تیکتیک ساعت پتک میزند به مغزش. بدنش را نمیتواند تکان بدهد. سرما وجودش را گرفته است. لرزشی که از انگشتان پایش شروع شده است، کمکم دارد خودش را بالا میکشد. میترسد سرش را بلند کند.
تیکتیک ساعت پتک میزند به مغزش. بدنش را نمیتواند تکان بدهد. سرما وجودش را گرفته است. لرزشی که از انگشتان پایش شروع شده است، کمکم دارد خودش را بالا میکشد. میترسد سرش را بلند کند.