شب چادر سیاهش را در آسمان پهن کرده بود. مرواریدهای درخشان درشب خودنمایی میکردند. چشم به اسمان دوخته بودم. مدت زمان زیادی بود که فکرپوران دوست قدیمیام
مرا رها نمیکرد. نمیدانستم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. استرس دیدار فردا مرا میترساند.
شب چادر سیاهش را در آسمان پهن کرده بود. مرواریدهای درخشان درشب خودنمایی میکردند. چشم به اسمان دوخته بودم. مدت زمان زیادی بود که فکرپوران دوست قدیمیام
مرا رها نمیکرد. نمیدانستم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. استرس دیدار فردا مرا میترساند.