مقاله داستایوسکی نامه سیمین دانشور به جلال آل‌احمد

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مارچ 1953 / 28 اسفند 1331

   عزیزم، الان ظهر پنج‌شنبه است. نه، ظهر درست نیست. ساعت یازده‌ونیم است. مقصودم این است که تازه از مدرسه و خرید و سروکله زدن با استگنر برگشته‌ام. مقاله‌ام را راجع به داستایوسکی اصلاَ نپسندید، البته من هم آش دهن‌سوزی ننوشته بودم و می‌دانی چه؟ اگر بخواهم نمرة معقولی از درسش بگیرم باید آن را از نو بنویسم. این تعطیلی با این کارهای روی سرم ریخته و مقالة آقا.

   اما جریان امروز. صبح صبحانه خوردم و خرید رفتم. جوهر و شامپو و کارت پستی و پاکت برای فرستادن بروشورهای تو خریدم. نُه رفتم مدرسه تا ده‌ونیم انگل استگل بودم و چانه می‌زدم. می‌گفت این مقاله اصلاَ علمی نیست و احساساتی است. خلاصه، در صورتی که من یک بحث تطبیقی کرده بودم و حالات روحی داستایوسکی و راسکولنیکف را با شکسپیر و هاملت مقایسه کرده بودم. خلاصه آب پاکی روی دستم ریخت. من هم با لب و لوچة آویخته به خانه آمدم و نشستم سر کاغذ عزیز تو. الان یازده وچهل وپنج دقیقه است. عزیزم، این‌طور که می‌گویند امشب ساعت دوازده عید می‌شود. قربانت می‌روم. یاد عیدهای گذشته بخیر که با هم بودیم. یاد آن شب عید بخیر که در خانة امیریه سفرة عید چیدیم و شمع‌ها را روشن کردیم و نوذری آمد. یاد آن سفر رشت که عید را در کنار هم گذراندیم بخیر. چقدر عید امسال برای من سوت و کور است. بنانی و غیره اصرار داشتند که ما عیدی بگیریم، من زیر بارشان نرفتم. وقتی تو نباشی در کنار من، چه عیدی دارم که با دیگران بگذرانم؟ ممکن است امشب بروم سینما، زیرا فیلم معروفی از کوکتو می‌دهند. ضمناَ کشفی هم کردم. این جوهر اسکریپ اصلاَ بد است، یعنی چرب است. این قلم به این خوبی که مثل ماه می‌نوشت با جوهر تازه که بی‌خودی اسکریپ خریده‌ام چرب شده و نمی‌نویسد. اما بپردازم به جواب کاغذت و ضمناَ به قول تو مرگ بر جوهر اسکریپ.

   اولاَ نقشة خانه رسید. خیلی نقشة عالی و خوب و جامعی بود و مخصوصاَ نماها با آن سنگ‌های سبز و آجرهای قرمز. خدا کند در آن به سلامتی و خوشی به سر ببریم و یک بالین باشیم، ولی عزیزم، خرج لوکس در آن زیاد نکن آن هم با قرض. تو که می‌دانی بی لوکس هم می‌شود خوش بود و خوش گذرانید. پس یادت باشد ( نگو باز کاغذش رسید با نصایح عادی) که ما مقروض هم هستیم. هنوز زنجانی و صلصالی و هزار کوفت و زهرماری دیگر از ما طلب‌کارند و عید نوروز باید طلب محدث را بدهیم، پس چرا بی‌خودی قرض بکنیم و خرج لوکس بکنیم. عزیزم، پس بهتر این است و بدان و آگاه باش که به سادگی برگزارش بکنیم. این هم عزیزم ، فارسی‌ای که اصلش عربی بوده است. خود عربی را که بلد نیستم، بگذار فارسی‌اش را بنویسم . می‌دانی همین استنگر با همة اهن ‌و تلوپش و با توپ پرش و با ایرادهای بنی‌اسرائیلی‌اش، سبک مرا در انگلیسی نوشتن می‌پسندد و این از عجائب روزگار است. می‌گوید این سبک، ساده است و صمیمی و خیلی طبیعی است. کم‌کم دارم از استنگر ناامید می‌شوم زیرا سبک من آن‌قدر بندتنبانی است که نگو. این که پدرت پانصد تومان داده‌اند، یک دنیا خوشحال شدم. خودش چیزی است و پول یک قسط بنایی است. خدا عمرش بدهد. از قول من هم تشکرآلات بکن.

   اما بحثی را که پیش کشیده بودی راجع به تقوا و غیره، موافقم و من شاید در کاغذهای اولم همین بحث را کرده بودم و به همین نتیجه هم رسیده بودم. اگر من به تو وفادار مانده‌ام و سرم هم برود وفادار خواهم ماند، به واسطة فرار از ابتذال است. این کاملاَ راست است و در من علاوه بر فرار یک عامل دیگر هم هست و آن ترس از وجدان گناه‌کار که نمی‌خواهم زندگی‌ام از چنین وجدانی مسموم بشود. من که قبلاَ گفته‌ام اگر گناهی بکنم قبل از همه خودم و وجدانم مرا مورد عذاب و بازخواست قرار می‌دهند و خلاصه ضعیفم برای گناه کردن. ولی شاید من هم به آن‌چه خواسته‌ام رسیده‌ام که دیگر احتیاجی به چشم و دل دواندن عقب این و آن در خود نمی‌بینم. شاید که نه، حتماَ . یادت است من از وقتی زن تو شدم اصلاَ هرگز موردی پیش نیامد که تو از این لحاظ مرا دم چک بگیری؟ و من یاد ندارم از این لحاظ میان ما کدورتی ایجاد شده باشد. فقط یکی دو مورد، من در حق تو ظن بی‌جهت برده بودم که آن هم به واسطة نشناختن تو بود. عزیزم، تو پسر خوشگل من بودی و من فکر می‌کردم همة زن‌ها تا ببینندت عاشقت می‌شوند، این بود که اول‌ها دست و دلم می‌لرزید.

   اما با این کاغذت نمونة داستان در بازار وکیل هم رسید. تکه‌های خوبی داشت، ولی اگر این را به استگنر می‌دادم رد می‌کرد. کمپوزیسیون نداشت، دو تا داستان درهم بافته شده بود. بیهوده و بعضی جاها غالباَ به جای دختربچه، بازار از چشم خود نویسنده دیده می‌شد که خوش‌بختانه تو قسمت عمدة آن را زده‌ای و خودت درست کرده‌ای. اصلاَ این داستان و همة داستان‌های من از نظر سبک ضعیف است و از نظر ایده قوی. به کار بردن ترکیبات رمانتیک ضمن رئالیست‌ترین مضامین، قاطی کردن نظر نویسنده با قهرمان داستان و شلوغ بودن صحنه‌ها هم در بازار وکیل وهم در مرداب سطح داستان را پائین آورده است. قلم ناشی است و سبک یک‌دست نیست و این همه صفت وقیدی که من استعمال می‌کنم. و به جای نشان دادن صحنه یا ایده ضمن عمل، به وصف اکتفا می‌کنم. عزیزم، هیچ کدام را نپسندیدم . چه می‌شود کرد؟ روی هم رفته من نویسندة نائیفی( Naif) هستم. این‌طور که استگنر می‌گوید، یا باید مثل دوربین عکاسی عکسبرداری کرد و بی‌طرف و خشک جریان قضایا را نشان داد، یا از نظر شخص اول و یا از نظر شخص سوم. و من در همة داستان‌هایم نظرها را قاطی کرده‌ام و این است که سبکم ضعیف شده و شاید یکی از اسرار نویسندگی تو و چوبک و البته هدایت، همین از یک نظر خاص نوشتن باشد. و قربان نظر خاص تو می‌روم که مرا انتخاب کرده است. ببین چقدر چرند می‌نویسم. اگر قلمم را کنترل نکنم و بخواهم حالات روحی‌ام را بنویسم، این‌طور از آب درمی‌آید. اصلاَ چرا این بحث را کردم؟ آیا درس‌های پروفسور سرفه‌کن و استگنر را به تو عزیزم پس دادم؟ کاملاَ ممکن است. ولی قصدم پزدادن نبود.

   اما راجع به دوا، هزار بار خجالت دارم که این همه از تو پول گمرک گرفته‌اند و به دوندگی وادارت کرده‌اند. این‌جا از من گمرکی نگرفتند زیرا من به عنوان نمونه فرستادم. همیشه کارشان وارونه است. هی ما دم از وطن‌پرستی می‌زنیم. راستی از آن قرص قرمز کوچک اول روزی یکی و بعد روزی دو تا بخور و اگر خوب بود بنویس تا برایت بیاورم. در ایران نیست. من که بودم همه جور ویتامین را امتحان کرده بودم و این یکی نبود. به هر جهت، اسم آن دو تا قرص آهن است و اسم قرص ریزOne a Day Vitamine است و همین سومی برای من مفید واقع شد و کم‌خونی‌ام را علاج کرد.

   اما نقشة من در تعطیلی که از فردا شروع می‌‌شود: از دکتر وقت خواسته‌ام که با آزمایش‌های تو عزیز بروم و با او مشورت بکنم و اگر تصویب کرد گلولة سینه‌ام را درمی‌آورم. به نظرم یکی دو روز در رست‌هاوس(‌‌‌‌‌Rest House) بخوابم زیرا دهکده تقریباَ تعطیل است و بچه‌ها رفته‌اند و کسی نیست که برایم غذا تهیه کند. و اما چهار روز هم به یوسه‌می‌تی خواهم رفت با دستة شاگردهای خارجی که برنامة مفصلی بسته‌اند و هرچه دکتر گفت برایت می‌نویسم. دلت شور نزند و خیالت راحت باشد. اول راستش این خبر مثل آواری روی سرم فرو ریخت و خیلی غصه خوردم و یک حالت بی‌کسی و غربت عجیبی حس کردم، ولی حالا بهترم و بر خودم مسلط شده‌ام....

   عیدت مبارک باشد. قربان تو- سیمین سیاهت.

کتاب اول     نامه‌های دانشور به آل‌احمد در سفر آمریکای دانشور( 1332- 1331(

تدوین و تنظیم: مسعود جعفری

چاپ اول: زمستان 1383

تهران، انتشارات نیلوفر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692