بابا جانم که آن روزصبح زودترازهمیشه بیدارشده بود، بدون اینکه بگوید کجا میرود گذاشت ازخانه رفت. و مامانم همچنان سرش به رختشوییش گرم بود که یادش رفت ازش بپرسد.
بابا جانم که آن روزصبح زودترازهمیشه بیدارشده بود، بدون اینکه بگوید کجا میرود گذاشت ازخانه رفت. و مامانم همچنان سرش به رختشوییش گرم بود که یادش رفت ازش بپرسد.