روبه روی آینه ایستاده ام به صورت داخل قاب نگاه میکنم.چشمانی بی حال که از دو طرف به سمت پایین کشیده شده .بینی عقابی که هر بار دیدنش من را به یاد شیطنت کودکی ام می اندازد و شکستن بینی ام موقع افتادن از روی تاب خانه پدر بزرگ.
روبه روی آینه ایستاده ام به صورت داخل قاب نگاه میکنم.چشمانی بی حال که از دو طرف به سمت پایین کشیده شده .بینی عقابی که هر بار دیدنش من را به یاد شیطنت کودکی ام می اندازد و شکستن بینی ام موقع افتادن از روی تاب خانه پدر بزرگ.