خوانش جمشید و جمک به عنوان " نوع ادبی " " رمان اودیسه وار " جواد اسحاقیان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

خوانش جمشید و جمک به عنوان  نوع ادبی  رمان اودیسه وار جواد اسحاقیان

سومین جلد از سه گانه ( تریلوژی ) محمد محمد علی ، آدم و حوّا ، مشی و مشیانه و جمشید و جمک ( بازچاپ 1385 ) و با عنوان فرعی سرگذشت جمشید شاه ، نخستین پادشاه آریاییان ، به دلیل کوشش برای تلفیق میان نوع          " رمان اودیسه وار " 1 و بن مایه های اسطوره ای ، شایسته ی تأمل بیش تری است . یکی از بحث هایی که در این پهنه می تواند مطرح شود و به کار خوانش رمان بیاید ، تعیین دقیق " نوع رمان " این اثر است . تا کنون آنچه در این زمینه در منابع اینترنتی آمده ، سخت آشفته بوده است . نویسنده خود مشخصا ً نامی برای " نوع " رمان خود تعیین نکرده و در مصاحبه ای گفته است :

     " هدف من از نوشتن این سه گانه ، نوشتن رمان مدرن نبوده است . من تنها در پی عمومی کردن یک سری اطلاعات بودم که در جای جای مختلف پراکنده شده بودند ؛ تاریخی که برای مردم ما پنهان مانده است " ( محمد علی 1387 ) .

     در یک منبع اینترنتی دیگر ، نویسنده ای سومین جلد از این سه گانه را " رمان مستند اسطوره ای " اطلاق کرده و با آن که در همان آغاز نوشته ی خود قول داده به این پرسش پاسخ دهد که آیا بر جمشید و جمک و دیگر آثار این سه گانه می توان " نامی بر این گونه از رمان نهاد و آیا اصلا ً این سه کتاب ، واجد تعریف رمان شده اند یا خیر؟ " ، از تعیین " نوع " مشخص و شفاف این اثر بازمانده است (صالحی ثابت) . نویسنده ای دیگر در نوشته ای با عنوان جمشید و جمک ـ که گویا برای مجله ی جشن کتاب نوشته ، می گوید :

     " محمدعلی مدعی است که با خلق این سه اثر ، ژانر جدیدی به نام " ژانر تحقیقی " در ادبیات ساخته است . او برای نوشتن این سه رمان ، به بیش ترِ منابع تاریخی ـ افسانه ای رجوع کرده است " ( شه فر 1385) .

     هیچ یک از نام هایی چون " رمان " ، " رمان مستند اسطوره ای " و " ژانر تحقیقی " برای مشخص سازی " نوع رمان " جمشید و جمک ، دقیق و شفاف نیست. آنچه می آید ، کوششی برای خوانش این اثر به عنوان " رمان اودیسه وار " است .

*      *      *

     " لئونارد بیشاپ " 2 می نویسد :

     " رمان اودیسه وار ، داستان ماجراهای مرد یا زن جوانی است که خانه و کاشانه ی خود را ترک می کند و در سرزمینی در جست و جوی خویشتن خویش ، حقیقت ، خدا یا هویت فردی اش سرگردان می شود " ( بیشاپ 1378) .

      " بیشاپ " برخی از رمان های بزرگ مانند  نشان سرخ دلیری 3 ( استیفن کرین 4 ) ، تراژدی آمریکایی 5            ( تئودور درایزر 6) و کوه جادو 7 ( توماس مان 8 ) را هم " رمان های اودیسه وار " می شمارد (239) .

     اودیسه ، دومین اثر حماسی " هــومِر " 9 ، شاعر نابینای یونان باستان ( 900 ق. م ) ، 11670 بیت و مانند ایلیاد 10 بیست و چهار فصل دارد و داستان بازگشت " اولیس " ، قهرمــــان حماسه آفرینی است که پس از ده ســال جنگ در

1. Odyssey Novel            2. Leonard Bishop          3. The Red Badge of Courage        4. Stephen Crane                   5. An American Tragedy              6. Theodore Dreiser                7. Magic Mountain            8. Thomas Mann         9. Homer             10. Iliad

شهر " ِپریام " 1 می خواهد به زادگاهش ، " ایتاک " 2 ، بازگردد و مانع از ازدواج دیگرباره ی همسر خردمند و وفادار خود ، " ِپنه لوپ " 3 زیبا ، شود که شوهر خود را مرده پنداشته است . " اولیس " در یکی از واپسین رفتارهای حماسی خود در سرزمین " سیک لوپ ها " 4 ( جزیره ی سیسیل ) با کشتن غول یک چشم ، " پولی فِم " 5 خشم پدر وی ، " پوزوئیدون " 6 خدای دریاها ، را برمی انگیزد و او در دریاها دشواری های فراوانی برای بازگشت " اولیس "      ایجاد می کند .

      اودیسه به یک اعتبار ، شرح کشاکش " اولیس " با نیروهای قهار طبیعت ِ خشمگین و مبارزه با خواستگاران کامخواهی است که مگس وار گِرد شیرینی ازدحام کرده اند . جمشید و جمک نیز قصه ی مبارزه ی " جمشید " با طبیعت و محیط سرکش ( دیوان ، سرمای چند ساله ) و گسترش گیتی در زمین ، دریا و آسمان از یک سو ، و مبارزه با نیروهای تباه درون از دیگر سو است . او نیز در آستانه ی تازش " ضحاک " ماردوش به کشورش ، همراه همسر خوبرو و خردمندش ، " جمک " ، از پایتخت خود  ، " استخر " ، به جانب زابلستان ، هند و چین می گریزد و در بازگشت به هند پس از تحمل صد سال آوارگی سرانجام به آسیب " ضحاک " گرفتار و با ارّه به دو نیم می شود .       می کوشیم ضمن برشمردن بن مایه های همانند میان رمان اودیسه وار " محمد علی " و حماسه ی " هومر " ، از راز و رمز اسطوره ها و از ارزش های ماهوی اثر به عنوان نوع ادبی " رمان " معاصر نیز سخن گوییم .

  1. هر دو اثر ، بازتاب مبارزه ی انسان با طبیعت است : انسان در سپیده دمان آفرینش ، به دلیل ناآگاهی و نداشتن

ابزار و تجهیزات لازم برای رویارویی با طبیعت سرکش و نیرومند ، کشاکشی سخت با باد ، طوفان ، سرمای طاقت فرسا و خشک سالی در زمین ، دریا و آسمان داشته است . " ماکس مولِر " 7 در کتاب خود ،  تحقیق در باره ی مذاهب ، معتقد است :

     ترس از عوامل طبیعی و انگیزه ی نیاز به حمایت در برابر این پدیده ها ، اساس مذهب و میتولوژی را تشکیل می دهد . . . قهرمان سازی و جلب حمایت او کاملا ً جنبه ی ترس از نیروی ناشناخته وی را دارد و هریک از قدرت ها ، مظهر و نشانه ی اندیشه ای هستند که از آن الهام گرفته اند " ( فاطمی 1375، 16-15) .

     در اودیسه هم " پوزوئیدون " برادر " زئوس " 8 و خدای دریاها است . او سه شاخه ای دارد که با زدن آن بر دریا و زمین ، همه می لرزند و کسی که مورد خشم و قهر او قرار گرفته ، با خطر مرگ روبرو می شود . " اولیس " با کشتن غولی یک چشم به نام " پولیفِم " خشم و کینه توزی پدر وی ، " پوزوئیدون " ، را فراهم می آورد . در تمامی کتاب اودیسه " اولیس " گرفتار آسیب و قهر امواج دریاها و " پوزوئیدون " و " اِئول " 9 ، مالک بادها و پسر " پوزوئیدون " ، است که کشتی او را از رسیدن به زادگاه بازمی دارد . در برابر ، " آتنه " 10 به عنوان نمادی از خردورزی چون در کار " اولیس " نظر کرده ، او را ستم دیده می یابد و بادهای پــرآسیب را از وی دور می کند :

     " در این میان آتنه ، دختر زئوس ، اندیشه ی تازه کرد . جنبش بادهای دیگر را بازداشت . به همه فرمان داد دست از کار بکشند و به خواب روند . سپس باد شمال را به سختی برانگیخت و خیزابه ها را در سرِ راه درهم شکست تا آن که اولیس ، زاده ی زئوس ، بتواند با مردم " فناسی " 11  درآمیزد از آن پس که از مرگ و خدای مرگ جان به دربرده باشد " ( هومر 1349 ، 122) .

     در رمان اودیسه وار جمشید و جمک ، نیز آنچه از خیر ، فضیلت و زیبایی هست ، آفریده ی " اهــــورا " و آنچه از

 1.Peryam        2.Ithaque           3.Pènèlope         4.Cyclopes          5.Polipheme           6. Poseidon           7. Max Muller              8. Zeus         9. Έole            10. Athèna              11. Phènicie

شر ، رذیلت و زشتی هست ، زاده ی " اهریمن " بد کنش است . " اهریمن " نیرویی چون " اهورا " دارد و می تواند سرما و زمستان هایی سخت ، پیوسته و مرگ آور بر " جمشید " و مردم سرزمین ایران فرود آورد که به آن " ملکوسان " گویند که نام آن دیو اهریمن صفت نیز هست . در این اثر نیز " اهورا " ، " جمشید " را از آمدن " ملکوسان " آگاه کرده در کارش تدبیر می کند :

     " نخست ابرهای فراوانی سراسر آسمان را بپوشانَد . پس برف های سنگینی ببارَد که تا کنون آدمیان ندیده و نشنیده باشند . چرایش نیز هیچ پیوندی با عقوبت مردمان خطاکار ندارد . اهریمن بزرگ از پی مجادله ی ازلی با ما ، چنین ظلم عظیم و مرگ آوری به مردمان تحمیل می نماید . . . [ این آسیب ] چنان مهیب است که دوسوم چارپایان و مردمان بمیرند و ناپدید گردند " ( محمد علی 1385، 65) .

  1. هر دو اثر، قهرمانانی نیمه انسان ـ نیمه خدا دارد : قهــــرمانان هر دو اثر هرچند بر زمین زندگی مـــــی کنند ،

خاستگاهی آسمانی و خدایی دارند . " اولیس " پسر " سیزیف " 1 ( پادشاه کرنت 2 ) و از تبار" زئوس " ، و "  هِرمِس "  3 ( پیامگزار خدای خدایان )  َجد پدری او است . " زئوس " در سرود اول اودیسه (ص 12) و " آتنا " در سرود دوم       " اولیس را " آسمانی نژاد " ( 44) خوانده اند و در سرود دهم ، الهه ای به نام " سیرسه " 4 وی را " شیرخواره ی زئوس " نامیده است (231) . " جمشید " ، پسر " تهمورس " دیوبند است و گهگاه بر فراز کوه " دماوند " با فرشتگان ، انجمن می کند ( 25 ، 39 ) و اهورا بی واسطه ، با وی سخن می گوید (64) . او نماینده ی نیروی اهورایی بر زمین است و رفتاری چون ایزدان دارد ؛ یعنی رفتاری از او سر می زند که تنها از کسانی چشم می رود که مورد عنایت خاص الهی باشند . وقتی از طرف اهورا دستور می یابد که نگاهبان کشور شود و سرزمین قوم آریایی را در زمین و دریا و آسمان بگستراند ، برخی چون " اردوک " و " اسپی تور " ، خواهر و برادر منکر " جمشید " ، برای این فراخوانی اهورا حجت می خواهند . پس " جمشید " حجت خود به منکران می نماید :

     " سنگی چون گویی درخشان از صندوقچه ای چوبین بیرون آورد و پیش روی همگان گرفت . سنگی که در تاریکی شب می درخشید ، یادآور ماه و خورشید بود در دستان پرقدرت جمشید . آن گاه ماده ای به دهان گرفت . پس آتش مشتعل بالای سرش را بلعید و چون اژدهایی آتش را بیرون فرستاد . جمعی از بزدلان [ َبددلان : ترسویان ] مسافتی گریختند " (12) .

     آنچه بر دست " جمشید " می رود ، رفتاری جادوگرانه است که تنها از جادوگران و موبدان برمی آید . دکتر          " مهرداد بهار " ، " جمشید " را تجسم ایزد " مِهر " می داند و می نویسد :

     " با در نظر گرفتن این نکته که میان وظایف ، اعمال و شخصیت جمشید با مِهر همانندی بسیار موجود است ، شاید بتوان باور داشت که جمشید به عنوان شاه و در نخستین انسان ها ، درواقع تجسم ایزد  ِمهر است بر زمین که وظایف روحانی ، جنگاوری و برکت بخشی وی را در خود جمع دارد " ( بهار 1362، 177) .

  1. هر دو قهرمان به زبان آوری بنامند : در اودیسه ، یکی از ایزد بانوان به نام " کالیپسو " 5 بر " اولیس " چاره

گر  مهر افکنده ، سالیانی وی را نزد خود نگاه می دارد تا شاید به قلب او راهی جوید و در برابر ، به " اولیس " ، زندگانی جاوید بخشد . با این همه ، " اولیس " عشق او را نمی پذیرد و در گفت و شنودی سنجیده ، " کالیپسو " را در زیبایی و اندام بر همسر خود ، " پنه لوپ " ، برمی گزیند و می کوشد با زبان آوری ، آتش خشم این الهه را بر خود ، بی گزند سازد :

     " ای الهه ی توانا ، بر من خشم َموَرز . بسیار خوب می دانم که اگر کسی پنه لوپ فرزانه را ببیند ، نه در زیبایی و نه در قامت با تو برابر نیست . وی از آدمی زادگان است . تو نه مرگ را درمی یابی و نه پیری را . با این همه هر روز می خواهم و آرزو دارم به خانه ی خود بازگردم و روز بازگشت خود را ببینم " ( هومر 1349، 115 ) .

1. Sisiphe              2. Corinthe             3.Hermès            4. Circè           5.Calypso        

     " جمشید " نیز در خوابی درمی یابد که پدرش ، " تهمورس دیوبند " ، در پی یاری خواستن از دیوی اسب مانند ، فریب او خورده و به شکم او فرو رفته است . " جمشید " می کوشد با ترزبانی و افسون سخن ، پدر بلعیده را از شکم دیو  بیرون کشد : در آغاز با خواندن سرودی ، دیو اسب نما را فرامی خواند . آنگاه طنبور به دست گرفته می گوید :

     " آرام بتاز . بی صدا بتاز . نباید کس در هیچ زمان شاهد پروازهای من و تو باشد . تو اسب سیاه بالدار منی . مرا بهتر از خودم می شناسی . نیک می دانی که چه میزان به تو دلبسته ام . . . پیش آی تا غلامبارگی کنیم " (159)

      دیو اسب مانند ، فریب این افسون می خورد و جمشید :

     " دیو را سرنگون کرد و آنگاه ناگهان دست خود را تا کتف فروبرد و تهمورث را از آن جای متعفن دیو بیرون کشید . بر شانه انداخت و دوید " (160) .

  1. هر دو قهرمان به خردورزی و چاره گری ،  ُشهره اند : مشکلی نیست که بر " اولیس " آسان نشود . " آتِنا "

، دختر " زئوس " ـ که به خردورزی منسوب است ـ " اولیس " را Faber – Homo می نامید که به معنی " مردی است که می داند چگونه بسازد . "  " آِتنا " پیوسته ناشناس بر او پدید می شود تا راز چاره گری به او بیاموزد و           " اولیس " در چاره گری چنان بلند آوازه می شود که :

     " هر بار حزم و احتیاط و دروغ های شاخدار اولیس ، الهه ی عقل را مطمئن تر نمود که می تواند به قهرمان ، اعتماد داشته باشد " ( فاطمی 281) .

     در منظومه ی  ایلیاد ، اندیشه ی تهیه ی اسب چوبی و راهیابی به شهر " تروآ " 1 تدبیر " اولیس " بود . او در این رخداد ، فرماندهی دسته ای را به عهده داشت که در شکم اسب چوبی پنهان شده بودند . در اودیسه برای انجام نقشه ای که در سر دارد ، خود را با ضربه های شلاق " توآس " 2 مجروح ساخته لباسی ژنده می پوشد و به عنوان یک تن فراری وارد شهر می شود و به خدمت " ِهِلن " 3  می رود . دانایی او به اندازه ای است که در همه جا مورد رایزنی قرار می گیرد ؛ چنان که وقتی به فرماندهـی دوازده کشتی به " تروآ " می رود ، در مقام یک رایزن برجسته در انجمن دانایان دیده می شود . کشتن " پولیفم " ، غول یک چشم ، با مست کردن وی ، فروبردن چوب آتشین در تنها چشم وی      ( 12 ) ، پنهان شدن در میان گوسفندان و رساندن خود به کشتی و رهاندن خود از بلعیده شدن از جمله ی چاره اندیشی های اوست . در ایلیاد او میان " آشیل " 4 و " آگاممنون " 5  سازش ایجاد می کند . پیمان پایان جنگ با مردم " تروآ " و سامان دهی جنگ تن به تن میان " پاریس " 6  و " منلاس " 7  و برانگیختن یونانیان به زندگی در " تروآ " ، از       چاره گری های او است .

     نخستین پادشاه ایران زمین ، اما دانایی و چاره اندیشی به کمال تر دارد . چون " جمشید " درمی یابد در آن سوی       " تیسفون " تا سرزمین های " ُعمّان " و کرانه های شمالی دریای سرخ ، درپی جابه جایی قبیله ها و افزونی جمعیت ، مردم به آشفتگی زبانی گرفتار آمده اند و :

     " هر یک از آنان به زبانی که تا کنون اعقاب آنان بدان سخن نمی رانند ، به گفت و گو پرداخته اند . . . فرمود طایفه و عشیره ی آن هفت برادر به اسامی سند ، هند ، ذنج ، قبط ، حبش ، نوبه و کنعان . . . در بابل بماندند و دیگر عشیره ها و قبیله ها . . . به دیگر نقاط کوچ کنند تا زبان ها متبدل نگردد " (36) .

      روزی دیگر به " جمشید " می گویند که در شهرها و روستاها :

     " گورستان ها فراوان گردیده و بین جماعتی مرده پرست ، ستیزه بروزکرده است بر سرِ طول و عرض قبرها . . . جمشید حکمی نوشت که گورستان های کهنه ی سی ساله را خراب کنند و گورستان های تازه بسازند تا زمین زنده ی گیتی در اختیار مردگان قرار نگیرد و امور مردمان به خرافات و مرده پرستی گرایش نیابد " (37) .

1. Troia          2. Thoas            3. Hèlène             4. Achille           5. Agamemnon          6. Paris        7. Menelas       

      در باره ی چاره گری " جمشید " همین بس که  " اسپی تور " ، برادر بداندیش جمشید ، در شناسایی وی به           " ضحاک " می گوید : جمشید چنان شعبده بازی قهار است که حتی درون یک جعبه ی مارگیری جای می گیرد .         " جمشید " چون از کار " ضحاک " فرومی ماند ، می تواند چنان خود را کوچک کند که در شکاف درختی جای گیرد ؛ به گونه ای که " ضحاک " حتی با بریدن طولی درخت کهنسال تناور با اره ی استخوانی نمی تواند به دو نیمش کند :

     " ضحاک پرسید چگونه ممکن است مردی به قامت و هیئت جمشید در درون درختی جای گیرد ؟ " (247)

  1. هر دو قهرمان ، به جنگاوری شناخته هستند : بهترین ستایش از دلیری و رزم آوری " اولیس " را از زبان      

" آتِنه " باید شنید که خطاب به وی می گوید :

     " نه سال بی درنگ با مردم تروآ کارزار کردی و شهر " پریام " ـ که کوه هایی فراخ دارد ـ با فرزانگی تو گرفته شد " ( 501 ) .

     او به هنگام بازگشت به " ایتاک " ، زادگاهش ، خود را با بیش از صد تن خواستگاران همسرش ، " پنه لوپ " ، روبرو می بیند . در آغاز " پنه لوپ " کمان " اولیس " را به خانه آورده خواستگاران را به کشیدن آن و هدف قرار دادن آماجی سخت یاب فرامی خواند . تیر باید از سوراخ چند تبر ـ که پهلوی هم نهاده شده اند ـ بگذرد . تنها کسی که می تواند از این آزمون دشوار سرافراز بیرون آید ، " اولیس " است که " پنه لوپ " او را نمی شناسد :

     " بی آن که از کرسی ـ که بر آن نشسته بود ـ برخیزد ، زه و شکاف های آن را به سوی خود کشید ؛ بر نشانه نگریست و تیر را رهاکرد . تیر . . . بی آن که بیراهه برود ، از  سوراخ همه ی تبرها گذشت و رفت از آن سوی بیرون آمد " ( 488 ) .

     " اولیس " به یاری " آتنه " ، سلاح در میان مدعیان و رقیبان می نهد و بر هیچ کس ابقا نمی کند :

     " سپس بر آستانه ی در ایستاد ؛ تیرهای تندرو را به پای خود ریخت ؛ نگاه های هراس انگیز به گرداگرد خود کرد . نخست شاه آنتینوئوس 1 را زد . سپس تیرهای پربانگ را بر دیگران انداخت . به هرجا نشانه می کرد ، همیشه می رسید . خواستگاران ـ که به هم فشرده شده بودند ـ از پا در می آمدند . پیدا بود که یکی از خدایان یاور او است ، زیرا که از همان نخستین دم ، در سراسر تالار کشتاری درگرفت " ( 540 ) .

     جمشید در اوِستا ،کتاب مقدس زرتشتیان ، چون ایزد " مِهر " ( میترا ) فره ی پهلوانی دارد . به یاری همین فرّه بر دیوان ـ که زادگان اهرمننند ـ پیروز می شود و آنان را ـ که لباس بازرگانان ارمنی پوشیده و به " قلعه دریا " در سرزمین " آمو دریا " و بر صاحب ِ قلعه میهمان شده اند ـ بی جان می کند :

     " جمشید زره پوشید . شمشیر و نیزه برگرفت تا هیچ یک از دیوان از قلعه نگریزند . . . یکی از دیوان گریخت به طرف دیوار قلعه تا خود را برهاند . نیزه ی تندرو جمشید به پشتش رسید و از سینه به درآمد . دیگری ـ که شمشیر ارژنگ قلعه بان را دزدیده بود ـ پیش آمد تا ضربه ای بر سر جمشید فرود آورد که جمشید زخمی کاری به میان دو پای او زد . . . دراین هنگام دو دیو [ خواستند ] بگریزند . جمشید دوید و با دو ضرب برق آسای شمشیر ، بازوی چپ یکی و بازوی راست دیگری را از کتف افکند " (199) .

     در آویز " جمشید " با " کورنگ " ، فرمانروای سیستان ، او هم آرزوی پیروزی دارد و هم بی گزندی ِ میزبان خود می خواهد :

     " ضربه ی جمشید چنان سنگین و پرزور بود که [ نیزه ] از دو لایه سپر کورنگ گذشت و در میان جوشن او فرورفت و نیمتنه را در نزدیک پهلو درید . کورنگ خم شد و نالید " (178) .

  1. هر دو قهرمان ، کاشف سرزمینند : "اولیس " و " جمشید " هر دو از شهرهای خود ( ایتاک ، استخر) به

سرزمین هایی کشانده می شوند که خواست آنان نیست . نخستین ، به کینه توزی " پوزوئیدون " و " زئوس " و غولان

1. Antinoos         

( نیروهای سرکش طبیعت ) گرفتار می آید و دومین با تازش " ضحاک " ماردوش به کشور . با این همه ، " اولیس " در روزگار آوارگی و " جمشید " در بستر نهصد سال زندگی بی مرگ ، گرسنگی و بیماری به فرمان " اهورا " می کوشند قلمرو را در زمین ، دریا و آسمان گسترش دهد و نگاهبان آن ها باشد . دانشنامه نویسان نام " اولیس " را پیوسته در کنار " هِراکلِس " 1 با حوادث غرب دور مربوط می دانند ( گریمال 1385، 192) . " اولیس " در گشت و گذارهای بی پایان خود سرزمین هایی را کشف کرده که پای هیچ کس به آن ها نرسیده است ؛ مانند سرزمین " سیمِر " 2 که         " اولیس " در آنجا ارواح را احضار و از " تیره ِزیاس " 3 پیشگو پرسش هایی می کند . این سرزمین یکسره در تاریکی فرورفته بوده و در آنجا خورشید دیده نمی شده است :

     " هرگز آفتاب . . . پرتو خود را به آنجا نمی فرستد و شبی نفرین کرده بر سر جایگاه این آدمیزادگان تیره بخت گسترده است " ( 236 ) .

     کشاکش وی با " پولیفِم " غول یک چشم ، " سیکلوپ " ، در جزیره ی سیسیل ـ که یک یک یاران " اولیس " را می خورد ـ یکی از برانگیزه ترین رخدادهای این سفر بیست ساله است . " اولیس " نخستین آدمی زاده ای است که به جزیره ی غولان پا نهاده است :

     " درخت بسیار دارد و بزهایی بیابانی در آنجا بی شمارند و هیچ آدمی زاده ای با گام های خود آن ها را رم نمی دهد . " ( اودیسه / 191 )

     " جمشید " با " اهورا " پیمان نهاده تا مردم سرزمینش را ـ که در پی بیمرگی ، فراخی روزی و بی گزندی از گرما و سرما بسیار افزون شده اند ـ به دیگر سرزمین ها در خشکی و دریا پراکنده ساخته به آبادانی آن ها فرمان می دهد :

     " جغرافی دانان و نقشه کشان ، مناطق کوبیده شده در زیر سم اسبان را طول و عرض و ارتفاع می زدند تا بر لوح چرمی ثبت و نامگذاری کنند . . . جنگاوری پرچمی پایه بلند به رسم یادبود فتح در آن سرزمین می نشاند . جمعی نیز ددان و دیوان مقاومتگر و شرور را اسیر کرده پس از محاکمه یا می کشتند و جسدشان را در گودال ها سرنگون می کردند یا به خدمت سپاه درمی آوردند " (41ـ40) .

     در نخستین سفر دریایی ، " جمشید " آهنگ سرزمین یمن می کند تا هزاران کس را در این بوم جای دهد :

     " در این سفر هر آن کس که توان مقابله با طوفان در خود می دید و هر آن کس که طالب املاک بزرگ در سرزمین های دیگر بود و دیگر ماجراجویان با ما همراه شدند " (48) .

  1. هر دو قهرمان ، زیبا و زیباشناسند : از آنجا که قهرمانان ، بازتابی از خدایان آسمانی بر زمینند ، جمال را با

کمال به هم دارند . در ایلیاد " اولیس " نیز از جمله خواستگاران " هلن " ، دختر " زئوس " ، زیباترین زنی است که یونانیان ده سال به خاطر وی در برابر مردم " تروآ " جنگیدند . " آتنا " ـ که پیوسته مهری به اولیس دارد ـ وقتی          " اولیس " به سرزمین " فئاسین " 4 ها گام می نهد ، چنان او را زیبا می سازد که " نوزیکا " 5 ، دختر پادشاه ، بر وی شیفته می شود و یک کشتی در اختیارش می نهد تا به زادگاهش بازگردد . " تلِماک " 6 ، پسر " اولیس " ، نیز به خوبرویی بلندآوازه است و در  اودیسه به داشتن " زیبایی یزدانی " منسوب شده است (14) .

     خوبرویی " جمشید " از نامش پیداست ، زیرا " شید " در زبان پهلوی به معنی درخشان و " شعاع " است در جزء دوم واژه ی " خورشید " هست . " مهرداد بهار " او را " موجودی آسمانی " معرفی می کند که " با خورشید مربوط " است  ( بهار 1372، 176) . برخی " جمشید " را به معنی " پادشاه روشن " به کار برده اند (12) . در جمشید و جمک " اهورا " چون " جمشید " را در خطاب می گیرد ، او را " جم ِ نیک چهره و خوب رمه " خطاب می کند (16) . بخشی از مهری که وی بر خواهر و همسر خود ، " جمک " ، افکنده به خاطر زیبایی بیش از اندازه ی اوست که

1.Heracles           2. Simmer               3.Tirèsias               4.Phèacien            5.Nausicaa            6. Tèlèmaque

خواهر دوگانه  ی اوست . او بر این باور است که خوبرویان ، لطیفه و امتیازی گوهری ، بر دیگران دارند :

     " نیکویی صورت بهره ای است از تأثیر ستارگان خجسته که به تقدیر اهورامزدا به بعضی از مردم ارزانی می شود و نیکویی روی ، شادی روح می آرد ، چنان که هیچ شادی به آن نرسد " (75) .

  1. هر دو قهرمان وفادار و زنانی باوفا دارند :هنگامی که فرشته ی زیبای دریایی ، " کالیپسو " ، مهر" اولیس "

را بر خود می خواهد ، قهرمان " ایتاک " در اندیشه ی همسر باوفایش " پنه لوپ " است و می خواهد بر مهر خود به او باقی بماند و پیشنهاد زندگی با فرشته را و بخشیدن عمر جاودانه نمی پذیرد (ص115) . " پنه لوپ " نیز در طی بیست سال دوری از شوی ، بر پیمان عاشقانه ی خویش باقی می ماند و به چاره گری ، صد و هشت خواستگار قدرتمند و توانگر خود را سرگردان باقی می گذارد :

     " در سراچه ی خود کارگاه بزرگی بر پا کرد : در آن روپوش نازک و بلندی می بافت . بی درنگ نزدیک ما آمد و گفت : ای جوانان ، ای خاستگاران من ، شما در زناشویی با من شتاب دارید . اولیس نام آور مرده است . پس چشم به راه باشید تا من این روپوش را به پایان رسانم . . . آن گاه روزها آن پارچه ی بزرگ را می بافت و شب در پرتو مشعل ها کار خود را به هم می زد . بدین گونه سه سال پی در پی توانست چاره جویی خود را پنهان بکند و مردم آخایی را فریب بدهد " (539ـ538) .

     " جمشید " نیز با خویشتنداری در برابر افسون و کرشمه ی " اردوک " ، خواهر دیگر خود ، خشم و کینه ی او را برمی انگیزد و چون خواهر را بر همکناری با خود ناشکیب می یابد ، از همانندی خود با " شیراوژن " سود جسته او را شبانه به خوابگاه " اردوک " روانه می کند (13) . " جمک " نیز چون به مصلحتی می خواهد با کسی همکناری کند ، به ترفندی چون " پنه لوپ " دست می یازد . بی گمان نویسنده زیر تأثیر " اودیسه " بوده است :

     " اغزیر پذیرفت که اکنون بستر ما دور از یکدیگر باشد . این خواهش جسم او و حیله ی من ـ که شب ها پارچه را می بافتم و روزها می شکافتم ـ ماهی چند به طول انجامید تا آن که اغزیر دل از من شست و هرشب با یکی از زنانی که با خود آورده بود ، به خواب می رفت " (ص197) .

  1. هر دو قهرمان به اعتدال گرائیده اند : در اساطیر ، پادشاهان و بسیاری از قهــرمانان در روی زمین ، همان

منشی را دارند که " اهورا " و خدایان در آسمان دارند . هم " زئوس " و هم " اهورا " به میانه روی گرایش دارند . ناگزیر ، قهرمانانی هم که زاده و نماینده ی نیروهای آنان در زمینند ، َمنِشی چون خود دارند . خدایان هم از قهرمان خود رنجیده خاطر می شوند و به خاطر زشتی هایشان از آنان روی برمی گردانند و هم بر آنان رحمت می آورند و اندوهشان می برند ؛ مثلا ً در سرود دوازدهم ، " زئوس " در پی شکایت " هلیوس " 1 ـ که همراهان اولیس گاوش را کشته و خورده اند ـ بر کشتی " اولیس " صاعقه می فرستد و تنها اولیسِ ِ بی گناه آسیب نمی بیند (281) . اما " زئوس " در سرود پنجم بر سرگردانی و بی گناهی " اولیس " نیز دل می سوزاند و پیامگزار و پسر خود ، " هرمس " ، را نزد       " کالیپسو " می فرستد و از او می خواهد " اولیس " را آزاد و در بازگشت به زادگاه ، کمکش کند (108) .

     اعتدال در پادافراه و پاداش ، در رفتار " زئوس " نیک آشکار است . " اولیس " نیز شیرخواره ی " زئوس " است ؛ بناچار بر منش پرورنده ی خویش است و به راه اعتدال می رود . در دو منظومه ی " هومر " ، معمولا ً دو قهرمان بنام " آشیل " ( آخیلوس ) و " اولیس " ، منشی متفاوت و متضاد دارند ؛ " آشیل " نماد غریزه ی خشم و کین ، و " اولیس " مظهر اعتدال و خویشتنداری است و هر جا نخستین به زیاده روی می گراید ، دومین او را به خودداری و آرامش فرامی خواند . به یک اعتبار ، " اولیس " منش و رفتاری چون " آتِنا " 2، الهه ی خردورزی ، دارد و همان گونه که " آشیل "

1. Hèlios               2. Athèna

ـ که " آتنا " او را به آرامش و نرمِش فرامی خواند ـ پاسخ مثبت می دهد ، از پذیرفتن خواهش اولیس نیز تن نمی زند . همین ویژگی در منش " اولیس " سبب شده که " رواقیون " به این قهرمان منشی فلسفی ببخشند و از گفتار و کردارش ، برداشتی عرفانی به دست دهند . در اودیسه ، شیوه ی حماسه سرایی " هومر " این است که هرگاه از قهرمانی نام می برد ، اوصافی در منش برجسته تر او می گوید . این اوصاف در مورد اولیس " چاره گر " ، " بردبار " و خویشتندار " است . ( 363 ، 385 ، 388 ، 399 )  

     اعتدال " جمشید " در مقام نخستین شهریار ایران زمین ، سویه هایی دیگر دارد . او در هفتصد سال نخست شاهنشاهی خود می کوشد از هرگونه کشورگشایی و جنگ افروزی خودداری کند و جز به هنگام ناگزیری ( در جنگ با دیوان طبرستان و مازندران ) در جنگ و خونریزی گامی پیش ننهد ؛ به گونه ای که برادرش ، " اسپی تور " ( سپیت وَر ) ، پرهیز " جمشید " را از جنگ برای ناآزمودگی سپاهیان زیان بخش می داند :

     " تا کنون هیچ از خود پرسیده ای چرا می بایست پس از مرگ جانگداز پدرمان تهمورس به دست دشمنان اهریمن صفت تو و من و . . . ، برخی از سرداران و نامجویان این مجلس ، چنین به دور از غوغا و هیاهوی قدرت و سلطنت به عیش و نوش بپردازیم و همنشین بیکارگان شویم ؟ " (11)

     " اسپی تور " در آهنگ کردن به خشم و کینه توزی ، رفتاری همانند " آشیل " دارد و در این دوری از میانه روی تا آنجا پیش می رود که با " ضحاک " اهریمن صفت برای تباهـــی " جمشید " همداستان شده ، نخستین کسی است که برادر را به فرمانگزاری " ضحاک " فرامی خواند و به مرگ ، بیمش می دهد (246) . " جمشید " در نیایشی با" اهورا " از رفتن خود به راه اعتدال سخن می گوید :

     " من همواره راه اعتدال را تبلیغ کرده ام . قانون و پاسداران قانون را نیز ارج نهاده ام " (192) .

     او دادسرای باشکوهی در کاخ خود ساخت تا :

     " اول هر ماه در آن به داوری بنشیند تا شاکیان و متشاکیان و موکلان و قضات ببینند او چگونه به عدل و داد قضاوت می کند میان زنان و مردانی که به تظلم خواهی آمده اند " (36ـ35) .

     میانه روی و آهستگی نشانه ی خردورزی است و تنها آن که به راه اعتدال می رود ، می تواند هفتصد سال در آرامش فرمان براند و بهشت برین آرمانی را در زمین سامان دهد .

  1. هر دو قهرمان ، به نیایش آفریننده آهنگ می کنند : در هر دو کتاب ، خــدایان با شاهان ، قهرمانان و مردم

رفتاری دوستانه ، بردبارانه و بزرگوارانه دارند . درست است که " زئوس " با آن آذرخش مرگبار و " پوزوئیدون " با سه شاخ لرزاننده اش می هراسانند ، با این همه ، در اندیشه ی تباهی نیستند . " پوزوئیدون " آهنگ کشتن " اولیس " نمی کند و " زئوس " در اندیشه ی بازگشت " اولیس " است (13ـ12) . این که " هگل " 1 خدایان یونان باستان را به ماهیان بی آزار دریای خزر مانند می کند ، نشانه ی اعتدال و آهستگی این خدایان است . قهرمانان در کشاکش خود با طبیعت و تباه اندیشان ـ به ویژه آنجا که به توان انسانی و اندک خود در برابر نیروهای برتر پی می برند ـ  پیوسته نگاهی به آسمان و نیروهای فرامادّی دارند که به یک تعبیر کمک خواهی از نیروهای پنهان ناخودآگاه آدمی است .        " اولیس " در خانه ی خود در حالی که در لباس مبدِل گدایی ژنده پوش بر پوست گاوی نشسته ، دست برآورده به         " زئوس " نماز می برد و از یاری او نشانه ای می جوید :

     " زئوس خدای فرزانه ، نماز وی را شنید . همان دم واداشت که تندر بر فراز اولمپ فروزان از جایگاهی بلند و بی ابر بغرد و اولیس پاکزاد شاد شد " (455).

1.Hegel

     " اولیس " به راهنمایی " تیره زیاس " در راه " پوزوئیدون " ، گاو قربان می کند تا او را بر خود مهربان کند .

     " جمشید " نیز از همان آغاز پادشاهی خود پیوندی نزدیک با " اهورا " دارد و این آفریننده ی نیکی و زیبایی با       " جمشید " پیمان نهاده تا هنگامی که " جمشید " برمنشی و گردن فرازی نکند ، بیمرگی و فراخی روزی را از سرزمین و مردم وی بازندارد :

     " به آنچه خواسته ای ، دست می یابی اگر عهد و پیمان خود را با من نشکنی و مغرور نشوی از آن همه اقتداری که ارزانی تو می داریم " (ص18) .

     " جمشید " پیوسته بر فراز کوه دماوند با فرشتگان انجمن می کند . با آنان می خورد و می نوشد و از آنان رای می خواهد (25 ، 39) . اهورا حتی آن گاه که فره ی ایزدی خود را از او می گیرد ، همچنان با او به نرمی و آهستگی رفتار می کند و پاسش می دارد و تا صد سال تندرستی به وی نوید می دهد (188) .

*      *      *

     سخن از اودیسه و " اولیس " و همانندی میان دو اثر به درازا کشید و ما همچنان در آغاز جستار نوع " رمان اودیسه وار " مانده ایم . آنچه در این گونه رمان شایسته ی پژوهش می نماید ، گزارش دیده ها ، شنیده ها ، رخدادها و سرگردانی های ده ها ساله ی " جمشید " و " جمک " در گوشه هایی از سیستان ، هند و چین نیست ؛ بلکه ژرف اندیشی ها ، خودکاوی ها و نگریستن به " خویشتن خویش " است که به تعبیر ناصر خسرو " رونده " و پیوسته در حال دگرگونی ، پیش َروی به سوی کمال و یافتن افق های روشن تر زندگی معنوی است . به این تعبیر ، آوارگی بیست ساله ی " اولیس " و سرگردانی و دورافتادگی صد ساله ی " جمشید " ، مجالی برای ارزیابی کارنامه ی پندار و کردار خویش در آیینه ی کمال ، تعالی و آرمان خواهی است . " ژوزف کمپل " 1 ، چنین سیر و سفری را گونه ای دگردیسی در " سلوک روحی " قهرمان می داند و می نویسد :

     " اگر اعمال یک شخصیت حقیقی تاریخی از او یک قهرمان بسازد ، افسانه پردازان برای او سیر و سلوکی در اعماق می پرورند که متناسب با اعمالش باشد . این سیر و سلوک به صورت سفر به سرزمین های اعجاب انگیز به تصویر کشیده می شود . این سفر را باید به صورت سمبلیک تفسیر کرد که از سویی ، نشان از فرورفتن قهرمان در دریای شب روح دارد و از سوی دیگر ، بیانگر قلمروها و جنبه هایی از سرنوشت بشر است که در زندگی این افراد متجلی شده اند " ( کمبل 326) .

       آنچه این گونه رمان ها را از رمان های علمی ـ تخیلی جدا می کند ، اولویِّت " سیر انفسی " بر " سیر آفاقی " است . رمان اودیسه وار باید سفری از بیرون به درون ، از عین به ذهــن و از جهان خاک به عالم افلاک باشد . جمشید و جمک به این اعتبار ، رمان اودیسه وار است . آنچه از تعالی اندیشه و کمال انسانی در طی سفر و آوارگی صد ساله ی " جمشید " و " جمک " بهره ی آن دو می شود ، از همه ی تجربه های ذهنی و روحی هفتصد ساله یِ پیش تر آنان ، افزون تر است . آنچه نشان می دهد واپسین سده ی زندگی " جمشید " ، تجربه های شهودی و لحظه های خودیابی است ، نخست خواب هایی است که وی می بیند . این خواب ها ، همان اشارات جهان ناخودآگاه " جمشید " و " جمک " است که حقیقتی برتر و ماورائی را بر آنان کشف می کند . این خواب ها ، سال ها و سده ها پیش بر آنان پدید آمده اما به آستانه ی آگاهی نرسیده و دریافت نشده است . یکی از این خواب ها ـ که " جمشید " و " جمک " همزمان می بینند ـ پرواز تهمورس دیوبند ، پدر آن دو، با اسب سیاه بالدار دیو گوهر بر فرار البرزکوه و در فرجام، فرورفتن " تهمورس "

1. Joseph Campble

در شکم دیو بدکنش است (155) . این خواب ، هشداری پیشاپیش به " جمشید " است که در روند بلندپروازی خود همچون پدر ، از دیوان بهره نجوید .

     دومین گونه ی پدید شدن اشارات ناخودآگاه ، پیشگویی دانایان روحانی و فرابینانی است که خودشیفتگان ، آنان را خوارمایه می پندارند و بر سرِ انجمن خفیف می کنند . " ماهیار " از جمله پیشگویانی است که پیش از سرگردانی صدساله ی " جمشید " ، آینده اش را در آیینه ی دانایی خود می بیند . او انگیزه ی خشم " اهورا " را در راستای          " جمشید " ، بهره گیری از دیوان می داند و صدسال آوارگی او را در " شهرها ، کوه ها و دشت ها " پیشگویی می کند (ص135) . پیش از رفتن به هند ، سروشی درونی به ماندن " جمشید " در زابل اشاره می کند :

     " اهورامزدا به خوابم آمد . فرمود زمانی در این اقلیم بمان " (168) .

     در هند ، فرشته ی بخت ، بر " جمشید " پدید می شود و از هجوم سپاه " ضحاک " بر او و ناتوان شدن وی خبر می دهد (207) ، و سرانجام شنیدن پیام " سروش " است که گاه و بیگاه بر " جمشید " پدیدار شده راه تباه کردن دیوی را در جامه ی برهمن به وی می نماید (228) .

     " جمشید " به هر یک از اقالیم جادویی سیستان ، هند و چین که می رسد موبد ، برهمن و پیشگویی را در انتظار خود می بیند . تصویری که این دانایان پارسا از " جمشید " دارند ، همان " جمشید " ، پادشاه خودفریفته نیست ؛ فرزانه ی پارسایی است که کارش رهنمونی ارواح به جهان دیگر است ؛ یعنی همان نقشی که " یمه " در ریگ ِودا به عهده دارد . چون به زابل نزدیک می شوند ، دایه ی پیر و جادوگر " پریچهر " ، دختر کورنگ زابلی ، پس از " دعای بسیار به درگاه اهورامزدا از اسطرلاب بابلی دریافت که جمشید به این سو می آید " (172) . چون به هند می رسند دانایی پارسا ـ که جامه ای چون برف سپید به تن دارد ـ بر " جمشید " پدید شده می گوید :

     " سال ها آرزو داشته به دست جمشید به جهان مینو بشتابد و این وضعیت را بارها در خواب دیده بوده است که جمشید سر از تن او جدا می کند و خود به پیشگاه اهورامزدا مــی بـــرد و خود با دست مبارک خود ، روح او را در جهان مینو قرین رحمت می گرداند "                   ( 203ـ202) .

     چون به خاک چین فرود می آیند ، شاه چین از رهگذر طالع بینی چینی دریافته است که " در طالع جمشید ، اقامت در چین مقرر گردیده " (220) . این نشانه ها ، گویای این حقیقت است که " جمشید " و " جمک " در حال دگردیسی روحانی و گذار از فرودبینی به فرازبینی اند .  

     با این همه این ، پایان کار و همه چیز در " رمان " نیست . در " رمان " اودیسه وار امروز ، خواننده نیز باید پا به پای قهرمان آواره در خشکی و دریا یا پرتاب شده در دیگر سیارات و آسمان ها ، همه چیز را از نو تجربه کند . جمشید و جمک تنها انبوهی از اساطیر در باره ی نخستین پادشاه افسانه ای ما نیست ؛ به معنی دقیق کلمه " رمان " است و نویسنده کوشیده در خلق و بازآفرینی اساطیر ملی و کهن ، نگاهی امروزی ، پیشرو و آموزنده داشته باشد . همین دقیقه خود می تواند موضوع نوشته ای مستقل قرار گیرد . " فِنِلون " 1 در سرگذشت تِلِماک 2 (1699)  تنها به گزارش سفرهای پر از بیم و خطر پسر " اولیس " و دوستش و آمیزش دانسته های خود از اساطیر کهن یونان با آگاهی های جغرافیایی بسنده نمی کند ؛ بلکه با توجه به دیدگاه اخلاقی و سیاسی متفاوت خود به ارزیابی تازه ای از این سفرها می رسد . آنچه او در آستانه ی سده ی هفدهم می گوید ، ناگزیر با بینش " اولیس " و پسرش در نهصد سال پیش از میلاد یکسان نیست ، بلکه به طرح دیدگاه های سیاسی مخالف با حکومت " لویی چهاردهم " می پردازد . در این رمان ، سیر آفاقی و انفسی در کنار هم پیش مـی رود اما در رمان علمی ـ تخیلی 2001: اودیسه ی فضایی 3  (1968) ســــویه های

 1. Fenelon                      2. Adventures de Télémaque                   3. 2001 : A Space Odyssey

علمی ـ تخیلی رمان افزون تر ، و ابعاد فلسفی و شهودی آن اندک تر است . " آرتور  سی . کلارک " 1 این رمان را در سال 1968 نوشته و " استنلی کوبریک " 2 نیز بر پایه ی آن فیلمی باشکوه ساخته است . این رمان ، جهان ماشینی ما را در طی میلیون ها سال بعد تصویر می کند . در چنان جهانی ـ که به نظر نزدیک می رسد ـ او از پیشرفت های عظیم مادی ؛ علمی و فنی اما تباهی ارزش های انسانی سخن گفته و به خواننده هشدار داده است که با دستاوردهای علمی و فنی چگونه باید برخورد کرد تا زندگی ، خوارمایه و بی شور نشود ( ویکی پدیا) . آنچه می آید ، بخشی از سویه های دگردیسی در منش فرابینانه ی " جمشید " و " جمک " است :

  1. بازنگری در برخورد با مردم :  " جمشید " پس از هفت صد سال پادشاهی بر ایرانویج ،چون از تازش       

" ضحاک " و شکست سپاهیان و بی فایی کارگزاران خویش آگاه می شود ، ناشناخته آهنگ سرزمین سیستان می کند و در آنجا " کورنگ " پذیره ی او می شود . خرده هایی که فرمانروای سیستان بر جمشید می گیرد ، آموزنده است و راز شکست " جمشید " را آشکار می کند : " کورنگ " علت قدرت گیری " ضحاک " را ، سرداران بی ایمان " جمشید " و رعایای ستم پذیر او و تلقینات یأس آور اهریمن بر خود " جمشید " دانست که همگی " بر طبیعت جاهل و فریب خوار مردمان اثر گذارده تا آن جا که با پای خود به استقبال ضحاک رفته اند " (179) .

     انگشت نهادن بر ستم پذیری توده های مردم از یک سو و فریب خوردن " جمشید " از دیوان از سوی دیگر ، پیوندی تنگاتنگ با هم دارند و چنین می نماید که نویسنده بر دقیقه ای در آیین کشورداری امروز نظر دارد . دورکردن توده ها از روشنگری اجتماعی ـ سیاسی همیشه با خودکامگی و واپسگرایی فرمانروایان قرین بوده است . این اندیشه ی ناراست که گویا " صلاح مملکت خویش خسروان دانند " و گویا خسروان ، نه آدمیزاده ، بلکه ازگوهر خدایان آسمانی هستند ، به آنان ، گونه ای فریفتگاری نابخردانه می بخشد و با کوشش برای دورسازی مردم از آگاهی اجتماعی و انباز نکردن ایشان در کارها و مسئولیت های اجتماعی ، همه ی زمینه های بایسته را برای تباهی فرمانروایی و بی دفاع نهادن کشور در برابر آسیب بیگانگان و مردمگرایان مدعی فراهم می آورد . آن اندازه ستایش های مردم از شایستگی های " جمشید " (21) آنان را خرسند می کند که گویا کارهای بزرگ را به شاهان خداگونه وانهند و از دیگر سو ، خودکامگان را ستایش مردم شیفته سار خوش می آید و در خودستایی ، بی پرواتر می کند . که باور می کرد که فرمانروایی خداگونه پس از هفتصد سال پادشاهی بر کشوری آبادان از مشتی بیابانگرد اهریمن منش شکست بخورد و در خانه ی استانداران و شهربانان خود و یا دیگر سرزمین ها ، پنهانی پناه بخواهد؟ سروش به " جمشید " می گوید :

      " آیا تاکنون هیچ از خود پرسیده ای چگونه شاه رعیت پروری چون تو در اوج قدرت ، بدان سادگی سقوط کرد و از دست پروردگان خود گریخت و چرا مردمان آسوده خاطر و لمیده در ناز و نعمت بدان سادگی و سرعت ، دستخوش طغیان گردیده بر شاه خود شوریدند ؟ " (ص238)

  1. بازنگری در برخورد با موبدان : موبدان در مقام دانایان دین ، پیوندی نزدیک با پادشاه می داشته اند ، زیرا

فره ی ایزدی " جمشید " با نمایندگان دینداری پیوندی دارد . با این همه ، " جمشید " با دخالت موبدان در کارهای اجتماعی و سیاسی موافق نیست :

     " موبدان را به کار عبادت واداشت تا دخالت در دیگر امور نکنند " (31) .

     دخالت ندادن موبدان در امور سیاسی ، گونه ای تدبیر است و انباز نکردن آنان در کارهای اجتماعی و فرهنگی ، سیاستی دیگر . او در سیاست گذاری نخستین ، درست می اندیشید اما در دورسازی موبدان از امور اجتماعی ، بر خطا بود . موبدان با پرداختن به خودسازی و راهبری دینی مردم ، از اساســـی ترین مهمات کشور بازمـــاندند . این ناآگــاهی

1. Arthur C. Clarke               2. Stanley Kubrick.    

 اجتماعی چندان افزون شد که در آستانه ی تازش " ضحاک " به ایران زمین ، حتی موبدان ـ که به خاطر پیوند نزدیک با مردم می توانند تأثیرگذار باشند ـ از این فاجعه بی خبر افتادند :

     " عابدان و موبدان و زاهدان بی خبر از جهان پیرامون ، جز به عبادت اهورا به چیزی نمی اندیشیدند . . . حتی نمی دانستند ضحاک بر ایران یورش آورده " (188) .

     چون " جمشید " در حال گریز به آتشکده ای در " آمودریا " می رسد ، بر این ناآگاهی ، دریغ می خورد . گروهی از تباهکاران در کنار آتشکده ، گوسفند زائری را کشته و از گوشت آن تناول کرده اند . " جمشید " خشمگین از این رفتار تباه به درگاه " اهورا " می نالد و ناخشنودی نشان می دهد . سروش به او می گوید :

     " ای جمشید ، این چه سخنانی است که از لبان تو بیرون می آید ؟ آیا تو این شیوه را فراهم نیاوردی که جز خودت ، دیگر رهبران دینی در هیچ [ یک از امور ] دخالت نکنند ؟ " (192)

     " جمشید " چون به خانه بازمی گردد ، شمشیر و خنجری خونین دارد . او تباهکاران را برنتابیده است .

  1. بازنگری در برخورد با کارگزاران : " جمشید " در گذار خـــود به " قلعـه دریا " در جنوب " آمـــو دریا "       

( رود جیحون در نزدیک افغانستان ) با توجه به آنچه از زبان " پیداوسی " ، موبد آتشکده می شنود ، درمی یابد که        " شمیران " ، فرمانروای شهر هرات ، " رسم مملکت داری فراموش کرده " (191) ، بر مردم سخت می گیرد و         " جمشید " از کار او ناآگاه افتاده است . " جمشید " در روند تحول ذهنی و کمال انسانی ، این غفلت را بر خود نمی بخشاید . پس به چاره گری آهنگ می کند تا نام خود را در آن سامان بلندآوازه سازد :

     " فرمان داد نامه ای بنویسم به این مضمون ' ای شمیران ، تو به حکم پادشاه هفت اقلیم ، جمشید ، کشته می شوی تا عبرتی باشد برای متمرّدان از فرمان ولی نعمتان ' دیگر ندانم چگونه به قصر شمیران شاه راه یافت و به چه ترتیب او را کشت و آن نامه ـ که به خط من بود ـ کنار جسد او قرار داد . روزی که از دروازه ی شهر بیرون می آمدیم ، همگان از عدالت جمشید و خبرگی و جسارت جاسوسان تیزبین او سخن می گفتند " (192) .

  1. بازنگری در کار فرهیختگان : " جمشید " پس ازآسودگی از کارهای بازرگانی ، صنعت و دانش جنگ ، به

کار دبیران و دانایان پرداخت و فرمان داد :

     " گروهی که دبیرانند و خداوندان علم و ادب ، جز این حرفه ، کار دیگری پیشه نکنند " (31) .

     این اندازه هشیاری در کار فرهیختگان و بی نیازسازی آنان از سامان زندگی ، البته ضروری بود ؛ اما کم ترین انتظاری که از دانایان می رود ، انباز شدن در تدبیر کشور و پذیرش انجمن فرزانگان به عنوان نهادی برای رایزنی با     " جمشید " است . طبیعی است که انجمن فرزانگان در بسیاری از کارها با " جمشید " همداستان نباشد . " جمشید " می بایست در رایزنی با دانایان کشور ، جانب حرمت فرونمی گذاشت اما خودکامگان ، کار خود می کنند و خرده گیری دانایان را برنمی تابند . " اردوک " ، خواهر جاه طلب و تنگ چشم " جمشید " ، سازمان دهی دانایان را به دست می گیرد و از آنان به عنوان ابزاری برای پیشبرد خواهش های خود ، سود می جوید و بر ضد برادر برمی انگیزد . (ص28) . درست است که " اسپی تور " ، برادر کینه خواه جمشید ، بلندپرواز افتاده ، فرمانروایی را آن ِ خود می داند ، در خرده هایی که بر " جمشید " می گیرد ، ُمحق است . او می گوید سپاه فراوان ما دهه ها و سده ها خورده و خوابیده و توانایی جنگ با دشمنان گرسنه ، نیرومند و مهاجم ندارد . این سخن بر برادر ، گران می آید (11) . وقتی او بر     " جمشید " عیب می گیرد که بخش کردن مردم به چهار طبقه و ایجاد " کاست " ، خردمندانه و شایسته ی این روزگار نیست و باید به آنان فرصت داد تا شایستگی های خود را نشان دهند ، " جمشید " آن را برنمی تابد . ( 51 ، 114) " جمشید " نخست برادر را بازداشت (ص115) و سپس تبعید می کند . (122) . این رفتار برمنشانه ، برادر کینه توز خوارمایه شده را به دستگاه " ضحاک " می کشد تا با همداستانی خواهر دوگانه اش ، " اردوک " و مادر " ضحاک " ، به ایران بتازد . " اسپی تور " در مقام فرمانده سپاه " جمشید " و " اردوک " به عنوان ناظری بر طبقه ی دانایان و دبیران ، از شمار سخنگویان جناح مخالف و معترض برادرند اما " جمشید " ، تبعید مخالفان را تنها شیوه ی گشایش دشواری می داند .

     دانایان جامعه چون مجالی برای رایزنی با " جمشید " نمی یابند ، گوشه گیری برمی گزینند . سروشی که بر           " جمشید " پدید می شود ، شاه خودکامه را چنین می نکوهد :

     " آنگاه که متفکران و منتقدان وارسته را به اقامت در دل تاریک غارها وادار می کردی ، آنگاه که آن زبان های گویای مردم را از جمع مردمان جدا می کردی تا تو را در نخستین قدم عصیانگرانه متوجه عواقب آسمان پیمایی ات نکنند ، مقدمات قیام مردمان و سرنگونی خود را فراهم آوردی . تو دوستان واقعی خود را خصم و خصمان طبیعی خود را دوست پنداشتی . دوستان واقعی تو هرگز در دسترس تو نبودند تا بگویند این طبقات چهارگانه در زیر پرده ی نظم و سکوتی طولانی ، در پایان به زیان تو تمام خواهد شد ، چرا که جوانان هوشمند طبقات فرودست ، روزی همپیمان طبایع سرکش و تنوع طلب می شوند " (238) .

    5. بازنگری در کار خود با دیوان : طرح این دقیقه که اهریمن و دیو در این رمان کیانند و استعاره از کدام نیروها ، از اندازه ی نوشتار ما فراتر است و به نوشته ای دیگر نیاز دارد ؛ اما می توان اشاره کرد که مثلا ً " ملکوسان " یا دیو سرمای هفت یا هفتاد ساله ، رمزی از نیرو و خشم طبیعت سرکش عینی ، و دیوانی که تهمورس با آنان در هند و         " جمشید " در طبرستان و مازندران جنگیده اند، همان ساکنان اصلی سرزمین ما پیش از آمدن اقوام مهاجم آریایی است ؛ اما دیوانی که " تهمورس " و " جمشید " را می فریبند تا با بلندپروازی و خشنودی حس خودخواهی در این دو ، آنان را از دیگر مردم کشور خود دور سازند ، بی گمان نیروهای تباه کننده ی آدمی است و " جمشید " را با این دیوان کار افتاده است ، زیرا چیرگی بر اهریمن سرما و خشک سال یا مردم نیرومندی که مهاجمان بیگانه و ناهمکیش را برنمی تابند ، چندان دشوار نیست که چیرگی بر دشمن و دیو درون .

     تباهی در کار " جمشید " از آنجا آغاز می شود که وسوسه ی خودبزرگ خواهی و برمنشی بر او چیره می شود . چنین گرایشی بر پادشاهی که هفتصد سال ـ بی آن که تبی بگیرد ـ بر جهان فرمان رانده است ، دور از انتظار نمی نماید . اهریمن ، کارهای بزرگ " جمشید " را در چشم و دلش از آنچه هست ، بزرگ تر می نماید و می کوشد توضیح دهد که آنچه او کرده ، از توان انسان بیرون بوده تنها از خدایان برمی آید :

     " تو فرزند آدمیان نیستی . بنگر که چگونه تا به این پایه رسیده ، هرگز بیمار و رنجور نشده ای . . . آن کس که با گردونه ی آبگینه بر فراز دماوند و سراسر البرز تا بابل به پرواز درمی آید ، کسی نیست جز اهورامزدا . تو نخست در آسمان سرور ما بودی . آفتاب و ماهتاب و ستارگان به فرمان تو بود . . . بهشت و دوزخ و برزخ را تو به مردم نمایاندی . پس به زمین آمدی و رمه های خوب پروراندی تا مردمان را با دامپروری آشنا گردانی . . . آیا این همه سامان بر گیتی ، کار یک انسان است ؟ . . . اکنون که زمین از وجود تو سامان یافته است و داد بگسترانیدی [ باید ] این خلق را نیز بیاگاهانی از وجود خویش و مقررنمایی تا تو را بپرستند " (99ـ98) .

     با آن که پیش از این ، " جمشید " از دانایان مردم خواسته بود تا اگر به راه خطا رفت " متذکر شوید و مرا بازدارید از عصیان " (ص97) ، اندرز آنان نمی شنود :

     " شکوه جمشید ـ که چون خورشید می درخشید ـ مانع می شد چیزی بگویند " (102) .

     او آدمی زاده بودن خود را انکار کرد و به تعبیر شاهنامه گفت : " مرا خواند باید جهان آفرین " . با این گزافه گویی ، فره ی ایزدی به هیئت بازی از تن وی به دررفت ؛ اما تندرستی او گزند نیافت ؛ جز این که گهگاه به نشانه ی یادآوری به هنگام جنگاوری با " ضحاک " ، خارشی در پوست دست خود می یافت که او را از پیروزی بر دشمن بازمی داشت . (247) . او در روزگار سرگردانی و تأمل در " جزیره ی جادو " به خود آمده " سرمای وجود " خود را زاییده ی طغیان خود می داند و به خود نوید می دهد :

     " چنانچه تا بهار آینده بمانم و نوروز خجسته را ببینم ، بار دیگر درختان خشکیده ی وجودم می رویند . آنگاه در نبردی تمام و کمال بر ضد اهریمن می جنگم و کج اندیشان را به مکافات می رسانم " (241) .

منابع :

اوشیدری ، جهانگیر .  دانشنامۀ مزدیسنا . تهران : نشرمرکز، چاپ دوم ، 1378.

بهار ، مهرداد .  پژوهشی در اساطیر ایران . تهران : انتشارات توس ، 1362 .

بیشاپ ، لئونارد .  درسهایی در بارۀ داستان نویسی . ترجمه ی محسن سلیمانی . تهران : مؤسسه ی انتشارات سوره ، 1378 .

شه فر ، ح . تأملات علمی ، تخیلی و فانتزی ، جمشید و جمک . 20 اردیبهشت 1385 .

صالحی ثابت ، سامی . رمان مستند اسطوره ای . کتاب خانۀ تلخ ، تحلیل آدم و حوّا ، مشی و مشیانه و جمشید و جمک : سه گانه ی عشق محمد محمدعلی .

فاطمی ، سعید . مبانی فلسفی اساطیر یونان و رم . تهران : انتشارات دانشگاه تهران ، 1375.

کمپبل ، جوزف .  قهرمان هزار چهره . ترجمه ی شادی خسروپناه . مشهد : نشر گل آفتاب ، چاپ دوم ، 1386 .

گریمال ، پی یر .  فرهنگ اساطیر یونان و رم .  ترجمه ی دکتر احمد بهمنش . تهران :  امیر کبیر ، 1356 .

محمد علی ، محمد . جمشید و جمک، تهران : انتشارات کاروان ، چاپ دوم ، 1385.

------------- .  نقد و بررسی رمان جمشید و جمک . تهران : خبرگزاری کار ایران ، دو شنبه 19 فروردین 1387 .

هومر . اودیسه . ترجمه ی سعید نفیسی . تهران : بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، چاپ سوم ، 1349 .

Wikipedia : the free encyclopedia . 2001 : A Space Odyssey

لینک منبع

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692