفاده از هستى شناسى هیدگرى بار دیگر پرسش علوم انسانى را مطرح سازد. او فاصله گذارى بیگانه ساز (Alienating distanciation) را پیشفرض اصلى علوم انسانى مى داند. این فاصله گذارى ذهنیت جدید بر اساس تقابل ذهن و غین یا سوبژه و اوبژه قرار دارد؛ او بحث فاصله گذارى را در سه قلمرو زیبایى شناسى، تاریخى و زبان بسط مى دهد. بطور کلى فلسفه گادامر معرف ترکیب دو جریان یا دو حرکت است که ما آنها را تحت عنوان حرکت از هرمنوتیک خاص (Regional) به هرمنوتیک عام (General) و حرکت از معرفت شناسى علوم انسانى به هستى شناسى توصیف مى کنیم. اگر در بحث مدرنیسم، پوزیتیویسم را به عنوان متولوژى مدرنیسم بیان کنیم شاید بتوان رویکرد هرمنوتیک را در مقابل پوزیتیویسم به عنوان متدولوژى پست مدرنیسم مطرح کنیم. البته رویکرد هرمنوتیک تاریخى طولانى دارد و ریشه در مسائلى دارد که با تفاسیر انجیلى ارتباط داشته اند و مى توان این موضوع را در آثار کسانى همچون دبلیودلتاى و ویندلباند (windelband) و کارل مانهایم و یا ریکرت (Richert) مشاهده کرد. بطور کلى تحقیق تفسیرى یا تاویل متن بخشى از انتقاداتى است که از پوزیتیویسم در جامعه شناسى صورت گرفته است.

پست مدرنیسم و جامعه شناسى

اصطلاحات مدرنیته (modernity) و پست مدرنیسم در دهه ۱۹۸۰ با مناظره هابرماس و فوکووارد جامعه شناسى شد. این اصطلاح در اواخر دهه ۱۹۷۰ وارد جامعه شناسى فرانسه شد و مورد پذیرش کسانى همچون کریستوا (kristeva) و لیوتار قرار گرفت و دوباره در قالب ساخت زدایى یا شالوده زدایى فراساخت گرایى (Post - industrial society) دریدا قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح ها یا فراروایتهاى (Meta narrative) مدرنیسم از قبیل علم ( Science) دین ,(religion) فلسفه و اومانیسم (humanism) سوسیالیسم و آزادى زنان (Femenism) را مورد انتقاد قرار مى دهد و ایده توسعه تاریخى (historical Development) مدرنیست ها را رد مى نمایند.

و مابعد ساخت گرایى ( post structuralism) و پست مدرنیسم قائل شد. شاید به جرات بتوان گفت که بسیارى مدرنیسم همکارى داشته اند. یک وجه تشابه ساخت گرایى، ما بعد ساخت گرایى و مابعد مدرنیسم توجه آنها به زبان است که جملگى ریشه در زبان شناسى بخصوص ایده هاى دو سو سور دارند به عنوان نمونه لیوتار معتقد است که «شناخت علمى نوعى گفتگو است » و بطور خلاصه آنها معتقدند که «زبان ضرورتا امروزه مرکز توجه تمامى دانسته ها، کنشها و زندگى است »، یکى از کسانى که آثارش هم جنبه هاى ساخت گرایى و هم ما بعد ساخت گرایى و هم پست مدرنیستى داشته است، میشل فوکو جامعه شناس فرانسوى (۱۹۸۴-۱۹۶۲) مى باشد. میشل فوکو از افراد مختلفى تاثیر پذیرفته است. مثلا از عقلانیت ماکس وبر، ایده هاى مارکسیستى، روش هرمنوتیک، ساخت گرایى و همچنین از ینچه تاثیر پذیرفته است. البته باید توجه داشت که ساخت گرایى نیز مورد انتقاد قرار گرفت و باعث شد نظریات ضد ساخت گرایى (Anti - Structuralism) نیز وارد جامعه شناسى شود و در این ارتباط مى توان به جامعه شناسى هستى شناسانه (Existential Sociology) و نظریه سیستمها در برابر ساخت گرایى اشاره کرد.

انتقاد از پست مدرنیسم

تا کنون انتقادات فراوانى به پست مدرنیسم صورت گرفته است که از مهمترین آنها مى توان به انتقادهاى یورگن هابرماس اشاره کرد. هابرماس در سال ۱۹۸۱ حملات سختى را به پست و تئورى شان را نیز تئورى ماقبل مدرن ( Premodern) خواند. او حملات خود را متوجه طرفداران فرامدرنیته بخصوص لیوتار و فوکو نمود؛ البته انتقادات هابرماس فقط متوجه پست مدرنیست ها نیست. او همچنین مناظراتى با کارل پوپروهانس آلبرت درباره پوزیتیویسم و با نیکلاس لوهمان درباره نظریه سیستم ها و با هانس گئورگ گادامر درباره هرمنوتیک و با کارل آتوآپل درباره اخلاق داشته است. هابرماس یکى از کسانى است که دلبستگى شدیدى به پروژه مدرنیته داشته و نمى خواهد آنرا کنار بگذارد، او حملات سختى را به روشنفکران فرانس دارد و خودش را به عنوان محافظ پروژه مدرنیته معرفى مى نماید. او میشل فوکو را ضد عقلگرا (irrationalist) و بادریلارد را محافظه کار نو (neo - conservatism) معرفى مى نماید. علاوه بر انتقادات هابرماس از پست مدرنیسم، پاسخهاى دیگرى نیز از جانب محافظه کاران (communitarian) و نئوکانتى هایى از قبیل راولز (Rowls) و پیروانش نیز علیه حمله پست مدرنیستها به ارزشهاى لیبرال وجود دارد. راولز معتقد است ما مى توانیم و مى باید بطور عقلانى از ارزشهایمان دفاع کنیم، یعنى ارزشهایى همانند حقوق بشر و دموکراسى. محافظه کاران نیز مى گویند ما باید از ارزشهایمان دفاع کنیم و باید هر چه بیشتر مجذوب سنتهایمان شده و به تاریخ گذشته رجوع کنیم.

مدرنیته‌ به‌ معنای‌ تجدد و نوین‌ گرایی‌ همراه‌ با پیش‌رفت‌ است‌، که‌ در غرب‌ اتفاق‌ افتاد در دائرة‌ المعارف‌ فارسی‌ آمده‌ است‌:

مدرنیسم‌ (modernism) : تجدد خواهی‌، در اروپا و در حوزه‌ی‌ دین‌ مسیحی‌ تمایلات‌ آزادی‌ خواهانه‌ در اواخر قرن‌ نوزدهم‌ و اوایل‌ قرن‌ بیستم‌، برای‌ تجدید نظر در بسیاری‌ از عقاید رسمی‌ و سنتی‌ دین‌ مسیح‌ جهت‌ سازگار کردن‌ آن‌ با نتایج‌ پیشرفت‌های‌ علمی‌ که‌ مخصوصاً از قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد برای‌ بشر حاصل‌ شده‌ است‌ .

در پرتو کشفیات‌ علمی‌، در همه‌ی‌ قلمروهای‌ مورد علاقه‌ی‌ انسان‌ و مخصوصاً تاریخ‌، باستان‌شناسی‌ و زبان‌شناسی‌، عده‌ای‌ از روحانیان‌ کاتولیک‌ که‌ این‌ کشفیات‌ را با مندرجات‌ کتاب‌ مقدس‌ موافق‌ نیافتند، جسته‌ گریخته‌ چنین‌ اظهار نظر کردند که‌ بسیار از مندرجات‌ کتاب‌ مقدس‌ برای‌ بیان‌ حقایق‌ ثابت‌ و پایدار برای‌ همه‌ی‌ زمان‌ها و اعصار نیست‌ ؛ بلکه‌ برای‌ احساسات‌ دینی‌ مردمی‌ است‌ که‌ در عصر معینی‌ می‌زیسته‌اند و به‌ همین‌ دلیل‌ حقایق‌ دینی‌ نیز مشمول‌ تحول‌ و پیش‌رفت‌های‌ انقلابی‌ علمی‌ است‌ و پا به‌ پای‌ تحولات‌ علمی‌ باید متحول‌ شود.

به‌ عقیده‌ی‌ پیروان‌ مدرنیسم‌ وحی‌ و الهام‌ یک‌ دریافت‌ شخصی‌ از حقیقت‌ الاهی‌ است‌، نه‌ دریافت‌ حقیقت‌ کلی‌ عینی‌ از خدا و بیان‌ آن‌ به‌ مردم‌ .

کلیسای‌ کاتولیک‌ با نهضت‌ مدرنیسم‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و آن‌ را از قبیل‌ اظهار عدم‌ معرفت‌ خدا (لااوری‌ گری‌) و اعتقاد به‌ حلول‌ دانست‌ و آحن‌ را سوء تعبیر و سوء فهم‌ کشفیات‌ علوم‌ جدید خواند .

پاپ‌ پیوس‌ پنجم‌ در سال‌ ۱۹۰۷ مدرنیسم‌ را حاصل‌ ترکیب‌ همه‌ی‌ عقاید ارتدادی‌ و الحادی‌ خواند و پس‌ از آن‌ فکر مدرنیسم‌ در داخل‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ از میان‌ رفت‌ .

در کلیساهای‌ پروتستان‌ مدرنیسم‌ نهضت‌ متشکلی‌ نیست‌؛ بلکه‌ نوعی‌ اظهار رأی‌ آزاد درباره‌ی‌ مسائل‌ دینی‌ است‌ و با لیبرالیسم‌ یا آزادی‌ خواهی‌ دینی‌ مترادف‌ است‌.[۱]

جامعه‌ شناسان‌ برای‌ مدرنیسم‌ چهار خصیصه‌ برشمرده‌اند:

۱ـ گسترش‌ و تأثیر علم‌ و فن‌ آوری‌ که‌ زمینه‌ ساز انقلاب‌ صنعتی‌ شد، که‌ جنبة‌ اصلی‌ آن‌ عقلانی‌ کردن‌ تولید است‌ .

۲ـ تحرک‌ افزون‌تر ؛ قبل‌ از انقلاب‌ صنعتی‌، جامعه‌ ایستاد بود. مردم‌ به‌ ندرت‌ از موطن‌ خود به‌ جای‌ دیگر می‌رفتند ولی‌ پس‌ از آن‌ رشد چشم‌گیری‌ یافت‌ و روند شهرنشینی‌ توسعه‌ پیدا کرد .

۳ـ ظهور حکومت‌ مدرن‌ برای‌ راهبردی‌ دگرگونی‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ (بروکراتیک‌ شدن‌ حکومت‌) ؛

۴ـ تأکید بر فرد و بسط‌ مفهوم‌ آزادی‌.[۲]

پست‌ مدرنیسم‌ (post modernism) که‌ از آن‌ به‌ پسامدرن‌، فرا تجدد و پسا ساختگرایی‌ نیز تعبیر می‌شود، جریان‌ فکری‌ ضد خودگرایی‌ است‌ که‌ زیر تأثیر اندیشه‌های‌ نیچه‌، تمامی‌ مکتب‌های‌ فکری‌ و دانش‌های‌ مدرن‌ را مخرب‌ روح‌ انسانی‌ و ناشی‌ از تسلط‌ منافع‌ معین‌ و جهان‌ بینی‌ معین‌ می‌داند که‌ موجب‌ رفع‌ مسؤولیت‌ و استقلال‌ و شکوفایی‌ انسان‌ شده‌ و برای‌ این‌ باور است‌ که‌ به‌ هیچ‌ نظری‌ای‌ نمی‌توان‌ یقین‌ کرد و هیچ‌ مرزی‌ برای‌ تفسیر جهان‌ وجود ندارد.[۳]

اروپای‌ بعد از رنسانس‌ تاکنون‌ چند بار با موج‌ تجدد رو به‌ رو شده‌ است‌:

موج‌ اول‌: که‌ در قرن‌ هیجدهم‌ و با اختراع‌ ماشین‌ بخار توسط‌ “جیمز وات‌” و انقلاب‌ صنعتی‌ در انگلستان‌ آغاز شد، و کم‌ کم‌ آثار مثبت‌ و منفی‌ فراوانی‌ از خود به‌ جاگذاشت‌ .

با پیدایش‌ این‌ موج‌، اومانیسم‌، لیبرالیسم‌ اولیه‌ و رهایی‌ از سنت‌ شکل‌ گرفت‌ .

موج‌ دوم‌: وقتی‌ آغاز شد که‌ لیبرالیسم‌ اولیه‌ و برخاسته‌ از موج‌ اول‌ مدرنیسته‌، باعث‌ ناهنجاری‌ها و بحران‌های‌ اجتماعی‌ شد. مدرنیته‌ در مسیر حرکتش‌ که‌ همواره‌ از لیبرالیسم‌ حمایت‌ می‌کرد، با یک‌ سری‌ ناسازگاری‌های‌ اجتماعی‌ مواجه‌ شد و بر اثر آزادی‌های‌ بی‌ حد و حصر و تقسیم‌ جامعه‌ به‌ دو قطب‌ غنی‌ و فقیر، ناگزیر شدند که‌ از در روند تجدد و مدرنیته‌ تحولی‌ پدید آورند. این‌ بارلیبرالیسم‌ بی‌ حد و حصر جای‌ خویش‌ را به‌ لیبرالیسم‌ محدود و سازمان‌ یافته‌ داد و تا حدودی‌ از آزادی‌ فردی‌ کاسته‌ شد و بر قدرت‌ دولت‌ و اقتدار آن‌ افزوده‌ شد. از شاخصه‌های‌ این‌ دوره‌ می‌توان‌: سرمایه‌داری‌ سازمان‌ یافته‌، دمکراسی‌ سازمان‌ یافته‌، انفعال‌ تدریجی‌ فرد و جامعه‌ و قدرت‌ فعالة‌ دولت‌ را بر شمرد .

موج‌ سوم‌: که‌ از آن‌ به‌ مرحلة‌ پست‌ مدرنیسم‌ یا پسامدرن‌ نام‌ برده‌ می‌شود، عکس‌ العمل‌ طبیعی‌ دو دورة‌ تجدد قبلی‌ است‌ .

اگر در دورة‌ دوم‌ تجدد، دولت‌گرایی‌، ناسیونالیزم‌، هویت‌ ملی‌ و طبقاتی‌، محدودیت‌های‌ ایجاد شده‌ در لیبرالیسم‌، قطعیت‌ در اندیشه‌ و اقتدار دولت‌ وجود داشت‌، در این‌ دوره‌ محدودیت‌ها به‌ تدریج‌ فرو می‌شکند و مرزهای‌ قطعیت‌ بخش‌ موج‌ دوم‌ در عصر اقتصاد، سیاست‌ و علم‌ به‌ تدریج‌ تخریب‌ می‌شود.

در همة‌ حوزه‌های‌ روابط‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌، اقتدار دولت‌ و سیاست‌های‌ اقتصادی‌ و معرفت‌شناسی‌ و علم‌، گرایش‌ اساسی‌ به‌ سود تفرد، تنوع‌ کثرت‌، بی‌ سامانی‌ و پراکندگی‌ است‌. این‌ تفکر، تفکر پست‌ مدرنیسم‌ است‌ .

مواضع‌ اصلی‌ تفکر و جهان‌ بینی‌ پسامدرنیسم‌ عبارت‌ است‌ از: نفی‌ مواضع‌ استعلایی‌ در اندیشة‌، نقی‌ نظریة‌ بازتاب‌ در معرفت‌شناسی‌، نقی‌ تمایزهای‌ به‌ ظاهر بنیادی‌ در اندیشة‌ انسان‌، نقی‌ او صاف‌ ذاتی‌ انسان‌ به‌ شیوها عقل‌ گرایی‌ دکارتی‌، نقی‌ هرگونه‌ قطعیت‌ و به‌ طور کلی‌ انکار امکان‌ دستیابی‌ به‌ هرگونه‌ حقیقت‌، منکر امکان‌ نمایش‌ واقعیت‌، منکر قطعیت‌های‌ اخلاقی‌، تکثر گرایی‌ و عدم‌ امکان‌ دستیابی‌ به‌ تصویری‌ از جهان‌ واقع‌ با معیارهای‌ معتبر.[۴]

مایکل‌ پل‌ گالاگهر، عضو شورای‌ پاپ‌ در امور فرهنگی‌ درباره‌ خصایص‌ پسامدرن‌ اموری‌ چند را بدین‌ شرح‌ بیان‌ داشت‌:

۱ـ بی‌ اعتمادی‌ عمیق‌ نسبت‌ به‌ عظمت‌ و حرمت‌ نفس‌ انسان‌؛

۲ـ نشستن‌ گرایش‌ غیر عقلانی‌ نوین‌ به‌ جای‌ عقل‌ گرایی‌ مفرط‌ تجدد که‌ در آن‌ انسان‌ اندیشه‌ ورز تبدیل‌ به‌ انسان‌ احساس‌ محور می‌شود؛

۳ـ رها کردن‌ مفهوم‌ آزادی‌ تجدد در بینش‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و جایگزین‌ کردن‌ آن‌ با آزادی‌ خودستایانة‌ (ناشی‌ از) روابط‌ گسیخته‌؛

۴ـ به‌ همین‌ شیوه‌،، از دست‌ رفتن‌ هرگونه‌ اهتمامی‌ به‌ ساختن‌ آیندة‌ تاریخ‌ و نشستن‌ جهانی‌ (آکنده‌) از تصاویر پریشان‌ و ارتباطات‌ آنی‌ و لحظه‌ای‌ به‌ جای‌ آن‌؛

۵ـ این‌ که‌ اگر تجدد منبع‌ اشکال‌ چندگانه‌ الحاد بود، صبغة‌ غالب‌ پسا تجدد آمیزه‌ای‌ است‌ متناقض‌ نما از بی‌ تفاوتی‌ دینی‌ و تجربة‌ شبه‌ دینی‌.[۵]

برخی‌ از ندیشوران‌ غربی‌ مانند “نیچه‌”، “میشل‌ فوکو” و “لیوتار” گفته‌اند: پست‌ مدرنیسم‌، به‌ معنای‌ گسست‌ از مدرنیته‌ است‌.

برخی‌ همانند “هابرماس‌”گفته‌ است‌: پست‌ مدرنیسم‌ به‌ معنای‌ مدرنیتة‌ متأخر و یا ادامة‌ منطقی‌ مدرنیسم‌ و تکمیل‌ پروژة‌ ناتمام‌ آن‌ است‌.[۶]

با توجة‌ به‌ مشکلاتی‌ که‌ مدرنیته‌ (در موج‌ اود و دوم‌ در جهان‌ غرب‌ به‌ وجود آورد، پست‌ مدرنیسم‌ برای‌ رهایی‌ از آن‌ مطرح‌ شد؛ آن‌ هم‌ با شاخصه‌هایی‌ از قبیل‌ تکثر گرایی‌ در حوزة‌ معرفتی‌، بازگشت‌ به‌ معنویت‌، اخلاق‌ و احترام‌ به‌ قرائت‌های‌ مختلف‌.[۷]

به‌ همین‌ جهت‌ گفته‌اند: پست‌ مدرنیسم‌ در غرب‌ برای‌ حل‌ بحران‌ مدرنیسم‌ که‌ از جملة‌ آن‌ حل‌ بحران‌ معنویت‌ است‌، ایجاد شد، ولی‌ در ایران‌ برخی‌ به‌ دنبال‌ زیر سؤال‌ کشاندن‌ ارزش‌ها و اصول‌ مسلم‌ فرهنگی‌ که‌ ریشه‌ در سنت‌ و عرف‌ فرهنگی‌ ایران‌ دارد، به‌ وجود آمد.[۸]

بیان‌ این‌ نکته‌ ضروری‌ است‌ که‌ واژة‌ پست‌ مدرنیسم‌ که‌ بیش‌ از سی‌ سال‌ از کاربرد آن‌ می‌گذرد، با گذشت‌ زمان‌ دستخوش‌ تغییرات‌ عمده‌ای‌ شده‌ است‌ و تعریف‌ دقیق‌ و جامعی‌ که‌ مورد توافق‌ صاحب‌ نظران‌ باشد، وجود ندارد.[۹]

بنابراین‌ هرگونه‌ تعریفی‌ و یا نقدی‌ باید همراه‌ با ملاحظات‌ دگرگونی‌ مفهومی‌ و برداشت‌های‌ استنباطی‌ باشد و از نسبت‌ دادن‌ قطعی‌ پرهیز کرد.

مدرنیسم را به نو شدن تعریف کرده اند. مدرنیسم پروسه ای است جدید که همه چیز جایگزین گذشته می شود. آن چه از معنای مدرنیسم به دست می آید اینست که مدرنیسم در مقابل سنت قرار دارد؛ سنت و مدرنیسم دو جریان از هم جدامی باشند . با قطع سنت، مدرنیته به وجود می آید. البته این یک دیدگاه است. دید گاه دیگر براین باور است که مدرنیته در درون سنت شکل می گیرد. پس به این ترتیب مدرنیته یک مرحلۀ تاریخی است که در فرایند زمان به وجود آمده است. امروزه این مرحله خود از میان رفته مرحلۀ جدیدی به وجود آمده است که پسامدرنیسم نام می نهند. پسا مدرنیسم چیست؟ این سوال اصلی بحث را تشکیل می دهد. آیا مدرنیسم- مانندمدرنیته که از درون سنت سربرآورد- از درون مدرنیته به وجود آمده و ادامه مدرنیته  محسوب می گردد یا این که جریانی است مستقل که هیچ گونه وابستگیی به مدرنیسم ندارد؟ این یک سوال اصلی دیگر است که در این نبشتار به آن پاسخ داده می شود. هم چنان در نبشتۀ حاضر از رابطه مدرنیسم و پسامدرنیسم و نیز شاخصه های هریک وتفاوت آن ها، عوامل پیدایش پست مدرنیسم، دیدگاه های مختلف راجع به آن  ونقد پست مدرنیسم  صحبت به میان خواهد آمد.

روش بحث ما تحلیل تفسیری است. سعی خواهد شد تا اصل موضوع وچیستی پست مدرنیسم روشن  گردد.  ماقصد داریم با تحلیل تفسیری از پست مدرنیسم به اصل آن برسیم و در یابیم که با کدام ویژگی ها می توان پست مدرنیسم را از مدرنیسم تفکیک نماییم.

مدرنیسم چیست؟

کلمه مدرن برای بار اول در قرن ششم میلادی از ریشه Modernus (نو) گرفته شده ودر زبان فارسی به معنای نو می باشد.در “دایرت المعارف فارسی” می خوانیم:

“مدرنیسم‌ (modernism) : تجدد خواهی‌، در اروپا و در حوزۀ‌ دین‌ مسیحی‌ تمایلات‌ آزادی‌ خواهانه‌ در اواخر قرن‌ نوزدهم‌ و اوایل‌ قرن‌ بیستم‌، برای‌ تجدید نظر در بسیاری‌ از عقاید رسمی‌ و سنتی‌ دین‌ مسیح‌ جهت‌ سازگار کردن‌ آن‌ با نتایج‌ پیشرفت‌های‌ علمی‌ که‌ مخصوصاً از قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد برای‌ بشر حاصل‌ شده‌ است‌ .”(۱)

در اصطلاح عبارت است از نو شدن ابزار و جایگزین شده علم در مقام دین. به باور مدرنیست هادر جهانی که ما در آن زندگی می کنیم  باید از روش های نو تر استفاده کرد چرا که روش های قدیم جوابگوی انسان معاصر نمی باشد از این رو باید به تاریخ، فرهنگ وزبان یک نگاه جدید داشت. ‌ پیروان‌ مدرنیسم‌ وحی‌ و الهام‌ را یک‌ دریافت‌ شخصی‌ از حقیقت‌ الهی‌ می دانند ‌، نه‌ دریافت‌ حقیقت‌ کلی‌و عینی‌ از خدا و بیان‌ آن‌ به‌ مردم‌ . همچنان مدرنیست ها عقیده دارند که عقل وعلم در مقام کاشف می تواند بسیاری از مشکلات را خود حل کند. در حل امراض اعتقاد وباور دینی کار ساز نیست. انسان موجودی است که از عقل وعلم برخوردار شده می تواند. بنا براین همین انسان از توانایی لازم برای ایجاد یک قانون مدون اجتماعی نیز بهره مند است. او می تواند زندگی جمعی را در پرتو قانون دست ساخته خود هدایت نماید.

ویژگی های مدرنیسم

۱-  اعتقاد به توانایی عقل وعلم در درمعالجه امراض اجتماعی

۲-  مخالفت با مذهب

۳-  دفاع از حقوق طبیعی انسان به وسیله  قانون

۴-  اومانیسم وانسان انگاری طبیعت: مدرنیسم محصول رنسانس است و اومانیسم نیز در همین دوره پدید آمده است . از این رو می توان گفت اومانیسم -که بر انسان محوری تأکید می ورزد و آن را مستقل از خدا ووحی مطرح می سازد- روح اصلی مدرنیسم محسوب می گردد.

۵-  تأکید برروش شناسی تجربی وحسی به جای روش شناسی فلسفی وقیاسی

۶-  تأکید برمفاهیمی از قبیل طبیعت، پیشرفت وتجربه های مستقیم

۷-  پوزیتویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم: پوزیتویسم نوعی عصیان در برابر متافزیک وفلسفه است و برخلاف  گرایش های دینی واخلاقی عَلَم برمی دارد.مطابق این دیدگاه خداوند جزو تاریخ ذهن انسان است ومذهب نیز عینیت بیرونی ندارد.

۸-  فردگرایی( در اقتصاد)

۹-  گذار از سنت به تجدد ( درجامعه شناسی)

۱۰- ایجاد جامعه صنعتی(درفرهنگ)

۱۱-  نخبه گرایی (در فلسفه)

۱۲- رویکرد میکانیکی (درعلم)(۲)

۱۳- گسترش‌ و تأثیر علم‌ و فن‌ آوری

۱۴- تحرک‌ بیشتر : با انقلاب‌ صنعتی‌، جامعه‌ از حالت ایستا بیرون آمده تحرک بیشتری یافت و از طریق شهرنشینی توسعه پیدا کرد.

۱۵-  بروکراتیک‌ شدن‌ حکومت‌

۱۶- تأکید بر فرد و بسط‌ مفهوم‌ آزادی‌

تعریف پست مدرنیسم

کلمه post   به معنای تداوم یک جریان می باشد و مدرنیسم چنانچه گفته شد یعنی نو. پس پست مدرنیسم یعنی تداوم جریان مدرنیسم.

در زبان فارسی این اصطلاح به فرانوگرایی، پسامدرنیسم و فرامدرنیسم و فرا تجددگرایی ترجمه شده است.فرهنگ علوم اجتماعی این معنا را برای پست مدرنیسم تأیید می کند.

اما در اصطلاح معانی متفاوتی دارد. از آن جایی که این اصطلاح در بسیاری از علوم کاربرد یافته ، لذا در هر علمی معنای خاصی پیدا نموده است. “اسکات لش” در کتاب “جامعه شناسی پست مدرنیسم” آن را یک مفهوم علمی- اجتماعی تعبیر می کند و محل نزاع در گفتمان های زیبا شناختی، اخلاقی و سیاسی می داند.

به هرصورت آن چه تمام این تعریف ها را مشترک می سازد این است که پست مدرنیسم جریان فکری است که برخلاف مدرنیسم سر بر می آورد و داد مخالفت سر می دهد.

به صورت کلی می توان گفت تعریف کامل از پست مدرنیسم تاکنون به وجود نیامده است؛ چرا که پست مدرنیسم به مرور زمان دچار تغییرات زیادی گردیده است وهیچ کس نمی تواند در مورد آن به قطعیت نظر دهد.

حوزه های کاربرد اصطلاح پست مدرنیسم

۱- موسیقی (استاک هازن، هالى وى، لورى آندرسن و تردیسى)

۲ – هنر (ماخ، راوشن برگ و باسیلنز)

۳ – رمان (بارث، بالارد و داکترو)

۴ – فیلم [فیلمهاى (The wdding) ,(wenther by) و [(Body Heat)

5 - عکاسى (شرمان، لوین، پرنیس)

۶ - معمارى (خبگز، بولین)

۷ - ادبیات (اسپانوس، حسن، فیلور)

۸ - فلسفه (لیوتار، دریدا، بادریلارد و ریچارد رورتى)

۹ - انسان شناسى (کلیفورد، مارکوزه و تایلر)

۱۰ - جامعه شناسى (دنزین)

۱۱- جغرافى (soja)

تفاوت های مدرنیسم و پست مدرنیسم

آن چه مدرنیسم و پست مدرنیسم را از هم جدا می سازد اصولی است که هریک از مدرنیسم وپست مدرنیسم برآن ها استوار می باشند لیکن در کل  این سه تز ذیل می باشد:

۱ـ تز دگرگونی فرهنگی: مدرنیسم براین باور است که فرهنگ ها از هم دیگر متمایزند وهرجامعه فرهنگ خاص خود را دارد اما پست مدرنیسم مخالف این باور است وخود را فرایند ضد تمایز فرهنگی می خواند .

۲ـ تز نوع فرهنگی: مدرنیسم نوع فرهنگی را محصول فرماسیون فرهنگی گفتمانی می داند در حالی که پست مدرنیسم یک فرماسیون فرهنگی تصویری و نشانه ای است.

۳-تز قشر بندی اجتماعی : مدرنیسم معتقد است که طبقات اجتماعی در حال زوال وظهور می باشند. طبقاتی که در گذشته بودند، در حال زوال قرار دارند وطبقات جدیدی جای آن ها را می گیرنداماپست مدرنیست هااین عقیده را مردود می شمارند و قایل به غیر تکاملی بودن جامعه اند.

پیشینۀ پست مدرنیسم

پست مدرنیسم عنوان مکتبی است که در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ م مطرح گردید. بعضی از نویسندگان زمان پیدایش آن را دهۀ آخرقرن ۱۹ و دهۀ آغازین قرن بیستم دانسته اند. این اصطلاح ابتدا درسال ۱۹۱۷ م  به وسیلۀ "توس رودلف پانویتس" فیلسوف آلمانی برای توصیف "هیچگرایی" به کار گرفته شد سپس در سال ۱۹۳۴ م در آثار منقد ادبی اسپانیایی "فدریکو اونیس" در اشاره به واکنش علیه مدرنیسم ادبی استعمال گردید. درسال ۱۹۳۹ م به وسیلۀ" برنارد ادینگزل" برای به رسمیت شناختن شکل مدرنیسم دنیوی و بازگشت به مذهب، وتوسط "آرنولد توین" برای ظهور جامعۀ توده یی به کار رفت. اما کاربرد این اصطلاح در فلسفه به دهه ۸۰ برمی گردد. در سال ۱۹۷۵ م "چارلزجنکز" این اصطلاح را برای معماری به کاربرد که توسط "دنیل بل" در سال ۱۹۷۶ م مورد نقد قرار گرفت.

به هر ترتیب این اصطلاح در دهۀ اخیر ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ به اوج شهرت رسید و کاربرد عام پیدا کرد و امروزه به عنوان یک مکتب فکری در همه حوزه های معرفتی ازقبیل موسیقی،  هنر، رمان فیلم ،عکاسى معمارى ، ادبیات ، فلسفه ، انسان شناسى ، جامعه شناسى  وجغرافى کاربرد دارد.

پست مدرنیسم ابتدا در حوزۀ هنر خصوصاً معماری شکل گرفت سپس به حوزه های دیگر از قبیل نقد ادبی، فیلم ، سینما، نقاشی ، سیاست، زبان، جامعه شناسی و...کشیده شد.

زمینه های شکل گیری پست مدرنیسم 

بعد از  رنسانس‌ چندموج فکری به وجود آمد:

موج‌ اول‌: این موج  در قرن‌ هیجدهم‌ و با اختراع‌ ماشین‌ بخار توسط‌ "جیمز وات‌" و انقلاب‌ صنعتی‌ در انگلستان‌ آغاز شد و اندک اندک تأثیرات خود را برجای گذاشت .اومانیسم‌، لیبرالیسم‌ اولیه‌ و رهایی‌ از سنت‌  در همین زمان شکل گرفت.

موج‌ دوم‌: بعد از شکل گیری  لیبرالیسم‌ اولیه‌ ناهنجاری‌ها و بحران‌های‌ اجتماعی‌ زیادی به وجود آمد واین امر سبب شد تا جامعه به دو قطب غنی  وفقیر تقسیم گردد. برای نجات جامعه از این بحران، لیبرالیسم‌  توسعه یافته به لیبرالیسم‌ محدود و سازمان‌ یافته‌ تغییر موضع داد.ازآزادی‌ فردی‌ تا حدودی کاسته‌ شد و اقتدار دولت افزایش یافت.

موج‌ سوم‌: عکس العمل دو موج مذکور منتج به پدیدار شدن موج جدیدی به نام پست مدرنیسم گردید‌ . در این دوره برخلاف دورۀ قبل – که تجدد، دولت‌گرایی‌، ناسیونالیزم‌، هویت‌ ملی‌ و طبقاتی‌، لیبرالیسم محدود‌، قطعیت‌ در اندیشه‌ و اقتدار دولت‌ از ویژگی های آن به شمار می رفت-محدودیت ها و قطعیت ها از هم  می شکند  و پایه های اقتصادی وسیاسی ان از بین می رود. پراکندگی درهمه حوزهای روابط‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌، اقتدار دولت‌ و سیاست‌های‌ اقتصادی‌ و معرفت‌شناسی‌ و علم‌، گرایش‌ اساسی‌ به‌ سود تفرد، تنوع‌  وکثرت‌، رواج می یابد.

عوامل پیدایش پست مدرنیسم

"جمسون" عامل عمدۀ پیدایش مدرنیسم را در دو چیز می داند:

۱ - از بین رفتن عمق و ضعفهاى نگرشى نسبت به تاریخ

۲ - خمود عاطفى که در عصر پست مدرن اتفاق افتاد.

ویژگی های پست مدرنیسم

دربارۀ ویژگی های پست مدرنیسم اتفاق نظری وجود ندارد. برخی ویژگی های زیر را برای پست مدرن برشمرده اند:

۱-  نفی دولت :پست مدرنیسم دولت را به عنوان نمادی از هویت ملی قبول ندارد.

۲-  نسبیت اخلاق: این مکتب برنسبی بودن اخلاق تأکید می ورزد.

۳-  مخالفت بارشد اقتصاد: رشد اقتصاد را باعث ویرانی محیط زیست می داند وبا آن- در صورتی که موجبات ویرانی محیط زیست را بار آورد -مخالف است.

۴-  مخالفت با فرهنگ های مسلط: پست مدرنیسم حل شدن خرده فرهنگ ها را در فرهنگ مسلط قابل قبول نمی داند.

۵-  رد نژاد پرستی

۶-  مخالفت با نظارت بروکراتیک برتولید

۷-  ردعقلگرایی وروشنگری

۸-  اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری

۹-     اعتقاد به گوناگونی سرنوشت: به جای همسانی در سرشت وسرنوشت بشر به تفاوت وگوناگونی تکیه می ورزد.

۱۰-  ضدیت با اندیشه های روشنگری: از قبیل ساخت گرایی، عقل گرایی، روایت های بزرگ از تاریخ وتصویر های بزرگ از زندگی اجتماعی

۱۱-  متغیر بودن هدف های سیاسی

۱۲- ضدیت باهرگونه پارادایم معرفتی

۱۳- ترکیب عامدانه سبک ها و قراردادها و سنت های پیشین (۳)

۱۴- دفاع از پراکندگی وفقدان انسجام

۱۵- عدم تفسیر قاطع از جهان : به باور پست مدرن  ها هیچ باورقطعی از جهان نمی توان به دست داد وهیچ مرزمشخصی برای تفسیر جهان وجود ندارد.

بعضی از نویسندگان خصوصیات پست مدرنیسم را این گونه ذکر کرده اند:

۱ - در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى

۲ - نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى

۳ - نفى ساختارهاى حزب و اعمال سیاسى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى

۴ - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات

۵ - مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز

۶ - مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست

۷ - مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط

۸ - مخالفت با نژاد پرستى

۹ - مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید

۱۰ - زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع؛

۱۱ - شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى

۱۲ - مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان

۱۳ - به رسمیت شناختن نسبیت گرایى (relativism)

14 - اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى

۱۵ - اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى(۴)

حسین بشریه در مقاله خود در مجله نقد و نظر( ش ۱۰ - ۱۱، ص ۳۵۹ )راجع به ویژگی های پست مدرنیسم چنین می نویسد:

" مواضع‌ اصلی‌ تفکر و جهان‌ بینی‌ پسامدرنیسم‌ عبارت‌ است‌ از: نفی‌ مواضع‌ استعلایی‌ در اندیشة‌، نفی‌ نظریة‌ بازتاب‌ در معرفت‌شناسی‌، نفی‌ تمایزهای‌ به‌ ظاهر بنیادی‌ در اندیشة‌ انسان‌، نفی‌ او صاف‌ ذاتی‌ انسان‌ به‌ شیوۀ عقل‌ گرایی‌ دکارتی‌، نفی‌ هرگونه‌ قطعیت‌ و به‌ طور کلی‌ انکار امکان‌ دستیابی‌ به‌ هرگونه‌ حقیقت‌، منکر امکان‌ نمایش‌ واقعیت‌، منکر قطعیت‌های‌ اخلاقی‌، تکثر گرایی‌ و عدم‌ امکان‌ دستیابی‌ به‌ تصویری‌ از جهان‌ واقع‌ با معیارهای‌ معتبر."(۵)

همچنان وی به نقل از "مایکل‌ پل‌ گالاگهر"، عضو شورای‌ پاپ‌ در امور فرهنگی،‌ خصایص پسامدرنیسم را چنین بیان می کند:

"۱ـ بی‌ اعتمادی‌ عمیق‌ نسبت‌ به‌ عظمت‌ و حرمت‌ نفس‌ انسان‌؛

۲ـ نشستن‌ گرایش‌ غیر عقلانی‌ نوین‌ به‌ جای‌ عقل‌ گرایی‌ مفرط‌ تجدد که‌ در آن‌ انسان‌ اندیشه‌ ورز تبدیل‌ به‌ انسان‌ احساس‌ محور می‌شود.

۳ـ رها کردن‌ مفهوم‌ آزادی‌ تجدد در بینش‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و جایگزین‌ کردن‌ آن‌ با آزادی‌ خودستایانة‌ (ناشی‌ از) روابط‌ گسیخته.

۴ـ به‌ همین‌ شیوه‌،، از دست‌ رفتن‌ هرگونه‌ اهتمامی‌ به‌ ساختن‌ آیندة‌ تاریخ‌ و نشستن‌ جهانی‌ (آکنده‌) از تصاویر پریشان‌ و ارتباطات‌ آنی‌ و لحظه‌ای‌ به‌ جای‌ آن‌.

۵ـ این‌ که‌ اگر تجدد منبع‌ اشکال‌ چندگانه‌ الحاد بود، صبغة‌ غالب‌ پسا تجدد آمیزه‌ای‌ است‌ متناقض‌ نما از بی‌ تفاوتی‌ دینی‌ و تجربة‌ شبه‌ دینی‌."(۶)

دکتر حاتم قادری ویژگی های پست مدرنیسم را از قول جنکز این گونه برمی شمارد:

"سبک ناآگاهانه/ ابهام سبک، واقع گرایانه/مردم پسند وکثرت گرا، منتاسب بدون انسجام/ شکل نشانه ای، سرمایه داری متأخر/ سنت هاوگزینش، هنرمند سرکوب شده/ هنرمند-مشتری، حرفه ای، نخبه گرا/ نخبه گرا ومشارکتی، کلیت گرا/ اندک اندک و سرانجام معمار مهیا کنندۀ خدمات در تقابل با معمار به عنوان نماینده وعضو فعال."(۷)

همچنان وی از قول کنت تامپسون مهم ترین ویژگی های پست مدرنیسم را این چنین جمع بندی می کند:

۱-تأکید برسبک های افرادی(در معماری)

۲-مخالفت با وحدت وهمگرایی و تأکید بر انشعاب، چندگانگی وعدم تداوم

۳-نقد فراروایت ها، فرازبان ها، فراتیوری ها

۴- رد امپریالیسم روشنگرانه واولویت های سیاسی با قرائت های خاص لیبرالیستی یا مارکسیستی، تأکید بر چندگانگی، ادارۀ محلی ومحور قراردادن اقلیت ها همچون سیاهان، زنان وگروهای مذهبی

۵- ساخت شکنی زبان (۸)

برخورد های چندگانه نسبت به پست مدرنیسم درجهان سوم

پست مدرنیسم در جهان سوم جایگاه اصلی وذاتی خود را بازنیافته است وهنوز باچالش های بزرگی مواجه است. در کشورهای مذهبی مانند هند، پاکستان، بنگلادش و ایران با خواستگاه صوفیانه همراه می باشد؛ مثلاً نوعی موسیقیی که در این کشور ها از جاذبیت برخوردار می باشد موسیقیی است که با موسیقی الکترونیکی عصر حاضر زیاد همخوانی ندارد. "ریچارد آپیگنانزی" می گوید:

"در هیچ جایی از جهان سوم، پست مدرنیسم به  اندازه آمریکای لاتین مورد اعتراض و مجادله قرار نگرفته است. احیای  دینی در امریکای لاتین، هند و دنیای اسلام نیز واکنشی در مقابل پست مدرنیسم است. فارغ از جهت گیری سیاسی‌‌اش پست مدرنیسم علاقه خود را به دو رگه زدایی، نسبت گرایی، لذت گرایی زیبا شناختی، مخالفت‌‌ با ذات شناسی و طرد روایت کلان نشان داده است. سیاست راست گرایانه و اصول گرایی مذهبی وارد شده از ایالات متحده، در امریکای لاتین لطمات عظیمی را به طبقه کارگر و فقیر جامعه وارد آورده است. پست مدرنیسم در آسیای جنوب شرقی شکل منحصر به فردی دارد. در آنجا این فرض پست مدرن که واقعیت و شباهت تصنعی، غیر قابل تفکیک از یکدیگرند وسیله‌‌‌ای در جهت حمایت فرهنگ و اقتصاد پر رونق گردیده است که بر پایه جعل و بدل سازی استوار است."(۹)

پست مدرنیسم ورویکرد های مختلف

۱-     برخی آن را نوعی فرار از الهیات ومیتافزیک می دانند.

۲-     برخی آن را تلاشی از سوی روشنفکران چپی برای نابود ساختن  تمدن غربی می داند.

۳-     به نظر عده ای، نوعی برچسپی است بر تعدادی از مبهم نویسان کودن

۴-     "نیچه‌"، "میشل‌ فوکو" و "لیوتار" پست‌ مدرنیسم‌، را  به‌ معنای‌ گسست‌ از مدرنیته‌  دانسته اند‌.

۵-    "هابرماس‌" و "جیمسن" پست‌ مدرنیسم‌ را به‌ معنای‌ مدرنیتة‌ متأخر و یا ادامة‌ منطقی‌ مدرنیسم‌ و تکمیل‌ پروژة‌ ناتمام‌ آن‌ شمرده است.

۶-    "زیگمونت بوست" به یک دیدگاه معتدل تری اشاره دارد. به نظر وی  پست مدرنیسم" نه جنبه ویرانگری و طرد کنندگی دارد و نه جنبه تکاملی و تثبیت کنندگی" بلکه نوعی احیای مدرنیسم است.

هستی شناسی ومعرفت شناسی پست مدرنیسم

۱-    نقد خرد:

پست مدرنیسم براین باور پای می فشارد که دوران زمام عقل سپری شده است. دیگر به عقل اعتمادی نیست. عقل که در دوره مدرن مطلق باوری را در دل خود می پروراند  و ادعای فراگیری وجهانگستری داشت، دیگر نمی تواند جایگاهی داشته باشد.

"لیوتار" می‌نویسد:

" خرد «راوی اعظم» یا راوی اصلی در عصر مدرنیسم بوده است و اکنون تک‌گویی این راوی به پایان رسیده است و پسا مدرنیسم در واقع به معنای خلاص شدن از زیر بار راوی و روایت تک‌گویی می‌باشد؛ اکنون می‌توانیم به راحتی دریابیم که نه فقط خردباوری دوره‌های گذشته، بل خرد تنها یکی از راویان بوده، تازه چندان هم روایتگر خوبی نبوده است. شاید برای کسانی، در لحظاتی، چیز های خوبی روایت کرده باشد. اما به هر حال یکی بوده میان دیگران، هر چند مقتدرتر (یعنی توجیه کنندۀ بهتر اقتدار) بوده است، پس او را یگانه راوی معرفی کردند" (۱۰)

۲- گفتمان:

گفتمان دارای معنای متعدد است . هرکس از آن تعبیری ارایه کرده است. گفتمانی که مقصود "فوکو" می باشد تمام جنبه ها، نهاد ها، رشته ها و زبان ها را در بر می گیرد.  به نظر وی گفتمان‌ها "نظام‌هایی کنترل شده برای تولید دانش" می باشند. به باور فوکو گفتمان ها در همه جا می باشند. نمی توان آن ها را از جامعه وزندگی اجتماعی جدا کرد.

۳- سوژه:

سابقه سوژه به دوره رنسانس بر می گردد. یعنی وقتی که آگاهی فردی به عنوان کارگزار مستقل ،آزاد، صاحب اراده و منبع معنا در نظر گرفته شد.

از ایده سوژه تعبیرات مختلفی صورت گرفته است. برای آن نمی توان معنای واحدی را در نظر گرفت. فوکو سوژه را صرفاً به معنای یک شخص خود آگاه نمی داند بلکه آن را واقعیتی مشخصاَ اجتماعی قلمداد می کند. "کاجاسیلورمن" در کتاب "سوژه علم نشانه شناسی" ایده سوژه را یک امر مسلم فرض کرده و آن را موجود مستقل وثابت دارای ماهیت انسانی دانسته است؛ به گونه ای که هیچ گاه تابع شرایط تاریخی وفرهنگی قرار نمی گیرد.

پست مدرنیسم وجهانی شدن

"دیوید هاروی" یکی از مشهور ترین جغرافیدانان معاصر جهان است. او در سال ۱۹۶۰ کتاب تبیین جغرافیا را نوشت. این کتاب اولین اثر علمی در این زمینه خوانده شده است. کتاب دیگر او "وضعیت پست مدرینته" است که در سال ۱۹۴۵  منتشر شد. او در این اثر خود در باره جهانی شدن وپست مدرنیته پرداخته است ورابطه این دو را به بحث گرفته است. به نظر هاروی جهانی شدن یعنی فشردگی زمان وفضا. به نظر وی فرق دوران مدرن وسنتی به وسیله بازسازی مفهوم زمان وفضا امکان پذیر است. در زندگی سنتی ما با فضا ها وزمان های محدودی رو به رو بودیم و هرگونه فعالیت ما در چوکات همین محدودیت تفسیر می شد اما در شرایط جدید ما در جهان کوچک ومستقل ونامحدود زندگی می کنیم. به نظر هاروی شدید ترین دوران فشردگی زمان – فضا در دوهه اخیر می باشد. در این دوره پیشرفت تعجب آور فناوری ارتباط، زمان وفضا را بسیار کوچک ساخته است. به عقیده او پست مدرنیسم همان شکل تراکم یافته وفشردگی شدت یافته زمان وفضا می باشد. ویژگی فرهنگی پست مدرنیسم وجود ناپایداری واندیشه های سطحی به جای معانی عمیق ، کثرت گرا وپراکندگی به جای فراروایت های عقل وپیشرفت است.

خلاصه این که پست مدرنیسم درحقیقت شکل جدید سرمایه داری است. به نحوی که تولید فرهنگی به شکل فزاینده ای جذب تولید کالا می شود.

نظریه پردازان پست مدرنیسم

۱- لیوتار:

زندگی لیوتار:

لیوتار از تأثیرگذار ترین اندیشمندان پست مدرنیسم محسوب می گردد. وی در سال ۱۹۲۴ م در شهر ورسای فرانسه متولد گردید و در پاریس درس خواند و فلسفه وادبیات را در دانشگاه سوربن به اتمام رسانید.بعد از فراغت در الجزایر مشغول تدریس فلسفه شد. او دکترای ادبیات خود را در یافت نمود وسپس در جریان جنگ های آزادیبخش به عنوان داوطلب کمک های  اولیه کار کرد. او با نوشتن کتاب "وضعیت پست مدرنیسم: گزارشی در باره دانش" (۱۹۷۹ م) شهرت زیادی یافت. به عقیدۀ بسیاری از صاحب نظران این کتاب آغاز گر جنبش پست مدرنیسم می باشد.

اندیشه های لیوتار:

۱-بی باوری به فراروایت: یکی از اندیشه های مهم لیوتار ازمیان رفتن فراروایت هاست. لیوتار پست مدرن را با همین ایده تعریف می کند . اومعتقد است که زمان باور به فراروایت از میان رفته است.ماهیت وموقعیت دانش تغییر یافته است. ما در عصری زندگی می کنیم که فناوری اطلاعات، برجهان حکومت می کند. این فناوری بسیاری از ارزش های عقلگرایانه را از بین می برد. چرا که فراروایت ها برای توجیه ارزش های عقلانی به وجود آمده بود ودیگر کاربرد خود را از دست داده است. به عقیدۀ لیوتار این توجیهات دیگر با منطق جدید سرساز گاری ندارد. چه این که در منطق جدید تنوع سبک های زندگی اجتماعی انسان هرگونه فراروایت را در هم می شکند وبی باور می سازد.

۲-به پایان رسیدن عصر ساخت تیوری یا تیوری کلان در باب سیاست وجامعه

۳-عدم دسترسی به یک تیوری مطلق گرای اخلاقی وارزشی

۴-شکاکیت اخلاقی نهایتا به یک جهان اعتباری واعتبارگرای ختم خواهد شد

۵-خصوصی وشخصی کردن معنا

۲- ژان بودریا:

به نظر بودریا فرهنگ معاصر فرهنگ نشانه هاست. ما در جهانی زندگی می کنیم که همه چیز آن را نشانه ها تشکیل می دهند. اطراف مان را نشانه ها گرفته اند. زندگی  ما به وسیله دلالت هابه پیش می رود. این دلالت ها واقعیت عینی ندارند بلکه خود برداشتی است که ما از واقعیت ها داریم. نشانه ها فقط واقعیت ها را توضیح می دهند.

۳- ریچارد روتی

روتی اندیشه فرهنگ فرافلسفی را مطرح می کند وباورمند است که برای نجات از پرسش های فلسفی باید به فرهنگ فرافلسفی ایمان آورد. پست مدرنیسمی که روتی به آن باور دارد پست مدرنیسم کلیت نگر، ساخت ایدیولوژیک ووضعیت تعین یافته است. درحقیقت گفته های روتی چیزی است مخالف برداشت های معماران پست مدرنیست.

۴- دانیل بل :وی معتقد است که قدرت دانش وفرهنگ در جامعه معاصر به صورت فزاینده ای در حال رشد می باشد.

۵- فردریک جیمسون: وی پست مدرنیسم را به منزلۀ منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر تعریف می کند.

۶- اسکات لش:اندیشه اصلی اسکات لش را تفاوت زدایی تشکیل می دهد.

۷- فوکو: اوبرخلاف این  عقیده است که حقایق اخلاقی وجود دارد که انسان باید آن ها را کشف کند. وی می گوید: "حقیقت هرآن چیزی است که در خدمت قدرت است.وحقیقت را در واقع قدرت می سازد."(۱۱)

همچنان فوکو عقیده دارد که هیچ فراروایتی وجود ندارد( مانند مجموعه مفاهیمی نظیر عدالت، مردم، خیرمشترک ...)

نقد پست مدرنیسم

هابرماس یکی مشهورترین چهره هایی است که مدرنیته را یک پروژۀ ناتمام می خواند. او بااین که مانند پست مدرنیست ها با علم پوزیتیوستی (اثباتی) مخالف است لیکن در مسألۀ نسبیت گرایی با پست مدرنیست ها نیز مخالفت می ورزد." وی نقد از عقلانیت را همچون کشف وتوجه به ظرفیت های دیگر عقل مورد توجه قرار می دهد و به این اعتبار، نقد عقلانیت را برای تحقق آن چه نقشۀ نا تمام مدرنیته می نامد مورد استفاده قرار می دهد. هابرماس در نظریۀ عقل ارتباطی معتقد است که می توان طرح ن ا تمام مدرنیته را به یک گفتمان معتبر و فراگیر تبدیل ساخت؛ یعنی همان چیزی که مورد انکار اندیشمندان پست مدرن است."(۱۲)

در کل پست مدرنیسم بیانگر نوعی واکنش علیه مدرنیسم و به تعبیری نوعی حرکت یا انحراف و فاصله گرفتن از آن بشمار می رود.درک پست مدرن بدون درک مدرنیته امکان پذیر نیست.(۱-ص.۳۰۱) مدرن چیست؟

تعبیر مدرن ،از واژه لاتین mode به معنای «همین الان»» گرفته شده است.اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که انسان از چه زمانی «مدرن» بوده است؟بسیاری از نویسندگان اظهار می دارند که از زمان های بسیار طولانی و دور دست ،انسان مدرن شدن و مدرن بودن خود را آغاز نمود که نمونه ای را برای دلیل خود بیان می کنند و آن مربوط به بازسازی و تجدید بنای کلیسای سن دنیس در پاریس حوالی سال ۱۱۲۷میلادی توسط راهبی بنام شوژر(suger) است.(۲-ص.۱۱۵)

اما می توان شروع مدرن به معنای امروزی از دوران رنسانس به قرن ۱۴ میلادی و شهر فلورانس ایتالیا باز می گردد که در انجا آراء و عقاید و افکار اومانیستی(انسان محور) در حال ظهور و سر بر آوردن بود. رنسانس به همراه خود تحولات و دستاوردهای مختلف در حوزه های متعددی را آورد. که شاخص ترین حادثه یا رخداد ،در حوزه فکری و فرهنگی به وقوع پیوست که از میان آنها در عرصه علوم تجربی شاهد ظهور ریاضیات و علوم طبیعی بودیم. و دستاوردهای مختلفی در زمینه اجتماعی ،سیاست،اقتصاد،فرهنگی ، هنری و فکری . . . گذاشت. (۲-ص.۱۱)

صورت بندی مدرنیته:

رنسانس(قرن۱۴ م)-رفورماسیون یا اصلاح مذهبی(قرن۱۶م)-روشنگری (اواخر قرن ۱۷ و اوایل قرن ۱۸ م)-انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی(نیمه دوم قرن۱۸)-انقلابات اجتماعی و سیاسی متعدد (قرن۱۹-۲۰).در حقیقت مدرنیته ،میراث خوار شش قرن گذشته یعنی از قرن ۱۴ تا به امروز است. (۲-ص.۱۰۱)

پست مدرن چیست؟

البته قبل از هر چیز باید اعتراف کرد که تقریبا همه کسانی که به بحث در مورد پست مدرنیسم می پردازند ،به دشواری و ناممکن بودن تعریفی درباره آن معتقدند. و برای درک پست مدرنسیم باید طیف وسیعی از متون شامل ادبیات ،فلسفه و نقد ادبی ،زیبا شناسی را مطالعه کرد.(۳-ص.۲۵۱)

مدرن به معنای «همین الان» و پسا مدرن به معنای«بعد همین الان»است.لیوتر می گوید:«پست مدرن ،بدون تردید بخشی از مدرن است و آن را نقطه مقابل مدرنیسم و نافی آن تعریف می کند».(۲-ص.۱۲۲)

پست مدرنیسم و روابط بین الملل

پست مدرنیسم ،نظریه ای اجتماعی است که از بین گروهی از فلاسفه فرانسوی بعد از جنگ شکل گرفت که مخالف فلسفه اگزیستانسیالیسم(مبتنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است)حاکم در آن زمان بودند.پست مدرنیسم تا سال ۱۹۸۰ وارد روابط بین الملل نشد.(۱-ص.۳۰۱)

بازتاب اندیشه های پسا تجددگرا در روابط بین الملل

واسکز در ارزیابی تاثیرات پسا تجدد گرایی بر حوزه مطالعاتی روابط بین الملل به پنج بعد مهم اشاره می کند:

۱-سرشت دلبخواهانه تجدد: در اندیشه پسا تجدد گرایی دو اندیشه مهم روشنگری؛۱_اندیشه ترقی ۲_اندیشه که تجدد پایان تاریخ و کمال انسانیت را نفی می کند.

۲- طرح انتخاب به جای حقیقت:آنها معتقدند که همه چیز ضرورت ندارد.در واقع هر آنچه هست محصول«انتخاب هایی»است که صورت گرفته است.

۳- واقعیت به عنوان بر ساخته اجتماعی : هر آنچه هست توسط مردم به صورت دلبخواهانه و محصول گزینش انسان است.

۴- زبان و چهارچوب های مفهومی در معرض پیشگویهای خود تحقق بخش اند:معتقد بر این هستند که علم فقط یک ابزار مفید نیست ،بلکه رویه ای است که شیوه زندگی را خلق می کند و خود به ساخته شدن ساختارها می کند.

۵- فرایند هویت یابی و بر ساخته شدن هویت شکلی از قدر ت است: هویت یکی از صورت های بر آمده اجتماعی که به افراد تحمیل میشود.هر کسی بتواند به هویت کنترل داشته باشه می تواند به فرد ،گروه ،اجتماع احاطه داشته باشد و بنابراین هویت از قدرت نشات می گیرد و از انجا که نوعا انتخابی نیست، نوعی تخطی از آزادی انسانی است.(۳-ص.۲۶۷)

*پست مدرنیستها مانند نظریه پردازان انتقادی به دنبال آنند تا پژوهشگران را نسبت به زندانهای ذهنی شان آگاه سازند. مهمترین زندان ذهنی، خود مدرن بودن است.آنها بر این اعتقاد هستند که مدرن نمی تواند باعث شناخت عینی در مورد پدیده  اجتماعی شود.

*پست مدرنیست ها نو واقعه گرایی را تجسم اشتباه ذهنی و خود بینی آکادمیک می دانند.آنها دیدگاه حقیقت عینی را نمی پذیرند و می گویند آنها مانند اعتقادات مذهبی ،عقاید ذهنی اند. حتی اعتقاد دارند که نهاد های حکومتگر نمی توانند عدالت را برای مردم برقرار کنند. آنها در مورد منافع ملی و امنیت نیز معتقدند که اینها ساخته شده ذهن انسانند و می تواند وجود داشته باشد یا نباشد و دولت وملت را از هم جدا می کنند.پست مدرنها منکر نقش و اهمیت دولت در روابط بین الملل نیستند ،ضمن آنکه مفاهیم دولت و ملت ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند، ولی در عین حال از یکدیگر جدا هستند. توجه صرف به واحد دولت-ملت سبب می شود سایر جنبه های مهم اجتماعی و هویت را نادیده بگیریم.به همین دلیل تاکید بر مدل دولت محور در روابط بین الملل سبب می شود بسیاری از جنبش های اجتماعی به حاشیه فرستاده شوند.(۵-۱۹۹)

*بنابراین معتقدین به پست مدرنیسم  را با تردید و شک نسبت به فرا روایت ها ی تعریف نشده مانند نو واقعگرایی دانست که مدعی فهم حقیقت دنیای اجتماعی اند. آنها بر این اعتقادند که هیچ داور نهایی برای تشخیص حقیقت وجود ندارد و ارزشها ،اعتقادات و رفتار های انسانی طبق شرایط فرهنگی و اجتماعی وسیع تر متفاوتند.زیرا هیچ ویژگی یا ارزشی وجود ندارد که کاربرد عام و جهانی داشته باشند.(۱-ص.۳۰۲)

*در بحث جنگ ؛پست مدرن ها مخالف تحولات و تکنولوژی نیستند ،ولی به انتقاد از دستاوردهای مخرب تکنولوژی پیشرفته معاصر به عنوان تسلیحات نظامی         می پردازند. و انسان معاصر در حالت بلاتکلیفی دو راه حل دارد:۱-از بین بردن نژاد بشری، ۲- خود جنگ را از بین ببرند که آرمان گرایانه است.(۲-ص۳۸۱)

*پست مدرنیست ها هر گونه نگرش مستقل به علم را قبول نداشته و به مخالفت با آن می پردازند.(۲-ص.۳۸۵)

*پست مدرنیست ها معتقدند که سیستم سرمایه داری اقتصادی فاقد توزیع مساوی کالا و حقوق و دستمزد است.در حالی که  چند ثروتمند موفق و توده مردم فقیر   می شوند.(۴-ص.۱۴)

*پست مدرنیسم به بررسی هایی چون شالوده شکنی ،تبار شناسی – نشانه سازی ،نفی سوژگی،توجه به روابط قدرت در گفتمانها و رشد شبیه سازیها تاکید    می کنند.

*پست مدرنیسم به عنوان تردید به فرا روایتها تعریف شده- فرا روایت ها جریاناتی مانند نو واقعگرایی یا نو لیبرالیسم است که مدعی اند،حقیقت دنیای اجتماعی را کشف کرده اند-این در حالی است که پست مدرنیسم ها چنین ادعایی را دست نیافتنی و فاقد اعتبار می دانند.

*دو موضوع اصلی پست مدرم: ۱- هیچ گونه امتیاز منحصر به فردی وجود ندارد.۲-عدم وجود واقعیت عینی

*انواع پست مدرنیسم وجود دارد که دارای تمایلات فمنیستی ،آنارشیستی ،جهان سوم گرا و صلح سبز است.

*پایه فکری پست مدرن ،انسان است.

نظریه پردازان پست مدرنیسم در حوزه روابط بین الملل:

پست مدرن دارای نظریه پردازان متعددی است که در حوزه های گوناگون اقدام به نظریه پردازی کرده اند. ولی در مبحث روابط بین الملل می توان به:۱- ژاک دریدا ،         ۲- میشل فوکو ، ۳- ژان فرانسوا لیوتار ، ۴- ژان بودریار ... اشاره کرد.

۱- ژاک دریدا:

او یکی از تاثیر گذارترین نویسندگان پسا ساختار گرا محسوب می شود.کانون حمله دریدا شالوده انگاری ،بازنمایی و سوژه است.بازنمایی عبارت از چگونگی بازسازی یا بازتاب سرچشمه های اصلی که تصاویر و متون ادعا دارند آنها را باز می نمایند.مثلا عکس درخت هرگز درخت واقعی نیست.

دریدا معتقد است که هر متن ادبی متاثر از سایر متون است و معنای آن متن فقط در خود متن یا حتی آنچه که مولف تعیین می کند نیست. متن فضای چند بعدی است که در آن نوشتار های مختلف با هم در آمیزند. تاکید دریدا بر متن ،دیدن جهان است.و معتقد است که متون علمی بر استعاره ها متکی اند و تفاوتی با متون ادبی ندارند.

دریدا هرگونه نظام یافتگی زبان را رد می کند.مفاهیمی چون سوژه ،شناسه ،آگاهی ،جوهره، وجود ، ماهیت حاکی از تلاش برای اولویت دادن به حضور هستند. یعنی در سلسله مراتب حضور و غیاب ،حضور برتر است و این حوزه خود قدرت است. از نظر دریدا امکان دسترسی مستقیم به واقعیت وجود ندارد.

تفاوت همراه با تعویق اصطلاحی است که دریدا آن را ابداع کرده است تا نشان دهد که فرآیندی در روند معنا سازی هست که هم حاضر است و هم غائب. دریدا با این ابداع عملا معنا را ساختار شکنی می کند.پس متون مخلوق سازی نشانه ها هستند نه بیان متعلق موجود در ذهن مولف است.

بنا بر این نکات اصلی تفکرات دریدا  اینطور خلاصه می شود:عدم امکان دسترسی مستقیم به واقعیت-تلقی از همه چیز به عنوان متن-عدم امکان نیل به حقیقت یا امر خارج متن-نفی سوژه به عنوان عامل تقویت کننده زبان-تلاش برای نشان دادن روابط سلسله مراتبی موجود در متن است.(۳-ص.۲۵۴)

۲- میشل فوکو:

فوکو مانند دریدا معتقد است که معنای بیرونی از زبان وجود ندارد و آنچه که هست زبان است.او بر سرشت گفتمان تاکید می کند- و در اندیشه های وی روابط بین قدرت و شناخت،قدرت و دانش وجود دارد و رابطه بین زبان و قدرت هم اشاره ای  می کند- از دید او عقلانیت مدرن نیرویی اجبار آفرین است و از آنجایی که می خواهند به هرج و مرج نظر دهند منجر به سلطه می شود- فوکو خواهان نابود ساختن سوژه است و از نظر او انسان عقلانی متعالی وجود ندارد بلکه انسان مخلوق زبان است. (۳-ص.۲۶۰)

۳- ژان فرانسوا لیوتار:

نظریه های تمامیت بخش و شالوده انگار را قبول ندارد. و بر ناهمگنی ،تنوع و تکثیر تاکید می کند- او بدنبال گسست در گفتمانهای نظری انتزاعی(ذهنی) است-رابطه عقلانیت با قدرت را قبول دارد و از چند معنایی بودن دفاع می کند.(۳-ص.۲۶۳)

۴- ژان بودیار:

او در عصر شبیه سازی های رایانه ای ، پردازش اطلاعات، رسانه ها ، سیستم کنترل سیبرنتیک به عنوان مرکز سازمان دهنده جامعه می داند و در این شرایط نشانه ها اهمیت پیدا می کنند و به جامعه نظم جدیدی می بخشند. او با طرح مفهوم ابر واقعی به دنبال آن است که امر عین واقع بیشتر از خود واقعیت واقعی است.یعنی واقعیتی که به شکل مصنوعی تولید شده و از واقعی خود واقعی تر است. و این نشانه ها و تصاویر به عنوان سازو کار کنترل در فرهنگ معاصر عمل می کنند.(۳-ص.۲۶۵)

*نقاط قوت و ضعف پست مدرنیسم ها در روابط بین الملل چیست؟

نقاط قوت: ۱- کاهش خود بینی و غرور آکادمیک ،زیرا بیشتر پژوهشگران نوعا زیاد در مورد نظریات خود ادعا نمی کنند .  ۲- بدبینی پست مدرنیسم ها به دیدگاه حقیقت جهانی- که گفته می شود همیشه و همه جا معتبر است.

نقاط ضعف: پست مدرنیست ها مدعی اند که نظریه همواره از لحاظ مختلف مبتنی بر پیش فرض و به همین دلیل ایراد دارد . اگر خود پست مدرنیسم را به عنوان یک نظریه بپذیریم، بنا بر این مانند هر نظریه دیگری دارای  پیش فرضیه و انتقاد خود پست مدرنیسم به خودش نیز وارد می شود. ریچارد اشلی که خود یک پست مدرنیسم به این موضوع اعتراف می کند که در بحث پست مدرنیسم هیچ نوع طرحی وجود ندارد که بر پاییه آن بتوان صحبت های اجتماعی را طرح ریزی کرد .البته نا امید کننده تر اینکه پست مدرنیسم می تواند به پوچ گرایی یا نهلیسم تبدیل شود.(۱-ص.۳۰۳)

پسا مدرنیسم ها معتقد به ساختار شکنی – نفی کلی نگری،یکپارچگی و عقلانیت به سود نوعی تکثر گرایی ،خود ستیزی و پیش بینی ناپذیری امور- به چالش کشیدن مدرنیته ،هیچ چیز به عنوان واقعیت وجود ندارد- هیچ ارزش کاربرد جهانی ندارد،پست مدرنیست ها ضد نخبه گرایی ،ضد اقتدار گرایی و میل به مشارکت دارند.

در زمان‌ ما یعنی‌ دهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ و آغاز قرن‌ بیست‌ و یکم‌ سنت‌ فکری‌ ضدمدرن‌ در نوشته‌های‌ متفکران‌ معاصر فرانسوی‌ مانند ژاک‌ دریدا، میشل‌ فوکو، ژان‌فرانسوالیوتار و ژان‌ بودریار بحث‌های‌ فراوانی‌ را ایجاد کرده‌ است‌. گذشته‌ از این‌ متفکران‌،اندیشمندان‌ دیگری‌ نیز همچون‌ ریچارد رورتی‌ و السدرمکنتایر، توماس‌ کون‌ و پال‌فایرآبند در کشورهای‌ انگلیسی‌ زبان‌ نیز در زمینه‌ نقداز خارج‌ ساخت‌ مدرنیسم‌ با آن‌ مواجه‌می‌شوند. اما این‌ ضدیت‌ با تفکر مدرن‌ و مدرنیته‌ پیش‌ از این‌ توسط‌ نیچه‌ شروع‌ شده‌ است‌. به‌گمان‌ نیچه‌ ویژگی‌ دنیای‌ مدرن‌ نهیلیسم‌ (هیچ‌انگاری‌) است‌ و در جامعه‌ سنتی‌ این‌ دین‌ است‌ که‌تصویر کلی‌ از جهان‌ را در اختیار فرد می‌گذارد و توجیه‌ نهایی‌ رفتار اخلاقی‌ به‌ عهده‌ جهان‌بینی‌دینی‌ است‌. در دنیای‌ مدرن‌ اما دین‌ دیگر مرجع‌ نهایی‌ نیست‌ و به‌ جای‌ آن‌ علم‌ نشسته‌ است‌.پی‌آمد قطعی‌ رد تفسیر دینی‌ از جهان‌ و قبول‌ تفسیر علمی‌ به‌ جای‌ آن‌ بی‌گمان‌ تهی‌ شدن‌زندگی‌ از معنا، بی‌ هدف‌ نمودن‌ هستی‌، توجیه‌ناپذیری‌ ارزشها و در نتیجه‌ پیروزی‌ نهیلیسم‌ است‌به‌ گمان‌ نیچه‌، نهیلیسم‌ سرنوشت‌ محتوم‌ دنیای‌ مدرن‌ است‌ و بازگشت‌ به‌ جهان‌ سنتی‌ ناممکن‌.علم‌ از نظر نیچه‌ چیزی‌ جز تفسیر ویژه‌ای‌ از جهان‌ براساس‌ نگره‌ای‌ ویژه‌ نسبت‌ به‌ آن‌ نیست‌،بنابراین‌ به‌ لحاظ‌ معرفت‌ مزیتی‌ بر دین‌ و مابعدالطبیعه‌ ندارد. علم‌باوری‌ مدرن‌، یعنی‌ اعتقاد به‌مطلق‌ بودن‌ علم‌، آخرین‌ کوشش‌ بشر در راه‌ یافتن‌ مبنای‌ نهایی‌ برای‌ کل‌ هستی‌ است‌. در دنیای‌مدرن‌ ایمان‌ به‌ علم‌ و پیشرفت‌ علمی‌ جانشین‌ ایمان‌ دینی‌ شده‌ است‌. دین‌ و علم‌ جدید هر دواسطوره‌اند و فلسفه‌ معروف‌ به‌ روشنگری‌ که‌ ایدئولوژی‌ حاکم‌ بر جهان‌ مدرن‌ است‌، یک‌ اسطوره‌،یعنی‌ علم‌، را جانشین‌ اسطوره‌ دیگر، یعنی‌ دین‌، کرده‌ است‌.

به‌ گمان‌ نیچه‌ از آنجا که‌ دانش‌ تنها از چشم‌اندازی‌ ویژه‌ به‌ هستی‌ ممکن‌ است‌، پس‌ جهان‌در تمامیتش‌ قابل‌ شناخت‌ و ارزیابی‌ نیست‌: "... و آنچه‌ از همه‌ بیش‌ خوش‌ ایند شماست‌ نه‌ آن‌چیزهاست‌ که‌ از ورطه‌ خطر به‌ بیرون‌ رهنمون‌ می‌شوند. بل‌ چیزهایی‌ است‌ که‌ شما را از همه‌راه‌ها بیراه‌ می‌کشانند یعنی‌ مایه‌های‌ گمراهی‌ و سراگردانی‌ چنین‌ هوسهایی‌در شما واقعی‌ نیزباشد با این‌ همه‌ به‌ گمان‌ من‌ چیزی‌ نشدنی‌ است‌ زیرا ترس‌ احساس‌ اصلی‌ و بنیادین‌ بشر است‌،ترس‌ است‌ که‌ معنای‌ گناه‌ نخستین‌ و فضیلت‌ نخستین‌ را روشن‌ می‌کند از دل‌ ترس‌ است‌ که‌فضیلت‌ من‌ نیز روئیده‌ است‌. همان‌ که‌ نام‌اش‌ "علم‌" است‌... چنین‌ ترس‌ و لرز دیرینه‌ سرانجام‌لطیف‌ و روحانی‌ و معنوی‌ می‌شود و امروز به‌ گمان‌ من‌، نام‌اش‌ علم‌ است‌. چنین‌ گفت‌ مرد باوجدان‌.

اما زرتشت‌... برحقایق‌ او خنده‌ زد و فریاد کرد: چه‌؟ چه‌ها که‌ نمی‌شنوم‌! به‌ راستی‌، به‌ گمان‌ من‌یا تو دیوانه‌ای‌ یا من‌! و من‌ حقیقت‌ تو را یکباره‌ زیر و بر می‌کنم‌. زیرا ترس‌ در ما استثناست‌ و امااصل‌ دلیری‌ است‌... انسان‌ به‌ فضایل‌ تمامی‌ وحشی‌ترین‌ و دلیرترین‌ جانوران‌ رشک‌ برده‌ و آنها رااز ایشان‌ ربوده‌ است‌ و بدینسان‌ انسان‌ شده‌ است‌!... اما من‌ با نیرنگهای‌ او چه‌ توانم‌ کرد! مگر من‌او و جهان‌ را آفریده‌ام‌."

به‌ این‌ معنا منبع‌ الهام‌بخش‌ متفکران‌ پست‌ مدرن‌ نه‌ اندیشه‌ و آثار مارکس‌ و فروید بلکه‌اندیشه‌ و آثار متفکرای‌ مانند نیچه‌ و هیدگر است‌.

به‌ گمان‌ متفکران‌ پست‌ مدرن‌ رهایی‌ چه‌ در تعبیر فردی‌ آن‌ از دیدگاه‌ فروید و پیروان‌ او و چه‌در تعبیر اجتماعی‌ آن‌ از دیدگاه‌ مارکس‌ و پیروانش‌ توهمی‌ خطرناک‌ است‌.

از نظر ژان‌ فرانسوا لیوتار که‌ بسیاری‌ او را از شارحان‌ بزرگ‌ پست‌ مدرنیسم‌ می‌دانند هرنسخه‌ای‌ از روایت‌ بزرگ‌ ناگریز در برگیرنده‌ اخلاق و سیاست‌ فراگیر است‌ و در نتیجه‌ خواه‌ ناخواه‌به‌ گونه‌ای‌ جمهوری‌ فضیلت‌ و ترور می‌انجامد. از جمله‌ جریانهای‌ فلسفی‌ مهمی‌ که‌ درشکل‌گیری‌ و رواج‌ اندیشه‌ پست‌ مدرن‌ در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ بیستم‌ موثر بوده‌اند چشم‌ انداز باوری‌نیچه‌، فلسفه‌ هرمنوتیک‌ هیدگر و گادامر، نقد آدورنو و هورکهایمر از عقل‌ ابزاری‌ و اندیشه‌روشنگری‌، نظریه‌ ویتگنشتاین‌ درباره‌ بازیهای‌ زبانی‌ و شکل‌های‌ زندگی‌ وابسته‌ به‌ آنها ونظریه‌ تامس‌ کون‌ درباره‌ تحول‌ و تاریخ‌ علم‌ والگوهای‌ علمی‌ است‌ که‌ شرح‌ این‌ همه‌ در این‌مجال‌ ممکن‌ نیست‌. لذا تنها در اینجا به‌ بعضی‌ عقاید ژان‌ فرانسوا الیوتار که‌ اندیشه‌ها ومانیفیست‌های‌ پست‌ مدرن‌ را طبقه‌بندی‌ کرد می‌پردازیم‌.

۲- ژان‌ فرانسوا لیوتارو مانیفیست‌ پست‌ مدرن‌

ژان‌ فرانسوا الیوتار در کتاب‌ وضعیت‌ پست‌ مدرن‌ (۱۹۷۹) به‌ توصیف‌ وضعیت‌ علم‌، اخلاق و هنر در دنیای‌ معاصر می‌پردازد و در این‌ اثر نشان‌ می‌دهد که‌ ما وارد مرحله‌ جدیدی‌ شده‌ایم‌ که‌ بامرحله‌ قبلی‌ تفاوت‌های‌ بنیادی‌ دارد. به‌ ادعای‌ او دوران‌ مدرن‌ به‌ سررسیده‌ است‌ و آرمان‌های‌مدرن‌ کشش‌ و جذابیتشان‌ را از دست‌ داده‌اند و ما امروز باید در وضعیت‌ جدیدی‌ که‌ او آن‌ را وضعیت‌ پست‌ مدرن‌ می‌نامد زندگی‌ کنیم‌.

«فرضیه‌ علمی‌ ما این‌ است‌ که‌ با ورود جوامع‌ به‌ مرحله‌ای‌ که‌ به‌ عصر پساصنعتی‌ موسوم‌شده‌ است‌ و با ورود فرهنگ‌ها به‌ مرحله‌ای‌ که‌ به‌ عصر پست‌ مدرن‌ موسوم‌ شده‌ است‌، جایگاه‌دانش‌ دستخوش‌ تغییر و تحول‌ شده‌ است‌. این‌ روندگذار حداقل‌ از اواخر دهه‌ ۱۹۵۰ در شرف‌وقوع‌ بوده‌ است‌، یعنی‌ از زمانی‌ که‌ برای‌ اروپا بیانگر تکمیل‌ دوران‌ بازسازی‌ به‌ شمار می‌رود. این‌گام‌، بسته‌ به‌ هر کشور سریع‌تر یا کندتر صورت‌ می‌گیرد، و در درون‌ کشورها نیز مطابق‌ با حوزه‌فعالیت‌ فرق می‌کند: وضعیت‌ عمومی‌ نوعی‌ گسست‌ گذرا است‌ که‌ ترسیم‌ و ارائه‌ هر نوع‌ بررسی‌کلی‌ را دشوار می‌سازد. بخشی‌ از توصیف‌ و تشریح‌ این‌ وضعیت ضرورتاً حدسی‌ و فرضی‌ خواهدبود. به‌ هر روی‌، می‌دانیم‌ که‌ ایمان‌ و اعتماد بیش‌ از حد به‌ آینده‌شناسی‌ عاقلانه‌ نیست‌.

من‌ به‌ جای‌ ترسیم‌ تصویری‌ که‌ قطعاً و ناگزیر ناقص‌ خواهد بود، ویژگی‌ یا بارزه‌ واحدی‌ رابه‌ عنوان‌ نقطه‌ عزیمت‌ کار خود را قرار خواهم‌ داد، بارزه‌ای‌ که‌ فی‌الفور معرف‌ موضوع‌ مطالعه‌ ماخواهد بود. دانش‌ علمی‌ نوعی‌ گفتمان‌ است‌. و ذکر این‌ نکته‌ به‌ جاست‌ که‌ طی‌ چهل‌ سال‌ گذشته‌علوم‌ و تکنولوژی‌های‌ "برجسته‌" مجبور بودند با زبان‌ سر و کار داشته‌ باشند: واج‌شناسی‌ ونظریه‌های‌ زبانشناسی‌، معضلات‌ ارتباطات‌ و سیبرنیتیک‌، نظریه‌های‌ نوین‌ جبر و انفورماتیک‌،کامپیوترها و زبان‌های‌ کامپیوتری‌، معضلات‌ ترجمه‌ و جستجو برای‌ یافتن‌ حوزه‌های‌ سازگاری‌میان‌ زبان‌های‌ کامپیوتری‌، معضلات‌ ذخیره‌سازی‌ اطلاعات‌ و بانک‌های‌ اطلاعاتی‌، تله‌ ماتیک‌و تکمیل‌ پایانه‌های‌ هوشمند، پارادوکس‌شناسی‌. واقعیات‌ نیاز به‌ توضیح‌ ندارند (و این‌ فهرست‌جامع‌ و مستوفا نیست‌)».

لیوتار در فصل‌ دیگری‌ از همین‌ کتاب‌ خود کاربردشناسی‌ زبان‌ پژوهشهای‌ علمی‌ به‌ ویژه‌ درجریان‌ پویش‌ خود برای‌ یافتن‌ روشهای‌ جدید استدلال‌ را بر پایه‌ ابداع‌ حرکتهای‌ جدید و حتی‌قواعد جدید برای‌ بازی‌های‌ زبانی‌ (به‌ قول‌ ویتگنشتاین‌) تشخیص‌ می‌دهد. از نظر او فلسفه ‌اخلاق و سیاست‌ و دانش‌ مدرن‌ که‌ با دکارت‌ آغاز شد و از راه‌ کانت‌ و هگل‌ به‌ مارکس‌ رسید مبنای‌شکل‌گیری‌ نسخه‌های‌ مدرن‌ روایت‌ بزرگ‌ است‌. به‌ گمان‌ او اما این‌ فلسفه‌ بیانگر تجربه‌های‌بشر امروز نیست‌ و در دنیای‌ معاصر دیگر کارایی‌ ندارد.

منظور لیوتار از روایت‌ بزرگ‌ چیست‌؟ او هر کوششی‌ برای‌ یافتن‌ اصل‌ یا اصول‌ کلی‌ حاکم‌ برهمه‌ فعالیتهای‌ بشری‌ و همه‌ روابط‌ اجتماعی‌ (به‌ قول‌ خود او همه‌ انواع‌ گوناگون‌ بازی‌های‌ زبانی‌) را روایت‌ بزرگ‌ می‌شمرد. به‌ گمان‌ او در جهان‌ پست‌ مدرن‌ به‌ دلیل‌ گوناگونی‌ ماهوی‌ بازیهای‌زبانی‌ جایز برای‌ اصل‌ یا اصول‌ کلی‌ حاکم‌ بر همه‌ آنهانیست‌. پس‌ هر کوششی‌ برای‌ یافتن‌ روایت‌بزرگ‌ محکوم‌ به‌ شکست‌ است‌، در اینجا اصول‌ کلی‌ این‌ اندیشه‌ او از کتاب‌ وضعیت‌ پست‌ مدرن‌عیناً نقل‌ می‌شود:

«توان‌ بالقوه‌ فرسایشی‌ که‌ ذاتی‌ِ دیگر رویه‌ مشروعیت‌بخشی‌ است‌، یعنی‌ ذاتی‌ِ روایت‌ رهایی‌و آزادی‌ِ نشأت‌ گرفته‌ از روشنگری‌، به‌ هیچ‌ وجه‌ کمتر از توان‌ِ فرسایش‌ در حال‌ عمل‌ در گفتمان‌نظری‌ نیست‌. لیکن‌ به‌ جنبه‌ متفاوتی‌ اشاره‌ دارد. ویژگی‌ بارز و ممیزه‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ مشروعیت‌ِعلم‌ و حقیقت‌ را در گرو استقلال‌ طرفین‌ محاوره‌ درگیر در عمل‌ هدفمند اخلاقی‌، اجتماعی‌ وسیاسی‌ قرار می‌دهد. همانطور که‌ دیده‌ایم‌، این‌ شکل‌ از مشروعیت‌بخشی‌ معضلات‌ مستقیم‌ وبلاواسطه‌ای‌ در پی‌ دارد: تفاوت‌ بین‌ یک‌ گزاره‌ مصداقی‌ِ واجد ارزش‌ ادراکی‌ (شناختی‌) با یک‌گزاره‌ تجویزی‌ِ واجد ارزش‌ علمی‌ تفاوتی‌ از نوع‌ ربطی‌ (تناسبی‌) و در نتیجه‌ از نوع‌ توانشی‌ آن‌ است‌. چیزی‌ وجود ندارد که‌ ثابت‌ کند اگر یک‌ گزاره‌ توصیف‌کننده‌ وضعیتی‌ واقعی‌گزاره‌ای‌ حقیقی‌باشد، در آن‌ صورت‌ بالطبع‌ یک‌ گزاره‌ تجویزی‌ مبتنی‌ بر آن‌ (که‌ حاصل‌ یا نتیجه‌ آن‌ ضروتاً ایجاداصلاح‌ یا جرح‌ و تعدیل‌ در آن‌ واقعیت‌ خواهد بود) گزاره‌ای‌ مناسب‌ و عادلانه‌ خواهد بود. برای‌مثال‌، یک‌ در بسته‌ را در نظر بگیریم‌. بین‌ گزاره‌ "در بسته‌ است‌" گزاره‌ "در را بازکن‌" هیچگونه‌رابطه‌ معلولی‌ از نوع‌ تعریف‌ شده‌ آن‌ در منطق‌ گزاره‌ای‌ وجود ندارد. این‌ دو گزاره‌ به‌ دو مجموعه‌مستقل‌ قواعدِ تعیین‌ کننده‌ انواع‌ متفاوتی‌ از ربط‌ (تناسب‌) و به‌ تبع‌ آن‌ انواع‌ متفاوتی‌ توانش‌،تعلق‌ دارند. در اینجا نتیجه‌ پیامد تقسیم‌بندی‌ عقل‌ به‌ عقل‌ ادراکی‌ (شناختی‌) یا نظری‌ از یک‌سو، و عقل‌ علمی‌ از سوی‌ دیگر عبارت‌ است‌ از حمله‌ و یورش‌ به‌ مشروعیت‌ گفتمان‌ علم‌. البته‌ نه‌به‌ طور مستقیم‌، بلکه‌ به‌ گونه‌ای‌ غیر مستقیم‌ با آشکار ساختن‌ این‌ نکته‌ که‌ گفتمان‌ مذکور نوعی‌بازی‌ زبانی‌ است‌ با قواعد خاص‌ خود (که‌ شرایط‌ پیشینی‌ معرفت‌ یا شرایط‌ معرفت‌ پیشینی‌ کانت‌نخستین‌ اشاره‌ سریع‌ و اجمالی‌ به‌ آنهاست‌) و اینکه‌ گفتمان‌ مذکور هیچگونه‌ داعیه‌ خاصی‌ برای‌اعمال‌ نظارت‌ بر بازی‌ عمل‌ هدفمند پراکسیس‌ (و نه‌ حتی‌ بر بازی‌ زیبایی‌شناسی‌) ندارد. ازاینرو بازی‌ علم‌ همتراز با دیگر بازی‌ها قرار می‌گیرد.

اگر این‌ نوع‌ "مشروعیت‌زدایی‌" با بی‌اعتنایی‌ تمام‌ دنبال‌ گردد و اگر حیطه‌ عمل‌ آن‌ گسترش‌پیدا کند (هانطور که‌ ویتگنشتاین‌ به‌ شیوه‌ خاص‌ خود این‌ کار را صورت‌ می‌دهد، و متفکرانی‌ چون‌مارتین‌ بوبر و امانوئل‌ لویناس‌ نیز با شیوه‌های‌ خاص‌ خود در آن‌ صورت‌ راه‌ برای‌ ظهور جریان‌مهمی‌ از پست‌مدرنیته‌ هموار می‌گردد: علم‌ بازی‌ خاص‌ خود را انجام‌ می‌دهد؛ و قادر به‌مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ دیگر بازیهای‌ زبانی‌ نیست‌. برای‌ مثال‌ بازی‌ تجویز از آن‌ جان‌ به‌ درمی‌برد (می‌گریزد). ولی‌ مهم‌تر از همه‌ اینکه‌ حتی‌ قادر به‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ خود نیز نیست‌،بر خلاف‌ تأمل‌ و تفکر (نظر) که‌ گفته‌ می‌شود قادر به‌ این‌ کار است‌.

به‌ نظر می‌رسد خود سوژه‌ اجتماعی‌ نیز در جریان‌ این‌ پراکشن‌ِ بازی‌های‌ زبانی‌ تجزیه‌ و ازهم‌ پاشیده‌ گردد. پیوند اجتماعی‌ امری‌ زبانی‌ است‌، ولی‌ با یک‌ تار یا رشته‌ واحد و منفرد در هم‌بافته‌ نشده‌ است‌. پیوند اجتماعی‌ در واقع‌ همانند بافته‌ای‌ است‌ که‌ با در هم‌ تنیده‌ شدن‌ِ حداقل‌ دونوع‌ (و واقعیت‌ امر شماری‌ نامعین‌ و غیرقطعی‌) بازی‌ زبانی‌ که‌ از قواعد متفاوتی‌ پیروی‌ می‌کنند،شکل‌ گرفته‌ و ایجاد شده‌ است‌.

ویتگنشتاین‌ می‌نویسد: "زبان‌مان‌ را می‌توان‌ به‌ منزله‌ شهری‌ باستانی‌ دانست‌؛ مجموعه‌ پرپیچ‌ و خمی‌ از خیابان‌ها و میادین‌ کوچک‌، منازل‌ و خانه‌های‌ قدیم‌ و جدید و منازلی‌ با مواردتکمیل‌ شده‌ و اضافاتی‌ از دوران‌های‌ مختلف‌ ؛ که‌ دور تمام‌ اینها را شمار کثیری‌ از قصبات‌ ودهکده‌های‌ جدید با خیابان‌های‌ مستقیم‌ و منظم‌ و منازل‌ یک‌ شکل‌ احاطه‌ کرده‌اند." و به‌ منظورتفهیم‌ و رساندن‌ِ دقیق‌ این‌ مطلب‌ که‌ اصل‌ کلیت‌ واحد و همشکل‌ - یا اصل‌ سنتز و ترکیب‌ زیرنظر فراگفتمانی‌ از دانش‌ - اصلی‌ غیرعلمی‌ و غیرقابل‌ اجراست‌، وی‌ با طرح‌ این‌ پرسش‌ که‌ "هرشهر قبل‌ از آنکه‌ به‌ صورت‌ شهر درآید، باید دارای‌ چه‌ تعداد منازل‌ یا خیابان‌ باشد؟" "شهر" زبان‌را تابع‌ پارادوکس‌ قدیمی‌ دور و تسلسل‌ منطقی‌ قرار می‌دهد.

زبان‌های‌ جدید به‌ زبانهای‌ قدیمی‌ اضافه‌ می‌ شوند، و به‌ این‌ ترتیب‌ حومه‌ها و توابع‌ شهرقدیم‌ را بنا می‌نهند. "نمادگرایی‌ شیمی‌ و نشانه‌گذاری‌ ارقام‌ و اعداد در حساب‌ فاصله‌" سی‌ و پنج‌سال‌ دیگر می‌توانیم‌ به‌ این‌ فهرست‌ موارد زیر را اضافه‌ کنیم‌: زبان‌های‌ ماشینی‌، ماتریس‌های‌نظریه‌ بازی‌، نظام‌های‌ جدید نشانه‌نویسی‌ و نت‌گذاری‌ در موسیقی‌، نظام‌های‌ نشانه‌گذاری‌ برای‌اشکال‌ منطق‌ غیر مصداقی‌ (منطق‌ زمانی‌ ،نطق‌ اخلاقی‌، منطق‌ شرطی‌) زبان‌ علائم‌وراثتی‌، نمودارهای‌ ساختارهای‌ واجی‌ و نظایر آن‌.

می‌توانیم‌ احساس‌ یا تصویر بدبینانه‌ای‌ از این‌ شکافتن‌ و تجزیه‌ کردن‌ به‌ دست‌ دهیم‌: هیچ‌کسی‌ به‌ تمام‌ این‌ زبانها صحبت‌ نمی‌کند، آنها هیچ‌ فرازبان‌ عام‌ و همگانی‌ ندارند، پروژه‌ نظام‌ -سوژه‌ یک‌ شکست‌ و ناکامی‌ است‌، همه‌ ما گرفتار پوزیتیویسم‌ این‌ یا آن‌ نوع‌ رشته‌ یادگیری‌هستیم‌، محققان‌ وعالمان‌ فاضل‌ و متبحر به‌ دانشمندان‌ تبدیل‌ شده‌اند، وظایف‌ تقلیل‌ یافته‌پژوهش‌ و تحقیق‌ بیش‌ از پیش‌ به‌ قسمت‌های‌ مختلف‌ تقسیم‌ و تجزیه‌ شده‌اند و هیچ‌ کس‌ به‌تنهایی‌ نمی‌تواند از عهده‌ آنها برآید. فلسفه‌ نظری‌ مجبور به‌ کنار گذاشتن‌ وظایف‌مشروعیت‌بخشی‌ خود شده‌ است‌، که‌ توضیح‌ می‌دهد چرا فلسفه‌ هر جا که‌ بر ادعای‌ بی‌جا وتظاهر به‌ بر عهده‌ گرفتن‌ چنین‌ وظایفی‌ پافشاری‌ و اصرار می‌ورزد با بحران‌ مواجه‌ می‌شود و به‌سطح‌ مطالعه‌ نظام‌های‌ منطق‌ یا تاریخ‌ عقاید تنزل‌ می‌یابد، که‌ در این‌ موارد به‌ اندازه‌ کافی‌واقعگرا بود که‌ آنها را کنار بگذارد.

وین‌ در آغاز قرن‌ این‌ بدبینی‌ را کنار گذاشت‌: نه‌ صرفاً هنرمندانی‌ چون‌ موزیل‌، کراوس‌هوفمانشتال‌، لوس‌، شوئنبرگ‌، وبر، بلکه‌ فیلسوفانی‌ چون‌ ماخ‌، و ویتگنشتاین‌ نیز. آنان‌ حامل‌آگاهی‌ درباره‌ مشروعیت‌زدایی‌ و تا حد امکان‌ حامل‌ِ مسئولیت‌ نظری‌ و هنری‌ بابت‌ آن‌ بودند.امروز ما می‌توانیم‌ بگوئیم‌ که‌ فرایند ماتم‌ و عزاداری‌ تکمیل‌ شده‌ است‌. دیگر نیازی‌ نیست‌ که‌همه‌ چیز را مجدداً از نو آغاز کنیم‌. نقطه‌ قوت‌ ویتگنشتاین‌ این‌ است‌ که‌ پوزیتیویسمی‌ را که‌ ازسوی‌ حلقه‌ وین‌ در حال‌ بسط‌ و ارائه‌ شدن‌ بود، اختیار نکرد، ولی‌ در تحقیقات‌ خود پیرامون‌بازی‌های‌ زبانی‌ به‌ ترسیم‌ رئوس‌ نوعی‌ مشروعیت‌بخشی‌ نه‌ بر مبنای‌ قابلیت‌ کاربرد زبانی‌پرداخت‌. اکثر افراد فراق و دلتنگی‌ بابت‌ روایت‌ گمشده‌ را از دست‌ داده‌اند. این‌ نکته‌ به‌ هیچ‌وجه‌ به‌معنای‌ آن‌ نیست‌ که‌ آنان‌ به‌ توحش‌ و بربریت‌ تنزل‌ یافته‌اند. چیزی‌ که‌ آنان‌ را از این‌ خطر حفظ‌می‌کند وقوف‌ و دانش‌ آنان‌ بر این‌ امر است‌ که‌ مشروعیت‌ تنها می‌تواند از دل‌ کاربست‌ زبانی‌ وتعامل‌ (کنش‌ متقابل‌) ارتباطی‌ و مفاهمه‌ای‌ آنان‌ برخیزد. علم‌ "با به‌ ریشخند گرفتن‌" هرگونه‌عقیده‌ دیگر سادگی‌ و ریاضت‌ سخت‌گیرانه‌ واقع‌گرایی‌ را به‌ آنان‌ آموخته‌ است‌.

مهمترین‌ ویژگی‌ جامعه‌ پست‌ مدرن‌ این‌ است‌ که‌ دربرگیرنده‌ بازیهای‌ زبانی‌ ناهمگون‌ و در رقابت‌با یکدیگر است‌. پیوندهای‌ اجتماعی‌ همه‌ در بستر زبان‌ صورت‌ می‌گیرند. اما بافت‌ اجتماعی‌ترکیبی‌ است‌ تار و پودهای‌ گوناگون‌. به‌ همین‌ گونه‌ جامعه‌ پست‌ مدرن‌ نیز همچون‌ مجموعه‌ای‌است‌ از جامعه‌های‌ کوچک‌تر پراکنده‌ با قوانین‌ و اصول‌ اخلاقی‌ و اجتماعی‌ گوناگون‌ و ناهمگن‌ وگاه‌ حتی‌ متضاد خلاصه‌ اینکه‌ جهان‌ پست‌ مدرن‌ جهانی‌ است‌ بی‌کتاب‌ورها از هر نسخه‌ای‌ ازروایت‌ بزرگ‌ جهانی‌ که‌ در آن‌ نه‌ فقط‌ مذهب‌ و فلسفه‌ بلکه‌ حتی‌ علم‌ نیز به‌ عنوان‌ مرجع‌ نهایی‌برای‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ همه‌ باورها و کنش‌ها و نهاد گوناگون‌ از اعتبار افتاده‌ است‌.

پست‌ مدرن‌ چیست‌؟

خوب‌، پست‌ مدرن‌ چیست‌؟ در ارتباط‌ با خیل‌ سئوالات‌ لجام‌ گسیخته‌ و بی‌در و پیکری‌ که‌ درخصوص‌ قواعد تصویر و روایت‌ مطرح‌ شده‌اند، چه‌ جایگاهی‌ را اشغال‌ می‌کند یا چه‌ جایگاهی‌ رااشغال‌ نمی‌کند؟ بی‌تردید پست‌ مدرن‌ بخشی‌ از مدرن‌ است‌. تمام‌ چیزها، حتی‌ اگر به‌ تازگی‌ وهمین‌ دیروز (پطرونیوس‌ عادت‌ داشت‌ بگوید: اکنون‌ modo. modo) دریافت‌ شده‌ باشند،بایستی‌ مورد تردید و سوءظن‌ قرار بگیرند. سزان‌ با چه‌ حوزه‌ای‌ به‌ چالش‌ برمی‌خیزد؟ باامپرسیونیسم‌ و امپرسیونیستها. پیکاسو و براک‌ به‌ چه‌ موضوعی‌ حمله‌ می‌برند؟ موضوعات‌ موردنظر سزان‌. دوشان‌ در سال‌ ۱۹۱۲ با چه‌ پیش‌ فرضهایی‌ قطع‌ رابطه‌ کرد؟ پیش‌ فرضی‌ که‌ می‌گویدآدم‌ باید نقاشی‌ کند، ولو کوبیسم‌، باشد. وبورن‌ از پیش‌ فرض‌ دیگری‌ سئوال‌ می‌کند و حرف‌می‌زند که‌ به‌ عقیده‌ وی‌ از شر آثار دوشان‌ سالم‌ و دست‌ نخورده‌ باقی‌ مانده‌ است‌: یعنی‌ جایگاه‌عرضه‌ اثر. نسل‌ها با شتابی‌ خیره‌کننده‌ خود را به‌ حرکت‌ درمی‌آورند. هر اثر تنها زمانی‌ می‌تواندمدرن‌ بشود که‌ ابتدا پست‌ مدرن‌ باشد. بنابراین‌ پست‌ مدرنیسمی‌ که‌ اینگونه‌ فهم‌ شده‌ باشد،مدرنیسم‌ در مرحله‌ پایانی‌ آن‌ نیست‌ بلکه‌ در وضعیت‌ آغازین‌ رشد و رویش‌ آن‌ است‌، و این‌وضعیت‌ ثابت‌ و پایدار است‌.

لیکن‌ من‌ نمی‌خواهم‌ در این‌ معنای‌ نسبتاً مکانیکی‌ (افزاروارانه‌) از جهان‌ باقی‌ بمانم‌. اگر این‌نکته‌ درست‌ باشد که‌ مدرنیته‌ با کنار رفتن‌ یا عقب‌نشینی‌ امر واقع‌ و براساس‌ رابطه‌ والا بین‌ "امرقابل‌ عرضه‌" و "امر قابل‌ تصور" صورت‌ تحقق‌ می‌یابد، پس‌ در این‌ صورت‌ در جریان‌ این‌ رابطه‌امکان‌ تشخیص‌ دو ضرب‌ آهنگ‌ (به‌ تعبیر موسیقیدانان‌) وجود دارد. می‌توان‌ بر فقدان‌ قدرت‌ملکه‌ عرضه‌، بر نوستالژی‌ بابت‌ حضور احساس‌ شده‌ توسط‌ سوژه‌ انسانی‌، و بر اراده‌ مبهم‌ و پوچی‌تأکید ورزید که‌ علیرغم‌ هر چیزی‌ موجب‌ حضور وی‌ سوژه‌ انسانی‌ می‌گردد. علاوه‌ بر این‌می‌توان‌ بر قدرت‌ ملکه‌ تصور، به‌ قول‌ معروف‌ بر "بی‌احساسی‌" غیر انسانی‌، بی‌عاطفگی آن ‌تأکید ورزید (این‌ همان‌ ویژگی‌ بود که‌ آپولینر از هنرمندان‌ توقع‌ داشت‌)، زیرا موضوع‌ فهم‌ ما این‌نیست‌ که‌ آیا حس‌پذیری‌ یا قوه‌ تخیل‌ انسانی‌ می‌تواند با آنچه‌ که‌ به‌ تصور درمی‌آورد به‌ وجوددرآید یا نه‌. همچنین‌ می‌توان‌ بر افزایش‌ وجود (مشغله‌) و سرور و شادمانی‌ ناشی‌ از ابداع‌ قواعدجدید بازی‌ - خواه‌ تصویری‌، هنری‌ یا هر نوع‌ دیگر - تأکید ورزید. اگر به‌ طور نمونه‌وار معدودی‌ ازاسامی‌ موجود در صفحه‌ شطرنج‌ تاریخ‌ جریانات‌ آوانگارد را عرضه‌ نمائیم‌، آنچه‌ که‌ در ذهن‌ درام ‌روشنتر خواهد شد: در سمت‌ مالیخولیا اکسپرسیونیست‌های‌ آلمانی‌، و در سمت‌ نوآوری‌ براک‌ وپیکاسو؛ در سمت‌ نخست‌ مالویچ‌، و در سمت‌ دوم‌ لیسیتسکی‌؛ در یک‌ سمت‌ چیریکو و در سمت‌دیگر دوشان‌. اختلاف‌ ناچیزی‌ که‌ این‌ دو شیوه‌ غالباً در یک‌ قطعه‌ یا اثر واحد به‌ طور مشترک‌وجود دارند و تقریباً غیرقابل‌ تفکیک‌ از همند؛ و در عین‌ حال‌ حکایت‌ از نوعی‌ تفاوت‌ یا افتراق دارند که‌ سرنوشت‌ اندیشه‌ وابسته‌ به‌ آن‌ است‌ و تا مدت‌ها بین‌ تأسف‌ و تقلا بدان‌ وابسته‌ خواهدبود.

آثار پروست‌ و جویس‌ به‌ چیزی‌ اشاره‌ دارند که‌ به‌ خود اجازه‌ حضور نمی‌دهد. تلمیح‌ یا اشاره‌،که‌ پائولو فابری‌ اخیراً نظر مرا بدان‌ جلب‌ کرده‌ شاید شکلی‌ از بیان‌ باشد که‌ لازمه‌ آثاری‌ است‌ که‌به‌ زیبایی‌شناسی‌ امر والا تعلق‌ دارند. چیزی‌ که‌ در آثار پروست‌ به‌ عنوان‌ بهایی‌ که‌ می‌بایست‌برای‌ این‌ تلمیح‌ پرداخت‌ می‌شد، نادیده‌ گرفته‌ شده‌ است‌، همانا هویت‌ آگاهی‌ است‌، قربانی‌بی‌اعتدالی‌ و افراط‌ زمان‌ (au trop de temps). ولی‌ در آثار جویس‌، این‌ هویت‌ نویسندگی‌(نوشتن‌) است‌ که‌ قربانی‌ فزونی‌ و افراط‌ کتاب‌ (au trop de livre) یا ادبیات‌ شده‌ است‌.

پروست‌ به‌ کمک‌ زبانی‌ که‌ تغییری‌ در نحوه‌ و واژگان‌ آن‌ ایجاد نشده‌ است‌ و به‌ کمک‌ نوعی‌نوشتن‌ که‌ به‌ لحاظ‌ بسیاری‌ از ابزارها و تکنیک‌های‌ آن‌ هنوز به‌ اثر روایت‌ داستانی‌ و رمان‌گونه‌تعلق‌ دارد، امر غیرقابل‌ عرضه‌ را نشان‌ می‌دهد. نهاد ادبی‌، آنگونه‌ که‌ پروست‌ از بالزاک‌ و فلوبر به‌ارث‌ می‌برد، از این‌ نظر که‌ عنصر قهرمان‌، دیگر یک‌ شخصیت‌ (کاراکتر) نیست‌ بلکه‌ آگاهی‌درونی‌ از زمان‌ است‌ و از این‌ جهت‌ که‌ ناهمزمانی‌ روایی‌ یا داستانی‌، که‌ قبلاً از سوی‌ فلوبر آسیب‌ دیده‌ بود، در اینجا به‌ خاطر لحن‌ روایی‌ آن‌ به‌ زیر سئوال‌ رفته‌ است‌، مسلماً تصنیف‌ گشته‌ واز فعالیت‌ افتاده‌ است‌. مع‌ ذلک‌، وحدت‌ کتاب‌، منظومه‌ آن‌ آگاهی‌، حتی‌ اگر فصل‌ به‌ فصل‌ به‌تعویق‌ افتد، مورد چالش‌ جدی‌ قرار نگرفته‌ است‌: هویت‌ِ نوشتن‌ از طریق‌ خودِ نوشتن‌ در سراسرهزار توی‌ روایت‌ِ مطول‌ و پایان‌ناپذیر برای‌ بیان‌ و دلالت‌ بر این‌ وحدت‌، که‌ با وحدت‌ِپدیدارشناسی‌ ذهن‌ مقایسه‌ شده‌ بود، کفایت‌ می‌کند.

جویس‌ در آثار خود این‌ امکان‌ را برای‌ امر غیرقابل‌ عرضه‌ فراهم‌ می‌سازد تا در شکل‌ دال‌،قابل‌ ادراک‌ و فهم‌پذیر گردد. کل‌ گسترده‌ روایی‌ موجود و حتی‌ عامل‌های‌ سبک‌گرایانه‌ بدون‌دغدغه‌ بابت‌ وحدت‌ کل‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ می‌شوند و حتی‌ عامل‌های‌ جدید نیز مورد محک‌ قرارمی‌گیرند. گرامر و واژگان‌ زبان‌ ادبی‌ نیز بیش‌ از این‌ دیگر اموری‌ قطعی‌ و مسلم‌ محسوب‌نمی‌شوند، بلکه‌ به‌ عنوان‌ اشکال‌ آکادمیک‌، و شعایری‌ ظاهر می‌شوند برخاسته‌ از پارسایی‌ یاقداستی‌ (به‌ تعبیر نیچه‌) که‌ مانع‌ ارائه‌ غیرقابل‌ عرضه‌ می‌گردند.

خوب‌، تفاوت‌ در همینجا نهفته‌ است‌: زیبایی‌شناسی‌ مدرن‌، زیبایی‌شناسی‌ امر والا، گرچه‌ نوع‌نوستالژیک‌ آن‌، این‌ نوع‌ زیبایی‌شناسی‌ امکان‌ ارائه‌ امر غیرقابل‌ عرضه‌ را تنها در شکل‌ محتوای‌مفقوده‌ فراهم‌ می‌سازد؛ لیکن‌ فرم‌ و صورت‌، به‌ خاطر استحکام‌ و ثبات‌ قابل‌ تشخیص‌ آن‌همچنان‌ به‌ خواننده‌ یا بیننده‌ (تماشاگر) موضوعی‌ را برای‌ آرامش‌ و لذت‌ ارائه‌ می‌کند. ولی‌ این‌احساسات‌، احساس‌ والای‌ واقعی‌ را به‌ وجود نمی‌آورند، احساسی‌ که‌ در تلفیق‌ واقعی‌ لذت‌ او الم‌نهفته‌ است‌: یعنی‌ این‌ لذت‌ که‌ عقل‌ باید فراتر از تمام‌ عرضه‌ها باشد؛ و این‌ الم‌ که‌ تخیل‌ باحس‌پذیری‌ نباید معادل‌ مفهوم‌ باشد.

پست‌ مدرن‌ جریانی‌ خواهد بود که‌، در مدرن‌، امر غیرقابل‌ عرضه‌ را در نفس‌ عرضه‌ پیشنهاد وارائه‌ می‌کند؛ جریانی‌ که‌ از آرامش‌ صورت‌های‌ خوب‌ و اجماع‌ سلیقه‌ای‌ که‌ امکان‌ تقسیم‌ جمعی‌نوستالژی‌ برای‌ امر غیرقابل‌ حصول‌ را فراهم‌ می‌آورد، خود را محروم‌ می‌سازد؛ جریانی‌ که‌ درجستجوی‌ عرضه‌های‌ جدید است‌، نه‌ به‌ منظور بهره‌بردن‌ از آنها، بلکه‌ به‌ منظور بیان‌ و رساندن‌مفهوم‌ قدرتمندتری‌ از امر غیرقابل‌ عرضه‌. هر هنرمند یا نویسنده‌ پست‌ مدرن‌ در مقام‌ یک‌فیلسوف‌ است‌: متنی‌ که‌ می‌نویسد، اثری‌ که‌ خلق‌ می‌کند، از نظر اصول‌ تحت‌ هدایت‌ قواعد ازپیش‌ تثبیت‌ شده‌ قرار ندارند، و نمی‌توان‌ در مورد آنها مطابق‌ با حکم‌ ایجابی‌، با بکار بستن‌مقولات‌ آشنا در متن‌ یا اثر هنری‌ در جستجوی‌ آنهاست‌. بنابراین‌ هنرمند و نویسنده‌، بدون‌قواعد، برای‌ تدوین‌ قواعدی‌ برای‌ آن‌ چه‌ که‌ انجام‌ خواهد یافت‌ کار می‌کنند. بر اساس‌ این‌ واقعیت‌است‌ که‌ اثر و متن‌ واجد کاراکترهای‌ یک‌ واقعه‌ هستند؛ همچنین‌ بر همین‌ اساس‌ برای‌ مؤلف‌ خودخیلی‌ دیر می‌آیند، یا چیزی‌ که‌ به‌ نتیجه‌ مشابهی‌ می‌انجامد، یعنی‌ به‌ کار افتادن‌ آنها تحقق‌آنهاهمواره‌ بسیار زود شروع‌ می‌شود. پست‌ مدرن‌ را می‌باید براساس‌ پارادوکس‌ آینده‌ post /پیشین‌ modo درک‌ نمود.

به‌ نظر من‌ کتاب‌ مشهور مونتنی‌ موسوم‌ به‌ مقالات‌، اثری‌ پست‌ مدرن‌ است‌؛ در حالیکه‌ نشریه‌آتانوم‌، مدرن‌ است‌. سرانجام‌ این‌ نکته‌ باید روشن‌ گردد که‌ وظیفه‌ ما عرضه‌ واقعیت‌ نیست‌، بلکه‌ابداع‌ تلمیحاتی‌ است‌ در اشاره‌ به‌ امر قابل‌ تصور که‌ نمی‌توان‌ آنرا عرضه‌ نمود. و نباید انتظارداشت‌ که‌ این‌ وظیفه‌ سبب‌ آخرین‌ مصالحه‌ بین‌ بازی‌های‌ زبانی‌ (که‌ کانت‌، تحت‌ نام‌ ملکات‌ یاقوا آنها را از هم‌ متمایز می‌دانست‌) خواهد شد، و اینکه‌ تنها توهم‌ استعلایی‌ (هگلی‌) می‌تواندامیدوار باشد که‌ آنها را در یک‌ وحدت‌ واقعی‌ کلیت‌ ببخشد. لیکن‌ کانت‌ همچنین‌ می‌دانست‌بهایی‌ که‌ قرار است‌ برای‌ این‌ توهم‌ پرداخت‌ شود، رعب‌ و وحشت‌ (ترور) است‌. قرن‌ نوزدهم‌ وبیستم‌ به‌ مراتب‌ بیش‌ از حد توان‌ به‌ ما رعب‌ و وحشت‌ ارزانی‌ داشته‌اند. ما بهای‌ نسبتاً گزافی‌برای‌ نوستالژی‌ بابت‌ کل‌ و واحد، برای‌ آشتی‌ بین‌ مفهوم‌ و محسوس‌، و بابت‌ تجربه‌ شفاف‌ و قابل‌ارتباط‌ پرداخته‌ایم‌. تحت‌ لوای‌ درخواست‌ کلی‌ برای‌ سکون‌ و آرامش‌، می‌توانیم‌ زمزمه‌هایی‌مبنی‌ بر تمایل‌ بازگشت‌ رعب‌ و وحشت‌، تمایل‌ به‌ تحقیق‌ یافتن‌ غلبه‌ تخیل‌ بر واقعیت‌ رابشنویم‌. پاسخ‌ این‌ است‌: بیایید جنگی‌ علیه‌ کلیت‌ به‌ راه‌ اندازیم‌؛ بیایید شاهدی‌ بر امر غیرقابل‌عرضه‌ باشیم‌؛ بیایید تفاوتها را فعال‌ ساخته‌ و شرف‌ نام‌ را نجات‌ بخشیم‌.

۳- چارچوب‌ کلی‌ اندیشه‌ پست‌ مدرن‌

همه‌ متفکران‌ معاصر فرانسوی‌ منتقد مدرنیته‌ در این‌ باره‌ با یکدیگر هم‌ نظرند که‌ آرمان‌تحقق‌ عقل‌ و سازماندهی‌ عقلی‌ جامعه‌ باقیمانده‌ سنت‌ روشنگری‌ است‌ و در دوران‌ ما یعنی‌دوران‌ پست‌ مدرن‌ از اعتبار افتاده‌ است‌. عقل‌ به‌ گمان‌ آنها ذاتاً مدعی‌ جهانگستری‌ و فراگیری‌است‌ و در نتیجه‌ گرایش‌ به‌ مطلق‌باوری‌ را در دل‌ خود می‌پروراند. اعتقاد به‌ احکام‌ فراگیر وجهانگستر، قبول‌ قوانین‌ ضروری‌ در روند تاریخ‌ و اصول‌ کلی‌ تعمیم‌پذیر به‌ تمامی‌ جامعه‌های‌بشری‌ و وضعیت‌های‌ گوناگون‌ زندگی‌ و به‌ طور خلاثه‌ اندیشیدن‌ به‌ جامعه‌ همچون‌ کلیتی‌ یگانه‌ وندیده‌ گرفتن‌ بسیارگونگی‌ فرهنگی‌ درون‌ یک‌ جامعه‌ ی‌ میان‌ جوامع‌ مختلف‌ را می‌توان‌ ازویژگیهای‌ مدرنیسم‌ کلاسیک‌ خواند.

به‌ طور کلی‌، یکی‌ از نگرانیهای‌ اصلی‌ متفکران‌ پست‌ مدرن‌ پرسشی‌ درباره‌ جهانگستری‌اصول‌ و ارزشهاست‌ و در نتیجه‌ یکی‌ از انتقادهای‌ اصلی‌ آنها متوجه‌ ادعاهای‌ جهانگستر است‌. به‌گمان‌ آنها، جهانگستری‌ یعنی‌ از میان‌ بردن‌ تفاوتها و جلوه‌های‌ گوناگون‌ فرهنگ‌ها و یک‌ کاسه‌کردن‌ و در نتیجه‌ از میان‌ بردن‌ رنگارنگی‌ و تنوع‌ هستی‌ و زندگی‌.

در اندیشه‌ متفکران‌ پست‌ مدرن‌ (برعکس‌ متفکران‌ مدرن‌) شناخت‌ کلیت‌ ساختار اجتماعی ‌نه‌ ممکن‌ و نه‌ ضروری‌ است‌. این‌ متفکران‌ بر محلی‌ بودن‌ و نسبی‌ بودن‌ و غیرضروری‌ بودن‌حقیقت‌ احکام‌ و تنوع‌ و بسیارگونگی‌ شکل‌های‌ زندگی‌ تأکید می‌کنند به‌ گمان‌ آنها تنها راه‌دگرگونی‌ وضع‌ موجود دگرگونی‌ نهادهای‌ مشخص‌ اجتماعی‌ در شرایط‌ مشخص‌ است‌.

در چشم‌ متفکران‌ پست‌ مدرن‌ دگرگونیهای‌ مهم‌ عصر ما مانند فروریختن‌ سوسیالیسم‌بوروکراتیک‌ در شوروی‌ و کشورهای‌ اروپای‌ شرقی‌، بحران‌ اندیشه‌ لیبرال‌ در کشورهای‌سرمایه‌داری‌ پیشرفته‌ فاصله‌ فزاینده‌ میان‌ جهان‌ پیشرفته‌ و جهان‌ عقب‌مانده‌ و خطر جدی‌ به‌هم‌ خوردن‌ تعادل‌ و تخریب‌ محیط‌ زیست‌ همگی‌ بیانگر بن‌بست‌ مدرنیسم‌ و توهمی‌ بودن‌آرمانهای‌ آن‌ است‌. آنچه‌ به‌ اعتقاد این‌ متفکران‌ به‌ راستی‌ از اعتبار افتاده‌ است‌ نه‌ ادعای‌ رهایی‌بشریت‌ از جانب‌ این‌ یا آن‌ نظام‌ اقتصادی‌ - اجتماعی‌ یا فلسفی‌ ویژه‌ بلکه‌ خود مفهوم‌ رهایی‌است‌. عصر ما عصر پایان‌ آرمانشهرها و پایان‌ هر گونه‌ توهم‌ درباره‌ رهایی‌ بشر است‌. دنیای‌ مادنیای‌ خالی‌ شدن‌ و بی‌معنا شدن‌ هر چه‌ بیشتر واژه‌هایی‌ مانند رهایی‌ و آزادی‌ است‌ و این‌ همان‌نکته‌ای‌ است‌ که‌ در نوشته‌های‌ ژان‌ فرانسوا لیوتار به‌ توضیح‌ آن‌ پرداختیم‌ و ریشه‌های‌ آن‌ را درآثار نیچه‌ تشخیص‌ دادیم‌.

۴- نقد هابرماس‌ از اندیشه‌ پست‌ مدرن‌

تئودورآدورنو (استاد یورگن‌ هابرماس‌) مدعی‌ بود که‌ در منطق‌ مدرنیته‌گونه‌ای‌ تناقض‌ وجوددارد به‌ این‌ معنا که‌ مدرنیته‌ ضمن‌ ادعای‌ بسط‌ و نشر آزادی‌ سرانجام‌ به‌ سلطه‌ می‌انجامد.هابرماس‌ برعکس‌ معتقد بود که‌ مدرنیته‌ حامل‌ آزادیها و پیشرفتهای‌ بی‌سابقه‌ در زندگی‌ معاصربوده‌ است‌ و باید مدرنیته‌ را پاس‌ داشت‌. او معتقد است‌ اندیشمندانی‌ چون‌ فوکو و دریدا که‌ به‌ نقد تمامیت‌طلب‌ مدرنیته‌ دست‌ می‌زنند راه‌های‌ سازنده‌ و سودمند نقد مدرنیته‌ را بر خود مسدودمی‌کنند. زیرا آنها همه‌ دستاوردهای‌ خرد مدرن‌ را در معرض‌ انتقادی‌ ویرانگر قرار می‌دهند. به‌نظر هابرماس‌ کسانی‌ که‌ به‌ نقد تمامت‌ جوی‌ مدرنیته‌ می‌پردازند خود را اسیرگونه‌ای‌ دور باطل‌می‌کنند یعنی‌ در سایه‌ عقل‌ در مقابل‌ خود عقل‌ قیام‌ می‌کنند. هابرماس‌ می‌گوید که‌ نتایج‌ رویکردانتقادی‌ کسانی‌ چون‌ لیوتار، دریدا و فوکو نسبت‌ به‌ مدرنیته‌ این‌ خطر را دارد که‌ تمامیت‌ خرد وعقلیت‌ را دستخوش‌ فروپاشی‌ و اضمحلال‌ کند در این‌ صورت‌ امکان‌ و فرض‌ تمایز میان‌ علم‌ وشعر یا حقیقت‌ و توهم‌ کاری‌ محال‌ است‌.

به‌ نظر هابرماس‌ برداشت‌ متفکران‌ پست‌ مدرن‌ از جمله‌ فوکو از سنت‌ اندیشه‌ انتقادی‌ وقراردادن‌ نقد در مقابل‌ تحلیل‌ حقیقت‌ باعث‌ این‌ شده‌ که‌ نقد فوکو از معیارهای‌ هنجاری‌ لازم‌بی‌بهره‌ بماند. به‌ گمان‌ هابرماس‌ نقد باید دست‌کم‌ یک‌ ملاک‌ رابرای‌ تحلیل‌ تاریخی‌ و انتقادی‌زمان‌ حاضر حفظ‌ کند. "اما هنگامی‌ که‌ نقد فراگیر می‌شود و به‌ خود نیز بازمی‌گردد چنان‌ که‌ همه‌ملاک‌های‌ عقلی‌ را زیر پرسش‌ می‌برد نتیجه‌ ناهمسازی‌ کنشی‌ است‌."

هنر پست‌ مدرن‌

دهه‌ ۱۹۸۰ با یک‌ نوزایی‌ در هنر آغاز می‌شود، آنهایی‌ که‌ هنر معاصر را عرضه‌ می‌کردند چه‌کسانی‌ که‌ کارهای‌ هنری‌ مدرن‌ را انجام‌ می‌دادند و چه‌ کسانی‌ که‌ در مجلات‌ مختلف‌ مبانی‌نظری‌ هنرمندان‌ را تبیین‌ می‌کردن‌ خبر از عصر تازه‌ای‌ دادند که‌ نوآوری‌ و ابداع‌ را طرد می‌کرد وبه‌ روشها و ارزشهای‌ سنتی‌ بازمی‌گشت‌. اصطلاح‌ پست‌ مدرنیسم‌ ابتدا در نقد هنر معماری‌استفاده‌ شده‌ است‌ که‌ طی‌ آن‌ پایان‌ جنبش‌ خاصی‌ اعلام‌ می‌گردد به‌ نام‌ "سبک‌ بین‌المللی‌" که‌ دردهه‌ ۱۹۲۰ پا گرفت‌ و بانیان‌ اصلی‌ آن‌ لو کوربوزیه‌، گروپیوس‌، میس‌ وان‌ در روهه‌ آلمان‌بودند. پست‌ مدرنیسم‌ در نقد هنر به‌ نفی‌ کمال‌ و تمام‌ مدرنیسم‌ پرداخته‌ است‌، آنگونه‌ که‌ نوربرت‌لینتن‌ در تاریخ‌ هنر مدرن‌ خود می‌نویسد: "مدرنیسم‌ هیچگاه‌ وجود نداشته‌ است‌، آنها ساده‌لوحانه‌ به‌ تصوراتی‌ خیال‌پردازنه‌ از جهانی‌ دلبسته‌ است‌ که‌ اعجازهای‌ فناوری‌ ماهیتش‌ رادگرگون‌ ساخته‌ است‌، انزواطلب‌، برج‌ عاج‌نشین‌ و موعظه‌گر خود مختاری‌ انواع‌ هنرها بوده‌ وهنری‌ را ترویج‌ کرده‌ است‌ که‌ مشغولیتی‌ جز موضوعات‌ صرف‌ هنری‌ نداشته‌ است‌، سر سپرده‌زنجیره‌ای‌ از آوانگاردهای‌ مختلف‌ بوده‌ که‌ شتابشان‌ برای‌ نوآوری‌ و اعجاب‌ برانگیزی‌ هرگونه‌تکامل‌ در خور ملاحظه‌ را ناممکن‌ ساخته‌ است‌ در نوآوری‌ موفقیتی‌ نداشته‌ است‌ و قصورها وناکامی‌های‌ دیگر..."

شاید مهمترین‌ ادعایی‌ که‌ در مورد هنر دهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ صورت‌ گرفته‌ این‌ است‌که‌ آن‌ هنر به‌ مسائل‌ انسانی‌ روی‌ کرده‌ است‌. ادعای‌ دیگر هنرمندان‌ پست‌ مدرن‌ آن‌ است‌ که‌ دردهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ پس‌ از چند دهه‌ انتزاعی‌ در هنر بازگشتنی‌ به‌ فیگوراسیون‌ وشکل‌نمایی‌ را شاهد هستیم‌. یکی‌ دیگر از ادعاهای‌ پست‌ مدرن‌ها آن‌ است‌ که‌ آنها نقاشی‌ را ازحالت‌ مرده‌ خود به‌ درآوردند و در پیکر آن‌ حیاتی‌ تازه‌ دمیدند. در زمینه‌ هنرهای‌ تجسمی‌ نوربرت‌لینتن‌ مهمترین‌ ویژگی‌ هنر پست‌ مدرن‌ را چنین‌ عنوان‌ می‌کند:

"وجه‌ مشخصه‌ بهترین‌ آثاری‌ که‌ در دهه‌ ۱۹۸۰ عرضه‌ شده‌اند، پرمایگی‌ رنگ‌ و فرم‌ و غنای‌نمایش‌ آنهاست‌. نیز گهگاه‌ تنکمایگی‌ بیانگرانه‌شان‌ موجب‌ تأثیر برانگیزی‌ نظرگیرشان‌ است‌...این‌ چرخش‌ به‌ سوی‌ پرمایگی‌ نه‌ تنها در هنرمندان‌ جدید دیده‌ می‌شود بلکه‌ در برخی‌ از بهترین‌هنرمندان‌ شناخته‌ شده‌ دهه‌های‌ پیش‌ هم‌ به‌ چشم‌ می‌خورد".

هنرمندان‌ پست‌ مدرن‌ تلاش‌ دارند که‌ هنر را از قلمرو انتزاع‌گرایی‌ خارج‌ کنند و نیز از عناصربومی‌ و عناصر و نشانه‌های‌ کهن‌ در کنار هم‌ استفاده‌ می‌کنند، یعنی‌ تفکر تکثرگرایی‌ خود را چه‌در فرم‌ و چه‌ در محتوای‌ آثار هنری‌ خود مورد استفاده‌ قرار می‌دهند. این‌ را علاوه‌ کنید بر ویژگی‌دیگر هنر پست‌ مدرن‌ که‌ عبارت‌ از آن‌ است‌ که‌ این‌ هنر به‌ سراغ‌ ایدئولوژی‌ دادن‌ و یا ارائه‌مفهومی‌ که‌ لیوتار آن‌ را "روایت‌ بزرگ‌" می‌نامد، نمی‌رود.

هنر پست‌ مدرن‌ از عناصر کهن‌ مختلف‌ در کنار هم‌ بهره‌ می‌گیرد و با منطق‌ ابزاری‌ خود به‌نفی‌ عناصر خارج‌ از حوزه‌ فعالیت‌ خود نمی‌پردازد. هنر پست‌ مدرن‌ (از نظر بیشتر شارحان‌ آن‌ ازدل‌ مدرنیسم‌ بیرون‌ آمده‌ است‌) و به‌ قدرت‌ اندیشه‌های‌ متفکران‌ و فلاسفه‌ پست‌ مدرن‌ راانعکاس‌ می‌دهد و ویژگیهای‌ عام‌ آن‌ همان‌ ویژگیهای‌ عام‌ پست‌ مدرنیسم‌ است‌.

به باور منتقدانی‌ چون‌ جان‌ کاردنر، جرالد گراف‌ و چارلز نیومن‌؛ "داستان‌ پست‌ مدرن‌،هنری‌ به‌ لحاظ‌ اخلاقی‌ ناپسند است‌ و به‌ فاسد کردن‌ خوانندگان‌ خویش‌ گرایش‌ دارد و این‌ کار رابا نفی‌ واقعیت‌ عینی‌ و بیرونی‌ انجام‌ می‌دهد."

این‌ دیدگاه‌ معتقد است‌ که‌ ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ اساساً به‌ خاطر واقع‌ ستیزی‌اش‌ همچنان‌تقلیدی‌ است‌: "در حالی‌ که‌ واقعیت‌، واقعی‌ شده‌ است‌ ادبیات‌ با واقعیت‌ زدایی‌ از خودراهنمای‌ مابرای‌ رسیدن‌ به‌ واقعیت‌ می‌شود... نظریه‌ تقلید به‌ شیوه‌ای‌ ناسازه‌وار و نااستوار همچنان‌ زنده‌مانده‌ است‌... قراردادهای‌ خود انعکاسی‌ و واقع‌ستیزی‌ خود مقلد نوعی‌ واقعیت‌ ناواقعی‌اند که‌ به‌صورت‌ واقعیت‌ مدرن‌ در آمده‌ است‌.اما ناواقعیت‌ به‌ این‌ مفهوم‌ یک‌ قصد نیست‌، بل‌ عنصری‌است‌ که‌ ما با آن‌ زندگی‌ می‌کنیم‌".

جرالد گراف‌ می‌گوید که‌ ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ نشانگر: "آگاهی‌ بیگانه‌ با واقعیت‌ عینی‌ است‌، آگاهی‌که‌ حتی‌ بیگانگی‌ این‌ چنین‌ خود را نیز در نمی‌یابد"

و چارلز نیومن‌ می‌افزاید: "واسازی‌ افراطی‌ هنر دیگر یک‌ گزینه‌ زیبایی‌شناسانه‌ نیست‌، این‌امر صرفاً جنبه‌ فرهنگی‌ از بافت‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ است‌"

براساس‌ این‌ دیدگاه‌ ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ به‌ جای‌ آن‌ که‌ جزئی‌ از راه‌ حل‌ باشد خود جزء دیگری‌از صورت‌ مسأله‌ شده‌ است‌.

اینها اتهاماتی‌ جدی‌ است‌ که‌ در نقد ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ مطرح‌ است‌. اما دلیل‌ ارائه‌ این‌پرسشها که‌ بعضاً توسط‌ برایان‌ مک‌ هیل‌ (به‌ عنوان‌ مثال‌ در مقاله‌ عشق‌ مرگ‌ در نوشتارپسامدرنیستی‌) جواب‌ داده‌ است‌ آن‌ است‌ که‌: "خود بیان‌ کنیم‌ که‌ هنر و ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ باصورت‌بندی‌ خود دچار مشکل‌ است‌." اما به‌ هر حال‌ ویژگیهایی‌ عام‌ در آثار پست‌ مدرنهای‌هنرمند وجود دارد که‌ مشخصه‌ عمومی‌ آثار آنهاست‌ که‌ با توجه‌ به‌ دو منبع‌ فهرست‌وار آنها را نقل‌می‌کنم‌ و پیشاپیش‌ متذکر می‌شوم‌ که‌ هدف‌ ما تبیین‌ اصول‌ کلی‌ ادبیات‌ و هنر پست‌ مدرن‌ (که‌حوزه‌ اختلاط‌ و کشمکش‌ در آن‌ به‌ شکل‌ سرگیجه‌آوری‌ بالا گرفته‌ است‌) نیست‌.

در اینجا چند ویژگی‌ هنر و ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ را از نظر شارحان‌ آن‌ فهرست‌وار ذکر می‌کنم‌:آنچه‌ می‌آید استنتاج‌ و خلاصه‌ من‌ از دو مقاله‌: هنر و ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ نوشته‌ جان‌لیلاک‌ است‌ که‌ در مجله‌ هنر و فلسفه‌ چاپ‌ نیویورک‌ شماره‌ ۱۴۸ آمده‌ و نیز از مجموعه‌ مقالات‌کتاب‌ ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ تدوین‌ و ترجمه‌ پیام‌ یزدانجو، نشر مرکز، ویرایش‌ دوم‌ ۱۳۸۱ است‌.

۱- هنر و ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ با تأکید بر جریان‌ اتفاقی‌ زمانمندی‌ به‌ بهای‌ صرف‌ نظرکردن‌ ازسکون‌ غیر زمانی‌ متافیزیک‌ از آن‌ دیدگاه‌ می‌گسلد.

۲- در هنر پست‌ مدرن‌ نفی‌ مکان‌ و به‌ طور کلی‌ نفی‌ مکان‌گرایی‌ بارز است‌.

۳- ادبیات‌ پسامدرن‌ نه‌ تنها در زوال‌ متافیزیکی‌ که‌ متعاقب‌ مرگ‌ خدا (یا به‌ هر حال‌ مرگ‌ به‌ این‌مفهوم‌ که‌ کارکرد رسانه‌ اجرای‌ "ساخت‌شکنی‌" هایدگر چارچوب‌ ارجاع‌ سنتی‌ و متافیزیکی‌ یعنی‌مبادرت‌ ورزیدن‌ به‌ تقلیل‌ پدیدارشناسانه‌ منظر مکانی‌ از راه‌ سرکشی‌ صوری‌ و بنابراین‌ همچون‌کیرکگور آزاد گذاشتن‌ اساسی‌ خواننده‌ است‌ "بودن‌ - در - جهان‌"ی‌ عریان‌ و سازگار ناشده‌ "و ازاین‌"ی‌ در عرصه‌ خاستگاههای‌ آنها که‌ زمان‌ به‌ لحاظ‌ هستی‌شناسانه‌ مقدم‌ بر هستنده‌ است‌.

۴- یکی‌ از مهمترین‌ ویژگیهای‌ هنر پست‌ مدرن‌ توجه‌ به‌ خیال‌ و روانشناسی‌ است‌ مثلاً درادبیات‌ آثار نویسندگانی‌ چون‌ ویلیام‌ گیبسون‌، بروس‌ استرلینگ‌ و جان‌ شری‌ که‌ توجه‌خود را به‌ فن‌آوری‌ پست‌ مدرن‌ در عرصه‌ رسانه‌ اطلاع‌ رسانی‌ و مهندسی‌ زیستی‌ کرده‌اند.

۵- توجه‌ به‌ بینامتنیت‌ در آثار پست‌ مدرنها جای‌ مهمی‌ دارد. اومبرتو اکو با نوشتن‌ رمان‌ "نام‌گل‌ سرخ‌" مدعی‌ است‌ که‌: من‌ آنچه‌ را نویسندگان‌ همواره‌ می‌دانستند کشف‌ کرده‌ام‌ کتابهاهمواره‌ از دیگر کتابها سخن‌ می‌گویند و هر قصه‌ قصه‌ای‌ است‌ که‌ پیش‌ از این‌ گفته‌ شده‌.

۶- شخصیت‌پردازی‌ درنوشتارهای‌ پست‌ مدرن‌ در حمله‌ به‌ فرض‌ یک‌ خویشتن‌ واحد و نیزدوگانگی‌ زیربنایی‌ آن‌ در پی‌ برداشتن‌ تمایز امر اخلاقی‌ و امر سیاسی‌ است‌.

۷- هنر و ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ به‌ نفی‌ امر کلی‌ و مطلق‌ و روایت‌ بزرگ‌ می‌پردازد و این‌ چه‌ درهنرهای‌ تجسمی‌ و چه‌ در ادبیات‌ پست‌ مدرن‌ به‌ وضوح‌ مشخص‌ است‌.

۸- نفی‌ خالق‌ اثر یعنی‌ ارائه‌ تئوری‌ نفی‌ مؤلف‌ و سپردن‌ اثر به‌ دست‌ تأویل‌ مخاطب‌ ویژگی‌ دوران‌اول‌ پست‌ مدرنیسم‌ است‌ اما در دوره‌ دوم‌ پست‌ مدرنیسم‌ بر پایه‌ آثار دریدا ما با نفی‌ همه‌ چیزحتی‌ ارتباط‌ ساده‌ روبرو هستیم‌.

اینها و هزاران‌ ویژگی‌ دیگر که‌ بعضاً به‌ تناقض‌ هم‌ می‌کشند ویژگیهای‌ دوران‌ پست‌ مدرن‌هستند. به‌ هر حال‌ گاه‌ همین‌ تناقض‌ها باعث‌ می‌شود که‌ هر اثری‌ که‌ از حدود عقل‌ تخلف‌می‌کند به‌ عنوان‌ اثری‌ پست‌ مدرن‌ تلقی‌ شود. اما انچه‌ مهم‌ است‌ آن‌ است‌ که‌ در بستر یک‌ جهان‌پست‌ مدرن‌ زندگی‌ می‌کنیم‌ (بله‌ حتی‌ در کشور ما که‌ در ابتدای‌ تجربه‌ مدرنیته‌ قرار دارد طبقه‌خاص‌ روشنفکر ما دارای‌ تجربه‌ پست‌ مدرن‌ هستند) و مادامی‌ که‌ از این‌ دوران‌ خارج‌ نشده‌ایم‌ (وشاید هیچوقت‌ هم‌ خارج‌ نشویم‌) صورت‌بندی‌ این‌ امر امکان‌ ندارد. اما انچه‌ مهم‌ و اساسی‌ است‌آن‌ است‌ که‌ ذهن‌ نظم‌جوی‌ بشر به‌ دنبال‌ طبقه‌بندی‌ است‌. با این‌ همه‌ اغتشاش‌ پس‌ آثار هنری‌پست‌ مدرن‌ چیست‌؟ ناتالی‌ جیکوب‌ دو راه‌ حل‌ پیشنها می‌کند:

«۱- آثار هنری‌ که‌ بازتاب‌ فلسفه‌ پست‌ مدرن‌ هستند را آثار پست‌ مدرن‌ بنامیم‌.

۲- هنرمندانی‌ که‌ شارح‌ تفکر پست‌ مدرن‌ هستند را هنرمندان‌ مدرنیست‌ بنامیم‌».

با تکیه‌ بر این‌ دو اصل‌ و با توجه‌ به‌ تفسیرها و نقدهای‌ فراوانی‌ که‌ از آثار تام‌ استوپارد به‌ عنوان‌یک‌ درام‌نویس‌ پست‌ مدرن‌ آمده‌ است‌ قاعده‌ خود را بر پست‌ مدرنیستی‌ بودن‌ نمایشنامه‌"روزنکراتز و گیلدنسترن‌ مرده‌اند" می‌گذاریم‌ و در فصل‌های‌ بعدی‌ به‌ تأثیر نقش‌ هرمنوتیک‌ برشکل‌گیری‌ آن‌ می‌پردازیم‌.

پست مدرنیسم را هنوز جامع و قاطع نمیتوان تعریف کرد.چرا که هنوز با خود در جدال است.و به همین علت تعریف های ارائه شده از آن گاه همراه تناقض است.

بیشترین تاثیر پست مدرنیسم در ابعاد هنری بر روی رمان است.

عده ای پست مدرن را ادامه ی مدرنیسم میدانند و عده ای دیگر مخالف آن.

نیچه در ظهور پست مدرنیسم نقش موثری دارد و فیلسوف مورد علاقه ی پست مدرن هاست.

پست مدرنیسم مخالف ایده آلیسم است و به معنا و ارزش نهایی اعتقاد ندارد.

"هایدگر" میگوید: ما محصور در زبان هستیم و زبان نمیتواند بر واقعیت خارج دلالت کند.اگر واقعیت را داده ای خارج از زبان بدانیم راهی برای شناخت آن نخواهیم داشت.واقعیت تنها واژه ای است درون زبانی که توانایی خارج از محدوده زبان را ندارد.

ظاهرا مفهوم پست مدرنیسم را اولین بار نویسنده اسپانیایی "فردریکو وی اوینس"در سال ۱۹۳۴در اثر خود به نام "گزیده شعر اسپانیولی" به کار برده.

اصطلاح پست مدرنیسم از سال های ۱۹۵۰در امریکا و کشور های اروپایی به کار گرفته شد .در پایان دهه ۱۹۶۰به عنوان جنبشی فرهنگی و هنری شناخته شد و از دهه ۱۹۸۰گسترش یافت.

"دیوید لاج" منتقد امریکایی مختصات رمان پسامدرنیسم را در کتاب "نظریه رمان"ترجمه حسن پاینده به اینگونه آورده:

(برای اختصار از توضیحاتش صرف نظر میکنم و به شمردن مواردش اکتفا میکنم)

۱-عدم قطعیت

۲-تناقض

۳-جابجایی

۴-عدم انجام

۵-دوری از قاعده

۶-زیاده روی

۷-اتصال کوتاه

از هنرمندان پست مدرن می توان به: ساموئل بکت(که من دیوونه ی نوشته هاشم)جان فاولز،فیلیپ لارکین،جان آزبرن،تام استوارد و... اشاره کرد.

«پست» در فارسی به معنای: مابعد، فرا، پس و پسا می باشد. و پست مدرنیسم، به مفهوم فرا تجددگرایی، فرانوگرایی و پسانوگرایی است. اصطلاح پست مدرن (postmodern)، پست مدرنیسم(۱) (postmodernism) و پست مدرنیته (postmodernity) تفاوت چندانی با هم ندارند. مکتب پست مدرنیسم، در برابر مکتب مدرنیسم و مدرنیته می باشد و اصول و مؤلفه های آن را به نقد و چالش می کشد و در حالت تردید و نفی قرار می دهد.

پست مدرنیسم مانند بسیاری از اصطلاحات و تعابیر دیگر دچار بی ثباتی و تزلزل در معناست؛ یعنی یک نظریه نظام مند، با فلسفه ای جامع و فراگیر نیست؛ بلکه یک پیکره پیچیده و در هم تنیده و متنوع از اندیشه ها، دریافتها، تشخیصها، شناختها، تفاسیر، تعابیر، برداشتها، آراء و نظریات متفاوتی از فرهنگ رایج و ترسیم نمایی از کثرت پدیده های مرتبط به هم می باشد.

در حقیقت، پست مدرنیسم آن سوی سکه پلورالیسم است و پلورالیسم اساس تفکر پست مدرنیسم می باشد. پست مدرنها تمامی توان فکری و فیزیکی خود را در خدمت به جنبشهای فمینیستی، همجنس بازان، جنبشهای طرف دار محیط زیست، جنبش سبزها و جنبشهای طرف دار صلح و خلع سلاح هسته ای به کار گرفتند. آنان عموما جنبشهای خود را در راستای حرکتهایی جدایی طلب و فرقه گرایانه سوق دادند.

پست مدرنهای فرانسوی این نوع نگرش به جهان را به مثابه کشفی چشمگیر و کلیدی برای آزادی و سعادت در دنیای جدید پلورالیستی و «چند خدایی» ارائه می کنند!

پست مدرنیته بیانگر سقوط یا دگرگونی و تحول تند در شیوه های مدرنیته سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در بیشتر کشورهای صنعتی غرب وجه غالب و مسلط را دارا بود.(۲)

مدرنیسم می باشد.»(۳)

اصول و مؤلفه های پست مدرنیسم

پست مدرنیسم اصول و چهارچوب خاصی ندارد. این مکتب یک مکتب اصول ستیز و چارچوب گریز است. با این حال، به برخی از عناصر و مؤلفه های سلبی و اثباتی این نظریه اشاره می کنیم.

۱٫ کثرت گرایی و مخالفت با هرگونه وحدت گرایی: تنوع، تکثر، انشعاب و پراکندگی از اصول اوّلیه این مکتب است. پست مدرنیستها با هر گونه مرکزگرایی، اقتدار گرایی و مرجعیت باوری مخالف اند؛ یعنی توجه به یک حقیقت مرکزی برای زندگی را نفی می کنند و با تکثرگرایی و پلورالیسم موافق اند.

۲٫ نسبیت گرایی: معتقدان این مکتب به هیچ حقیقت مطلق و ثابتی قائل نیستند و همه چیز را یک حقیقت نسبی می دانند.

۳٫هیچ انگاری (نیهیلیسم): تلاش جامعه سنتی عمدتا بر مبنای نظریه «مشیّت الهی» قرار داشت و بنابراین نظریه، کلّ جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حرکت و پیشرفت به سوی هدف خاصی است. امّا در مکتب مدرنیسم به جای مشیّت الهی جانشین دنیوی آن، یعنی تفکر پیش رفت مادی را نشاندند و برنامه های عقلانی و علمی را به جای مشیّت خداوند و تعالیم وحیانی قرار دادند. اما پست مدرنیسم در واقع به جای اعتقاد به نیروی الهی، هیچ انگاری و پوچ اندیشی را نهاده است. بدین ترتیب، بی هدفی، نداشتن غایت، مشارکت در هرج و مرج، انشقاق، ابتذال، بی محوری، بی مرکزی و پوچ اندیشی، تفریح و سرگرمی پست مدرنیستهاست. آنها بی قید و بندی و لاابالی گری را ـ به تعبیر خودشان ـ مفرّی از دنیای وحشتناک مدرن و فشار قوانین خشک رسمی آن می دانند.

۴٫ تأکید بر زبان و گفتمان: پست مدرنیسم تمام معرفت را محصول گفتمان می داند. گفتمان یکی از بحثهایی است که در دهه های اخیر مورد توجه نظریه پردازان مختلف مخصوصا پست مدرنها قرار گرفته است. بر اساس نظریه گفتمان، حقیقت را نمی توان در یک معرفت و فرهنگ خاص محصور کرد. ریشه این اندیشه از همان نگاه پلورالیستی و نسبیت گرایی به تمام معرفتهاست؛ چنان که گفته شد این دو مقوله، اساس تفکر پست مدرنیسم می باشد.(۴)

نوید می دهد.

پس از گذر غرب از قرون وسطی و ورود به مدرنیته  یک ایده به طور کلی و به عنوان تئوری اصلی مدرنیته از سوی دکارت مطرح شد و آن ایده این بود که بر خلاف قرون وسطی که سنت عامل اصلی و شناساننده جهان به انسان بود از این پس خود انسان با محوریت عقل و منطق , شناساننده ی جهان و طبیعت و مفاهیم پیرامون جامعه غربی قرار گرفت.

این ایده، پس زمینه تمام تحولات این عصر در غرب قرار گرفت.

پس از گذشت چندی از رنسانس , کانت-فیلسوف تاثیر گذار این دوره- با نظریه نقد خرد ناب خود عقل و پشتوانه مدرنیته را به چالش کشید, و این ایده را مطرح کرد که تصوری که انسان از جهان پیرامون به واسطه عقل دارد ,  با واقعیت به ذات جهان دقیقا منطبق نیست؛ چون انسان به وسیله حواس پنج گانه از جهان آگاهی می یابد اما تمام خصوصیات جهان بسی فراتر از احساسات پنج گانه و تجربی انسان است, به علاوه تصوری که ما از یک جسم یا مفهوم داریم یک چیز است و حقیقت به ذات آن، چیز دیگر.

اما این تنها ضربه به اندیشه مدرنیته نبود , بلکه چندی بعد واقعیت های جهان و نگاه مدرنیتی و عقل گرا به جهان توسط مارکس هم به چالش کشیده شد .

مارکس این مسئله را مطرح کرد که نظم کلمه و مفهوم کوچکی است برای بیان آنچه که بر جهان حاکم است, یعنی از یک سو کل جهان  بر پایه ی نظم استوار است و از سوی دیگر شروع جهان(آن چنانی که در فیزیک به اثیات رسیده بود)از یک انفجار بزرگ-big bang-آغاز شده بود یعنی از یک  حادثه که به هیچ عنوان بر پایه نظم استوار نیست و یا به تعبیر خود مارکس"جهان از بیرون منظم است و از درون بی نظم."

با این همه باید گفت ضربه ی نهایی را نیچه بر پیکره مدرنیته وارد کرد و اعلام نمود , آگاهی انسان نسبت به جهان آگاهی کاذب است , چون انسان تجربی است اما جهان فرا تجربی است و فراتر از انسان .

بنابراین کلیه ی دستاوردهای بشر از جمله علم و فلسفه به چالش کشیده شد و اعلام شد , هیچ تضمینی برای قطعی بودن و صحیح بودن دانش وجود ندارد و انسان با عدم قطعیتی شگرف در تمام ابعاد مواجه گردید .

اما به موازات تعاریف و نظریه هایی که فلاسفه برای توضیح جهان و نقد نگاه مدرنیتی به آن ارائه دادند , دانشمندان هم بیکار ننشسته و به نظریه پردازی پرداختند .

انیشتین نظریه نسبیت را منتشر کرد و اعلام نمود که "تمام اجزا و عوامل طبیعت به تناسب جرمشان بر هم اثر می گذارند و در تعامل و تعادل با یکدیگرند", حتی آنها که از دید ما پنهان اند و ما به وجودشان نا آگاهیم , یعنی حتی کوچکترین کرات در دورترین کهکشان ها بر زمین و تمام جهان اثر می گذارند,  بنابراین دانش ما به هیچ وجه قطعی نبوده و جهان بر پایه ی نسبیت استوار است و تعاریف ارائه شده در باره حقایق عالم به هیچ رو قطعی نیست.

مشکل به همین جا ختم نمی شود؛ هر آزمایشی که انجام می شود باید در تمام شرایط ممکن سنجیده شود تا به عنوان قانون پذیرفته شود, اما سنجیدن آن  در تمام شرایط ممکن مقدور نیست , ما نمی توانیم به آن سوی کهکشان ها برویم و هزاران مورد دیگر که انسان نمی تواند در مورد آنها نظری قطعی دهد .

نتیجه آنکه، انسان مدرن نمی تواند به واسطه پشتوانه تفکرش یعنی عقل، نظری قطعی راجع به هیچ چیز ابراز کند, و همانطور که آقای احمد تابعی در کتاب رابطه میان پست مدرنیته و عدم تعیین میگوید "عقلانیت دیگر یک ذات نیست , بلکه یک ترکیب و وضعیت است که دگرگون می شود. "

البته باید توجه داشت که مدرنیته جدایی از عقل نبوده , بلکه کاربرد آنرا در بستری انعطاف پذیرتر و بی تعصب تر ممکن ساخته است و از این راه بر امکانات خود افزوده است.

از مهمترین اشاعه دهندگان و دفاع کنندگان از اندیشه پست مدرن, می توان به لیوتار, چارلز جنکز و دریدا اشاره کرد.

در انتها می توان در یک جمله گفت که اندیشه پست مدرن به عینیت داشتن,  حقیقی بودن و قطعی بودن باورهای عقلانی مثل دانش و فلسفه و همینطور پدیدارها و معناها باور ندارد.

پیشوند «پسا» در پسامدرنیسم الزاماً اشاره به تأخُر زمانی ندارد. پساتجدد در اصل در واکنش به نوگرایی و تحت تأثیر هوشیاری عمومی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد. پسانوگرایی به مکتب فرهنگی، فکری و هنری اشاره دارد که فاقد سلسله مراتب مرکزی یا اصول ساخت یافتهٔ مشخص و در برگیرندهٔ پیچیدگی مفرط، تناقض، ایهام، تنوع و عدم انسجام درونی است.[۵][پیوند مرده] این اصطلاح اولین بار در سال ۱۹۴۹ برای ابراز ناخرسندی در قبال معماری نوگرا به کار برده شد و منجر به ایجاد نهضت معماری پسانوگرا شد.پست مدرنیته در یک تغییر کلی از تولید به مصرف به عنوان مجموعه مرکزی فرایندهای اجتماعی و اقتصادی ساخت اجتماعی مداخله می‌کند. به این معنا، مفهوم پست مدرنیته تا حدی مشابه جامعهٔ فرا صنعتی است، این مفهوم اظهار می‌دارد که جوامع صنعتی شاهد تغییر جهت از ساخت صنعتی به صنایع خدماتی با تاکید بر تکنولوژی اطلاعات هستند.بعضی از نظریه پردازان مفهوم پست مدرنیته را برای اشاره به موقعیت نهادی مورد استفاده قرار نمی‌دهند بلکه به منظور ارجاع به موقعیت دانش به کار می‌برند. بنابراین بومن عنوان کرده‌است که پیامدهای پست مدرنیته آنها چیزهایی است که ذهن مدرن بر خودش از دور و بواسطهٔ درک انگیزش تغییر بازتاب می‌کند. عدم قطعیت ، دو سو گرایی و ابهام پست مدرنیته امکان به چنگ آوردن سرنوشت به منظور خلق آینده‌مان را فراهم می‌آورد. اگرچه هیچ یک از این‌ها تضمین یا مبنای عامی برای این پروژه نیستند، بلکه تنها به عنوان احتمالی درون موقعیت پست مدرنیته ظاهر گشته‌اند. اندیشهٔ پست مدرنیته خواستار ان است که مدرنیته در پی برآوردن وعده‌های خود باشد ولو اینکه عقلانیت در آن تحریف شده‌است. برای لیوتار نیز وضعیت پست مدرنیته فهم موقعیت دانش در جامعهٔ بسیار پیشرفته‌است. او « شکاکی دربارهٔ فرا روایت‌ها » را عنوان می‌کند و تفاوت‌ها و فهم‌های واقع شده درون دانش‌های خاص محلی را تجلیل می‌کند.

 

The Longaberger Companyیک کارخانه دراوهایوپسانوگرایی

مفهومی است که تعریف آن بین تحصیل کرده‌ها، روشنفکران، و مورخان بدلیل دلالت ضمنی آن به اینکه که دوران نوگرایی بسر رسیده‌است، بسیار مشکل و بحث انگیز است. با این حال، اکثر این افراد بر سر این مسئله که از اواخر قرن بیستم مفهوم «پسانوگرایی» یا «پست مدرنیسم» در مقولاتی مانند فلسفه، هنر، تئوری نقد، ادبیات، معماری، تفسیر تاریخ، و فرهنگ تأثیر داشته توافق نظر دارند. این مفهوم تعریفی ساده دارد که بطور کلی شامل عوامل زیر می‌گردد:

توجه داشته باشید که پست مدرنیسم و پست مدرنیته واژه‌ای جداگانه و مبیین اوضاع اجتماعی یا فرهنگی عصر پسانوگرایی و یا پست مدرنیسم است.

چهارچوب بحث

از پسانوگرایی غالباً به‌عنوان جریانی از اعتقادات یاد می‌شود که از طریق معکوس نمودن شماری از انگاشت‌های بنیادین نوگرایی، جایگزین نوگراییگشته و یا در حال جایگزینی آن می‌باشند. به‌عنوان مثال، نوگرایی اهمیت بسیار زیادی به مفاهیمی از قبیل منطق، مادیت و پیشرفت از یک سو و مفاهیمی که ریشه در روشنفکری داشته و جریانات اثبات گرایی و واقع گرایی اواخر قرن ۱۹ ازسوی دیگر قایل است – در حالیکه پسانوگرایی اصولاً وجود واقعی این مطلوبات [۶]را زیر سوال می‌برد.بحث طرفداران پسانوگرایی اغلب آن است که مطلوب‌های واقعی آن‌ها در نتیجه شرایط خاصاقتصادی واجتماعی شامل آنچه به‌عنوان «سرمایه داری اخیر» و حضور دایمی رسانه‌های پخش و حرکت جامعه بسوی دوره تاریخی تازه در اثر فشار چنین اوضاعی، بوجود می‌آیند. بهرحال، گروه کثیری از متفکرین و نویسندگان مفهوم پسانوگرایی را به‌عنوان بهترین عصر، تنوع و یا گسترش نوگرایی و نه واقعاً یک عصر یا تفکر مجزا لحاظ می‌نمایند.به طور خلاصه، بحث طرفداران پسانوگرایی بر این پایه است که اقتصاد و شرایط تکنولوژیکی عصر ما به تمرکز زدایی جامعه تحت سلطه رسانه‌های جمعی انجامیده‌اند که در آن اعتقادات ارایه کننده ارجاعات داخلی و کپی یکدیگر و بدون هیچ نوع اصالت، ثبات یا هدف برای مقاصد ارتباطات، مفاهیم هستند. جهانی سازی که محصول ابداعات در زمینه‌های ارتباطات، تولید و حمل و نقل است، گاهی به‌عنوان نیرویی که محرک آن عدم تمرکز در زندگی مدرن است شناخته شده‌است که نهایتاً باعث ایجاد جامعه‌ای جمع گرا خواهد گردید که دارای ارتباطات عمیق درون جهانی بوده و فاقد هر گونه مرکز قدرت غالب سیاسی، ارتباطات، و یا محصولات ذهنی می‌باشد.تحصیل کردگان طرفدار پسانوگرایی اعتقاد دارند که چنین جامعه‌ای تمرکززدا بطور غیر قابل اجتناب پاسخ‌ها یا ادراکاتی را ایجاد می‌نماید که به‌عنوان پسانوگرا خوانده می‌شوند. این پاسخ‌ها عبارت‌اند از رد آنچه که اشتباه به‌نظر می‌آید، تحمیل پیوستگی فرا – داستانی و استیلا، شکستن قالب‌های طبقاتی، اتحاد ساختار و سبک‌های ادبی، و در هم کوبیدن طبقاتی که نتیجه تمرکز اصلیت و دیگر فرم‌های تحمیل مصنوعی دستور است. در عوض، آنها به اختلاط عوامل، بازی و ساختن عقاید برگرفته از متون مختلف و نابودی سمبل‌ها و تبدیل به پایه‌های پویای قدرت و جایگزین کردن آن بوسیله آنچه این سمبل‌ها معانی خود را از آن به‌عنوان دلالت کننده بر گرفته‌اند، ارج می‌نهند. در چنین فضایی، این موضوع با عصر پساساختارگرایی در فلسفه، کمینه گرایی در هنر و موسیقی، ظهور پاپ و ظهور رسانه‌های گروهی در ارتباط می‌باشد. دانش پژوهانی که انشقاق مفهوم پسانوگرا را به‌عنوان یک دوره مشخص پذیرفته‌اند بر این باورند که جامعه بطور کلی از تفکرات مدرن پرهیز نموده و در عوض ایده‌هایی را جذب می‌کند که ریشه در عکس العمل به محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های آن ایده‌ها دارند. بهرحال، زمان حاضر یک دوره تاریخی جدید بحساب می‌آید. در حالیکه خصوصیات زندگی پسانوگرایی گاهی بسختی قابل درک هستند، اکثر محققان پسانوگرا به تغییرات محکم و قابل مشاهده تکنولوژیکی و اقتصادی اشاره می‌کنند که روش‌های جدید فکری را به ارمغان آورده‌اند.مخالفان این ایده بر سر این مسأله که این اعتقاد ارایه کننده آزادی است مخالفت می‌کنند، اما در عوض به خلاقیت و ریشه کن ساختن سازمان با عواملی از قبیل اعتقاد به توحیدو ضربه غیرمستقیم معتقدند. آنها عقیده دارند که مفهوم پسانوگرایی پیچیده و غامض است.اغلب در خصوص این مبحث همچنین ادعاهای شدیداللحن سیاسی بگوش می‌رسد که در این زمینه نظریه پردازان محافظه کار سختترین انتقادات را بر پسانوگرایی وارد می‌سازند. همچنین در رابطه با اینکه این تغییرات تکنولوژیک و فرهنگی معرف یک دوره تاریخی جدید هستند یا صرفاً بسط دوره‌ای مدرن، اختلاف نظر وجود دارد. از آن گذشته ادعای دیگران و نظرات موید آنکه فرهنگ وارد دوره پسانوگرایی شده و و اینکه حتی عصر پسانوگرایی پیشتر به پایان رسیده، موضوعات را هر چه بیشتر پیچیده می‌کند.

در منازعه‌ی‌ مدرن‌ و پست‌ مدرن، نام‌ ژان‌ فرانسوا لیوتار از درخشش‌ بیشتری‌ برخوردار است. وی‌ زاده‌ی‌ ورسای‌ فرانسه‌ است‌ در سال‌ ۱۹۲۴٫ نزد مرلو پونتی‌ پدیدارشناسی‌ را فرا گرفت. چند سالی‌ را به‌ تدریس‌ فلسفه‌ پرداخت؛ در دانشگاههای‌ الجزایر و پاریس. وی‌ فرانسوی‌ الجزایری‌ الاصل‌ است. ترجمه‌ی‌ کتاب‌ «وضعیت‌ پست‌ مدرن» وی‌ در کشورهای‌ انگلیسی‌ زبان‌ سبب‌ شهرت‌ وی‌ را فراهم‌ آورد. لیوتار از برجسته‌ترین‌ نظریه‌پردازان‌ پست‌ مدرنیسم‌ است.

هم‌ نظریات‌ وی‌ است‌ که‌ مورد انتقاد طرفداران‌ پروژه‌ی‌ ناتمام‌ مدرنیته‌ قرار گرفته‌ است. در بررسی‌ آرای‌ لیوتار می‌توان‌ تاثیرپذیری‌ او را از آرای‌ مارکس، فروید، لاکان، نیچه، کانت‌ و هایدگر دید. وی‌ مدتی‌ را نیز در دانشگاههای‌ ایالات‌ متحده‌ گذرانید و عهده‌ دار مسوولیتهایی‌ بود. لیوتار در ۲۲ آوریل‌ سال‌ ۱۹۹۸ درگذشت. لیوتار در دهه‌های‌ ۵۰ و ۶۰ با یک‌ گروه‌ چپگرا با تمایلات‌ مارکسیستی‌ به‌ نام‌ «سوسیالیسم‌ یا توحش» همکاری‌ داشت. نکته‌ی‌ جالبی‌ که‌ لیوتار بعدها در این‌ باره‌ به‌ آن‌ اشاره‌ می‌کند و به‌ آن‌ معتقد می‌باشد این‌ است‌ که‌ دانشجویانی‌ که‌ در جریانات‌ و قیامهای‌ سال‌ ۱۹۶۸ شرکت‌ داشتند ملهم‌ و متاثر از هیچیک‌ از این‌ قبیل‌ نظریه‌های‌ کلان‌ نبودند.

بلکه‌ تنها بر اساس‌ ایده‌ی‌ مخالفت‌ صرف‌ با نظم‌ مستقر موجود عمل‌ می‌کردند. فعالیتهای‌ لیوتار در طی‌ این‌ سالها در جنبش‌های‌ چپگرا و جنبش‌های‌ دانشجویی‌ مخالف‌ سلطه‌ی‌ فرانسه‌ بر الجزایر، زمینه‌ ساز افکار پست‌ مدرنی‌ وی‌ در سالهای‌ بعد شد؛ اندیشه‌ هایی‌ که‌ محوریت‌ آنها در مخالفت‌ با مدرنیته‌ و سلطه‌ی‌ عقل‌ گرایی‌ بود .

عقل‌ دوره‌ی‌ روشنگری‌ می‌خواست‌ با مبنا قرار دادن‌ علم‌ تجربی‌ و کاربردی‌ کردن‌ علم‌ ریاضی‌ در علوم‌ مادی‌ و مبتنی‌ کردن‌ علوم‌ طبیعی‌ بر ریاضی‌ جامعه‌ی‌ انسانی‌ را به‌ سعادت‌ برساند. لیوتار معتقد است‌ مدرنیسم‌ نه‌ تنها نتوانست‌ به‌ اهداف‌ خود برسد که‌ اینک‌ با بحرانی‌ عمیق‌ روبه‌رو است‌ ظهور نوعی‌ خردستیزی‌ و عقل‌ ناباوری‌ و تردید مردم‌ نسبت‌ به‌ اینکه‌ علم‌ بتواند سعادت‌ شان‌ را تضمین‌ کند نشانه‌های‌ این‌ بحران‌ است.لیوتار معتقد است‌ که‌ پست‌ مدرنیسم‌ نشانه‌ی‌ فراترروی‌ از مدرنیسم‌ است؛ نه‌ یک‌ گذشتن‌ ساده‌ که‌ حرکتی‌ با مبانی‌ و شالوده‌های‌ فکری‌ عمیق.

لیوتار برای‌ تشریح‌ بیشتر نقایص‌ فلسفی‌ مدرنیسم‌ به‌ نظریه‌ی‌ بازیهای‌ زبانی‌ اشاره‌ می‌کند. نسبیت‌ گرایی‌ فرهنگی‌ لیوتار بهره‌ی‌ فراوانی‌ از روشهای‌ زبانشناسی‌ که‌ جان‌ لنگشاوآستین‌ و ویتگنشتاین‌ به‌ آن‌ پرداخته‌اند می‌برد. یکی‌ از علل‌ بیراهه‌ روی‌ فلاسفه‌ به‌ عقیده‌ی‌ ویتگنشتاین‌ پرسش‌ درباره‌ی‌ معنای‌ تعابیر مسلم‌ است.

در حالی‌ که‌ پرداختن‌ به‌ «معنا» اشتباه‌ است‌ بلکه‌ باید به‌ «موارد استفاده» و «کاربرد» زبان‌ توجه‌ داشت. لیوتار این‌ گفته‌ی‌ ویتگنشتاین‌ را چنین‌ تعبیر می‌کند که‌ منظور او از کاربرد زبان‌ ؛ امور نظیر جمله‌ سازی، دستور دادن، ادای‌ موارد زبانی‌ – کرداری، ارایه‌ی‌ توصیف‌ ادبی، داستانسرایی، نقل‌ حکایت، روایت‌ و امثال‌ آن‌ است. هر کارکرد و بازی‌ قواعد خاص‌ خود را دارد. همانطور که‌ بازی‌ فوتبال‌ و بسکتبال‌ قواعد خاص‌ خود را دارند و هیچیک‌ از این‌ قواعد بر دیگری‌ برتری‌ ندارند.

لیوتار از این‌ گفته‌ها می‌خواهد این‌ نتیجه‌ را بگیرد که‌ ریاضی‌ و علوم‌ طبیعی‌ که‌ فلسفه‌ی‌ مدرن‌ می‌خواهد بنیاد عقل‌ را بر آن‌ بنا نهد تنها یک‌ بازی‌ زبانی‌ هستند که‌ از قواعد خاص‌ خود بهره‌ می‌گیرند و هیچ‌ مزیتی‌ بر بازیها و زبانهای‌ دیگر ندارند.

لیوتار معتقد است‌ که‌ حتی‌ اگر برای‌ علم‌ ،معیاری‌ متفاوت‌ از معیار مورد استفاده‌ در زبانهای‌ دیگر قائل‌ شویم‌ یعنی‌ معیار معطوف‌ به‌ «صدق» دربازی‌ زبانی‌ علمی، و معیارهای‌ اخلاقی، زیباشناختی‌ و معیارهای‌ شناختی‌ در زبانهای‌ دیگر، باز هم‌ تلاش‌ مدرنیسم‌ برای‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ نقش‌ علم‌ با شکست‌ مواجه‌ شده‌ و می‌شود چرا که‌ حتی‌ علم‌ نیز با معیارهای‌ اسطوره‌ و افسانه‌ها و داستانهای‌ مردمی‌ مورد قضاوت‌ قرار می‌گیرد و مشروعیتش‌ مورد تایید واقع‌ می‌شود.

وی‌ در این‌ باره‌ به‌ دو اسطوره‌ی‌ اساسی‌ اشاره‌ می‌کند: اسطوره‌ی‌ علم‌ به‌ مثابه‌ منجی‌ بشریت‌ و اسطوره‌ی‌ هگلی‌ علم‌ به‌ مثابه‌ی‌ نظام‌ کلی‌ دانش‌ بشری. او اعتبار این‌ اسطوره‌ها را در جامعه‌ی‌ معاصر پایان‌ یافته‌ تلقی‌ می‌کند. این‌ پایان‌ یافتگی‌ خلع‌ید علم‌ را نیز به‌ همراه‌ دارد. عقلانیت‌ علمی‌ خود در معرض‌ پرسش‌های‌ جدی‌ قرار گرفته‌ است‌ زیرا که‌ مشروعیتش‌ به‌ روایتهای‌ ساده‌ وابسته‌ شده‌ است. در این‌ شرایط‌ چگونه‌ می‌توان‌ پروژه‌ی‌ روشنگری‌ را همچنان‌ استوار به‌ عقلانیت‌ علمی‌ دانست.

لیوتار معتقد است‌ که‌ باید به‌ سوی‌ پست‌ مدرن‌ رفت‌ که‌ در آن‌ از روایتهای‌ فراگیر و وعده‌های‌ خیر و سعادت‌ ابدی‌ خبری‌ نیست. نظریات‌ کل‌گرا و جهان‌گرا از قبیل‌ مارکسیسم‌ و یا جامعه‌ی‌ کلامی‌ که‌ هابرماس‌ می‌خواهد آن‌ را بر اساس‌ عقلانیت‌ فرهنگی‌ و کنش‌ ارتباطی‌ بنا کند سخت‌ مورد مخالفت‌ و انتقاد و لیوتار است. وی‌ دل‌ به‌ ابتکارات‌ محلی‌ و راهکارهای‌ منطقه‌یی‌ در مقیاسهای‌ کوچک‌ بسته‌ است. آرأ و اندیشه‌های‌ لیوتار نیز بمانند عده‌ی‌ کثیر دیگری‌ از روشنفکران‌ سده‌ی‌ اخیر ابتدا در چارچوب‌ اندیشه‌های‌ مارکسیسم‌ شکل‌ گرفت، اما وی‌ نیز سپس‌ بمانند بسیاری‌ دیگر از مارکسیسم‌ فاصله‌ گرفت‌ و مسیر دیگری‌ را پیمود. شرکت‌ در حوادث‌ و جنبشهای‌ دانشجویی‌ ماه‌ مه‌ ۱۹۶۸ فرانسه‌ زمینه‌ ساز این‌ جدایی‌ بود. وی‌ پس‌ از این‌ حوادث‌ عمیقاً‌ به‌ این‌ اعتقاد روی‌ آورد که‌ باید در مقابل‌ سوءاستفاده‌ از آزادیهای‌ فردی‌ ایستاد و مقاومت‌ کرد. در این‌ زمان‌ رگه‌های‌ اندیشه‌ی‌ پست‌ مدرنی‌ در نظریات‌ لیوتار پررنگتر می‌شود. او به‌ ماهیت‌ قضاوت‌ و داوری‌ می‌پردازد و این‌ ماهیت‌ را جریانی‌ پراگماتیکی‌ عنوان‌ می‌کند. به‌ عبارتی‌ او معتقد است‌ قضاوت‌ وابسته‌ به‌ کاربرد زبان‌ است‌ و در هر حوزه‌ی‌ فرهنگی‌ و مردمی‌ کاربرد زبان‌ با حوزه‌ی‌ دیگر متفاوت‌ است. یعنی‌ قضاوت‌ اختصاص‌ به‌ یک‌ گفتمان‌ دارد و گفتمانها نیز با یکدیگر متفاوتند.

وی‌ در کتاب‌ خود؛ گفتمان‌ /انگاره، که‌ در ۱۹۷۱ منتشر کرد، بین‌ انگاره‌ که‌ آن‌ را یک‌ فرآیند روانی‌ اولیه‌ به‌ حساب‌ می‌آورد و گفتمان‌ که‌ در بردارنده‌ی‌ نیروی‌ فوران‌ کننده‌ی‌ انگاره‌ است‌ تفاوت‌ قایل‌ می‌شود. در سال‌ ۱۹۷۹ کتاب‌ دیگر وی، وضعیت‌ پست‌ مدرن‌ منتشر می‌شود. وی‌ در این‌ کتاب‌ ضمن‌ نفی‌ هرگونه‌ کل‌ گرایی‌ از جمله‌ جهان‌گرایی‌ مارکسیستی، به‌ دغدغه‌های‌ خود پیرامون‌ اخلاقیات، عدالت‌ و مشروعیت‌ می‌پردازد. لیوتار در این‌ کتاب‌ این‌ اعتقاد را مطرح‌ می‌کند که‌ روایتهای‌ کلی‌ گرایانه‌ی‌ عصر روشنگری‌ که‌ در ایده‌های‌ هگل‌ و مارکس‌ تبلور یافت‌ و سبب‌ جذب‌ و یا کنار گذاشتن‌ هویتهای‌ دیگر شد نتایج‌ وحشتناکی‌ به‌ بار آورد که‌ نازیسم‌ و فاشیسم‌ و استالینیسم‌ حاصل‌ آن‌ است.

دنیایی‌ که‌ لیوتار ترسیم‌ می‌کند از خرده‌ روایتها و مقیاسهای‌ کوچک‌ تشکیل‌ شده‌ است، که‌ هیچ‌ مقیاسی‌ بر مقیاس‌ دیگر برتری‌ ندارد. همانطور که‌ پیشتر نیز اشاره‌ شد لیوتار برتری‌ و سلطه‌ را ناشی‌ از غلبه‌ی‌ یک‌ بازی‌ زبانی‌ بر بازی‌ زبانی‌ دیگر می‌داند.

زبان‌ یک‌ کنش‌ سمبلیک‌ و در عین‌ حال‌ مشترک‌ میان‌ انسانها است‌ که‌ شامل‌ اعمالی‌ از قبیل‌ سخن‌ گفتن، نصیحت‌ کردن، تشویق‌ کردن، امر و نهی‌ کردن، قصه‌ و حکایت‌ گفتن، خطابه‌ و وعظ‌ و حماسه‌سرایی، قول‌ و وعده‌دادن‌ و بسیاری‌ اعمال‌ روزمره‌ی‌ دیگر آدمیان‌ می‌شود.

هر زمان‌ که‌ یک‌ بازی‌ زبانی‌ بر بازی‌ زبانی‌ دیگر غلبه‌ پیدا می‌کند، شاهد بی‌عدالتی‌ و ظلم‌ و ستمی‌ خواهیم‌ بود که‌ از این‌ غلبه‌ یافتگی‌ بروز پیدا می‌کند. لیوتار از این‌ تحلیل‌ این‌ نتیجه‌ را می‌گیرد که‌ برای‌ رفع‌ ظلم‌ و ستم‌ و بی‌عدالتی‌ باید میان‌ بازیهای‌ زبانی‌ جدایی‌ و افتراق‌ مادام‌ برقرار باشد. جدایی‌ و ناسازگاری‌ میان‌ پاره‌ گفتارها مانع‌ از تسلط‌ و برتری‌ یکی‌ بر دیگری‌ می‌شود و باید تلاش‌ برای‌ حفظ‌ این‌ وضعیت‌ ادامه‌ پیدا کند. لیوتار عمده‌ی‌ این‌ تلاش‌ را برگرده‌ی‌ هنرمندان‌ می‌گذارد؛ هنرمندان‌ پست‌ مدرن. لیوتار برای‌ تبیین‌ این‌ تلاش‌ به‌ سراغ‌ مفهوم‌ امر والای‌ کانت‌ می‌رود.

کانت‌ برای‌ هنر، زیبایی‌ و والایی‌ قائل‌ است‌ و والایی‌ را امری‌ نامحدود و بیکران‌ می‌داند «که‌ به‌ طور ناب‌ و ساده‌ عظیم‌ باشد». والایی‌ احساس‌ نابی‌ است‌ که‌ انگیزه‌هایش‌ را از دنیا می‌گیرد، از ابژه‌ها، اما موقعیتی‌ است‌ که‌ در ذهن‌ ایجاد می‌شود، کنش‌ و واکنشی‌ میان‌ خیال‌ و شناخت. هر چند که‌ لیوتار وسعت‌ و جامعیتی‌ چندان‌ برای‌ امر والای‌ کانت‌ قائل‌ نیست‌ اما آنچه‌ توجه‌ او را جلب‌ کرده‌ است‌ این‌ نظر کانت‌ است‌ که‌ امر والا مفهوم‌ گیج‌کننده‌یی‌ است‌ که‌ حاصل‌ شکست‌ و ناکامی‌ در ایجاد انطباق‌ و همپوشانی‌ میان‌ یک‌ ایده‌ یا تجربه‌ با ساختار مفهومی‌یی‌ که‌ برای‌ نمایش‌ آن‌ در دست‌ است‌ می‌باشد.

این‌ عدم‌ انطباق‌ یعنی‌ این‌ ناهمانی، یعنی‌ همان‌ رخدادی‌ که‌ در بازی‌ زبانی‌ صورت‌ می‌گیرد، این‌ همان‌ ناهمانی‌ و تفکیکی‌ است‌ که‌ میان‌ گفتمان‌ و انگاره‌ قائل‌ است. لیوتار می‌خواهد هنر پست‌ مدرن‌ نیز اشاعه‌گر این‌ امر؛ یعنی‌ عدم‌ امکان‌ بازنمایی‌ واقعیت‌ باشد.

برداشتی‌ که‌ لیوتار در کتاب‌ «افتراق» از مفهوم‌ تمایز و تفاوت‌ بنیادین‌ ارائه‌ می‌دهد راه‌ او را از اندیشمندان‌ نظریه‌ی‌ انتقادی‌ همچون‌ هابرماس‌ جدا می‌کند. وی‌ معتقد است‌ که‌ تمایزها برطرف‌ نمی‌شود، اگر هم‌ برای‌ مدتی‌ محو شود ناشی‌ از اعمال‌ قهر و خشونتی‌ است‌ که‌ از اجتماع‌ همگانی‌ حاصل‌ می‌شود. در «نیروی‌ استدلال‌ بهتر هابرماس‌ نیز چنین‌ قهر و اقتداری‌ را می‌توان‌ مشاهده‌ کرد. زیرا در نیروی‌ استدلال‌ بهتر، دیگر جایی‌ برای‌ بررسی‌ محتوا باقی‌ نمی‌ماند و نیرویی‌ که‌ سبب‌ بهتر شمرده‌ شدن‌ استدلال‌ می‌شود چیزی‌ نیست‌ جز برآیند عواملی‌ همچون‌ موقعیت، شان، مرتبه، قدرت، تشکیلات‌ و… لیوتار معتقد است‌ که‌ هر روایتی‌ هویتی‌ منحصر به‌ فرد دارد و نباید ویژگی‌های‌ یک‌ رویداد را بدون‌ در نظر گرفتن‌ ویژگی‌ فرازبانی‌ جهان‌ زیست‌ به‌ نفع‌ یک‌ روایت‌ کلانِ‌ فاقد زمان، تعمیم‌ بخشید. باید خود را به‌ دست‌ ارزیابی‌های‌ خُرد بسپاریم‌ چرا که‌ دیگر جایی‌ برای‌ اقتدار نمایی‌ وجود ندارد.

اومانیسم‌ و ارتباط‌ آن‌ با مدرنیسم‌ (Humanism)

مدرنیسم‌ به‌ لحاظ‌ تاریخی‌ محصول‌ رنسانس‌ است‌ و اومانیسم‌ یا انسان‌ محوری‌ نیز با رنسانس‌ آغاز می‌شود و اومانیسم‌ اندیشه‌ انسان‌ محوری‌ را مستقل‌ از خدا و وحی‌ الهی‌ مطرح‌ می‌کند و می‌توان‌ اومانیسم‌ را به‌ عنوان‌ جوهر، روح‌ و باطن‌ رویکرد مدرنیستی‌ تلقی‌ نمود. رنه‌گنون‌ درخصوص‌ جوهر خود بنیادانه‌ اومانیسم‌ می‌نویسد:

«اومانیسم‌ نخستین‌ صورت‌ امری‌ بود که‌ به‌ شکل‌ نفی‌ روح‌ دینی‌ در عصر جدید درآمده‌ بود، و چون‌ می‌خواستند همه‌ چیز را به‌ میزان‌ بشری‌ محدود سازنده‌ بشری‌ که‌ خود غایت‌ و نهایت‌ خود قلمداد شده‌ بود، سرانجام‌ مرحله‌ به‌ مرحله‌ به‌ پست‌ترین‌ درجات‌ وجود بشری‌ سقوط‌ کرد».

سکولاریسم‌ به‌ عنوان‌ ویژگی‌ و پیامد اصلی‌ مدرنیسم‌

در قلمرو مدرنیسم‌، دین‌، مرکزیت‌ خود را نسبت‌ به‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ از دست‌ می‌دهد و به‌ صورت‌ مجموعه‌ای‌ از دستورات‌ و تعالیمی‌ اخلاقی‌ و شخصی‌ درمی‌آید. نگرش‌ مدرنیستی‌ به‌ دین‌ نگرشی‌ صرفاً پراگماتیستی‌ و بهره‌جویانه‌ است‌ و باید یکی‌ از ویژگیهای‌ مدرنیسم‌ و تفکر لیبرالیستی‌ را، اعتقاد به‌ سکولاریزه‌ کردن‌ حیات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ دانست‌؛ یعنی‌ این‌ اعتقاد که‌ دین‌ یا نباید وجود داشته‌ باشد یا اگر وجود دارد باید به‌ امری‌ شخصی‌ و فردی‌ تبدیل‌ شود و در محدوده‌ عبادات‌ و احکام‌ فردی‌ باقی‌ بماند، و دین‌ نباید مرکز ثقل‌ حیات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ باشد بلکه‌ باید در جهت‌ مشهورات‌ و باورهای‌ اومانیستی‌ قرار داشته‌ باشد. شاید بتوان‌ به‌ طور خلاصه‌ شاخصهای‌ سکولاریسم‌ را این‌ طور بیان‌ کرد:

۱) دنیایی‌ دیدن‌ و این‌ جهانی‌ کردن‌ حیات‌ بشری‌؛

۲) افول‌ و کاهش‌ نقش‌ متافیزیک‌ و مابعدالطبیعه‌؛

۳) نگرش‌ مادی‌ نسبت‌ به‌ اخلاق‌؛

۴) هدایت‌ عقل‌.

از مکاتبی‌ که‌ در پیدایش‌ و تکوین‌ سکولاریسم‌ مؤثر بوده‌اند، می‌توان‌ به‌ اومانیسم‌ (Humanism) و ناسیونالیسم‌ (nationalism) و تاحدی‌ سیانتیسم‌ (scientism) که‌ اوج‌ آن‌ در پوزیتیویسم‌ (Positivism) تبلور یافته‌، اشاره‌ کرد. همچنین‌ یکی‌ از ستونهایی‌ که‌ سکولاریسم‌ بر آن‌ استوار است‌ لیبرالیسم‌ (liberalism) است‌. ریشه‌های‌ فلسفی‌ سکولاریسم‌ مربوط‌ به‌ مکتب‌ تداعی‌گرایی‌ جیمز میل‌ (James Mill) و مکتب‌ اصالت‌ فایده‌ (utilitarianism) جرمی‌ بنتام‌ (Jermy Bentham) می‌شود.

پوزیتیویسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌

باید توجه‌ داشت‌ که‌ یک‌ تداخل‌ مهم‌ و اساسی‌ بین‌ پوزیتیویسم‌ و مدرنیسم‌ وجود دارد؛ مدرنیسم‌ به‌ عنوان‌ ایدئولوژی‌ پوزیتیویسم‌ تلقی‌ می‌شود و پوزیتیویسم‌ را می‌توان‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌ تلقی‌ نمود و نیز می‌توان‌ بدنه‌ اصلی‌ علوم‌ معاصر علی‌الخصوص‌ نظریات‌ جدید علوم‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ را پوزیتیویسم‌ دانست‌ و پوزیتیویسم‌ در واقع‌ شورشی‌ بود برعلیه‌ فلسفه‌ و متافیزیک‌ و برعلیه‌ گرایشهای‌ دینی‌ و احکام‌ اخلاقی‌ و مذهبی‌.

از دیدگاه‌ پوزیتیویسم‌ مذهب‌ جزء تاریخ‌ ذهن‌ انسان‌ است‌ و خارجیتی‌ ندارد، خداوند مفهومی‌ است‌ که‌ جزء تاریخ‌ ذهن‌ انسان‌ قرار می‌گیرد. از مهم‌ترین‌ ابزار پوزیتیویسم‌ در حمله‌ی‌ به‌ دین‌، تشکیک‌ در معناداری‌ گزاره‌های‌ دینی‌ است‌ که‌ توضیح‌ آن‌ در این‌ مختصر نمی‌گنجد. پس‌ می‌توان‌ نظریات‌ جدیدی‌ را که‌ در قرن‌ ۲۰ مطرح‌ شده‌اند، از نظر معرفت‌شناسی‌ و متدلوژی‌ تحت‌ عنوان‌ پوزیتیویسم‌ و از لحاظ‌ محتوی‌ تحت‌ عنوان‌ مدرنیسم‌ بررسی‌ نمود.

منابع:

وبلاگ صدای سوخته:

          ۱)سایت علمی دانشجویان ایران۲)سایت آفتاب aftab.ir  - مقاله پست مدرنیسم چیست نوشتۀ۳)سایت علمی دانشجویان ایران۴)باشگاه اندیشه۵) نقد و نظر، ش ۱۰ – ۱۱، ص ۳۵۹  به نقل از سایت دانشجویان ایران۶) همان، شمارة ۱۷ – ۱۸، ص ۱۲۷۷)قادری دکتر حاتم، اندیشه های سیاسی در قرن بیست، چاپ هشتم،انتشارات سمت، تهران، بهار ۱۳۸۶  ص ۱۵۵۸)همان، ص ۱۵۹۹) سایت وطندار – ریچارد آپیگنانزی ص ۱۵۸ـ۱۶۶۱۰) سایت searches11) فولادی دکتر کمال تاریخ اندیشه سیاسی غرب قرن بیستم،چاپ سوم، نشر مرکز، تهران ۱۳۸۶ ، ص ۱۸۵۱۲) قادری دکتر حاتم، اندیشه های سیاسی…، ص ۱۶۷منبع شناسی پست مدرنیسم:۱- احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادى، تهران؛ نشر مرکز،۱۳۷۳۲ – احمدى، بابک، ساختار و تاویل متن، ۲ جلد، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم اسفند ۱۳۷۲۳ – جنگز، چارلز، پست مدرنیسم چیست؟ ترجمه فرهاد مرتضایى، تهران: نشر مرندیز۴ – رورتى، ریچارد، اختلاف هابرماس و لیوتار در باب وضع پست مدرن، ترجمه مهدى قوام صفرى، نامه فرهنگ، سال پنجم، شماره ۱۸، تابستان ۱۳۷۴۵- داورى، رضا، پست مدرن، دوران فترت، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى ۱۳۷۳۶ – لاریجانى، محمد جواد، از مدرنیسم تا فرامدرنیسم، مجلس و پژوهش، شماره پنجم، سال اول، آذروى ۱۳۷۲۷ – دریابندرى، نجف، پست مدرنیزم در یک زمان، دنیاى سخن، خرداد و تیر ۱۳۷۴، شماره ۶۴،۸- عضدانلو، حمید، مناظره مدرنیته و فرامدرنیته در زمینه مفاهیم، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره ۸۴-۸۳۹ – عضدانلو، حمید، کانت، مدرنیته و فرامدرنیته، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره ۸۰-۷۹۱۰ – عضدانلو، حمید، تفکر انتقادى چیست؟ اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره ۷۴-۷۳،۱۱ – بشیریه، حسین، هابرماس: نگرش انتقادى و نظریه تکاملى، اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره ۷۴-۷۳۱۲ – گیدنز، آنتونى، مدرنیته و هویت فردى، ترجمه امیر قاسمى، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى ۱۳۷۳۱۳ – گنون، رنه، بحران دنیاى متجدد، کلمه دانشجو، شماره ۸ و۹۱۴ – نامه فرهنگى شریف، مدرنیسم و توسعه، نامه دوم و سوم، تابستان و زمستان ۷۳۱۵ – روجر، ریشه هاى شورش پست مدرن در چیاپاس، مجله آدینه، شماره ۱۰۴،۱۶ – حداد عادل، غلامعلى، سکولاریسم، ویژگى مکاتب غربى، ویژه نامه ۲۷ آذر،۱۷ – نظرى، حمید رضا، نظرى بر سکولاریسم، مجله ۱۵ خرداد، شماره ۱۰۱۸ – نکاتى پیرامون سکولاریسم، مجله کیان، شماره ۲۶،۱۹ – مدخل الى ما بعد الحداثه، احمد حسان، نامه فرهنگ، شماره ۱۸۲۰ – ریکور، پل، رسالت هرمنوتیک، ترجمه مراد فرهاد پور، یوسف اباذرى، فرهنگ کتاب چهام و پنجم، بهار و پاییز ۱۳۶۸۲۱- مصاحب، غلام حسین، دائره المعارف فارسی، ج ۳۲۲-: فصلنامة نقد و نظر، ج ۱۸،

۲۳-  فرهنگ اصطلاحات فلسفه (انگلیسی – فارسی)  اثر پرویز بابایی

۲۴- نقد و نظر، ش ۱۰ – ۱۱۲۵-هفته نامة پگاه، شمارة ۶۳،

۲۶- اکبر، ص، احمد، پست مدرنیسم و اسلام، ترجمة فرهاد فرهمند۲۷- نوذری حسینعلی ، صورتبندی مدرنیته و پست مدرنیته، انتشارات نقش جهان، ۱۳۸۵۲۸- لش، اسکات؛ جامعه شناسی پست مدرنیسم، ترجمه حسن چاوشیان، نشر مرکز، ۱۳۸۴ پاسخگو[۱] ر.ک: مصاحب، غلام حسین، دائره المعارف فارسی، ج ۳، ص ۲۷۲۱ – ۲۷۲۰٫

[۲] ر.ک: فصلنامة نقد و نظر، ج ۱۸، ص ۸۲٫

[۳] فرهنگ اصطلاحات فلسفه (انگلیسی – فارسی)، اثر پرویز بابایی، ص ۳۰۸٫

[۴] نقد و نظر، ش ۱۰ – ۱۱، ص ۳۵۹ به بعد، مقالة حسین بشیریه.

[۵] همان، شمارة ۱۷ – ۱۸، ص ۱۲۷٫

[۶] هفته نامة پگاه، شمارة ۶۳، ص ۵٫

[۷] همان.

[۸] همان.

[۹] اکبر، ص، احمد، پست مدرنیسم و اسلام، ترجمة فرهاد فرهمند، ص ۳۲و ۳۳٫ وبلاگ پست مدیر:

۱ – احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادى، تهران؛ نشر مرکز،۱۳۷۳

۲ – احمدى، بابک، ساختر و تاویل متن، ۲ جلد، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم اسفند ۱۳۷۲

۳ – ریترز، جورج، نظریه هاى جامعه شناسى، ترجمه احمد رضا غروى راد، تهران: انتشارات ماجد،۱۳۷۳

۴ – کورنز هوى، دیوید، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهاد پور، تهران: انتشارات گیل و با همکارى انتشارات روشنگران، ۱۳۷۱

۵ – جنگز، چارلز، پست مدرنیسم چیست؟ ترجمه فرهاد مرتضایى، تهران: نشر مرندیز

۶ – رورتى، ریچارد، اختلاف هابرماس و لیوتار در باب وضع پست مدرن، ترجمه مهدى قوام صفرى، نامه فرهنگ، سال پنجم، شماره ۱۸، تابستان ۱۳۷۴، ص ۶۲٫

۷ – داورى، رضا، پست مدرن، دوران فترت، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى ۱۳۷۳، ص ۱۱٫

۸ – لاریجانى، محمد جواد، از مدرنیسم تا فرامدرنیسم، مجلس و پژوهش، شماره پنجم، سال اول، آذروى ۱۳۷۲، ص ۳۳٫

۹ – دریابندرى، نجف، پست مدرنیزم در یک زمان، دنیاى سخن، خرداد و تیر ۱۳۷۴، شماره ۶۴، ص ۲۰٫

۱۰ – عضدانلو، حمید، مناظره مدرنیته و فرامدرنیته در زمینه مفاهیم، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره ۸۴-۸۳، ص ۲۳٫

۱۱ – عضدانلو، حمید، کانت، مدرنیته و فرامدرنیته، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، شماره ۸۰-۷۹، ص ۲۳٫

۱۲ – عضدانلو، حمید، تفکر انتقادى چیست؟ اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره ۷۴-۷۳، ص ۵۱٫

۱۳ – بشیریه، حسین، هابرماس: نگرش انتقادى و نظریه تکاملى، اطلاعات سیاسى – اقتصادى، شماره ۷۴-۷۳، ص ۸

۱۴ – گیدنز، آنتونى، مدرنیته و هویت فردى، ترجمه امیر قاسمى، مشرق، دوره اول، شماره اول، دى ۱۳۷۳، ص ۵۴٫

۱۵ – گنون، رنه، بحراى دنیاى متجدد، کلمه دانشجو، شماره ۸ و۹، ص ۸۶٫

۱۶ – نامه فرهنگى شریف، مدرنیسم و توسعه، نامه دوم و سوم، تابستان و زمستان ۷۳، ص ۶٫

۱۷ – احمد، اکبر، دیوشرور: رسانه ها در مقام آموزگار عصر ما، ترجمه سیما ذوالغقارى، نامه فرهنگ، شماره ۱۸، ص ۱۱۱

۱۸ – تسون، فرناندو، اعاده حیثیت از دمکراسى: چالش عصر ما بعد مدرن، ترجمه علیرضا حسین پور، دانش سیاسى، پیش شماره سوم، بهمن و اسفند ۱۳۷۲٫

۱۹ – روجر، ریشه هاى شورش پست مدرن در چیاپاس، مجله آدینه، شماره ۱۰۴، ص ۵۴٫

۲۰ – حداد عادل، غلامعلى، سکولاریسم، ویژگى مکاتب غربى، ویژه نامه ۲۷ آذر، ص ۲۴٫

۲۱ – نظرى، حمید رضا، نظرى بر سکولاریسم، مجله ۱۵ خرداد، شماره ۱۰

۲۲ – نکاتى پیرامون سکولاریسم، مجله کیان، شماره ۲۶، ص ۱۶٫

۲۳ – مدخل الى ما بعد الحداثه، احمد حسان، نامه فرهنگ، شماره ۱۸، ص ۲۰۲

۲۴ – ریکور، پل، رسالت هرمنوتیک، ترجمه مراد فرهاد پور، یوسف اباذرى، فرهنگ کتاب چهام و پنجم، بهار و پاییز ۱۳۶۸، ص ۲۶۳ تا ص

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692