تحلیل رمان؛ از پیش‎ساختارگرائی تا پسامدرنیته

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

کامران پارسی‎نژاد

تحلیل رمان؛ از پیش‎ساختارگرائی تا پسامدرنیته

تحلیل رمان صرفا تبیین، شناسائی و سنجش نقادانه و عقلانی روابط حاکم بر سازه‎های داستانی نیست. راهیابی به‎ بطن اندیشه‎های نویسنده، کشف مسامحات لفظی و معنائی، و توجه بیش از حد به ساختار و قالب متن را نمی‎توان تنها زمینه‎های تحلیل به حساب آورد. با یک رویه‎ی ثابت و از پیش‎ تعیین شده نیز نمی‎توان رمانها را مورد نقادی قرار داد. بسیاری‎ از منتقدان جهان با پیروی از یک نظرگاه خاص (که به آن تعصب‎ دارند) به مصاف رمان می‎روند. با پیدائی مکاتب نو ادبی چون‎ پراگ، ژنو، فرانکفورت، شیکاگو، نیترا و همچنین گونه‎های‎ مختلف نقد چون ساختارگرائی، پساساختارگرائی،  نشانه‎شناسی، مدرنیته و پسامدرنیته و هرمونتیک (تأویل) ، نقد ادبی در سده بیستم به اوج خود رسیده است. ۱

منتقد باید باتوجه‎ به نوع، مضمون و قالب اصلی هر رمان آمیزه‎ای از سبکها و شیوه‎های تحلیل را به کار گیرد. اکنون دیگر نقد ادبی شناسه‎ی هر اثر محسوب نمی‎شود و خود نوعی بازآفرینی مجدد به‎شمار می‎رود. حتی دیده شده که‎ نقد ادبی نه تنها همشأن خود اثر بلکه حتی-در برخی اوقات- فراتر از آن پنداشته شده. بسیاری از نظریه‎پردازان ادبی و فلسفی‎ چون میخائیل باختین، رولان بارت، ژاک دریدا و میشل فوکو پیش از آن‎که در رشته‎های تخصصی خود مطرح گردند،  نویسندگانی برجسته به حساب می‎آیند. ناقد باید در مباحث‎ علوم انسانی همچون ادبیات، فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ،  روانشناسی و مانند اینها صاحب فکر و نظر باشد زیرا با اطلاع از این علوم قادر خواهد بود که دریافتهای نهانگرایانه خود را بهتر از گذشته آشکار سازد. شیوه بیان، احضار کلمات مناسب و آشنائی با ساختارهای نحوی زبان همچون ابزاری برای بیان نظام‎ فکری، می‎تواند در شرح آگاهی و شناخت حقیقت مفید باشد.  باید در نظر داشت که طرح شگردها و دیدگاههای بنیادین تحلیل‎ رمان در حجم کتابی می‎گنجد اما به این گفتار، باتوجه به‎ محدودیتهای موجود اشاراتی کوتاه و گذرا بر هر مبحث خواهد شد.

رمان روایتی است واقع‎گرایانه که در آن خواننده با انباشتگی صحنه‎ها، شخصیتها، کنشهای داستانی، کشمکشها و مانند اینها روبه‎رو می‎شود و می‎تواند بخشی از زندگی عادی و ساده‎ای را که پیرامونش می‎گذرد با برداشتی نو و از منظری دیگر روایت کند. از ویژگیهای مشخص هر رمان، طویل بودن آن‎ است که به پیچیدگی ساختار منجر می‎گردد.

چنین تفسیری از رمان امکان تمایز آن را از گونه‎های متشابه‎ دیگر چون رمانس‎۲، داستان کوتاه و نیمه‎بلند و مانند آن فراهم‎ می‎آورد.

صاحبان نظر این وادی برای سهولت در کار و به‎منظور کاهش نقائص برداشتی، سعی کرده‎اند رمان را گونه‎بندی‎ کنند. در حقیقت، تلاش برای به دست آوردن رویه‎ای ثابت در نقد از دیرباز مدنظر بوده، هرچند در این رهگذر نتایج قابل‎ قبولی، چنان‎که توقع بود، حاصل نشد. در شیوه‎ی سنتی که بر پایه تحلیل زندگینامه‎ی نویسنده و بررسی دیدگاههای فلسفی- اجتماعی استوار بود، خود اثر به‎دقت مورد ارزیابی قرار نمی‎گرفت و ناقدان، بیشتر به بررسی عقاید خاص و زندگی‎ خصوصی‎اش می‎پرداختند. البته ممکن است که چنین‎ برخوردی روشن‎کننده‎ی بسیاری از مسائل باشد و بسیاری از درهای بسته را بگشاید اما اکنون که داستانهائی بسیار پیچیده و عمیق خلق می‎شوند، این شیوه بتنهائی نمی‎تواند مشکل‎گشا باشد و خواننده قرن معاصر را راضی کند. بسیاری از منتقدان‎ امروزی هم تلاش بسیاری می‎کنند که شیوه‎های سنتی را حذف‎ کنند، حال آن‎که چنین رویه‎ای اشتباه است.

منتقدان باید حجمی از تحلیل خود را (هرچند کوتاه) به‎ ارزیابی نویسنده و نظراتش اختصاص دهند. بسیاری از رمانها را نمی‎توان بدون در نظر گرفتن موقعیت نویسنده و جامعه‎ای که در آن دوره بوده ارزیابی کرد. به‎طور مثال نقد بسیاری از آثار نویسندگانی چون صادق هدایت، جان اشتاین‎بک و چارلز دیکنز باید بر این شیوه‎ی تحلیل استوار باشد.

در گذشته وظیفه‎ی اصلی نویسنده‎ی رمان را آموزش مباحث فلسفی و عقیدتی می‎دانستند و بر این باور بودند که نویسنده‎ی برجسته باید وارد چنین وادی‎ای شود و به تحلیل بپردازد.  منتقدان نیز خود را در این جهت تجهیز می‎کردند و باتوجه به‎ زیرساخت آثار، نظرات اجتماعی و فلسفی حاکم بر آن روزگار را در تحلیلهای خود وارد می‎کردند. گرایش به چنین مقولاتی‎ جهت نقد را اغلب به‎سوی مضامین مذهبی بیشتر متمایل‎ می‎کند؛ چنان‎که در داستان “گودمن براون جوان”نوشته‎ هاثورن وجود دیدگاه خاص نویسنده باعث شده که همه‎ی تحلیلها رنگ و بوی مذهب به‎خود بگیرد.

تحلیل نو از دگرگونیهای عظیم صنعتی و اقتصادی که در سطح اروپا رخ داد تأثیر پذیرفت. پس از ظهور فرمالیستهای‎ روسی در سال ۱۹۱۴ میلادی، بتدریج مضمون و محتوا کنار گذاشته شد و به‎جای آن “صورت و فرم”جایگزین شد.  فرمالیستهای روس ابتدا در بیان نظرات خود دچار اشتباهات‎ بزرگی نیز شدند. آنها بشدت با وجود عنصر نماد و نیز نمادگرائی در آثار مخالفت کردند و تصاویر داستانی را مجازی و بی‎ارزش شمردند. بااین‎حال طرح مباحث صورتگرایانه در آن‎ دوران، دگرگونی عظیمی در ساختار و قالب اصلی رمانها به وجود آورد. باید اذعان داشت که تحولات عظیم ادبی در خلق و نقد آثار همیشه همزمان به‎وقوع پیوسته است.

در این زمینه بدرستی نمی‎توان گفت کدامیک اثرگذار بودند و کدام‎یک اثرپذیر. پس از ظهور دیدگاههای‎ ساختارگرایانه بالطبع ناقدان به زیرساخت آثار بیش از هر زمان‎ توجه کردند. طبق نظر آنها واژگان باید بدقت مورد ارزیابی قرار می‎گرفتند. آنها برای کشف حقایق علمی به ریشه‎یابی و مقابله‎ واژگان دست زدند. تاریخچه هر واژه به‎دقت در تحلیلها توصیف شد و معانی ظاهر و باطنی هرکدام مشخص گردید. در نظر آنها شکل می‎توانست به محتوا سمت‎وسو دهد. بیان این‎ نکته خالی از لطف نیست که معنای ساختار از معنای صورت و فرم کاملا مجزاست. ساختار معنای بسیار گسترده‎تری دارد،  چنان‎که می‎تواند صورت و محتوا را نیز در خود جای دهد.  هرچند که این دو مقوله هیچ‎گاه از هم جدا نیستند. اگر بر این‎ باور باشیم که می‎توانیم با نادیده گرفتن محتوا، برای فرم و صورت آنها بها بدهیم و ارزش بیشتری قائل شویم، اشتباه‎ بزرگی کرده‎ایم. توجه و عنایت بیش از حد به فرم نمیتواند و نباید ذهن منتقد را از محتوا دور کند. افراط در خلق آثار فرم‎گرایانه در ایران نیز مدتی است شایع شده است. پیروان این‎ نظریه معتقدند که می‎توان محتوائی را که در لابه‎لای آثارشان‎ وجود ندارد به زور از ذهن خواننده بیرون کشید اما راه رفتن در چنین سمت و سوئی ممکن است که ضربات جبران‎ناپذیری بر ساختار آثار این نویسندگان وارد آورد.

با مطرح شدن نظرات روان‎شناسانی چون فروید، یونگ و کلاین، بتدریج نقد روانشناختی تحلیلی پا به عرصه‎ی وجود گذاشت. چنین نگرشی از همان ابتدا سبب بحثها و گفت‎وگوهای بی‎شماری شد. طبق نظر این افراد، مضمون آثار ادبی جهان از ضمیر ناخودآگاه نشأت گرفته است. در تحلیل‎ روانشناختی، فرایندهای ذهنی شخصیتهای داستانی و حتی خود نویسنده زیر ذره‎بین قرار می‎گیرد. به همین دلیل است که‎ زیربنای بسیاری از رمانهای آن‎۴دهه، توصیف ضمیر ناخودآگاه‎ قهرمانان داستان است. نویسندگانی چون ویرجینیا وولف و جیمز جویس، هنگام خلق آثارشان از شیوه‎ی جریان سیال ذهن‎ استفاده کردند و بارها کردن توسن ذهنشان، بسیاری از اطلاعات‎ نهفته در ضمیر ناخودآگاهشان را به سطح متن آوردند. متأسفانه‎ در ایران بسیاری اشتباها تصور کردند که در چنین شیوه‎ای‎ نویسنده صرفا ذهن خود را آزاد می‎گذارد و پس از آن کلیه‎ جریانهای ناهمگون ذهنی را به روی کاغذ می‎آورد؛ حال آن‎که‎ در آثار این نویسندگان، در عین بی‎نظمی ظاهری طرح داستان‎ انسجام بسیار دارد. در طرح داستان آنها ظاهرا حوادث یکی پس‎ از دیگری و بدون در نظر گرفتن مطرح شده‎اند، در صورتی که‎ چنین نیست و علاوه بر همگونی حوادث، هر حادثه نیز بی‎دلیل‎ به تصویر کشیده نشده است. گرایش به بررسی مناطق خاص ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه چون نهاد، خود و فراخود باعث شد که بسیاری از نویسندگان معاصر آثار برجسته‎ی کلاسیک را با نگرشی جدید و در حیطه دنیای روانشناسی بازآفرینی کنند.  به‎طور مثال ژان آنوی نمایشنامه‎ی “آنتیگونه”سوفوکل را دوباره اما برپایه‎ی مباحث روانشناختی نوشت. او باتوجه به قوانین علت و معلولی و با شناختی که از ضمیر ناخودآگاه افراد داشت گرایش و تمایل آنتیگونه به مرگ را مورد بررسی قرار داد. شخصیتهای‎ داستان آنوی از قالبهای اسطوره‎ای جدا شدند و بیشتر به‎ انسانهای معمولی مبدل شدند. کروئون عموی آنتیگونه دیگر نمادی از پستی و دژخیمی نیست. او چون همه‎ی انسانها نقاط ضعف و قوتی دارد و حتی نگران آینده آنتیگونه است و از او می‎خواهد که از مقابله با وی اجتناب کند. آنتیگونه در این اثر با نمایان شدن مکنونات ذهنی‎اش، دیگر نمادهای اسطوره‎ای را حمل نمی‎کند. او که از عقده‎ی دختر بودن رنج می‎برد و تشنه‎ قدرت است، در سیر حوادث داستان عمدا خود را به کام مرگ‎ می‎سپارد۵و درونمایه “تقدیر” را که بر “آنتیگونه”سوفوکل سایه‎ افکنده، از هم می‎پاشد. البته هدف اصلی ژان آنوی در طرح‎ مباحث روانشناختی، نادیده گرفتن اسطوره نیست. اسطوره در نظر بسیاری از ناقدان قرن ۱۹ بوده است، زیرا آنها چنین‎ می‎پنداشتند که اسطوره، اسطوره‎ی علم انسانهای غیر متمدن و جاهل است. منتقدان اسطوره‎شناسی و حتی بسیاری از روانشناسان همچون یونگ درست عکس و خلاف آن فکر می‎کنند. در نظر آنها اسطوره می‎تواند پرده از رمز و رازهای‎ ضمیر ناخودآگاه انسان بردارد. در اصل، اسطوره بیان نمادین‎ محفوظات است که در ضمیر ناخودآگاه وجود داشته و به شیوه‎ی فرافکنی به سطح آمده و در قالب اسطوره شکل گرفته است. به‎ همین دلیل، تحلیل‎گران اسطوره‎ها برآنند که بین طبیعت و ادبیات بومی و منطقه‎ای پلی بسازند و روابط میان آن را کشف‎ کنند. البته در نویسندگان ایرانی گرایش به وادی اسطوره‎ متأسفانه کمتر دیده می‎شود و بسیاری از آنها اساطیر ایرانی را نمی‎شناسند. چنین نقیصه‎ای گریبانگیر منتقدان نیز بوده است.  عناصر طبیعی چون آب، آتش، باد و. . . هریک در ادبیات کهن‎ بومی بار معنائی خاص خود را دارند؛ اگرچه تشابهاتی نیز بین‎ نمادها دیده می‎شود.

منتقدان اسطوره‎ای برخلاف منتقدان سنتی-که به تاریخچه‎ و زندگی نویسنده می‎پردازند-منتقدان صورتگرا-که به قالب اثر می‎اندیشند-و منتقدان روانشناختی-که به جست‎وجوی روح و درون انسان دل خوش کرده‎اند-خواهان روحی مشترکند که‎ موجب زندگی و حیات در تمدنهای گوناگون شده است. در نظر آنها آثار برجسته مملوّ از نیروهای زندگی‎بخشی هستند که‎ در اعماق روح و روان همه انسانها وجود دارد. باید گفت که در شکل‎گیری نقد اسطوره‎ای معاصر سه عامل مهم و اساسی نقش‎ داشتند:

۱) دیدگاه خاص یونگ (اسطوره‎ها می‎توانند بیان‎کننده‎ی ضمیر ناخودآگاه انسانها باشند)

۲) مباحث مردم‎شناسی‎۶

۳) اسطوره‎های بومی (که باعث به وجود آمدن وحدت و یگانگی خاص در بسیاری از آثار بومی می‎شود)

نقد اسطوره‎ای می‎تواند فراسوی قلمرو تاریخ گام بردارد و خواننده را با فرهنگها و باورهای انسان-که گرد و غبار تاریخ‎ سالیان درازی است بر آنها نشسته و آنها را از یادها برده است- آشنا کند. اسطوره‎شناسی ابعادی بسیار پیچیده دارد، به‎گونه‎ای‎ که بسیاری از روانشناسان، مردم‎شناسان، و حتی فیلسوفان‎ تلاش می‎کنند که به اعماق آن نقب زده، پرده از رمز و رازهایش‎ بردارند. در ایران نیز افرادی چون مرحوم دکتر مهرداد بهار جستارهائی درباره‎ی اسطوره‎شناسی و رمزاندیشی در ادبیات‎ فولکلور ایران نوشته‎اند و اکنون که جنگ تحمیلی پایان یافته و رشادتها و ایثارهای رزمندگان ثبت شده‎اند، شایسته است که‎ نویسندگان مطرح کشور تلفیقی از شخصیتهای اسطوره‎ای و حماسه‎سازان جنگ ایجاد کنند. شخصیت، عملکرد و زندگی‎ بسیاری از رزمندگان چون شهیدان:همت، تجلائی، باکری،  یاغچیان و. . . را می‎توان در قالبهای اسطوره‎ای طرح کرد و آنها را جهانی کرد. همچنان‎که فردوسی با آن یل سیستانی در  “شاهنامه”کرد) .

برخی جریان روشنگرا و مدرنیسم را برخلاف اسطوره‎ می‎دانند و از روی آوردن به آن پرهیز می‎کنند، حال آن‎که‎ اسطوره در روزگار خود جریانی روشنگرایانه محسوب می‎شده‎ و جریانهای ادبی جهان نیز به اسطوره‎های گذشته مرتبطند. در حقیقت، خواسته‎ها و گرایشهای نسل جدید همگی از روایتهای‎ اسطوره‎ای نسل گذشته مایه گرفته‎اند و اسطوره، چون‎ زنجیره‎ای محکم، دو نسل را به هم مرتبط می‎کند.

ویرجینیا ولف

ویرجینیا ولف

نسل جدید، غافل از چنین نگرشی در عصر مدرن خود را وانهاد و مجذوب تکنولوژی ماشینی و پدیده‎های علمی-صنعتی‎ شد.  “خدازدائی”عارضه‎ی دیگری بود که گریبانگیر این نسل‎ شد. خدازدائی به معنی ترک خداوند و یا منکر ذات مقدس او شدن نیست، بل‎که نوعی از یاد بردن است. خدا در عصر تجددگرائی از انسانها فاصله گرفت و درنتیجه، تقدس‎گرائی‎ جای خود را به تقدّس‎زدائی داد. گرایش به مدرنیسم، عواقب‎ نامطلوب دیگری نیز به همراه داشت:انحصارطلبی،  شی‎ءپرستی، استعمار جدید، و خودمحوری. . . را می‎توان از نتایج عصر تجددگرائی یا مدرنیسم دانست. دراین‎باره سؤالات‎ بی‎شماری در ذهن روشنفکران طالب عصر مدرن و مخالفان آن‎ طرح شد:آیا نتیجه‎ی آفت مدرنیسم پرورش انسانهای خود برتربین است؟آیا انسان می‎تواند جدا از عقاید مذهبی و فرهنگ‎ بومی و سنتی‎اش به حیات خود ادامه دهد؟آیا همین عصر مدرن‎ وابسته به رسوم و باورهای گذشته‎ی خود نیست؟مردم برای‎ به دست آوردن آزادی بدون قید و شرط، به هر کاری روی آوردند و درعوض، شک، بی‎بندوباری، ترس، اعتیاد،  خودمحوری، ناامیدی، و توهم نصیبشان شد. در رمانهای قرن‎ بیستم اغلب مباحث و مضامین مطرح شده جز شکاکیت در جهان و پدیده‎های سیاسی-عقیدتی چیز دیگری نمی‎توان دید.  انسان واخورده‎ی کنونی نه تنها دیگر راه به جائی نمی‎برد، حتی‎ مجددا تلاش می‎کند که پدیده‎های جدیدتری را کسب و تجربه‎ کند. ماکس وبر به این دسته از افراد توصیه می‎کند که بدون سر وصدا، و جنجال، از راه رفته بازگردند و به آغوش مذهب پناه‎ برند.

در فرهنگنامه‎های موجود جهان، تعریف دقیق و واضحی‎ از دو واژه مدرنیسم و پست‎مدرنیسم در ادبیات ارائه نشده‎ است. برخی از متخصصین معتقدند که مدرنیسم نظریه‎ای است‎ که منجر به خلق هنر مدرن می‎شود. نویسندگان مدرنیسم اولیه‎ چون تی‎اس الیوت، ویرجینیا وولف، جیمز جویس، فرانتس‎ کافکا و. . . بیشتر قصد داشتند جامعه‎ی بورژوائی قرن ۱۹ را به نقد بکشند. آنها برای رسیدن به هدف خود قواعد واقعگرایانه‎ی حاکم‎ بر آن دوره را رد کردند و مقولات اسطوره‎ای را جایگزین قواعد واقعگرائی بورژوائی کردند. نویسندگان مدرنیسم همچنین در سیر حوادث داستان-که طبق قانون علّی و باتوجه به زمان پشت‎ سر هم چیده شده بود-دست بردند و نظام و ساختار داستانهایشان را عمدا دگرگون کردند. در نظر آنها وجود وحدت‎ و انسجام بین طرح و شخصیتها دیگر مطرح نبود. آنها حتی در بیان مباحث فلسفی، چنان‎که در قرن ۱۹ باب بود، از شیوه‎ای‎ تازه بهره بردند و کلیه‎ی مباحث فلسفی-اخلاقی را در قالب طنز و جملات دوپهلو بیان کردند.

انسان عصر مدرن پس از مواجهه با آفات گوناگون‎ تجددگرائی، درمانده و سرگشته، انقلاب صنعتی و دو جنگ‎ بین الملل جهانی را پشت سر گذاشته و در جست‎وجوی راهی‎ تازه است. او بخوبی می‎داند که باید به ابتدا و مبدأ شروع‎ حرکت بازگردد و از نو عقاید و دیدگاههائی را که به‎راحتی از آنها گذشته بود، احیا نماید.

امروزه نویسندگان پست‎مدرنیسم نیز که در جریان چنان‎ تحولاتی قرار داشتند و شاهد زوال مدرنیسم بودند (اکنون هم‎ شاهد آنند) دیگر در بازگو کردن حقایق زندگی تلاشی‎ نمی‎کنند. آنها داستان را صرفا برای خود داستان می‎نویسند و دیگر به جهان و واقعیات طبیعی کاری ندارند. در حقیقت،  پسمدرنیستها سعی می‎کنند به دیدگاههای افراطی نویسندگان‎ مدرنیست که با واقع‎گرائی و بورژوائی ضدیت داشت، بر اساس اصول منطقی تعدیل بخشند. برخی معتقدند که پست‎ مدرنیستها نه درصدد نابود کردن مدرنیسم هستند و نه می‎خواهند به عقاید آنها ارزش بیشتر دهند. آنها می‎خواهند با زبان بی‎زبانی‎ بگویند که آنچه مدرنیستها درباره‎ی قالب اصلی داستانها مطرح‎ می‎کردند (بدون قالب داستانی هم می‎توان داستان نوشت) هم‎ غلط است و نادیده گرفتن آن سازه‎ها طبق نقد پست‎مدرنیستها باعث از هم پاشیدن داستان می‎شود. ۷پست‎مدرنیستها را می‎توان به سرگشته‎هائی تشبیه کرد که در ابتدای هزاران راه‎ ایستاده‎اند و به هر سوئی می‎نگرند اما عاقبت هم به راه‎ نمی‎افتند. در نظر آنها رمان می‎تواند شالوده‎ای از واقعیت‎گرائی‎ و ضد واقعیت‎گرائی باشد. آنها هم‎شکل اثر و هم محتوا را مهم‎ و باارزش می‎دانند. در نظر آنها این امکان که نویسنده‎ای داستانی‎ بی‎سروته بنویسد، به همان اندازه می‎تواند مقبول باشد که‎ داستانی منسجم و استوار خلق شود. از نمونه‎های بارز رمانهای‎ پست‎مدرنیسم می‎توان به “صد سال تنهائی”مارکز اشاره کرد.  در این اثر که نوعی رئالیسم جادوئی بر آن حاکم است نویسنده‎ بی‎پروا از همه‎ی مضامین ضد و نقیض در یک‎جا بهره برده است.  عناصر واقعیت‎گرائی، جادو، و اسطوره درهم بافته و به هم‎ تنیده شده‎اند. داستان، به‎گونه‎ای مطرح شده که خواننده‎ درنمی‎یابد نوع داستان باتوجه به آن قالبهای از پیش تعیین شده و کلیشه‎ای چیست؟آیا داستانی اسطوره‎ای می‎خواند؟آیا داستان، سیاسی است؟یا ضد سیاست است؟

درهرحال، بسیاری از نظریه‎پردازان جدید از شکست‎ مدرنیته و روی کار آمدن پست‎مدرن بدین شکل و قالب راضی‎ نیستند و معتقدند که پست‎مدرنیستها محافظه‎کارانی‎اند که‎ طرحهای ناتمام مدرنیستها را رها کرده‎اند و زیر پوشش این گروه‎ به اصطلاح از زیر کار فرار می‎کنند.

تحلیل‎کنندگان رمان، هم اکنون شیوه‎ی تأویل یا هرمنوتیک‎ را بیش از موارد دیگر ترجیح می‎دهند و بر این باورند که از طریق‎ تأویل، بسیاری از حقایق نهفته در اثر آشکار می‎شود؛ حقایقی‎ که از چشمان نویسنده مخفی مانده، و خود ندانسته آنها را خلق‎ کرده است.

باید توجه داشت که تفسیر و تأویل با یکدیگر تفاوت‎ دارند. تفسیر درک حقایق ظاهری متن است. در حقیقت، تفسیر را شناخت معنی خاص یک کلمه از میان چندین معنای آن کلمه‎ می‎دانند درحالی‎که تأویل، پی بردن به مفهوم و معنی باطنی و درونی یک واژه است. به عبارت دیگر تفسیر یعنی پی بردن به‎ حقایق ظاهری متن و تأویل یعنی پی بردن به حقایق درونی. در هرمنوتیک منتقد مجاز است که اثر را بدون در نظر گرفتن آراء نویسنده مورد بررسی قرار دهد. منتقد، دستیابی به سیر اندیشه‎های نویسنده و هدف اصلی او از خلق رمان را اصلا مهم‎ نمی‎داند و حتی اگر از سخنان نویسنده‎ای درباره رمانش مطلع‎ باشد به آنها توجهی نمی‎کند، بل‎که باتوجه به قوانین علت و معلولی و مدنظر نداشتن اهداف و آرمانهای نویسنده، خود اثر را موشکافانه بررسی می‎کند و احکامی صادر می‎کند که اغلب نزد خود نویسنده نیز جالب و تعجب‎آور است. منتقدان پیرو هرمنوتیک مدعی‎اند که می‎توانند از طریق رمان حتی به ضمیر ناخودآگاه نویسندگان پی ببرند و اطلاعاتی را که دسترسی به آن‎ برای نویسنده مقدور نیست، در اختیارش قرار دهند.

اکنون که این تفاسیر را برشمردیم، شایسته است که دیدگاه‎ مخالفان تحلیل رمان نیز در پایان مطرح گردد. برخی از متخصصین و گاهی هم خوانندگان رمان بر این تصورند که‎ نوشتن تحلیل بر رمان، کاری بیهوده است و بجز غصب کردن‎ جای اثر، کار دیگری نمی‎کند. این افراد گمان می‎کنند که نقد باعث آلوده شدن رمان می‎شود و مخصوصا نوک تیز شمشیرهای‎ خود را به‎سوی هرمنوتیک گرفته‎اند و می‎گویند اگر هم باید تفسیری بر اثری نوشته شود، آن تفسیر باید درباره‎ی فرم و شکل‎ باشد. طبق نظر این افراد، بهترین داور هر رمان، خود خواننده‎ است و اوست که باید درباره‎ی اثر قضاوت کند. این گفته،  اصولا درست است. واکنش خود خواننده مهم است اما نوشتن‎ یک تحلیل اصولی نیز نمی‎تواند باعث از میان رفتن زیبائی آن‎ شود. خواننده‎ی رمان اگر از سازه‎های داستانی مطلع و به‎ شیوه‎های نقد سنتی و نو آگاه باشد هنگام مطالعه‎ی داستان از آن‎ داستان بیشتر لذت خواهد برد و بسیاری از مفاهیم پیچیده و ثقیلی را که قبلا قدرت درکش را نداشته بهتر درک خواهد کرد.

در کشورهائی که رمان پیشرفت بسیار داشته، حرکت‎ خطی و هماهنگی خاصی بین منتقدان و رمان‎نویسان وجود داشته است به‎گونه‎ای که هریک از دیگری پشتیبانی کرده‎اند. اگر نویسندگان سمت‎وسوی کار خود را تغییر دادند، منتقدان نیز به‎ همان جهت چرخیده‎اند و نقدهای خود را باتوجه به متن متحول‎ کرده‎اند؛ اگر هم منتقدان بر مسأله‎ای تأکید ورزیده‎اند این‎ نویسندگان بوده‎اند که اغلب آثارشان را بر آن اساس‎ می‎نوشته‎اند. در واقع هماهنگی و یکدلی منتقدان و نویسندگان‎ بود که باعث شد در کشورهائی چون انگلستان، کلمبیا،  فرانسه، آمریکا، و ایرلند آثار برجسته‎ای به جهانیان‎ عرضه شود.

پانویس:

(۱) -پیش و پس از پیدائی نقد نو (۱۹۳۰) شیوه‎های بررسی گوناگونی‎ وجود داشته یا پیدا شده است که همگی می‎توانند همجهت و همسو با اهداف منتقدان مورد استفاده قرار گیرند. نقدهای اسطوره‎ای، سیاسی،  جامعه‎شناسی و زیباشناسی از این جمله‎اند.

(۲) -در رمانس اکثر قهرمانان داستان قدرتهائی مافوق بشری دارند و میان آنها براحتی می‎توان خطکشی کرد و شخصیتهای خوب و بد را از هم جدا کرد. مضامین موردنظر نویسندگان رمانس بیشتر توصیف‎ حوادث ماجراجویانه و پهلوانی است؛ به‎گونه‎ای که این حوادث بیشتر به افسانه‎ها و داستانهایی تخیلی نزدیک می‎شوند.

(۳) -از انواع رمان می‎توان به اینها اشاره کرد:رمان تاریخی، گوتیک،  کلیددار، ضد رمان، روانشناختی، بومی و. . .

(۴) -در آثار نویسندگانی چون ویرجینیا وولف و جیمز جویس مباحث‎ روانشناختی در اولویت قرار گرفتند.

(۵) -اکنون تمایل به چنین کاری بسیار زیاد شده است. بسیاری از افراد اقدام به خلق آثاری با عنوان دنباله‎ی رمانهای بزرگ جهان چون “بر باد رفته” کردند، با این تفاوت که نویسنده‎ی دنباله‎ی داستان برای ارائه‎ی شخصیتها از مباحث روانشناختی بهره برده است.

(۶) -می‎توان ادعا کرد که با پیدائی علم مردم‎شناسی در قرن بیستم‎ تحولی عظیم در شکوفائی نقد اسطوره‎ای به وجود آمد. گروهی از محققّان انگلیسی در دانشگاه “کمبریج”برای درک متون باارزش‎ قدیمی از مباحث مردم‎شناسی استفاده کردند و به نتایج ارزشمندی نیز رسیدند.

(۷) -نویسندگان مدرنیست سالیان متمادی تلاش کردند به خوانندگان‎ خود بقبولانند که بدون عناصر و روابطی چون علت و معلولی،  خیال‎پردازی، اتحاد و انسجام حوادث و مانند اینها هم می‎توان‎ داستان نوشت. طبق نظر آنها بر پایه عقلانیت و حس آگاهی نیز می‎توان داستان نوشت.

لینک

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692