عصر جمعه نهم مهر ماه 1395، نمایشگاه عکسهای ژان بودريار افتتاح شد. در این مراسم که با حضور دانشجویان عکاسی و فلسفه و با حضور رایزن فرهنگی سفارت فرانسه، آقای جمال اوبشو، Jamel OUBECHOU، افتتاح شد در ابتدا دکتر علی شیر ژیان، عکاس و سازمانده این نمایشگاه خیرمقدم گفت و سپس دکتر داریوش شایگان سخنرانی خود را به زبان فرانسه ایراد کرد و پس از آن علی دهباشی متن ترجمه سخنرانی ایشان را که در سطور بعد خواهید خواند قرائت کرد.
عصیان دیگری/ داریوش شایگان
«بیان ظرافتهای خاص تفکر بودریار چندان سهل نیست. وجه تمامعیاری از برّندگی و گزندگی و قاطعیت گفتار مورالیستهای قرن هفدهم فرانسه در کلام بودریار نیز هویداست. در بیان او بیشتر با ادراکات شهودی مواجه میشویم تا با مباحث تحلیلیِ صرف. من در اغلب کارها و فعالیتهایی که در خصوص تصویر، وانمودسازی و مجازیسازی، در دست داشتهام، سروکارم به تأملات این اندیشمند برجسته افتاده و کوشیدهام از ورای فرمولهایش، که گاه بسیار تکاندهندهاند، مفاهیم بیپروایی را دریابم که اغلب گشایندۀ افقهای ناشناختهاند.
در دو مورد، آثار بودریار را مرجع قرار دادهام: یکی از این دو، به سالهای 1980 و 1990 بازمیگردد که مدام بین پاریس و امریکا در رفتوآمد بودم و مسئلۀ مقایسۀ دو قارۀ اروپا و امریکا ذهنم را مشغول کرده بود. چه تفاوتی بین امریکای نوظهور و اروپای کهن وجود دارد؟ کلیشههای تکراری بسیاری در این باره وجود داشت و امریکاستیزی داستانی قدیمی بود؛ کتاب صحنههایی از زندگی آینده اثر ژرژ دوآمل (Georges Duhamel) نمونۀ کلاسیک همین مضمون است. در این گیرودار بود که کتاب بودریار در مورد امریکا را بارها خواندم. نگاه نویسنده به مسئله، بسیار برایم حیرتانگیز بود که این مقوله را نه از رهگذر کلیشههای فرسوده، بلکه از منشور ادراک تصاویر نظاره میکرد. بودریار در این کتاب بر موضوعی اساسی انگشت میگذارد: دید متفاوت اروپائیان و امریکاییان از واقعیت، تصویر، و وانمودسازی (simulation). «آنها [امریکاییها] از ایده، واقعیت میسازند، ما [اروپاییها] واقعیت را به ایده و ایدئولوژی تبدیل می کنیم». چرا؟ بودریار در پاسخ میگوید: «آنچه در امریکا جدید است عبارت است از وجودِ شوک سطح اول (بدوی و وحشی) و شوک سطح سوم (وانمودسازی مطلق)، سطح دومی در این میانه وجود ندارد. موقعیتی که درک آن برای ما اروپائیانی که توجهمان همواره معطوفِ سطح دوم بوده، دشوار است؛ سطح دوم عبارت است از آگاهی بازتابنده و آگاهی شوربخت.»
پس امریکا کاملاً سطح دوم را مغفول گذاشته است. توصیفات بودریار همگی مبتنی بر این دیدگاه است: «امریکا ’هولوگرامی‘ غولآساست که اطلاعات کلی در یکیک عناصر آن مستور است.» امریکا نوعی وانمودسازی است که مطابق آن جهان صرفاً در قالب تبلیغات موجودیت پیدا میکند. این ملاحظات میکوشد جنبۀ خاص فرهنگ امریکا را برجسته سازد: قدرت تولید دنیای وانمودسازی که در آن، همانند فیلم ’وودی آلن‘ با نام گل سرخ قاهره، تصویر از پردۀ سینما بیرون میزند و زندگی خودمختار و مستقلی را آغاز میکند تا بالاخره به واقعیت حاد (hyper-réalité) تبدیل میشود. بهاینترتیب، زندگی امریکایی «فراگذشتن از تخیل در واقعیت است.» در چنین دنیایی تصویر دیگر مَحمِلی ندارد. ویدئو جانشین آینه شده است. تصویر فقط بر خود متکی است و بدیننحو وانمودسازی به خود-تبلیغی بدل میشود و زندگی به سینما. بودریار در جایی میگوید این تصور صحت ندارد که سینما تحت سیطرۀ امریکاست، بلکه خودِ امریکا صحنهای سینمایی است. در مقابل این دنیایی که در آن از طریق وانمودسازی ناب، آرمانشهر قرن هجدهم تحقق پذیرفته، اروپا بهعکس در زمان متحجرِ آگاهی شوربخت زندگی میکند، یعنی در زمان تعارضات تحققناپذیر قرن نوزدهم.
شیفتگی من به مباحث مزبور از این واقعیت برمیخاست که خود به جهانی تعلق داشتم که تصویر را صورت معقول روح میپنداشت. دنیایی که در آن تخیل خلاق، تصویر عالم مثال را رقم میزد، دنیایی که در آن ارواح اجساد بودند و اجساد ارواح. حکایات سهروردی و منطقالطیر و حیبنیغظانِ ابنسینا، و معنایافتن عالم سیروسلوک معنوی از همین موقعیت برزخی تصویر برمیخاست. با خود میگفتم انسانی بابصیرت که نگاهش به واسطۀ جادوی جهان مستحیل شده، دنیا را همانند انسانی بصری نمیبیند که در کهکشان افسونزدودۀ گوتنبرگ زندگی میکند. آیا تنزل تصویر، چنانکه والتر بنیامین میگوید، به زوال هاله منجر نمیشود؟ اگر قائل به ارتباط کیفیت نگاه با تصویر باشیم، آنگاه وجود محملی برای آن تصویر الزامی است، و آن محمل همان آینه است. ولی از سوی دیگر با مطالعۀ بودریار با خود میگفتم رابطۀ تصویر-آینه میتواند بر حسب کیفیت نگاه تغییر کند؛ برای مثال نگاه میتواند به آن سوی آینه گشوده باشد، یعنی به ابهام چیزی که در عین کشف مستور است؛ نگاه میتواند به تضاد دیالکتیک تصویر-آینه محدود شود؛ و تصویر هم میتواند از کادر خود خارج شود و در انبوه تصاویر خودمختار در قالب بسط بینهایت رسانهها منفجر شود. در صورت نخست، با هستیشناسی تصاویر سروکار داریم؛ در مورد دوم با روابط دیالکتیک آگاهی شوربخت؛ و در مورد سوم با وانمودسازی. پس بهعبارت دیگر سروکارمان یا با فوقواقعیت است، یا با واقعیت دیالکتیک، یا با واقعیت حاد. فرهنگ سنّتی ما به مقولۀ نخست تعلق داشت، اروپا به دومی، و امریکا به سومی. ولی آن دنیایی که ما به آن تعلق داشتیم، اکنون از سویی دچار تنزل ناآگاهانۀ تصاویر بود و از سوی دیگر مواجه با انواعواقسام موتاسیونهایی که تحت مهارش نبودند چون نه فقط نمیتوانست از ایده واقعیت بسازد، بلکه به علاوه از واقعیت مدرن هم تصویر چندان روشنی در ذهن نداشت. بهبیان دیگر، مسئلۀ او نه واقعیت حاد بود نه آگاهی شوربخت، حتی از عالم مثال عرفا هم محروم مانده بود و حالا در واقع، بهقول سهراب سپهری، در هیچستانی بسر میبرد. راهی که برای چنین تمدنی میتوان متصور شد یا غربآگاهی هشیارانه به سیاق آسیای جنوب شرقی است، یا عصیان و سرکشی، همان مفهومی که بودریار هوشمندانه آن را «انفجار ناگهانیِ آن دیگری» میخواند.
برخورد دوم من با بودریار متأخرتر است. این تجدید میثاق به زمانی بازمیگردد که مشغول نوشتن کتاب افسونزدگی جدید و هویت چهلتکه بودم، و مسئلۀ مجازیسازی بخشی از این پژوهش بود. مجازیسازی از زمره مقولاتی است که هر پژوهشی دربارۀ آن، بدون مطالعۀ پل ویریلیو (Paul Virilio) و بالاخص ژان بودریار که وجوه فاجعهبار مسئله را مطالعه کرده، کاستیهایی خواهد داشت.
برای ختم مبحث مایلم به جنبۀ دیگری از تفکر بودریار بپردازم که پس از حوادث یازدهم سپتامبر امریکا تازگیاش آشکار شد. بورّادوری (Giovanna Borradori) ایتالیایی در کتاب فلسفه در زمان ترور، با دو فیلسوف پرآوازۀ زمانه مصاحبه کرده است: یورگن هابرماس آلمانی و ژاک دریدای فرانسوی. درست است که این دو فیلسوف در مورد حوادث اوایل قرن بیستویکم نظریات مشابهی ندارند، ولی هر دوی آنها به ناخرسندی عمیق فرهنگ امروز دنیا معترفاند. هابرماس، نوعی صورت بیمارگونۀ ارتباطی را نشانۀ تروریسم میداند، زیرا بهاعتقاد او حرکت حلزونی خشونت که بهواسطۀ نوعی اعوجاج در ارتباط آغاز میشود، به علت هراس متقابل به فروپاشی هر نوع ارتباطی منتهی میگردد. نزد دریدا، این مسئله به فرایندی اوتو-ایمیون (auto-immune) منجر میشود که در آن موجود زنده وجهی انتحاری مییابد و مصونیت خود را به مخاطره میاندازد، فرایندی که سرانجام به خودویرانگری میانجامد. تمامی این توضیحات البته جالبتوجه و در خور تأملاند، ولی موضع بودریار در این باره متفاوت است و او این پدیدار را از منظر متافیزیک تصویر میبیند، تصویری که دیگر فاقد هرگونه محمل و پایۀ هستیشناختی است. بودریار نیز مانند دریدا معتقد است مصائبی که ما بدان گرفتاریم همگی زاییدۀ خود مدرنیتهاند، ولی آنچه این مدرنیته را برجسته میسازد «انهدام تمامی توهمها»ست. بهعبارتدیگر چون تصاویر امروز نگاتیو ندارند، «دیگری» به نفع صورت موجود کاملاً حذف میشود. «تصویر-عکس یا تصویر-سینما، نگاتیو داشتند درحالیکه تصویر-تله و تصویر-ویدئو و تصویر-دیجیتال، تصاویری بینگاتیو و بیمرجعاند. این تصاویر مجازیاند، حالتی که پایان هر نفی است .... تسری تصاویری که اکنون خود مولدِ خود شدهاند بدون ارجاع به توهم، مجازاً بیحدوحصر میشود و این تولید بیحدوحصر پدیدآورندۀ اطلاعات بهمثابۀ فاجعه است.»
بودریار برای ترسیم این موضوع از رمان خورخه بورخس (Jorge Borges) با نام ساکنان آینه یا تلافی ساکنان آینه بهره میگیرد، که کنایهای است از منکوبِ «دیگری» که اکنون درصدد انتقامجویی برآمده است. بورخس میگوید: «روزی اهالی آینه سکون سِحرآمیزشان را پایان خواهند داد. صور از نو احیا خواهند شد. بیشازپیش با ما ناهمگون خواهند شد و هر چه کمتر از ما تقلید خواهند کرد. تمامی سنگرهای شیشه و فلز را درهم خواهند شکست و این بار مغلوب نخواهند شد». «عصیان دیگری» که اکنون تلافیجویانه به ضدحمله روی آورده و به ما میفهماند دیگر آینۀ ما نخواهد بود. این مطلب که پیش از واقعۀ یازدهم سپتامبر نوشته شده بود، با لحن پیامبرگونهاش آدم را به حیرت میاندازد. یورش دیگری در تاریخ (منظورم حمله به برجهای نیویورک است) با نمایش سترگ رویدادی جهانی در برابر چشمان میلیونها تماشاگر تلویزیونی بر صحنه ظاهر شد، رویدادی که بندبند تنم را بهلرزه انداخت و نشان داد که اگر به موقعیت خطیرمان آگاه نباشیم دیگر چنانکه نیچه میگفت در فراسوی نیک و بد نخواهیم بود بلکه به فروسوی نیک و بد سقوط خواهیم کرد.
از پذیرش این حقیقت گریزی نمیتوان داشت که عصیان دیگری که علت وجودی تمدن سیارۀ ما را به پرسش میگیرد، یا تز اوتو-ایمیون دریدا، اکنون فراگیر شده و اگر درمانی هم برایش وجود داشته باشد باید همگان در تمامی سطوح بدان آگاه شوند، هم غرب و هم آنانی که بر پایۀ توهمات هذیانی و مالیخولیایی میخواهند دنیا را از بین ببرند.»
در پایان نوین افروز قطعاتی از شوبرت و موتسارت را پا پیانو نواخت.